سه شنبه ۷ تير ۱۳۸۴ - - ۳۷۳۴
اين خانه سبز است
پاي صحبت هاي بيژن بيرنگ، نويسنده وكارگردان سينما و تلويزيون
000834.jpg
عكس ها :گلناز بهشتي
ميثم قاسمي
فروردين سال 58 به ايران برگشتم، آنهايي كه فكر مي كردند در دوره قبل ايران جاي زندگي نيست گفتند برويم و مملكت را بسازيم.من معتقدم هر كس نسبت به جايي كه زندگي مي كند سهمي دارد كه بايد بدهد
آقاي بيرنگ، چرا سبز؟
جان؟
چرا سبز؟
پيش آمده! (با خنده) بعضي چيزها اتفاقي پيش مي آيد.
يعني خانه سبز اتفاقي است. لباس سبز شما اتفاقي است...
دليل بعضي چيزها را آدم نمي داند. مثل اين است كه برخي چرا قرمز ند. بعضي ها چرا آبي اند. بعضي ها چرا زردند، اصلا ماجراي جيغ بنفش هم مسئله است. چرا بعضي جيغ ها بنفش است؟
پس سبز بودن دليل خاصي ندارد.
(با مكث) چيزهايي هست كه تو انتخابشان مي كني و چيزهايي هستند كه تو را انتخاب مي كنند. من معتقدم اكثر چيزها را آدم انتخاب مي كند. در روانشناسي اصلي است كه انتخاب آدم است. چه خودت انتخاب كني و چه نكني در نهايت مسئوليتش بر عهده تو است. رنگ هم يكي از همين  ها است.
آخرين كار تلويزيوني تان چه بود؟
قطار ابدي.
سينما چي؟
سيندرلا.
كه آن حرف و حديث ها در موردش پيش آمد؟
بگذريم، آنهم ماجرايش رنگ سبز بود... .
ولي خيلي سبز به نظر نمي رسيد، بيشتر سرخ بود.
بستگي دارد آدم ها سبز باشند يا نه. اين طور است كه دعوا پيش مي آيد. اگر معتقد به يك رنگ باشند كه دعوا نمي شود. در تضاد رنگ است كه دعوا پيش مي آيد.
سيندرلا خوب فروخت؟
خوب نفروخت.
چرا؟
خودم هم نمي دانم چرا، با اينكه يك فيلم سياسي اجتماعي بود و قاعدتا بايد جواب مي داد، ولي نشد. شايد به چند دليل. اول، اشتباهات تبليغاتي كه ما مرتكب شديم، دوم، شرايط تبليغاتي كه وجود داشت. يعني خيلي از مردم بالاخره نفهميدند كه اين فيلم چي هست. يعني يك عده فكر كردند فيلم كودكان است و بچه هايشان را آوردند، ولي فيلم كودكان نبود. يك عده هم فكر كردند فيلم كودكان است، ؟ ببينند، ولي يك مشكل عمده داشت كه سعي مي كنم ديگر تكرارش نكنم. مشكل اين بود كه براي آنكه حرفي به مردم بزنيد - كه اين فيلم سعي مي كرد حرف بزند - شايد لازمه اش اين است كه يك هنرمند كنار مردم بيايد و حرفش را بزند تا اينكه مقابل آدم ها قرار بگيرد و بگويد شماها اينگونه هستيد و در اينجا ها اشتباه مي كنيد. شايد اين زبان هنر نيست، زبان ژورناليستي باشد كه در روزنامه ممكن است جواب بدهد، ولي در سينما نه.
حرفي كه ما در اين فيلم داشتيم حرف بدي نبود. حرف اين بود كه در آن مرحله آدم ها و مردم و حتي شرايط سياسي اجتماعي ما بلاتكليف و لنگ در هوا هستند و اين لنگ در هوايي شايد قصه يك مملكت بود در يك دوره اي.
نوع گفتن ما اين بود كه شما لنگ در هوا هستيد، ولي شايد اين حرف بايد جور ديگري گفته مي شد. مردم دوست ندارند يك جاهايي از آنها ايراد گرفته شود يا اينكه احساس كنند به آنها توهين مي شود. يعني به عقل و شعورشان توهين مي شود.
برخي منتقدان مي گفتند داستان خيلي خوب است اما در طراحي و ساخت مشكل دارد.
نه، به نظر من اين طور نبود. چون فيلم،  فيلم خاصي است، به لحاظ ساخت هم كار سختي بود. هر چند به نظر نمي رسيد اين طور باشد. اما نفروختن فيلم يك دليل ديگر هم داشت. بينندگان ما از يك تاريخي عوض شدند. سليقه شان عوض شد. بعد از سال 76 يك جنس سينمايي كه سينماي مصلحانه خوانده مي شد، مورد قبول عامه قرار گرفت و موفق شد. اين روند به مرور عوض شد. شايد در اين قضيه رسانه هاي ديگر هم سهم داشتند. جوانان مملكت ما كه اكثريت جامعه را تشكيل مي دهند به سمت ساده بيني مسائل پيش رفتند. همان لنگ در هوايي كه ما در فيلم مي ديديم عارض مردم شد و از مسائل جديد گريزان شدند. الان نيازهاي جديدي دارند. مثل شادي هاي پس از فوتبال. فيلم موقعي اكران شد كه مردم حوصله شنيدن حرف جدي نداشتند. الان هم ندارند. اگر نگاه كنيد، مي بينيد فيلم هايي كه حرفي براي گفتن دارند از مقبوليت عامه دور مي شوند. هر چه فيلم ها به طرف سطح مي روند و فقط سرگرمي ايجاد مي كنند، بيشتر مورد قبول مردم قرار مي گيرند.
يعني شما فكر مي كنيد اقبال مردم به فيلم هايي كه به اصطلاح فيلمفارسي خوانده مي شوند، نشان مي دهد آنها مشغول عقب گرد هستند؟
اين نشان مي دهد كه ما نتوانسته ايم كاري انجام دهيم. اين نشان مي دهد كه ما در اين دو دهه اخير تنها توانسته ايم سطحي را به وجود بياوريم كه عمق ندارد و سطح، گاهي خودش را به عمق تحميل كرده است. حالا وقتي قدرتش را از دست داده، آن عمق دوباره بازمي گردد.
گروهي از جامعه شناسان ساخته شدن فيلم هاي اعتراضي در دوره پيش از انقلاب را نشان دهنده رشد آگاهي هاي جامعه معنا كردند، اما بعد از گذشت اين همه سال و بازگشت به فيلمفارسي، انگار اين تحليل درست نبوده است.
مردم در هر حال سينما را به عنوان سرگرمي مي بينند. اگر قرار است چيزي از سينما بگيرند در قالب سرگرمي است. سينماي آمريكا يك فيلم سرگرم كننده درست مي كند و در آن بالاترين حرف ها را هم مطرح مي كند حتي مرگ. فيلم ماتريكس يك فيلم فلسفي است،  اما در عين حال جذاب و سرگرم كننده است.
سينماي هاليوود پر است از عشق،  مرگ، فلسفه و... در حالي كه در سينماي ما حتي آن بخش هايي كه سعي مي كنند خيلي فيلسوفانه برخورد كنند، در مجموع فلسفه خاصي درش نيست. در حالي كه در جاي ديگر ساخته مي شود و بازار دنيا را هم مي گيرد و حتي ما از آنها كپي برداري هم مي كنيم. مشكلي كه به وجود آمده، كنار هم قرار دادن دوجور سينماست. سينماي بفروش، نفروش، تجاري، هنري. يعني فيلم هرچه كمتر بفروشد، هنري تر است!
در حالي كه در كشورهايي كه صنعت سينما دارند، اين تقسيم بندي ها وجود ندارد. آنها مفهومي دارندبه اسم فيلم خوب. فيلم خوب فيلمي است كه حرفه اي و با امكانات و تكنولوژي بسيار بالا ساخته مي شود. حرف خوبي هم دارد. هم مردم را جذب مي كند و هم معنادار است. شايد در كنار اين ها فيلم هايي تنها به قصد فروش ساخته شود كه اغلب موفق هم نمي شوند. ضمن اينكه صنعت سينما به قصد فروش است. مگر مي شود آدم چيزي را براي نفروختن توليد كند؟ ما يا از اين ور بام مي افتيم يا از آن ور بام.
جاي تاسف اينجاست كه فيلمي تنها به قصد فروش بسازي و نفروشد، اين دردناك است. براي آدم فقط بي آبرويي مي ماند. الان فيلم هايي فقط به قصد فروش ساخته مي شود و اتفاقي هم نمي افتد. [نمي فروشد] به نظر من بازار ايران حداقل قدرت دارد كه يك فيلم را 10 ميليون نفر ببينند.
000831.jpg
اگر پايتان را از تهران بيرون بگذاريد زمينه هاي كار و فعاليت وجود ندارد. همه اتفاقات و رويدادها و تصميم گيري ها اينجا اتفاق مي افتد. بقيه جاها فقط مي تواند براي دوران بازنشستگي خوب باشد
به نظر شما چرا فيلم ها نمي فروشند؟
چون فيلم خوب نمي سازيم.
فيلمي مثل... با هزينه گزافي ساخته مي شود و به نظر مي رسد به لحاظ ساخت - و نه داستان مولفه هاي خوب زيادي دارد، اما آنهم چندان نمي فروشد.
براي اينكه ما يك چيز را در مسائل هنري مان و در فرهنگمان حذف كرده ايم. چيزي به نام تحقيق. ما در اين كشور چهار نفر دور هم جمع مي شويم و همين طور مي رويم يك فيلم مي سازيم. مثلا مي گوييم اگر يك كلاه مخملي بسازيم، چون قبلا مي فروخته، الان هم مي فروشد. اگر هنرپيشه ها خوش قيافه باشند، مي فروشد. اگر يك ميهماني نشان بدهيم، مي فروشد. ممكن است در يك برهه اي از زمان به دليل وجود برخي محدوديت ها بفروشد، اما در واقع اين طور نيست. شما در همين روزنامه نسبت به خوانندگانتان شناخت داريد و اگر اين شناخت بيشتر بشود، تيراژ شما به 10 ميليون هم مي رسد...
شايد ما بدانيم، اما سياستگذاري ها اجازه ندهند...
در سينما هم اين سياستگذاري وجود دارد. شرايط، چارچوب ها و ... وجود دارند، اما من اين چيزها را قبول ندارم. من فكر مي كنم اگر ما با مردم و نيازهايشان در ارتباط باشيم، تمام مسائل مملكت حل مي شود. روزنامه و سينما و تلويزيون بخشي از آن است. نيازسنجي ما كجا اتفاق مي افتد؟ كدام پروژه، كدام كار، كدام قدم با نيازسنجي انجام مي شود؟
در زمينه مقولات فرهنگي و سينمايي به نظر من بخش هاي دولتي و تصميم گير ما هيچگونه تحقيقات بازاري و تحقيقات اجتماعي در مورد صنعت سينما انجام نمي دهند. بخش زيادي از خود سينماگران هم متاسفانه با اين مسئله يا بيگانه اند يا اصلا قبول ندارند. چون ماجراي تحقيق را ما اصلا در ايران قبول نداريم. حرفش را مي زنيم، اما قبول نداريم. چطور يك نفر بيايد در جايي مثل سينما كه يك پايه اش هنر است و پايه ديگرش صنعت، سرمايه گذاري كند بدون آنكه بداند نياز بازار، مردم،  جامعه و... چيست؟ خب معلوم است كه نمي فروشد.
من هميشه اين سئوال را مي پرسم. مثلا در مجمع سينماي كودك و نوجوان كه من هم عضو آن هستم، مي گويم برويم تحقيق كنيم كه بچه ها چه مي خواهند. اصلا بچه هاي امروز را بشناسيم. وقتي دور يك ميز مي نشينيم، مي گوئيم ما كه بچه ها را مي شناسيم. درحالي كه با بچه خودمان نمي توانيم ارتباط برقرار كنيم. ما همه با خاطرات و نوستالژي هاي دوران كودكي خودمان فيلم مي سازيم. من به شوخي مي گويم كه شعرا مي گويند كوچه باغ هاي جواني ، اما جوان امروز اصلا نمي داند كوچه باغي يعني چه. فيلمسازي مان هم گاهي همين طور است. يعني شما فكر مي كنيد در هاليوود هم 4 نفر دور هم جمع مي شوند و بعد يك فيلم مي سازند؟
يك بخش از كاهش فروش فيلم ها به اين بستگي ندارد كه آدم هاي جامعه ما فرهنگي نيستند؟ يعني تيراژ كتاب و روزنامه هم همين طور است، تئاتر هم ...
سينما اين طور نيست. به نظر من بيننده تئاتر بيشتر از بيننده سينماست. به لحاظ آماري و در قياس خودش. تئاتر گلريز تا 3 روز بليت هايش رزرو شده است. من آدمي مي شناسم كه آن نوع تئاتر را گاهي تا 10 بارهم ديده است، اما كدام فيلم سينما 10 بار ديده مي شود؟ اين مشكل عمده است. ما كالايي را توليد مي كنيم، بدون آنكه بازارمان را بشناسيم. براساس حدس و گمان كار مي كنيم.
شما براي ساخت سريالي مانند خانه سبز كه در زمان نمايش موفق هم بود، چقدر تحقيق كرديد؟
ما حداقل در دو بخش تحقيق داشتيم. يك، بخش مسائل حقوقي كه دو بازيگر ما به عنوان وكيل بودند و دو، مسائل اجتماعي و روانشناختي كه در اين فيلم مطرح مي شد.
ممكن بود كسي اينها را نبيند، ولي وقتي كاراكترها درست و مورد قبول هستند يعني براي بوجود آوردنشان نيازسنجي شده است.
ما نامه هايي داشتيم كه بچه ها دوست داشتند خسرو شكيبايي پدرشان باشد. براي اينكه الگوي يك پدر درست را مي ديدند. انتخاب سوژه ها هم دقيقا مشخص بودند. حقوق زن، حضانت، سهم سبز زن از موفقيت هاي شوهرش و...
سهم زن از موفقيت هاي شوهرش قبلا مطرح نشده بود، هنوز هم مطرح نمي شود. ما بايد 26 قسمت خانه سبز توليد مي كرديم، اما در 21 قسمت تمامش كرديم.
هيچ تهيه كننده اي اين كار را نمي كند. ما پنج قسمت سريال را نساختيم، چرا؟ چون حرفي براي گفتن در آن زمينه نداشتيم. 54 قسمت سريال دنياي شيرين دريا را قرارداد داشتيم، در 43 قسمت تمامش كرديم. مجيد دلبندم يك بار 6 قسمتش را ساختيم، بعد خرابش كرديم. تحقيقات ما نكات جديدي را نشان داد و بعد دست هاي عروسك را دراز كرديم. دنياي شيرين اوليه، دو قسمتش را ساختيم و بعد هنرپيشه و دكور و... همه را عوض كرديم.
ما 6 ماه تمام در مورد مطالبي كه بايد در سريال قطار ابدي گفته مي شد، تحقيق كرديم. 150 موضوع است كه جوانان و نوجوانان ما بايد راجع به آنها اطلاع پيدا مي كردند كه از اين تعداد 50 سوژه انتخاب و ساخته شده و بقيه هم موجود است. يك تيم نويسندگي به اتفاق يك تيم روانشناسي 8 ماه فقط راجع به متن، نمونه سازي و بقيه چيزها صحبت كردند. آخر سر هم آن چيزي كه ما مي خواستيم، نشد.
چرا؟
براي اينكه زمان بيشتري احتياج داشتيم. نديده گرفتن مسئله تحقيقات و ارزشگذاري روي اين مسئله باعث آن چيزي مي شود كه در مسائل فرهنگي ما به وجود آمده است. سريال سازي با خون يك شبكه آميخته است. برنامه پربيننده اي كه هم براي شبكه اعتبار و آبرو كسب كند و هم بتواند پيش از پخش، تبليغ بگيرد وگرنه آن شبكه ازبين مي رود. ما چون اينجا بودجه دولتي، وام و... داريم هرچه دلمان مي خواهد مي سازيم.
شما مي گوييد بايد اين صنعت خصوصي باشد؟
من نمي گويم خصوصي باشد، مي گويم تا زماني كه اصول درست را...
تا زماني كه بودجه هنگفت دولتي پشت كارها هست، احتمال اينكه كارگردان  ها و تهيه كننده ها به خودشان سختي تحقيق را بدهند كم است.
نه، ماجرا اين نيست. ما به تحقيقات اعتقاد نداريم. چه بخش دولتي و چه بخش خصوصي. بخش دولتي كه مي خواهد فرهنگسازي كند، چرا اين كار را نمي كند؟ يعني ما نمي دانيم عواقب ساخت يكسري برنامه كه مي تواند سليقه مردم را پايين بياورد و بي اعتمادي را به وجود بياورد و تفكر و ذكاوت را از جوانان بگيرد، چيست؟
با اين وضعيت اگر فيلم هاي خارجي مانند گذشته به وفور وارد ايران شوند، چيزي از سينماي ما باقي مي ماند؟
مگر قبلا نمانده بود. مگر برنامه هاي ماهواره جلوي موفقيت برنامه هاي خوب تلويزيون را گرفته است. اين در فرهنگ ما جا افتاده كه تمام راه ها را ببنديم تا توليدات داخل بفروشند. در يك رقابت بين  المللي بايد شركت كنيم. نمي شود پيكان را همين جور نگه داشت و ماشين ديگري را هم راه نداد و بعد بگوييم پيكان بهترين ماشين است. بالاخره يك روز مجبور مي شويم در كشور را باز كنيم و پيكان متوجه شود كجا ايستاده است. پيكان سوار هم تحقير بشود و بعد به اين نتيجه برسد كه من پول يك ماشين خوب را مي دهم، چرا بايد سوار پيكان شوم. پيكان سوار چرا بايد تحقير بشود؟ مگر پول نمي دهد؟ با اين پول، همه جاي دنيا يك ماشين خوب مي توان سوار شد، چرا ما سوار نشويم؟
دردسرهاي زندگي كردن در تهران چيست؟
تهران جاي زندگي نيست.
پس چرا اينجا مانده ايد؟
براي اينكه اگر پايتان را از تهران بيرون بگذاريد زمينه هاي كار و فعاليت وجود ندارد. همه اتفاقات و رويدادها و تصميم گيري ها اينجا اتفاق مي افتد. بقيه جاها فقط مي تواند براي دوران بازنشستگي خوب باشد.
چرا به ايران برگشتيد؟
دوستش دارم. عاشق اين مردم هستم.
خانواده نمي خواهند برگردند؟ به شما اصرار نمي كنند؟
نه، وقتي من به ايران برگشتم، آنجا فعاليت داشتم. امكانات داشتم. فروردين سال 58 بود كه به ايران برگشتم، همه مي آمدند. آنهايي كه فكر مي كردند در دوره قبل ايران جاي زندگي نيست گفتند برويم و مملكت را بسازيم. من معتقدم هر كس نسبت به جايي كه زندگي مي كند سهمي دارد كه بايد بدهد. من امروز با افتخار مي گويم كه سهمم را داده ام. اصلا شكسته نفسي هم نمي كنم. كار كرديم، در اين فرهنگسازي تاثيرگذار بوده ايم.
اگر جايي ببينيم زحمات از بين مي رود تاسف مي خوريم. گاهي به من مي گويند چكار كرده اي؟ من مي گويم كار خاصي نكرده ايم، فقط بين بچه ها و جامعه خواستيم اين فرهنگ را جا بيندازيم كه وقتي با كوچكتر صحبت مي كنند خودشان را هم قد آنها بكنند و بچه ها هم احترامي كه بايد را، به بزرگتر بگذارند. وقتي مي بنيم مسائلي كه به سختي اتفاق افتاده اند حالا در سريال ها پدرها به بچه ها توهين مي كنند، زيرپاي همديگر را مي كشند و... تاسف مي خورم.
براي به وجود آوردن يك تغيير رفتار، پيغمبران مي آيند و هزار سال مي گذرد تا يك باور در ملتي جا مي افتد، اما براي خراب كردن آن باور گاهي يك هفته وقت لازم است.
از اينكه برگشتيد پشيمان نيستيد؟
نه، چرا پشيمان باشم.
بالاخره سختي ها و مشكلات و...
سختي ها مال مملكت خودمان است. ما مشكلاتي داريم كه مربوط به داخل مملكت است و بايد خودمان حلشان كنيم. كسي قرار نيست از خارج ايران بيايد و به ما كمك كند. هيچ همسايه  اي به ما كمك نخواهد كرد. اگر بفهميم كه خودمان بايد مسائل و مشكلات خودمان را حل كنيم، آن روز اولين قدم را برداشته ايم.
اول بدانيم كه به عنوان يك ايراني كه در اين كشور با بافت سياسي- مذهبي خاص زندگي مي كنيم، چه مي خواهيم؟

به جاي مقدمه
سبز سبزم، ريشه دارم
000837.jpg
سبز سبزم، ريشه دارم
من درختي استوارم
هرچه هستم، هرچه باشم
چشمه ام، پاكم، زلالم
وقتي صحبت از خانه سبز و همسران و قطار ابدي و مجيد دلبندم مي شود، خاطرات سريال هاي خوب تلويزيوني در ذهن زنده مي شوند، خاطراتي كه پشت همه آنها يك نفر ايستاده است؛ بيژن بيرنگ .
بيژن بيرنگ به همراه مسعود رسام در يك دوره، سريال هايي براي تلويزيون توليد كردند كه هم سرگرم كننده بودند و هم آموزنده. امروز بيرنگ تنها كار مي كند، اما همچنان همان آدم گذشته است؛ سبز.
دفتر كار بيرنگ جايي در وسط اين شهر شلوغ و پرترافيك است. دفتري با دكوراسيون زيبا كه اگر از بيرون به ساختمان نگاه كني انتظار ورود به چنين محلي راه نداري.
مصاحبه با بيرنگ ساده است، چون خودش ساده است. ساده حرف مي زند. ژست نمي گيرد. خودش است.
بيژن بيرنگ اكنون 55 سال دارد. از سال 1358 در تهران است و البته در اين ميان 5 سال مقيم آمريكا بوده و از آنجا فوق ليسانس تعليم و تربيت گرفته است. خوش برخورد و راحت است جوري كه هنگام مصاحبه خسته نمي شود، اما بالاخره بايد يك جا صحبت را تمام كرد. كارگردان ميانسال را از ميان جلسه اي بيرون كشيده ايم و دوستانش منتظر هستند.
مصاحبه قبل از دور دوم انتخابات انجام شد و بيرنگ اصرار داشت وارد مسائل سياسي نشويم. هرچند كه در ميانه صحبت خودش به فيلم هاي تبليغاتي كانديداها اشاره كرد و گفت:  فارغ از محتوا، همه شان از نظر ساخت ايراد دارند و نتوانسته اند آنچه نياز است را برآورده سازند. وي علت اين اتفاق را هم نبود تحقيق دانست، مانند بسياري ديگر از مشكلات جامعه و هنر.
مصاحبه با بيرنگ مانند اكثر مصاحبه هايي از اين دست، نكاتي دارد كه نمي توان گفت. گاهي خودش مايل نيست به سئوالي جواب بدهد و گاهي جوابش با مميزي ها به مشكل برمي خورد. قبل از روشن كردن ضبط صوت هم صحبت هايي به ميان مي آيد كه طبيعتا چون ضبطي در كار نبوده گفته شده اند! با اين همه نبايد فكر كرد بيرنگ ازپاسخ به سئوالات فرار مي كند يا نمي خواهد حرف هايش نوشته شوند. تمام قسمت هايي كه قابل نوشتن نيستند در حد دو پاراگراف هستند، شايد هم كمتر.
وقتي بحث به فيلمفارسي مي رسد، مي گويد اين نوع فيلم را دوست دارد و در گذشته تعداد زيادي از اين نوع فيلم ها را هم ديده است، اما در هر صورت دغدغه اش آموزش است.آخرين فيلم سينمايي بيرنگ، سيندرلا است، داستان پسر و دختر جواني كه از پايين شهر راه مي افتند و مي روند بالاي شهر. ماشيني كه اندكي جلويش به طرف بالا مي رود و اين موضوع دستمايه اصلي داستان است و پا در هوا بودن آدم ها. سيندرلا مخاطب جذب نكرد. قبل از پخش هم با مشكلات عجيبي روبه رو شد. شايد مشكل آن فيلم هم عدم نيازسنجي بود. اين نكته از ميان حرف هاي كارگردان هم قابل برداشت است؛ آنجا كه از تغيير سليقه مردم سخن مي گويد.
سينما جايي است كه بايد اوقات فراغت مردم را پر كند. اين حرف بيرنگ است كه بلافاصله بعد از آن از قطع شدن ارتباط با مردم سخن مي گويد.
دغدغه اصلي بيرنگ تحقيق است. مثال هاي زيادي از خارج و داخل در اين خصوص مي زند.
يك موضوع جالب هم در انتهاي مصاحبه مطرح مي كند. از پيشنهاد مديران جهاد پيش از ساخت سريال همسران. گفتند مردم را به نوشيدن شير دعوت كنيد. با مصرف شير است كه دامداري رونق مي گيرد. بدين ترتيب بود كه گاوي به اسم نازي يكي از شخصيت هاي اصلي سريال شد و البته گوساله اش خال خالي .
بيژن بيرنگ قصد دارد يك فيلم سينمايي جديد بسازد؛ عاشقانه اي به نام از عشق مردن . نگارش سناريوي اين فيلم تمام شده و در مرحله جذب سرمايه است. تهيه كنندگان اين فيلم خود او و سماواتي هستند.
از همه مصاحبه شوندگان در مورد پيكان مي پرسيدم، مي خواستم ديگر اين سئوال را نپرسم، اما بيرنگ خودش به اين خودرو توليد داخل اشاره كرد. او پيكان داشته است، اما به قول خودش زماني داشتن پيكان افتخار بوده، چون اولين خودروي توليد داخل بوده است، نه حالا كه آخرين ماشين دنيا است.
مترو هم از ديگر سوژه هايي است كه از همه مي توان پرسيد. بيرنگ يك بار سوار مترو شده است. مي گويد: چيز خوبي بود، خوشم آمد. و بعد از محدود بودن خطوط آن گلايه مي كند.
وقتمان رو به اتمام است و بسياري از موضوعات هنوز امكان طرح نيافته اند. از محله بروبيا گرفته كه شايد اولين مجموعه طنز تلويزيون بود تا سريال ناتمام سرزمين سبز كه به حال خود رها شده و حتي فيلم سينمايي خواننده پاپ كه ساخته شده است.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |