دوشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

فلسفه عدالت در گفت وگو با حجت الاسلام دكتر احمد واعظي
اصول عدالت
000993.jpg
عكس: عطاءالله طاهركناره
جان رالز يكي از بزرگترين فيلسوفان سياست در قرن بيستم به شمار مي آيد. او با دو كتاب مشهور عدالت به مثابه انصاف و نظريه عدالت از بزرگترين نظريه پردازان عدالت است. رالز در تز اصلي خود قرائتي از ليبراليسم ارائه مي كند كه به گمان او عدالت اجتماعي را با خود به همراه دارد. به همين خاطر درباره فلسفه عدالت و چيستي آن با تكيه بر نظريه رالز با حجت الاسلام احمد واعظي كه از پژوهشگران متخصص در اين حوزه است ،گفت و گويي انجام داده ايم. حجت الاسلام احمد واعظي چند سالي است در دانشگاه كمبريج به پژوهش و تأليف و تدريس در حوزه فلسفه سياسي اشتغال دارد كه در اين زمينه كتابي با عنوان جان رالز؛ از نظريه عدالت تا ليبراليسم سياسي نگاشته است. اين گفت و گو از نظرتان مي گذرد.
* جناب آقاي دكتر واعظي شنيده ايم كه كتابي پيرامون نظريه هاي عدالت در دست نگارش داريد و گويا بخشي از اين كتاب درباره نظريه عدالت از ديدگاه رالز است كه به دليل اهميت انديشه رالز خود به اثر مستقلي تبديل شده است. در همين ارتباط فرصت را مناسب دانستيم كه بحثي درباب «فلسفه عدالت» بخصوص با تمركز بر روي نظريه رالز داشته باشيم. شايسته است در آغاز گفت و گو، به طور اجمالي پيرامون نظريه هايي كه در باب عدالت در طول تاريخ فلسفه عرضه شده، صحبت بفرماييد؟
- همان گونه كه مي دانيد بحث عدالت دغدغه هميشگي بشر بوده است. اگر بخواهيم يك قضاوت كلي و در عين حال جامع در اين باب داشته باشيم، بايد توجه كنيم كه نوع نگاه متفكران و فيلسوفان در باب عدالت يكسان نبوده است. در يك تقسيم بندي كلي شايد بتوان گفت كه كساني پيرامون عدالت پژوهيده اند نگاه اخلاقي و ارزشي به عدالت داشته اند. بدين معنا كه درصدد پاسخ به پرسش هايي بودند كه ماهيت آن پرسشهاي اخلاقي بوده است.
* همان چيزي كه از آن به «فلسفه اخلاق» تعبير مي شود.
- قطعاً همين طور است. به تعبير ديگر مي خواسته اند بدانند كه عدالت چيست؟ چون اين نكته روشن است كه عدالت يك فضيلت و ارزش اخلاقي مانند: درستي، امانتداري و... است. طبعاً اگر چيزي از سنخ فضيلت اخلاقي شد، كليه پرسشهايي كه در باب مقوله هاي اخلاقي قابل طرح است، پيرامون عدالت هم مجال طرح مي يابد.
يك نگرش ديگر كه در باب عدالت وجود دارد، به عدالت پژوهي به عنوان صرفاً تحليل ماهيت گزاره هاي مشتمل بر عدالت يا تحليل مفهومي نگاه نمي كند، بلكه جانب هنجاري (normative) بحث را نگه مي دارد؛ يعني دغدغه اصلي اين رويكرد فلسفي آن است كه چه كنيم كه جامعه اي عادلانه و يا رفتاري عادلانه داشته باشيم. درواقع جنبه توصيه اي و تجويزي بحث مدنظر قرار مي گيرد. به تعبيري، اكنون كه دانستيم عدالت چيست؟ و چرا بايد رفتار عادلانه داشت؟ بايد ببينيم كه بر وفق چه معيارهايي و چگونه بايد رفتار كنيم تا جامعه اي عادلانه داشته باشيم؟ اين رويكرد ديگري به عدالت است.
* كدام يك از اين دو رويكرد به عدالت در طول تاريخ نظريه هاي عدالت فراگيرتر و غالب بوده است؟
- شايد هرچه به زمان حال نزديكتر مي شويم، اين رويكرد اخير قوت بيشتري پيدا مي كند و برجسته تر مي شود. بدين معنا كه پس از فراغ از بحث هاي تحليلي و اخلاقي و ارزشي راجع به عدالت و يا فضايل مشتمل بر عدالت، بنگريم كه چگونه مي توان عدالت را در جامعه پياده كرد؟ در اينجا پرسش از اصول عدالت سر برمي آورد. درواقع، سمت و سوي اين پژوهش معطوف به يافتن اصول و قواعدي است كه اعمال آنها نظام اجتماعي را به سوي تكوين يك جامعه عادلانه سوق مي دهد.
000999.jpg
در عصر جديد بحث ها در باب عدالت از حوزه فردي و اخلاق فاصله گرفته و به سمت عدالت اجتماعي معطوف شده. عدالت اجتماعي محور فلسفه سياسي است يا به تعبير دقيق تر، امروزه بحث عدالت توزيعي از اهميت شايان توجهي برخوردار شده است. معناي اين بحث اين است كه چگونه بايد خيرات و مواهب اجتماعي توزيع شود تا شبكه روابط اجتماعي عادلانه باشد.
* يعني رويكرد دوم به همان چيزي كه مي توان از آن به فلسفه سياسي تعبير كرد نزديك مي شود.
- بله! بحث كلان عدالت، يك بحث بينارشته اي است. بدين معنا كه پرسش هايي در حول عدالت مطرح است كه يك رشته خاص عهده دار پاسخگويي بدانها نيست. حتي وقتي كه در پي اصول عدالت اجتماعي هستيم، نمي توانيم از پرسشهايي كه در باب مفهوم عدالت مطرح است، چشم بپوشيم.
*  آيا مي توان بنيان فلسفه عدالت را فلسفه اخلاق دانست؟ چرا در فلسفه اخلاق از ماهيت رفتارهاي انساني و وفق آن بر عدالت و درستي سخن مي رود و دوم آن كه آيا فلسفه سياسي و فلسفه حقوق قابل تقليل به فلسفه اخلاق نيستند؛ به اين دليل كه مي توان رفتار عادلانه را به روابط حقوقي و سياسي بين شهروندان با يكديگر و نيز روابط آنها با دولت و ساختار سياسي تسري داد؟
- اگر بخواهيم به پرسش هاي مطرح پيرامون عدالت، سيري منطقي بدهيم، مي توان گفت كه اولين شاخه دانشي كه با بخش اول پرسش ها درگير مي شود، فلسفه اخلاق است. طبيعي است كه اولين پرسش در باب مفهوم عدالت و تحليل مفهومي آن است. در مرحله بعد، بحث روش شناسي، مطرح مي شود. البته تعيين روش شناسي به اين برمي گردد كه ماهيت گزاره هاي اخلاقي را چه بدانيم؛ يعني آنها را حقايق عيني بدانيم يا ذهني يا از سويي ديگر آنها را اموري فردي بدانيم كه به احساس برمي گردد؟ خوب! اين بحث ها بسيار بنيادي و مقدم بر بحث هاي ديگر است. بدون پاسخگويي به اين پرسش ها، نمي توان به سمت تبيين اصول عدالت رفت. اول بايد مشخص كرد كه چرا بايد ملتزم به عدالت بود؟ گيرم كه از ديد ترجيح فردي شما عدالت خوب باشد، اما اين يك واقعيت عيني نيست، بلكه يك ترجيح فردي است. مثل اين كه كسي بگويد: من از اين غذا خوشم مي آيد يا از اين غذا خوشم نمي آيد. همچنان كه مي توان معتقد بود كه عدالت يك بحث عيني است و اين كه عدالت خوب است و گزاره هاي بايد و نبايد يك حقيقت از حقايق عالم است. در واقع يك حقيقت اخلاقي است كه فرد را ملزم و موظف به اعتنا كردن مي كند. ملاحظه مي كنيد كه تحليل ماهيت گزاره هاي اخلاقي و مفهوم عدالت در مسير بحث هاي بعدي اثرگذار است. بنابر اين در سير منطقي بحث از عدالت، دسته اول مسائل و پرسش ها مربوط به فلسفه اخلاق است، اما قسمت دوم پرسش دوم شما اين گمان را برمي انگيخت كه آيا مي توان بحث هاي فلسفه سياسي و فلسفه حقوق را به اخلاق سياسي يا فلسفه اخلاق فرو كاست؟
به نظرم اين گونه نيست چرا كه آن بحث ها سنخ پرسش ها و بحث هاي خود را دارد. مثلا پرسش از اصول عدالت، يك بحث مربوط به فلسفه اخلاق نيست زيرا بحث  در پايه ها و معيارهايي است كه تحقق آنها فضيلت عدالت را به ارمغان مي آورد.
بنابر اين عدالت پژوهي به عنوان يك بحث ميان رشته اي، حوزه بسيار وسيعي دارد. از رفتار فردي گرفته تا امور حقوقي، قانوني و كيفري، توزيع ثروت، توزيع قدرت سياسي، برنامه ريزي اقتصادي، سيستم آموزشي و بهداشتي. در هر كدام از اينها، نگرش هاي متفاوتي وجود دارد. فرضاً آنهايي كه در تاريخ تفكر راجع به قانون عادلانه و ظالمانه و ضابطه هاي هر كدام بحث كرده اند و يا آنهايي كه پيرامون حقوق جزا و عادلانه و غيرعادلانه بودن مجازاتها به بحث و تأمل پرداخته اند، با سنخ متفاوتي از مسائل روبه رو بوده اند. بنابر اين در يك نگاه كلي نمي توان همه اين واديها را تحت يك عنوان مشترك درآورد، اما از اين نكته نمي توان غافل ماند كه بسياري از بحث ها در باب عدالت به عدالت به عنوان يك صفت و فضليت فردي نگريسته اند. مثلاً متفكران مسلمان در اخلاق اسلامي و يا درنگاه ارسطويي به عدالت، گرايش تحقيقي معطوف به فرد است، مثل اين كه قاضي يا امام جماعت بايد عادل باشد و مباحثي از اين دست.
* اما فكر مي كنم در عصر جديد بحث ها در باب عدالت از حوزه فردي و اخلاق فاصله گرفته و به سمت عدالت اجتماعي معطوف شده باشد.
- همين طور است. در واقع عدالت اجتماعي محور فلسفه سباسي است يا به تعبير دقيق تر، امروزه بحث عدالت توزيعي از اهميت شايان توجهي برخوردار شده است. معناي اين بحث اين است كه چگونه بايد خيرات و مواهب اجتماعي توزيع شود تا شبكه روابط اجتماعي عادلانه باشد. اگر به دقت به تاريخ تفكر نگاه كنيم، متوجه مي شويم كه اين طور نيست كه همه متفكران در باب عدالت اجتماعي از منظري مشترك سخن گفته باشند، براي نمونه اگر امانوئل كانت را با جان رالز مقايسه كنيم، تفاوت هاي زيادي را ما بين زاويه دين آنها مي بينيم. كانت در حكمت عملي خودش به دنبال تعيين وظايف اخلاقي و وظايف حقوقي است. از نظر او تعيين وظايف حقوقي همان بحث اصول عدالت است. به نظر كانت ما يك آزادي دروني داريم و يك آزادي بيروني. آزادي بيروني نياز به يك كنترل دارد، چرا كه رفتار بيروني مي تواند موجه باشد يا ناموجه. از اين رو نيازمنديم تا آزادي بيروني انسانها را به شكل قانوني تعريف كنيم. او آنگاه معتقد مي شود كه اصول عدالت يا وظايف حقوقي آن دسته از اصول و قواعدي هستند كه آزادي بيروني انسانها را قانوني و محدود مي سازد. به تعبير ديگر اصول عدالت، آزادي موجه و قانوني را تعريف مي كند. البته از نظر كانت، اين خرد ناب است كه بدون دخالت تجربه به اصول عدالت مي رسد. همانگونه كه در باب وظايف اخلاقي و گزاره هاي اخلاقي چنين معتقد است.
001005.jpg
به نظر رالز افرادي كه در وضع اصيل مي خواهند در باب اصول عدالت توافق كنند، افرادي هستند كه بايد از همه دانسته ها و شناخت هاي فردي نسبت به گرايش هاي فردي، اهداف و اميال، موقعيت اجتماعي خويش و اينكه به چه جامعه و عصر و زمانه اي تعلق دارند در جهل باشند در چنين شرايطي، هر چه حكم شود و به هر توافقي درباره پايه هاي ساختاري كلان جامعه برسند، عين عدالت خواهد بود
* و درست به همين دليل تمايزگذاري كانت بين اصول اخلاقي مشروط و اصول اخلاقي قطعي معنا پيدا مي كند.
- دقيقاً  همين طور است. او معتقد است كه اصول اخلاقي بايد غيرمشروط، مطلق و قطعي باشند. به نظر كانت وظايف حقوقي و وظايف اخلاقي، هر دو بايد بر «امر مطلق» كه برخاسته از عقل ناب است، تكيه كنند پس از اين، كانت به آزادي سياسي و آزادي مدني و يا همان تلقي ليبرالي از حيات اجتماعي، سياسي مي رسد. كانت اين مسأله را اساس نگاه خود به سياست قرار مي دهد. در واقع عدالتي كه كانت تعريف مي كند تنقيح آزادي هاي سياسي است. اصلاً كانت نگاهي به اقتصاد، شيوه توزيع درآمدها و مقوله رفع نيازها ندارد.
* چرا؟ آيا ضرورت طرح اين مسائل در زمان كانت احساس نمي شد؟ يا وي نگاهي ديگر داشت؟
- به نظر كانت اين مسائل در وظايف حقوقي نمي گنجد. به همين خاطر وي بين نيكوكاري و عدالت تفكيك قائل مي شود. به نظر وي برخي از كارها از قبيل: احسان به مستمندان و غيره را مربوط به بحث عدالت نمي داند. او اين كارها را نيكوكاري مي داند. در صورتي كه در آن زمان بسياري معتقد بودند كه عدالت؛ به معناي رفع نيازهاست، حال آن كه كانت مي گويد كه عدالت ربطي به رفع نيازها ندارد. عدالت يعني آن اصولي كه آزاديهاي بيروني و قانوني را موجه و معين مي كند و آنها را به حداكثر مي رساند؛ اما رالز در مقايسه با كانت نگاه ديگري به عدالت دارد. تقرير رالز از عدالت اين است كه جامعه داراي يك ساختار كلان است. اين ساختار شامل: دولت، قانون اساسي، نظام اقتصادي، شيوه توزيع ثروت، سامانه آموزشي، بهداشت و ... است. از نظر وي يك جامعه خوب سامان يافته جامعه اي است كه ساختار كلان اجتماعي آن بر پايه اصول عدالت بنا شده باشد. بعد مي گويد كه ببينيم بر پايه چه روشي مي توان اين اصول را به دست آورد كه اگر ساختارهاي اساسي جامعه اي بر طبق اين اصول استوار شود، بدان جامعه عادلانه بگوييم، به تعبير ديگر، از ديد وي جايگاه بحث اصول عدالت در حيات اجتماعي، جايگاه بحث حقيقت در معارف است. در شاخه هاي مختلف دانش، گزاره اي را با ارزش و معتبر مي دانيم كه مطابق با حقيقت باشد. بنابراين حقيقت از نظر رالز شاخص و معيار پذيرفتن با نپذيرفتن يك نظريه مي شود. در مبحث تعيين جامعه مطلوب و خوب سامان يافته، اصول عدالت شاخص و معيار نهايي هستند از اين رو اگر جامعه اي مبتني بر اصول عدالت باشد، جامعه مطلوب است و اگر نبود، آن جامعه نامطلوب است. همچنان كه در مبحث تشخيص گزاره هاي معرفتي معتبر از نامعتبر، شاخصي به نام حقيقت معيار نهايي است.
بي شك آن معرفتي كه مبتني بر حقيقت باشد معرفتي معتبر و موجه است. بنابراين به خوبي مي بينيم كه كانت و رالز دو موضع متفاوت فلسفي نسبت به عدالت اتخاذ مي كنند.
* اما هر دو در حوزه اخلاق جزو فيلسوفان پيرو ديدگاه وظيفه گرايانه و معتقد به دخالت عقل در حوزه عمومي و اجتماعي هستند.
- به نكته خوبي اشاره كرديد. بله هم كانت و هم رالز هر دو وظيفه گرا هستند. طبق ديدگاه وظيفه گرايي هر آنچه درست و بايستني است، بدون تكيه بر تصور خاصي از خير و غايت تعيين مي شود. مثلاً كانت در باب اخلاق معتقد است كه تشخيص اين كه وظيفه اخلاقي چيست؟ احتياج به اراده نيك دارد.اراده نيك وقتي حاصل مي شود كه شخص در قلمرو غايات قرار بگيرد. بدين معنا كه منافع و غايات فردي را در نظر نگيرد و هيچ تصور خاصي از خير نداشته باشد و اگر به انسانها به عنوان غايات بنگرد، وظيفه اخلاقي اش و انساني اش را در مي يابد چنين فردي فاقد نگاه ابزاري به ساير انسانها است از اين رو داوري اخلاقي وي به غرض تأمين غايتي فردي و يا تحقق بخشيدن به تصوري فردي از خير و سعادت صورت نمي پذيرد . بنابراين بايد ديد كه وظيفه هر كس به عنوان يك انسان چيست. به نظر كانت يكي از اوامر مطلق كه خرد ناب حاكم به آن است چنين مي گويد: «چنان حكم كن كه اين قانون بتواند به طور يكسان درباره خودت و يا هر كس ديگر به اجرا گذاشته شود.»
001002.jpg
* آيا اين حكم مي تواند بياني ديگر از قانون طلايي؛ هر آنچه را بر خود نمي پسندي بر ديگران نپسند، باشد؟
- با يك تفاوت هايي مي تواند باشد. معيار اعتبار قضاياي اخلاقي از ديدگاه كانت است كه فرد اخلاقي را بايد فرد استعلايي در نظر آورد؛ يعني فرد استعلايي كه صاحب اراده نيك است تنها فردي است كه صلاحيت آن را دارد كه در خصوص اخلاق حكم كند. اگر فرد استعلايي شد و معرفت هاي تجربي خويش درباره اهداف فردي و خيرات و سعادت هاي فردي و اجتماعي را كنار گذاشت و بدون لحاظ تصور خاصي از غايت خير و نيز خيرات فردي، حكم كرد، مي توان حكم وي را به عنوان وظايف اخلاقي و حقوقي پذيرفت و آن را معتبر و موجه شمرد. در اينجا مي توان نداي وجدان را درك كرد.
* اين فرد قرار گرفته در موقعيت استعلايي يا همان فرد عاري شده از تجربه و غايت و منافع فردي شباهت تامي با وضعيت فرضي اوليه رالز و حجاب غفلت يا ناداني مندرج در آن دارد.
- بله!  رالز شباهتهايي از اين جهت با كانت دارد، تفاوتهاي عمده اي هم با وي دارد. به نظر رالز افرادي كه در وضع اصيل (original position) مي خواهند در باب اصول عدالت توافق كنند، افرادي هستند كه بايد از همه دانسته ها و شناخت هاي فردي نسبت به گرايش هاي فردي، اهداف و اميال، موقعيت اجتماعي خويش و اينكه به چه جامعه و عصر و زمانه اي تعلق دارند در جهل باشند.
در چنين شرايطي، هر چه حكم شود و به هر توافقي درباره پايه هاي ساختاري كلان جامعه برسند، عين عدالت خواهد بود.
ادامه دارد

نگاه امروز
گفتمان عدالت در ايران

محمد صداقت
به رغم آنكه تاريخ فرهنگ و تمدن ايران به خصوص پس از ورود اسلام و تشيع به اين ديار مشحون از عدالت طلبي بوده است، متأسفانه گفتمان عدالت جايگاه رفيعي را در جامعه ما احراز نكرده است. متفكراني كه در جامعه ما پيرامون عدالت سخن گفته يا قلم زده اند بيشتر معطوف به عدالت فردي يا اخلاقي بوده اند و كمتر به عدالت اجتماعي توجه نشان داده اند.
از سوي ديگر، مباحث مربوط به عدالت اجتماعي را از دو منظر و ديدگاه مي توان ملاحظه كرد؛ يكي عدالت صوري و ديگري عدالت محتوايي.در عدالت صوري عمدتاً به تعريف عدالت اكتفا مي شود. مثلاً اينكه عدالت عبارت است از آنكه حق هر صاحب حقي را به او رساندن. اما تعريف عدالت به تنهايي كافي نيست زيرا بلافاصله اين سؤال مطرح مي شود كه معيارها و شاخص هاي عدالت در جامعه چيست؟ اينكه حق هر فرد چقدر است؟ شهروندان هر جامعه مستحق چه مقدار از حقوق و مواهب هستند؟ شاخصه ها و معيارهاي يك قانون عادلانه كدام است؟ و سؤالاتي از اين دست در دايره عدالت محتوايي مي گنجد. بررسي ها نشان مي دهد در جهان غرب و اصولاً در كل تاريخ تفكر بيشتر به عدالت صوري توجه شده است تا عدالت محتوايي. در حيات فكري جامعه ايران معاصر مقولاتي مثل آزاديهاي سياسي، سنت و تجدد، اسلام سياسي و.. به گفتمانهاي غالب روشنفكري بدل مي شود اما بحث عدالت جايگاه در خوري نمي يابد.
نكته ديگري كه در مباحث مربوط به عدالت بايد به آن توجه داشت اين است كه هر جامعه اي اقتضائات خود را در بحث از عدالت دارد. واقعيت اين است كه مقوله نيازها، استحقاق ها و مفاهيمي كه با عدالت درگير مي شود، با نگرشها و ديدگاههاي افراد يك جامعه  گره خورده است. چه بسا در يك جامعه چيزي به عنوان يك نياز جدي مطرح باشد و در جامعه ديگر چنين نباشد. بنابراين خواه ناخواه وقتي در جامعه اي زندگي مي كنيم كه انتظاراتي از نظام اجتماعي براساس باورها و عقايد ديني شكل گرفته، طبعا عدالت اجتماعي را در چنين جامعه اي بايد براساس تصور افراد آن جامعه از خوب و بد و روابط اجتماعي تعريف كنيم. اين باورها مهمند. اين امر اقتضاء مي كند كه در جهان اسلام به طور عام و در جامعه ايران به طور خاص الگويي كه براي عدالت عرضه مي كنيم، واقعيتهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه اسلامي ما را لحاظ كند. البته اين به معناي تمكين به وضع موجود نيست. ما همچنان به پالايش و انتقاد و كار فرهنگي نياز داريم.

|  اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   سينما  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |