يكشنبه ۲۶ تير ۱۳۸۴ - - ۳۷۴۹
تهران، شهري غريب و بيگانه
فرزاد موتمن، كارگردان سينما آن قدر از شلوغي و دود و دم تهران خسته است كه مانند بسياري از ما به دنبال فرصتي براي فرار از اين شهر مي گردد
002328.jpg
عكس ها :گلناز بهشتي
ميثم قاسمي
درست همان روزي كه امام از نوفل لوشاتو حركت كرد به سمت تهران، من هم از نيويورك حركت كردم، اما بعد از نشستن هواپيماي امام فرودگاه بسته شد و من سه هفته در اروپا ماندم تا به ايران برگردم
از ايرانشهر شروع كنيم،  چه فيلمي آنجا ساختيد؟
اولين فيلم مستندي كه ساختم، فيلمي به نام زهيروگ بود. زهيروگ يك لالايي است كه مادران بلوچ براي نوزادانشان مي خوانند، خيلي غمناك است.
فيلم راجع به سوزن دوزي و صنايع دستي زنان روستايي بلوچ در منطقه ايرانشهر بود كه در سال 1364 ساخته شد.
اولين فيلم سينمايي تان را كي ساختيد؟
هفت پرده، اولين فيلم سينمايي من بود كه سال 79- 78 توليدش انجام شد و همان سال در جشنواره فجر نمايش داده شد و بعد از آن ديگر هيچ وقت به نمايش درنيامد.
چرا؟
آن فيلم به اضافه بقيه توليدات شركت وراهنر كماكان درگير مشكلات مالي است كه اين شركت داشت و متاسفانه هنوز هم حل نشده اند. اگرچه فيلم اكنون به فارابي واگذار شده است و اميد مي رود در آينده اكران شود. هرچند به نظر دير مي آيد،  چون سينما خيلي سريع كهنه مي شود. وقتي چهره بازيگري را مي بينيد كه خيلي جوان تر از امروز است يا فرم لباس ها و آرايش ها بسيار با امروز متفاوت هستند، كهنگي بيشتر به چشم مي خورد. ويژگي تصوير اين است كه خيلي سريع كهنه مي شود. شايد به همين خاطر باشد كه ادبيات جذاب تر از سينماست. ابله داستايوفسكي هيچ وقت كهنه نمي شود، درحالي كه بهترين فيلم هاي تاريخ سينما بالاخره يك روز بوي كهنگي مي گيرند. بندرت فيلمي مانند بدنام هيچكاك مي بينم كه با گذشت اين همه سال، به نظر مي آيد پارسال ساخته شده است.
انگار شما خيلي به هيچكاك علاقه داريد.
من به خيلي از فيلمسازها علاقه دارم. فيملسازان كلاسيك حسني كه دارند اين است كه فيلمسازي را به بقيه درس مي دهند. هيچكاك يكي از آنهاست. او يك خصوصيت غريب دارد، ژان لوك گدار، هيچكاك را با شكسپير مقايسه مي كند و مي گويد، معدود آدم هايي هستند كه به حد برسند. يعني هنرمنداني كه كاملا دنياي شخصي و ذهنيت مستقل خودشان را دارند، اما توانسته اند با مردم ارتباط برقرار كنند. شكسپير و هيچكاك چنين كساني هستند. فكر مي كنم حافظ هم چنين كسي است. حافظ را هم ما دوست داريم، هم يك راننده كاميون و هم احتمالا يك روستايي در كوير. اگر به نانوايي برويم،  مي بينيم شاطر، حافظ مي خواند!
خيلي غريب است. يعني اين همه آدم با پس زمينه هاي فرهنگي مختلف از يك نفرخوششان مي آيد و هر كدام چيزي را كه خودشان مي خواهند از او مي گيرند.
الان فيلم سينمايي در دست ساخت داريد؟
زمستان پيش پروانه ساخت فيلم آفتاب پرست را گرفتم. تهيه كننده اش آقاي تخت كشيان است و فيلمنامه را آقاي شادمهر راستين نوشته. فيلم را قرار بود تابستان توليد كنيم، اما چون فيلم سخت و پرهزينه اي است تصميم گرفتيم بي گدار به آب نزنيم. ترجيح داديم تهيه اش را كمي به عقب بيندازيم تا شرايط كاملا مهيا شود. اميدوارم كه بتوانيم فيلم را پاييز بسازيم.
فكر مي كنيد به جشنواره مي رسد؟
مسلما نه، چون فيلم پركاري است.
فيلم را اكران مي كنيد يا نگه مي داريد براي جشنواره سال بعد؟
فكر مي كنم اين تصميمي است كه تهيه كننده بايد بگيرد، اما من ترجيح مي دهم اكران شود. خصوصا كه جشنواره تا به حال با من مهربان نبوده است و من دليلي نمي بينم كه بخواهم خيلي با جشنواره مهربان باشم.
موضوع فيلم چيست؟
بگذاريد راجع به آن صحبت نكنيم. فقط بگويم يك تريلر افسانه اي معاصر است كه خيلي دوستش دارم.
چه شد كه شب هاي روشن را ساختيد ؟
شب هاي روشن دومين فيلم من بود. ساخت اين فيلم دلايل مختلفي داشت. اولين دليلش اقتصادي بود. بعد از اين كه هفت پرده اكران نشد، براي من سخت بود كه براي پروژه بعدي ام تهيه كننده پيدا كنم. من احتياج به يك فيلمنامه خيلي كم هزينه داشتم. در نتيجه با سعيد حقيقي به اين نتيجه رسيديم كه يك فيلم بسازيم با دو كاراكتر كه در يك اتاق اتفاق مي افتد! (مي خندد.) وقتي هدف اين شد به ياد يك قصه از داستايوفسكي افتاديم به اسم شب هاي روشن كه تا به حال چند فيلم هم براساس آن ساخته شده است.شب هاي روشن جزو قصه هاي خيلي مهم داستايوفسكي نيست، حتي اگر بي رحم باشيد براحتي مي توانيم بگوييم از جمله آثار بد او است. قصه اي است كه داستايوفسكي در 26 سالگي نوشته و در آن موقع هنوز داستايوفسكي معروف نشده بود. اين داستان را زماني نوشته كه مترجم آثار بالزاك از فرانسه به روسي بوده است. اگر امضاي داستايوفسكي را از پايين اين داستان برداريد بيشتر شبيه آثار بالزاك است. خيلي رمانتيك است و ديالوگ هاي پرسوز و گداز قرن نوزدهمي اروپا را دارد؛ چيزهايي كه الان خنده دار به نظر مي آيند.
با اين همه، داستان يك خط خيلي خوب تصويري دارد. احساس كرديم شرايط سن پترزبورگ در اين قصه براحتي مي تواند با تهران معاصر همخوان باشد و با آن بتوانيم يك عاشقانه آرام اجتماعي بسازيم. درعين حال اين فيلم به فيلمي در ستايش از شعر و ادب فارسي تبديل شد. موقعي كه سعيد حقيقي فيملنامه را مي نوشت ديگر به فكر شب هاي روشن داستايوفسكي نبوديم، بيشتر به شيخ صنعان و دختر ترساي عطار فكر مي كرديم. فكر مي كنم فيلم، عملا نوعي برداشت مدرن از شيخ صنعان است.
برخي انتقاد مي كردند كه چرا در اين فيلم مدام شعر خوانده مي شود و فضا خيلي رمانتيك است.
آدم ها بسته به اينكه به كدام طبقه اجتماعي تعلق دارند، نوع ادبياتشان فرق مي كند، مثلا من و همسرم اصولا بحث هايمان سينمايي است، چون كار هر دو ماست. اين خيلي طبيعي است كه وقتي دو كاراكتر فيلم يكي استاد ادبيات است و ديگري دختري عاشق شعر و قصه، با هم راجع به ادبيات حرف بزنند، نوع ديالوگ هايشان با عموم مردم متفاوت باشد. درعين حال شعرخواني ها جايگزين چيزهاي ديگري بودند. از سوي ديگر اشعار شخصيت پردازي مي كنند. وقتي دختر، شعر اخوان ثالث را مي خواند كه:
اما نمي دانم چه شب هايي سحر كردم
بي آنكه يك دم مهربان باشند با هم پلك هاي من
او وصف خود را مي گويد. در هر سه فيلمي كه من ساخته ام، آدم هايي بوده اند كه عاشق هم شده اند، اما من تنها فيلمساز ايراني هستم كه از كلمه دوستت دارم استفاده نكرده ام.من از اين بدم مي آيد كه دو كاراكتر خيلي رك به هم بگويند دوستت دارم. ترجيح مي دهم اين را پوشيده مطرح كنم. در نتيجه از جايي كه مرد عاشق مي شود شعر ناظم حكمت را مي خواند:
به من گفت بيا، به من گفت بمان
به من گفت بخند، به من گفت بمير.
آمدم، ماندم، خنديدم، مردم.
بهتر از اين مي شود گفت دوستت دارم؟
ايده آل شما در فيلمسازي كجاست؟
مي دانم كه نمي توانم بسازم، در نتيجه ايده آلي ندارم. من هيچ ايده آلي ندارم. من خيلي آدم واقع گرا و واقع بيني هستم.
چرا فيلم هاي ما نمي فروشند؟
اصولا ما يك كشور در حال توسعه هستيم و اين طبيعي است كه سينما هم مانند صنعت، درحال توسعه باشد. همانقدر كه صنعتمان در مقياس هاي بين المللي فقير است، سينمايمان هم فقير است. ما واقعا با هيچ معياري نمي توانيم فيلم هاي خودمان را با فيلم هاي آمريكايي يا اروپايي مقايسه كنيم. به نظرم خيلي از هم جدا هستيم، اما اين نكته اي كه مي گوييد بحث جدايي است. جواب به اين سادگي است كه سينما ديگر مسئله مردم نيست. حرمت سينما از بين رفته است. نسل جوان هم دور از سينما رشد كرده و خانواده ديگر اين نسل را به سينما نبرد.
برخي از فيلم ها مردمي بوده اند و موفق شده اند، مثل زيرپوست شهر، ساخته رخشان بني اعتماد، ولي به طور كلي در دنيا سينمايي كه تماشاچي خيلي با آن هم ذات پنداري كند و آمال و آرزوهايش را ببيند، آن نوع سينماي پوپوليستي ديگر نابود شده، براي اينكه جامعه پيچيده شده است. امروز ديگر عوام هم به سينما به عنوان خود سينما علاقه نشان مي دهند. نمونه اش علاقه اي است كه مردم به فيلم هاي تارانتينو نشان مي دهند. هيچ كس نمي تواند خودش را جاي عروس فيلم بيل را بكش بگذارد. چون وقتي اين زن شمشيرش را يك دور روي سرش مي چرخاند، صدها نفر به هوا پرت مي شوند، اما مردم چنين فيلمي را دوست دارند، چون احساس مي كنند با خود سينما شوخي هايي مي كند كه جذاب هستند.
شايد هم دليل عدم اقبال مردم به سينما اين باشد كه هنوز فيلمسازان ما حرف هاي 30 سال پيش را تكرار مي كنند و حرف جديدي نمي زنند. انگار ارتباط قشر روشنفكر ما با جامعه قطع شده است.
(مكث طولاني)  من فكر مي كنم مشكلات اقتصادي و اجتماعي عظيمي در جامعه ما وجود دارد كه باعث مي شود سينما ديگر مسئله مردم نباشد و از صورت هزينه هايشان حذف شود. آمار نشان مي دهد كه در چند سال اخير 48 درصد از قدرت خريد مردم كم شده – البته اين آمار بر پايه شغل اول است – و باعث مي شود كه مردم مجبور شوند شغل هاي دوم و سوم داشته باشند. در واقع در جامعه ما چيزي به نام اوقات فراغت اصلا وجود ندارد. مردم فقط جان مي كنند و پول در مي آورند. در اين شرايط چطور مي توان انتظار بالندگي در سينما، تئاتر و موسيقي داشت؟ من فكر مي كنم مشكل اينجاست وگرنه خيلي از فيلم هايي كه ساخته مي شوند – و همه فيلم ها – جهت گيري درستي دارند.
من آدمي هستم كه خيلي در جامعه ام. يك دليلش اين است كه آدم پولداري نيستم. مثلا من ماشين ندارم، پس با تاكسي رفت و آمد مي كنم. مي دانيد غالب راننده  تاكسي هاي ما سينماها را نمي شناسند؟ من هر بار كه خواسته ام به سينما بروم و سوار تاكسي شده ام، اسم سينما را كه گفته ام، راننده گفته كجا ست؟
سينما را امروز جوان ها مي بينند، دانشجويان مي بينند و كساني كه درگير مسائل ازدواج نشده اند. متاسفانه مردم فكر مي كنند اگر ازدواج كرده اند ديگر نبايد پول بدهند و سينما بروند.
شما متولد چه سالي هستيد؟
۱۳۳۶
از چه سالي به تهران آمديد؟
از سال 61. البته قبلش هم تهران بودم، چون در آمريكا درس مي خواندم و از آنجا كه برگشتم تهران بودم، اما دوره جنگ به آبادان برگشتم.
چه سالي به آمريكا رفتيد؟
من 53 رفتم آمريكا و 57 به ايران برگشتم.
تهران از دهه 50 تا به حال چقدر فرق كرده است؟
تهران روز به روز زشت تر و بي هويت تر شده است. چيزي كه در فيلم شب هاي روشن ديده مي شود، ميزان علاقه اي است كه من به معماري پس زمينه تصاوير نشان مي دهم. هميشه كاراكترها از جلوي برج هاي در حال ساخت عبور مي كنند يا از جلوي خانه هاي قديمي با آجر بهمني، نوع معماري كه به اسم سبك وارطان مي شناسيم. واقعيت اينكه تهران امروز براي نسل من خيلي غريب و بيگانه است. ما تهران را به عنوان شهري مي شناختيم كه اينقدر برج ندارد، بلكه خانه هاي يك طبقه و دو طبقه اي دارد كه در دهه هاي 20 و 30 و 40 ساخته شده اند. اين روزها چنين خانه هايي را خراب مي كنند و به جايشان سوله هاي عمودي مي سازند.
فكر مي كنيد با اين همه جمعيت چاره اي غير از اين وجود دارد؟
اين برج ها غالبا خالي هستند، من نمي دانم ...
به اميد اينكه كسي بيايد و بخردشان ساخته مي شوند.
ولي به نظر مي آيد كه بايد جلوي اين همه تمركز صنايع را گرفت. اين تمركز قلابي است. كارخانه ها در شهرستان ها هستند، ولي نمي دانم چرا دفاتر و كارمندانشان در تهران هستند. يكي ديگر از كارهايي كه بايد بكنند، اقتصادي شدن زندگي در روستاهاست. يعني بايد بودجه عظيمي صرف كشاورزي بشود و روستايي ها برگردند. اين تنها راهي است كه مي توان تهران را نجات داد. تهران ديگر واقعا جاي زندگي نيست. باور كنيد دلم مي خواهد از تهران بروم. من متاسفانه حرفه ام طوري است كه بايد در تهران باشم. فيلمسازي فقط در تهران انجام مي شود. فكر مي كنم اگر موقعي يكي از فيلم هايم فروخت و من پولدار شدم (با خنده) بروم يك خانه بيرون از تهران بگيرم و با فكس ارتباط داشته باشم. ديگر اين دود و ترافيك و شلوغي را نمي توانم تحمل كنم.
گفتيد سال 57 به ايران برگشتيد. قبل از انقلاب يا بعد از آن؟
درست همان روزي كه امام از نوفل لوشاتو حركت كرد به سمت تهران، من هم از نيويورك حركت كردم، اما بعد از نشستن هواپيماي امام فرودگاه بسته شد و من سه هفته در اروپا ماندم تا به ايران برگردم.
آن موقع درستان تمام شده بود يا به خاطر انقلاب آمديد؟
راستش وقتي تصاوير خبري انقلاب از تلويزيون  ها پخش مي شد، طبيعي بود كه ما جريانات را دنبال مي كرديم و يك حس عجيبي به من دست داد. حس اينكه تو اصلا اينجا چه كار مي كني؟ وقتي چنين اتفاق مهمي در كشورت در حال وقوع است، برو آنجا. من با استادانم در دانشگاه صحبت كردم و از آنها خواستم به من اجازه بدهند براي گرفتن يك فيلم 8 ميليمتري مستند از وقايع انقلاب، به ايران بيايم و آن را به عنوان كار پايان ترم از من قبول كنند. آنها موافقت كردند و حتي كمك هم كردند. من به اين نيت به ايران آمدم و مقدار زيادي هم فيلم گرفتم كه متاسفانه همه شان در جريان بمباران آبادان از بين رفت.

به جاي مقدمه
خسته، اما با لبخند
002331.jpg
فرزاد موتمن علاقه اي به مصاحبه كردن و عكس گرفتن ندارد. خودش مي گويد: آدم كم حرفي است و با اندكي سختي مي پذيرد با ما گفت و گو كند. با اين همه وقتي ضبط صوت روشن مي شود، آنقدر راحت حرف مي زند كه به سختي مي شود مصاحبه را تمام كرد. كل گفت و گو بيشتر به سمت يك گپ خودماني پيش رفت تا يك مصاحبه خشك و رسمي. از سوي ديگر موتمن اهل خودسانسوري نيست و مانند خيلي از آدم ها توجهي ندارد كه ضبط صوت روشن است يا خاموش. مجبور مي شوم بخشي از حرف هايش را به اجبار در متن حاضر نياورم.
موتمن ايده آل گرا نيست، اما مانند هر آدمي آرزوهايي دارد. يكي از آرزوهاي حرفه اي  اش اين است كه سه خواهر اثر آنتوان چخوف را به صورت فيلمنامه اي در فضاي امروز ايران بنويسد و بسازد، اما چه موقع اين كار را خواهد كرد، معلوم نيست. شايد بزودي و شايد در آينده اي دور. مي گويد: سه فيلمساز محبوب دارد. ژان لوك گدار، ژان لوك گدار و ژان لوك گدار!! در سينماي ايران هم كارگردان هايي هستند كه موتمن فيلم هايشان را دوست داشته باشد، اما بيشتر ترجيح مي دهد فيلم هايي كه دوست دارد را نام ببرد و در اين بين معتقد است 10 دقيقه اول فيلم گروهبان،  ساخته مسعود كيميايي بهترين فيلم تاريخ سينماي ايران است.
به نظر موتمن دزدي در سينما كاملا مجاز است! البته منظورش آن چيزي است كه ما از آن به عنوان دريافت سوژه و ايده ياد مي كنيم.
در اين زمينه مثال هايي از سينماي داخل و خارج و حتي فيلم هايي كه خودش ساخته است هم مي آورد. او يك بار دزدكي هم فيلم ديده. زماني كه هنوز معروف نشده بود و براي ديدن فيلم نرگس ساخته رخشان بني اعتماد در جشنواره فيلم فجر خودش را از همراهان او معرفي مي كند و بدون داشتن كارت مخصوص، فيلم را مي بيند.
در ميان فيلم هاي سينماي جنگ، آثار ملاقلي  پور را ترجيح مي دهد. او خود 2 سال اول جنگ را در آبادان بوده و جنگ را از نزديك ديده و لمس كرده است؛ جنگي كه بر اثر آن خانه پدري اش در آبادان خراب مي شود و آنها به تهران كوچ مي كنند.
به نظر مي رسد ظهور موج نو در سينماي ايران موتمن را به طرف فيلمسازي جذب كرده است. او مي گويد: پيش از ظهور اين موج اصلا سينماي ايران را دوست نداشته و اولين بار فيلم گاو ساخته داريوش مهرجويي به طرف سينماي ايران جذبش كرده است.
وقتي براي هماهنگي زمان مصاحبه با او تماس گرفتم، گفت كه چند نفر شماره تلفن خانه اش را پيدا كرده اند و مزاحم مي شوند! انگار در اين شهر شلوغ و پرجمعيت كسي مظلوم تر از فرزاد موتمن پيدا نمي شود.
همسر موتمن هم مانند خود او فيلمساز است و بدين ترتيب بحث غالب در خانه، بحث فيلم است كه گاه تا ساعت ها از نيمه شب گذشته، ادامه مي يابد.
موتمن همزمان با نزديك شدن به سنين ميانسالي از تهران خسته شده است. وقتي بحث به تهران مي رسد طوري حرف مي زند كه خستگي و ناراحتي اش از زندگي در اين شهر پر دود و دم را مي توان براحتي فهميد، اما چه مي شود كرد. امكانات فيلمسازي در تهران جمع شده است، با اين همه لبخند را فراموش نمي كند.او يك پيشنهاد عجيب هم مي دهد. ادارات مربوط به فيلمسازي شب ها كار كنند. مي گويد: مي شود ارشاد و فارابي و ... روزها تعطيل باشند و شب ها كار كنند تا رفت و آمدها راحت تر باشد. شايد اين پيشنهاد غير عملي به نظر برسد، اما در هر صورت وقتي شهر اين قدر شلوغ مي شود، راه حل ديگري هم وجود ندارد.
وقتي نام ايرانشهر را مي شنود به ياد اولين فيلم مستندي كه ساخته مي افتد و طبيعتا گفت وگو از همان جا آغاز مي شود.
موتمن سينماي كوروساوا را دوست ندارد ، اما فيلم سگ ولگرد او را بسيار مي پسندد. خودش اصرار دارد كه اين نكته در مورد كوروساوا حتما ذكر شود.
در كل، آشنايي او با شرق دنيا بيشتر از طريق چند فيلمي است كه تاكنون از آنجا ديده و البته برخي از آنها را بسيار پسنديده است. مانند فيلم ببر خيزان ، اژدهاي پنهان ساخته آنگ لي.
مصاحبه ساعت 15 يك روز گرم تابستاني در دفتري حوالي ميدان ونك تمام مي شود و بعد از گرفتن چند عكس، موتمن را با خستگي هايش تنها مي گذاريم. شايد در تنهايي هايش راهي براي خروج از اين شهر شلوغ، پر از دود، پر ترافيك و ... بيابد و به ما هم بگويد.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |