نگاهي به ظرايف روانشناسي در آثار نمايشي و نقش آنها در درمان بيماران
تئاتر درماني
|
|
تهيه وترجمه : مهتاب صفرزاده خسروشاهي
هنر از ديرباز جايگاهي ويژه نزد اقوام مختلف داشته و دارد و اين اهميت نه به جهت زيبايي هاي بصري و لطافت آثار هنري كه به جهت ارتباط مستقيم آن با روح آدمي است. از آن زمان كه قبايل بدوي نقوشي را بر غارها حكاكي كرده و خط و زبان آفريدند تا احساسات و عواطف و خشم و نفرت خويش را ابراز كنند، هنر، پيوند خويش را با روح آدمي آغاز كرد.
هر اثر هنري روح انسان را به گونه اي صيقل مي دهد. زماني كه با شخصيت داستان ها، نقاشي زيبا، نواي گرم موسيقي، بازيگران و... مي گرييم، مي خنديم، مي جنگيم و... خود را در «او» يا «آن» مي يابيم و اين «هم ذات پنداري» زمينه ساز بروز احساسات نهفته ما مي شود. احساساتي كه از رنج ها، غم ها، تلخي ها و ناكامي ها و گاه شادي ها و موفقيت هاي فراموش شده حكايت دارند.
اما در ميان هنرها، تئاتر جايگاهي ويژه دارد. آن كه شاهكاري مي آفريند، آن كه آن را بازي مي كند، گويي زندگي را بازي كرده و به تصوير مي كشد و تماشاگر با برقراري ارتباط با آنها، خود را باز مي يابد و روح متلاطم خويش را آرام كرده و نيروي مجدد براي بازي زندگي كسب مي كند.
براساس نظر روانشناسان پاسخ بيماران به «هنر درماني» و اختصاصاً «تئاتر درماني» در اكثر موارد سريع تر و موثرتر از مصرف دارو است، چرا كه بيمار با برقراري پيوندي عاطفي با بازيگران روحش را عريان كرده و ناگفته ها را بيان كرده و درمان مي شود.
در واقع هنر، تكرار هر شخص يا به عبارتي تكرار زندگي هر شخص در ديگري است و اين تكرار، موقعيت را براي بروز احساسات مهيا مي كند.
به جرأت مي توان گفت بعد «درمانگر» تئاتر از ميان هنرهاي ديگر شاخص تر است، چرا كه با مروري بر شاهكارهاي ادبي جهان و نمايش هاي اجرا شده براساس اين آثار به خوبي به نكات روانشناسي و ظرايف نهفته در اين آثار پي مي بريم. اين نكات تنها مختص به شاهكارهاي ادبي مخصوص بزرگسالان نمي شود بلكه با مروري بر آثار كودك و نوجوان نيز مي توان ظرايف را دريافت.
در اين بحث به بررسي جنبه هاي روانشناسي شاهكارهاي ادبي جهان كه بارها و بارها در سراسر گيتي به اجرا درآمده و شاهكارهاي كودك و نوجوان اعم از كتاب و كارتون مي پردازيم. اين بررسي توسط دكتر استيون فلنز استاد دانشگاه و رئيس مركز تحقيقات روانشناسي آمريكا كه بخشي اختصاصي در زمينه تحقيق بر روي آثار ادبي جهان دارد، انجام شده است.
* مكبث
پرده اول، صحنه هفتم: (مكبث در حال كشيدن نقشه براي قتل پادشاه) مكبث مردد بين دو تصميم است و با خود زمزمه مي كند: «اول چون من خويشاوند و رعيت او هستم، كه اين هر دو سخت مخالف اين عمل (قتل شاه) است. دوم چون ميزبان او هستم كه بايد در را بر روي قاتلش ببندم نه آن كه خود تيغ برگيرم.»
مكبث سمبلي از انسان عصر حاضر است، چرا كه نمي داند بين خويشاوندي و ميهمانداري و جاه طلبي كدام يك را انتخاب كند.
دكتر فلنز عقيده دارد: «بسياري از افراد جاه طلب خصوصياتي شبيه به قهرمان كتاب(مكبث) دارند. آنها با آن كه به عواقب، خطرات و مشكلات احتمالي خود در راه رسيدن به جاه و مقام آگاه هستند، اما بيماري آنها (جاه طلبي) چشم بصيرت آنها را بسته است. آنها حاضر هستند براي رسيدن به آنچه مي خواهند، روابط انساني و خويشاوندي را فدا كنند.»
- پرده سوم، صحنه پنجم: در اين پرده مكبث در باره بيماري رواني همسرش با پزشك صحبت كرده و مي گويد:
- مكبث: «حال بيمار شما چطور است طبيب؟»
- طبيب: «آن قدر بيمار نيست اي خداوندگار من كه از هجوم خيالاتي پياپي در عذاب است. خيالاتي كه او را از آسايش بازداشته است.»
- مكبث: «اين بيماري را علاج كن. آيا تو مي تواني فكري را كه بيمار است مداوا كني و اندوهي را كه در حافظه ريشه كرده است، بركني و غم نوشته بر مغز را محو كني و با ترياقي كه فراموشي آورد سينه گرانبها را از آن چيز خطرناكي كه بر دل سنگيني مي كند بزدايي؟»
طبيب: «در اينجا است كه بيمار بايد خويشتن را علاج كند!»
در قرن شانزدهم ميلادي در انگلستان، سالها پيش از «زيگموند فرويد» ، «شكسپير» تشخيص داده بود كه بيماري هاي ناشي از آزردگي هاي روحي تنها با برطرف كردن عامل اصلي توسط روانشناس و با همكاري بيمار شفا مي يابد و دارو تنها راه درمان نيست.
دكتر فلنز مي گويد: «خانم مكبث (ليدي مكبث) سمبل بسياري از افرادي است كه بي يافتن درد به دنبال درمان آن هستند. انسان قرن حاضر سرگشته، نامتعادل و پريشان است چرا كه«درد» را نشناخته و بي جهت به دنبال درمان مي گردد.»
- پرده پنجم، صحنه اول
طبيب به خانم مكبث مي گويد:«شايعاتي زشت و بد منتشر است. اعمال بد و هول انگيز رنج ها و مصيبت هاي هول انگيز به دنبال خواهد داشت. افكار ملوث اسرار خود را به بالش هاي كر خود افشا مي كنند.او را به كشيش بيشتر نياز است تا طبيب.»
با ادامه داستان، مكبث ترديدش كاهش و شقاوتش افزايش مي يابد و همسر او حالتي بيمارگونه مي يابد. در واقع «شكسپير» داستان را براساس شخصيت دوگانه و رفتار سبعانه مكبث طراحي كرده است. مكبث با قرباني كردن ديگران و قرباني كردن انسانيت سعي در رسيدن به هدف دارد. اگر چه اين گونه افراد براي مدتي شاد به نظر مي رسند چرا كه عطش جاه طلبي خويش را فرو نشانده اند، اما به سرعت يأس و نااميدي جايگزين آن مي شود.
دكتر فلنز عقيده دارد: «بسياري از بيماراني كه به دليل قتل، تجاوز، دزدي و... براي ارضاي حس جاه طلبي خويش دچار يأس و نااميدي، ترس و وحشت و بحران هاي شديد روحي شده اند به نوعي سمبل زنده و امروزي مكبث هستند. آنها با آن كه پس از فرونشاندن عطش جاه طلبي خود با ارتكاب به جنايت براي مدتي شاد شده اند اما، وجدان، آنها را آرام نگذاشته و به بيماري رواني دچار شده اند.»
گذشته از شاهكار مكبث، در اثر ديگر شكسپير يعني «ژوليوس سزار» و «هملت» نيز تسلط زيركانه و زيباي شكسپير به مسايل روانشناسي كاملاً مشهود است.
- در بخشي از نمايشنامه «ژوليوس سزار» زماني كه «مارك آنتوني» بر جسدي بي جان «سزار» حاضر مي شود (پرده اول، صحنه سوم) مي گويد: «اي سزار نيرومند و مقتدر! آيا همه آن كشورگشايي هاي افتخارآميز، پيروزي ها، غنيمت ها و غارت ها در اين اندازه كوچك بود؟»
در اين اثر شكسپير از زبان «مارك آنتوني» فاني بودن موفقيت ها را بيان مي كند. به عبارتي شكسپير معتقد است زندگي به سرعت قابل تغيير است و كسب موفقيت اگرچه شيرين، اما فاني است. بنابر اين آسايش در ستايش زندگي و موفقيت هاي آن نيست چرا كه ستايش اين نيازها راهي به جز فنا نداشته و در عين قدرت مرگ او را به كام خود مي كشد.
دكتر فلنز عقيده دارد: «انسان عصر حاضر تلاش مي كند تا به آرامش دست يابد. «افزون خواهي »او نهايتي ندارد. او بي توجه به احتمال شكست، فنا و نيستي پيش مي رود از اين رو كوچك ترين شكستي او را آشفته كرده و تعادل رواني اش را بر هم مي زند.«سزار»سمبل «افزون خواهان »و«مارك آنتوني»سمبل«سد »آنها براي خاتمه دادن به افزون خواهي و بلند پروازي هاي سزارها است.
- در«هملت»شكسپير بار ديگر از زبان«هملت»(پرده سوم، صحنه اول) مي گويد:«بودن يا نبودن مسأله اين است. آيا پسنديده تر آن است كه تازيانه ها و بلاهاي روزگار غدار را با پشت شكسته و خميده مان متحمل شويم يا اين كه ساز و برگ نبرد برداشته به جنگ مشكلات فراوان رويم تا آن دشواري ها را از ميان برداريم؟ »
در اين زمزمه هاي پنهان«هملت»با خويش، ما خود را جست وجو مي كنيم. انسان امروز نمي داند چگونه تصميم بگيرد، مردد است. هملت هاي قرن حاضر فراوان هستند چرا كه شجاعت، رشادت، جسارت و هر آن چه توان تصميم گيري نهايي را به آن مي بخشد، از ميان آنها رخت بربسته است. ما آموخته ايم بالاترين درجه شجاعت حفظ زندگي است به هر وسيله كه باشد تا شايد روزي فرصتي براي جنگ آن هم نه جوانمردانه بيابيم. در واقع اعتماد به نفس ديگر وجود ندارد.»
دكتر فلنز مي گويد: «يكي از جديدترين روش هاي درمان بيماران مبتلا به«سرگرداني»، عدم اعتماد به نفس و «ترديد» تشويق آنها در جهت كسب اعتماد به نفس، برقراري ارتباط با ديگران و بازگشت به زندگي اجتماعي است. سرگرداني بشر نه به عصر ما كه به قرن ها پيش باز مي گردد.«شكسپير» به راحتي«ترديد» نوع بشر را از زبان«هملت»بازگو مي كند.
اين نكته سنجي ها و روانكاري هاي جالب تنها اختصاص به«شكسپير» ندارد. هنرمندان ديگري نيز به گونه اي به اين نكات اشاره كرده اند.
- رابرت فراست، در يكي از اشعار زيبايش مي گويد:« دو راه با يك چوب از يكديگر جدا شده اند و من كوتاه ترين را انتخاب مي نمايم و اين راه سرآغاز تمام تفاوت ها و اختلاف ها است.»
به عقيده دكتر فلنز، برتري انسان ها در نحوه«تصميم گيري»و«انتخاب راه» است. «فراست»انتخاب راه را وسيله اي براي رسيدن به«سعادت» مي داند و عقيده دارد اختلاف ها و تفاوت ها سعادت بخش يا گمراه كننده هستند.
گذشته از آثار برجسته ادبي كه برشمرديم كه به جرأت بخشي از درياي بيكران اين آثار است، كم نيستند آثار هنري كه براي كودكان و نوجوانان طراحي و نوشته شده اند و به زيبايي و با ظرافت به مسايل روانشناسي اشاره كرده اند. توجه به اين قشر به جهت آسيب پذيري و شايد هم به جهت هوشياري آنها بسيار مهم و مؤثر است.
- مارك تواين در دو شاهكار خود«تام ساير»و «هكلبري فين»جنبه هاي پيدا و پنهان كودكي و نوجواني را به تصوير مي كشد و حس نوع دوستي، آزادگي، كمك و ياري و مقابله با مشكلات را از ديدگاه كودك و نوجوان بيان مي كند.
كلام آخر
روانشناسان و هنرمندان، روح انسان را هدف قرار داده و
در صدد درمان آن هستند. هريك به نحوي سعي در درمان روح ناآرام بشر دارند. هنرمند مي نويسد، بازي مي كند، مي جنگد، مي گريد، مي خندد و... و با اين حربه ها به عمق روح انسان سفر كرده و لايه هاي پنهان ذهن او را كه درگير زخمي است به جنبش وا مي دارد تا او نيز همسو با نويسنده، بازيگر، نوازنده، نقاش و...«خود» را «بازخواني» كند و با اين بازخواني و» هم ذات پنداري «روح را آزاد و آن را درمان كند.
هنرمند پيش از آن كه بازيگر، نويسنده، نقاش، شاعر و... باشد.«انسان»است و بي شك برجنبه هاي مختلف روح آدمي آگاه و مسلط.از اين رو به راحتي مي تواند هر آن چه آدمي را آزرده كرده و روحش را آزار مي دهد بشناسد و بر همان اساس اثرش را بيافريند.
از اين رو بي ترديد زيبايي هنر در به پرواز در آوردن خيال و شفا بخشيدن روح پس از پروازي خيال انگيز است.
|