شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

هنر و تمدن
نويسنده: جا ن ديويي مترجم: مهدي كشاورز افشار
001710.jpg
جان ديويي(۱۹۵۲-۱۸۵۹) فيلسوف پراگماتيست آمريكايي، در سال ۱۹۳۱ سلسله سخنراني هايي را پيرامون مسأله هنر در دانشگاه هاروارد ايراد كرد. محصول اين سخنراني ها كتاب هنر به مثابه تمدن بود كه بسياري آن را ظريف ترين اثر او دانسته اند. در بخشي از اين كتاب كه به عنوان مقاله، ترجمه آن در زير آمده است، ديويي تحت عنوان هنر و تمدن وابستگي هاي ميان هنر يك تمدن و فرهنگ آن را كه اين وابستگي ها، عموماً  با زبان اصول اخلاقي آن تمدن تعبير و بيان مي شود- مورد بررسي قرار مي دهد. ديويي مي گويد هنر به اين دليل كه ريشه در خلاقيت متكي بر تخيل دارد غالباً مورد سوءظن است؛ و خلاقيت و تخليل به اين دليل كه ذاتاً  شورشي و عصيانگر هستند مورد اعتماد نيستند آنها بطور مداوم عليه وضع موجود مي شورند. از اين نظر تضاد هنر و اخلاقيات پست (هنر مبتذل) بسيار مهم مي شود. در فلسفه ديويي آموزش و پرورش بسيار اهميت دارد چنان كه او در كتاب «مردم سالاري و آموزش و پرورش» كه در سال ۱۹۱۶ منتشر شد مي نويسد؛ «اگر بپذيريم كه آموزش و پرورش، فراگرد ايجاد آمادگي هاي اساسي، عقلاني وعاطفي در برخورد با طبيعت و انسان است، فلسفه را مي توان حتي به عنوان نظريه عمومي آموزش و پرورش تعريف نمود» . او منتقد اصلي آموزش و پرورش سنتي در آغاز قرن بيستم بود و روشي كه اين نوع آموزش به كار مي گرفت كه در آن معلم و كتاب درسي در كلاس حكومتي مطلق داشتند را باعث حذف تخيل و تفكر خلاق و گسترش عادت هاي پايدار مي دانست. از نظر ديويي اصلاح هوشمند جامعه تنها با تخيل ممكن است كه آموزش و پرورش سنتي اين را از كودكان مي گيرد. روشي كه او در اين مقاله پيشنهاد مي كند، روش هنر است. يعني تخيل بي حد و حصر براي فراتر رفتن از وضع موجود و ارائه سازماني نو از ارزشهاي هنري. در انتها ديويي مي گويد: تنها با قدرت هنر است كه ما مي توانيم آينده اي بهتر را متصور شويم و بنابراين تنها باهنر است كه رسيدن به چنين آينده اي ممكن مي شود.
هنر از طريق همرساني و ارتباط است كه به نهاد آموزشي بي نظيري تبديل مي شود، اما اين روش از نظريه آموزش و پرورش كه ما با آن مانوس هستيم بسيار فاصله دارد، اين روش هنر را از حد تفكراتي كه ما را به آنها عادت داده اند تا درباره آموزش و پرورش بينديشيم بسيار بالاتر مي برد طوري كه از هر گونه نظريه آموزش و يادگيري مرتبط با هنر منع مي شويم
001707.jpg
مسئوليت اخلاقي و كاركرد انساني هنر تنها در بستر فرهنگ است كه مي تواند موشكافانه مورد بررسي قرار گيرد. يك اثر هنري خاص مي تواند تأثيري قاطع بر فردي خاص يا تعدادي از افراد داشته باشد، تأثيرات اجتماعي رمان هاي چارلز ديكنز يا سينكر لوئيس را نمي توان ناديده گرفت، بلكه اهميت هنر در اين زمينه چنان است كه پيش پا افتاده ترين نوع شناخت و عظيم ترين معرفت حاصل از يك سلسله تجارب به هم پيوسته و منظم، در ارتباط با محيط پيرامون بدست مي آيد كه اين محيط توسط هنر جمعي دوران خلق مي شود. درست همان گونه كه زيست طبيعي انسان بدون حمايت هاي محيط زيست طبيعي پيرامونش وجود نمي داشت، زندگي اخلاقي اش نيز بدون حمايت يك محيط اخلاقي نمي تواند ادامه يابد. حتي هنرهاي تكنولوژيك، كارشان در مجموع به عرضه شماري از تسهيلات و امكانات رفاهي مختلف خلاصه نمي شود؛ بلكه آنها با شكل دادن به سرگرمي هاي اجتماعي خط مشي جذابيت و توجه را تعيين مي كنند و به اين ترتيب بر ميل و هدف تأثير مي گذارند.
لطيف ترين انسان ها با زندگي كردن در يك بيابان چيزي از خشونت و بي حاصلي آن را جذب مي كند، محيط پس از مدتي چنان جزيي از وجود انسان مي شود كه وقتي انساني را از محيطش جدا مي كنيم دچار نوستالژي مي شود؛ حس نوستالژي انساني كه ساكن كوهستان بوده هنگامي كه او را از آنجا جدا مي كنند، نشانه عمق اين تأثير است.
يك انسان به طور ذاتي، وحشي يا متمدن نيست بلكه اينها ويژگي هايي هستند كه فرهنگ او متعلق به آن است وبرايش به ارمغان مي آورند، ميزان كيفيت اين فرهنگ در نهايت با هنرهايي كه در آن شكوفا هستند سنجيده مي شود. در مقايسه با تأثير اين هنرها، نكاتي كه مستقيماً  با واژه و دستورالعمل آموخته شده اند بسيار كم رنگ و كم اثر هستند؛ در واقع هنگامي كه شلي مي گفت: «علم اخلاق تنها به نظم و ترتيب دادن به اصولي مي پردازد كه شعر بيشتر آنها را خلق كرده است» اغراق نمي كرد، البته اگر «شعر» را در معناي گسترده كه تمامي محصولات تجربه ذهني را شامل مي شود به كار ببريم.
در واقع يك مكاشفه دروني يا تخيل عقلاني نشانه اي از فرار از واقعيات است به جز زماني كه عكس العملي در برابر فشارهاي بيش از حد اطراف باشد. فنون سياسي و اقتصادي كه توانايي تأمين امنيت و برابري را دارند نيز هيچ تضميني براي يك زندگي انساني مرفه و سرشار نيستند مگر اين كه آنها به دنبال شكوفايي همان هنرهايي كه گفتيم فرهنگ را معين مي كنند حاصل شوند.
واژگان تاريخچه اي از آنچه تاكنون اتفاق افتاده است را فراهم مي كنند و مسير را با خواهش و با فرمان به اتفاقات خاص آينده، نشان مي دهند، ادبيات، معناي عميق گذشته را در تجربه اكنون تداعي مي كند و نويد جنبش رهايي بخش در آينده را مي دهد، در حالي كه تنها تخيل و تصور ذهني است كه امكان هاي تنيده شده، پنهان وبه كار گرفته نشده در متن واقعيت اكنون را بيرون مي كشد و به واقعيت تبديل مي كند. شايد نخستين جنبش هاي ناشي از نارضايتي از وضع موجود و نخستين نشانه هاي يك آينده خوب در آثار هنري يافت مي شوند.علم واقعيت مند جداول و آمارها را تهيه مي كند، اما پيش بيني هاي آن همچون نظرياتي هستند كه تاريخ گذشته آنها را نقض كرده است. دگرگوني در فضاي تخيل پيش درآمد دگرگوني هاي عظيمي است كه تأثيرات آنها از جزييات زندگي كه در آمارها مي آيند فراتر مي رود.
نظريه هايي كه در آنها نيات و تأثيرات اخلاقيات پست (هنر مبتذل) به هنر نسبت داده مي شود، مردود هستند؛ چرا كه آنها تمدن اجتماعي را كه زمينه توليد و بهره مندي آثار هنري است، در نظر نمي گيرند. نمي خواهم بگويم كه اين نظريه ها هنر را همچون نمونه اي از افسانه هاي ايده آليستي و والايش يافته از وپ تلقي مي كنند، اما همه آنها به آثار هنري خاص گرايش دارند كه به صورت گلچين، از محيط پيرامون انتخاب شده اند، كه مبناي اين انتخاب تهذيب شدگي و پالايش يافتگي آثار و همچنين ايده اين نظريه ها درباره وظيفه اخلاقي هنر كه از يك رابطه صرفاً  شخصي و انتزاعي ميان يك سري آثار منتخب و يك فرد خاص برمي آيد، است. برداشت كلي اين نظريه ها از اصول اخلاقي كاملاً فردگرايانه است، بنابراين نظريه ها نمي تواند دركي از شيوه اي كه هنر در عمل به كاركرد انساني اش به كار مي برد داشته باشند.
اين حكم ماتيو آرنولد كه مي گويد «شعر نقدينگي زندگي است» شاهدي بر مدعاست. محتواي اين حكم اين است كه شاعر نيتي اخلاقي را در شعر مي گنجاند و خواننده به يك قضاوت اخلاقي در اثر مي رسد. يك رابطه كاملاً  انتزاعي و فردي ميان ذهن خواننده و نيت مستتر در اثر. اما توضيح اين حكم در خصوص اين كه شعر چگونه زندگي را نقد مي كند پذيرفتني نيست: در اين حكم به طور كلي و ناواضح نقد از طريق تصور ذهني منتهي به تجربه ذهني امكان هايي كه در تقابل با شرايط عيني هستند حاصل مي شود. در حاليكه موثرترين نقد از شرايط عيني و فشارهاي آن زماني به دست مي آيد كه اين امكانهايي كه در تقابل با شرايط عيني تصور شده اند به عمل در آيند و نه فقط در تجربه ذهني خواننده در هنگام خواندن اثر حضور داشته باشند، تصورات بايد عمل را هدايت كنند. با دركي از فرصت  امكانهاي پيش روي ماست كه از فشاري كه گرفتار آن هستيم و باري كه بر دوش ما سنگيني مي كند آگاه مي شويم.
«گارود» يكي از پيروان ماتيو آرنولد- از او نيز فراتر رفته و در اظهار نظري كه بيشتر شبيه يك شوخي است مي گويد آن چيزي كه در اشعار آموزنده ما را مي آزارد، آن چيزي نيست كه آنها مي آموزانند بلكه ناتواني و نارسايي آنها در آموزش بيشتر است. او اضافه مي كند شعر مانند يك دوست پند مي دهد و زندگي با حضور وجريانش و نه با مفاهيم صريح. او در جاي ديگر مي گويد «بايد در نظر داشت كه ارزش هاي شاعرانه جزو ارزشهاي يك زندگي انساني هستند و نمي توان آنها را از ساير ارزش ها جدا كرد، به طوري كه گويي ذات انساني به صورت جداره جداره ساخته شده باشد.» فكر نمي كنم آنچه كه كيتس در باب عملكرد شعر در يكي از نامه هايش به آن اشاره كرده بتواند بهتر باشد. اومي پرسد چه مي شد اگر هر انساني از تصورات ذهني اش (بنايي سست بنياد) نظير تارهاي عنكبوت مي بافت: «پر كردن هوا با چرخشي زيبا» از اين رو او مي گويد: «بهتر نيست كه انسان به جاي دفاع يا انكار، تنها نتايج را براي شخص كناري اش نجوا كند، به اين ترتيب هستي هر انساني با جذب شيره لطافت توسط روحش با شكوه و زيبا مي شود و انسانيت به جاي اين كه خارزاري وسيع با خار بوته ها و تك درخت هاي دور افتاده باشد مي  تواند جنگلي با شكوه از انبوه درختان باشد.»
هنر از طريق همرساني و ارتباط است كه به نهاد آموزشي بي نظيري تبديل مي شود، اما اين روش از نظريه آموزش و پرورش كه ما با آن مانوس هستيم بسيار فاصله دارد، اين روش هنر را از حد تفكراتي كه ما را به آنها عادت داده اند تا درباره آموزش و پرورش بينديشيم بسيار بالاتر مي برد طوري كه از هر گونه نظريه آموزش و يادگيري مرتبط با هنر منع مي شويم. اما اعتراض ما در واقع عليه شيوه آموزشي اي است كه روش هايي را مو به مو اجرا مي كند كه تخيل را حذف مي كنند و نمي گذارند انسانها با اميال و انگيزه هاي خود زندگي  كنند. شلي مي گويد: «تخيل عامل مهم خير اخلاقي است و شعر با كار كردن بر روي علت ها، نتيجه را هدايت مي كند.» بنابراين او ادامه مي دهد: «معمولاً شاعري در ابراز مفاهيم شخصي اش از نيك و بد ناموفق خواهد بود كه آن مفاهيم را از زمان و مكان خودش گرفته باشد، به دليل اين موضع پست است كه آفرينش هاي شاعرانه او نمي تواند در علت دخالت
داشته باشد. كم اهميت ترين شاعران كساني هستند كه: «نيتي هنري مبتذلي را به دفعات ارائه كرده اند و هر زمان كه آنها ما را مجبور به تبليغ اين نيات مي كنند تأثير شعرشان در بخش اصلي ناچيز تر مي شود.» اما نيروي تصور ذهني متخيلانه چنان است كه شلي شاعران را «بنيان گذاران جامعه مدني»مي نامد.
مشكلي كه در رابطه بين هنر و اخلاقيات پست وجود دارد هنگامي كه تنها از جانب هنر باشد اغلب حل مي شود. اين سخن كه اصول اخلاقي اگر نه در واقعيت، در تئوري رضايت بخش و مطلوب هستند و اين كه تنها سؤال اين است كه آيا هنر مي تواند با سيستم اخلاقي اخيراً  رشد يافته منطبق شود؟ و از چه راههايي؟ كاملاً  ساختگي، جعلي و نادرست است. اما سخن شلي به قلب مشكل مي پردازد: تخيل عامل اصلي خير است.
گفتن اين كه عقايد يك شخص نسبت به ديگران و طرز رفتارش با اطرافيان به قدرت تخيل او در« به جاي ديگران گذاشتن خود» بستگي دارد، حرفي كمابيش معمولي است. بلكه ارزش و برتري تخيل بسيار فراتر از دامنه محدود ارتباط هاي شخصي است. به جز زماني كه« ايده آل»در مناسباتي سنتي و قراردادي معني مي شود و يا به عنوان نامي براي يك خيال پردازي احساسي به كار مي رود، فاكتورهاي« ايده آل »در هر نگرش اخلاقي و وابستگي انساني كيفيتي تخيلي دارند. اين هنر است كه اراده هايي كه امر بديهي و مسلم را پس مي زنند و مفاهيمي كه زير بار عادت هر روزه نمي روند را، زنده نگاه مي دارد.
اگر هنر به عنوان يك قدرت و توان درجامعه بشري درك مي شد نه به عنوان وسيله سرگرمي و كاميابي در اوقات فراغت و يا كالايي لوكس براي تجمل و اگر اخلاقيات به عنوان ارزش و اصلي كه از تجربه حاصل شده باشد فهميده مي شد، ديگر در رابطه ميان هنر و اخلاقيات پست هيچ مشكلي وجود نمي داشت.
نظريه و عمل اصول اخلاقي سرشارند از مفاهيمي كه از «ستايش»و« نكوهش» نشأت مي گيرند، در اينها نوع انسان تقسيم مي شود به: شريف و شرير، قانونمدار و طاغي وخوب و بد، براي انسان فراتر از خير و شر بودن غيرممكن است و مادامي كه خوب بودن يعني ستايش شدن و منفعت داشتن و بد بودن يعني محكوم شدن و نهي شدن كمال مطلوب، اصول اخلاقي بدست نخواهد آمد.
اتحاد درك شده در اثر هنري بر نوسازي انديشه و انگيزه تأكيد مي كند، از اين رو نخستين نشانه هاي تغيير مسير گسترده ميل و آرزو قطعاً  تخيلي هستند. هنر راه پيش بيني آن چيزهايي است كه در آمارها و نمودارها يافت نمي شود و امكان هايي از روابط انساني را به آهستگي محقق مي كند كه در هيچ قانون و حكمي، امر و نهي، پيدا نخواهد شد.
و اما هنر، جايي نيست كه انساني با انساني سخن بگويد.
هنر شايد حقيقت را غير واقع بيان كند يقيناً عمل انديشه را بار خواهد آورد.
*  با استفاده از كتاب«چهار پراگماتيست »سرائيل اسكفلر. ترجمه محسن حكيمي.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |