|
|
|
|
|
|
|
جاده تهران - قم چگونه تاسيس شد؟
عوارض عبور از راه
|
|
در 27 دسامبر 1889 مشير الدوله شخصي به نام آلفردلومير در تهران را وكيل فروش اين امتياز به يك شركت خارجي كرد. در 6 ژانويه 1890 وكيل نامبرده امتياز را به بانك شاهنشاهي ايران فروخت
بر اساس سند مورخ 26 نوامبر 1889 (سوم ربيع الثاني 1307 ه. ق) دولت ايران به يحيي خان مشيرالدوله، امتياز احداث جاده تهران اهواز (جاده خوزستان) و جاده بروجرد اصفهان را به مدت 60 سال واگذار كرد. طبق ماده يك اين سند، صاحب امتياز، حق گرفتن عوارض عبور پل هاي ساخته شده از جانب خود را دارا بود. دولت ايران افزايش ديگر عوارض عبور را بدون انعقاد هيچ قراردادي، مجاز ندانسته بود.
در 27 دسامبر 1889، مشير الدوله شخصي به نام آلفرد لومير در تهران را وكيل فروش اين امتياز به يك شركت خارجي كرد. در 6 ژانويه 1890 وكيل نامبرده، امتياز را به بانك شاهنشاهي ايران فروخت. دولت ايران در 11 ژانويه 1890 (ذيعقده 1307) فروش امتياز را به رسميت شناخت و همزمان نيز حق انحصار حمل و نقل اتومبيل را به صاحب امتياز جديد واگذار كرد:
و شركت مذكور همچنين امتياز و حق جلوگيري از عبور ديگران از جمله حمل مسافرين و عبور آنان با اتومبيل يا كالسكه يا ديگر وسايل حمل و نقل از جاده را داراست. بانك ابتدا شروع به ساختن جاده تهران قم كرد و در سال 1891 (شوال 1308)، دولت ايران به بانك وكالت داد كه عوارض عبور اين مسافت را افزايش دهد. عوارض عبور براي هر اتومبيل، ميني بوس و ماشين باري از هر نوع، يك تومان يا 10 قران بود. براي چهارپايان مبلغي معادل
دو شاهي = 25/0 قران، براي عبور از تمام راه تهران قم در نظر گرفته شده بود. براي راه هاي فرعي اين جاده نيز مبلغ يك شاهي منظور گرديده بود.
بر مبناي سند مورخ نوامبر و دسامبر 1898 (رجب 1316) دولت ايران بانك شاهنشاهي را مجاز دانست كه جاده تهران قم تا اصفهان را امتداد دهد. بانك استقراضي روس در سال 1902 كوشش فراوان كرد كه اين جاده را به تصاحب خود درآورد. جهت جلوگيري از عواقب آن براي تجارت انگيس، نماينده انگليس در تهران آرتور ها ردينگ، لردكرزن و شعبه مالي حكومت هندوستان موافقت كردند كه بانك جهت احداث و كارفرمايي اين جاده، نيروي خود را افزايش دهد و شركت جديدي در انگلستان تاسيس گرديد.
اين شركت جديد كه طبق امتياز نامه، شركت لينچ ناميده شد، امتياز مذكور از بانك شاهنشاهي را خريداري كرد و در 24 اوت 1902 از جانب دولت ايران به رسميت شناخته شد. از طرف برادران لينچ در ايران، به سال 1913، شركت حمل و نقل ايران با مسئوليت محدود تاسيس گرديد. روزنامه فاينشنال نيوز در تاريخ 13 مه 1903 راجع به تاسيس اين شركت به شرح زير گزارش مي دهد:
شركت محدود حمل و نقل ايراني به ثبت رسيده در تاريخ هفتم مه، با سرمايه 000/100 ليره در سهام يك ليره اي موضوع تحصيل مواد به شرح زير:
۱- امتياز دولت ايران براي احداث، نگهداري و اجراي كار جاده تهران به قم از ميان سلطان آباد به دزفول و شوشتر، ادامه آخر جاده مذكور به محمره و بخشي از آن به بروجرد به اصفهان يا جاده هايي كه قبلا تحت آن ساخته شده بود و كمك هاي مالي و حقوقي و سودهاي مورد مذاكره با آن.
-2 بعضي حقوق يا سودهايي كه از كشتي شوشان به دست مي آيد به دولت ايران تعلق دارد. استفاده از حمل مسافرين و كالاها در رودخانه كارون عليا در اهواز و رودخانه دز و هر نوع كمك مالي دولتي قابل دريافت در امتياز با اين كار.
۳- بعضي حقوق يا منافع در جاده اهواز و شوشتر به اصفهان. قبولي توافق (الف) با بانك شاهنشاهي ايران و (ب) با شركت كشتيراني رودخانه دجله و فرات با مسئوليت محدود...
... قسمت دوم جاده قم به سلطان آباد، مركز منطقه اراك، در سال 1906 به پايان رسيد. مطابق با سند 28 دسامبر 1906 (شوال 1324) دولت ايران شركت جديد را مجاز به دريافت عوارض عبور اين جاده به شرح زير دانست:
يك تومان = 10 قران جهت هر اتومبيل، ميني بوس و هر وسيله نقليه، صرفنظر از نوع آن، چه وسيله با اسب، يا با ديگر وسايل، به حركت آيد. اين مبلغ براي تمام جاده بود. براي هر جاده فرعي نيز، 2 قران منظور گرديد.
براي هر چهارپا جهت طي تمام جاده
۱۵ شاهي = 75/0 قران و براي هر جاده فرعي
3 شاهي = 15/0 قران.
جمله با اسب و ديگر وسايل به حركت آيد بعدها پس از ورود وسايل حمل و نقل با اتومبيل، معناي خاصي يافت. از مطالب فوق، درك مي گردد كه براي جاده تهران به سلطان آباد از طريق قم عوارض عبور ذيل دريافت مي شد:
۲ تومان = 20 قران براي هر وسيله نقليه
۲۰ شاهي = 1 قران جهت هر چهارپا
|
|
|
مشاهدات سر كلارمونت اسكرين از تهران 1931
در خيابان ها اتومبيل به ندرت ديده مي شود
|
|
در نخستين هفته ماه مارس سال،۱۹۴۲ من همانطور كه معاون وزارت خارجه هند در دهلي توصيه كرده بود، رهسپار تهران شدم. فاصله 930 كيلومتري تهران تا مشهد كه قسمتي از جاده زرين سمرقند را تشكيل مي دهد، هنوز به طور كامل از راه شوسه برخوردار نبود و در قسمت هايي بسيار ناهموار مي نمود.
اما به هر حال براي راندن اتومبيل مناسب تر از 1931 كه با همسرم، هنگام حركت به انگلستان آن را پيموده بوديم،به نظر مي رسيد. من اين فاصله را با اتومبيل بيوك خود، بدون اشكال زياد طي كردم. ميان راه فقط يك شب در شاهرود توقف داشتم...
... شب دومين روز حركت از مشهد وارد تهران شدم. ابتدا اين شهر را نشناختم، اما از اين بابت احساس تاسفي نداشتم. از ديوارهاي كهنه شهر و دروازه عظيم مازندران ، با رنگ آميزي دلپذير آن، اثري بر جاي نمانده بود. 11سال پيش من و همسرم از زير همين دروازه گذشته و سفر خود را به سوي اروپا آغاز كرده بوديم.
براستي بايد گفت كه [در۱۹۳۱] در دامنه جبال پر برف البرز، چنان پايتختي براي ايران ساخته[بودند] كه ارزش آن را داشت انسان براي ديدن آن رنج سفري طولاني را بر خود هموار كند. در چهارراه، سي متري مجسمه[اي] بزرگ... با شكوه و ابهت هرچه تمامتر روي چهارپايه مرمري آن قرار گرفته بود و به سوي مشرق يعني به طرف خياباني كه بسيار آراسته بود و نام خود او را [رضاشاه] بدان داده بودند مي نگريست. در طول اين خيابان چند صد قدم به طرف مشرق جاده اي كه به شميران مي رفت، با زيبايي افسون كننده خويش در فصل بهار و دو رديف منظم درخت هاي چنار اطراف كه در انتهاي آن قله پر برف توچال با 13هزار پا ارتفاع ديده مي شد، نفس بيننده را از حيرت و تحسين بند مي آورد.
در مركز شهر، ساختمان هاي بانك ملي و باشگاه افسران با رنگ هاي قوس و قزح مانند و تشكيلات و تاسيسات بزرگ مرا دچار شگفتي بسيار كرد. تعداد اينگونه ساختمان ها در شهر كم نبود، سئوالي كه براي من مطرح مي شد اين بود كه چرا اين خيابان هاي عريض و طويل را وسائط نقليه پر نكرده است.
در خيابان ها اتومبيل به ندرت ديده مي شد و تعداد كاميون از اتومبيل هم كمتر بود. حتي در ميدان پيكادلي تهــران يعني تقاطع
استانبول سعدي كه قاعدتا بايستي از لحاظ كثرت وسائط نقليه، عبور و مرور در آن به دشواري صورت گيرد، به ندرت اتومبيلي ديده مي شد. يك روز صبح در حالي كه دوربين فيلمبرداري ام را به گردن آويخته بودم، جلو در بزرگ سفارت انگليس كه در امتداد خيابان فردوسي قرار دارد ايستاده بودم. در سراسر خيابان حتي يك اتومبيل ديده نمي شد.تنها دو درشكه به سبك درشكه هاي زمان ملكه ويكتوريا، با طمانينه طول خيابان را طي مي كردند. واقع مطلب اين بود كه تا پايان دوره رضا شاه تنها افراد طبقه حاكم، صاحبان مشاغل بزرگ و افرادي كه در رديف بعدي آنها قرار داشتند مي توانستند براي خود اتومبيل تهيه كنند.
... ضمن توقف خود در تهران، يك روز بعدازظهر را با شخصيت مهمي، يعني وزير جنگ ايران ژنرال جهانباني گذراندم. تصادفا وي از دوستان قديمي من بود و 13سال پيش در مسابقه چوگان تيم انگليس و ايران در زابل، قهرمان تيم كشور خويش به شمار مي رفت. وزير جنگ مرا به جلاليه در شمال غرب شهر برد تا به تماشاي بازي چوگان سرگرم شوم و ضمنا اسب هاي او را ببينم.
باوجود گذشت سالها، هنوز با كمال مهارت و زبردستي چوگان بازي مي كرد، چه به علت گراني علوفه و موادغذايي براي اسب ها، اندكي بعد برنامه اجراي مرتب مسابقات چوگان متوقف مي شد و پيش بيني ژنرال به حقيقت پيوست. روزي كه براي تماشاي بازي چوگان به جلاليه رفتم، از روزهاي درخشان فصل بهار بود. برف هاي سلسله جبال البرز در انتهاي شمالي ميدان، سر به آسمان افراشته بود.
خاطرات سركلار مونت اسكرين
صص۲۲۸-222
|
|
|
اين سطور را با كسالتي زياد مي نويسم
|
|
امشب شب سه شنبه، چهارم شهر رمضان المبارك 1329 است. در قريه ونك اين سطور را با كسالتي زياد مي نويسم. امراض عديده دارم و همه موذيند، ولي عمده مرضي كه مانع از همه كار است و حالم را پريشان دارد، گيجي سر و دوران آن است. از علاج مايوسم. سنين عمر به 72 رسيده و وقت مردن است. اميدوارم با ملت و محبت محمد (ص) و آل محمد از دنيا بروم و خداوند مرگ و عقبات آن را بر من آسان سازد.
سنه 1313 از سامرا وارد طهران شدم، ناصرالدين شاه گمان كرده بود كه غفران ماب ميرزاي شيرازي، اعلي الله مقامه، مرا براي بر هم زدن وضع به طهران فرستاده، خبر ورود من به كرمانشاه كه رسيد، ناصرالدين شاه خبر شد، به رجال دولت گفت فلاني را هر چه ممكن است بدهيد برگردد. اعتنا نكرده رو به تهران حركت كردم. به حضرت عبدالعظيم (ع) كه وارد شدم، نايب السلطنه به شاه گفت: فلان كس وارد طهران مي شود، تشريفاتي لازم است. جواب داد كه هيچ لازم نيست.
وارد طهران شدم، از جانب دولت ابدا تشريفاتي نبود، ولي مردم زياد احترام كردند، مكرر شاه مرا خواست، ممكن نشد حضور بروم، اين مطلب بيشتر خيال او را مشوش كرد. ميرزا علي اصغرخان كه آن وقت صدر اعظم بود به من پيغام داد كه فلان روز شاه تو را احضار كرده است و بايد بيايي و من ديگر عذري باقي نمانده (بود) كه بياورم، ناچار رفتم. اول ملاقات زياد سنگين سلوك كرد، ولي پس از صحبت زياد، ملايم، بلكه خيلي خوشحال شد، غرض، تا زنده بود زياد اظهار دوستي مي كرد، ولي غالبا گله مند بود، بلكه هفته نمي گذشت كه به توسط مشير خلوت پيغام ندهد كه حرف هايي كه بر منبر و ... مي گويي مناسب حالت حاليه ممكن نيست. مشروط براي ايران فعلا مناسب نيست. چون بر منبر و غيره بعضي سخن ها كه بوي مطلب از آن استشمام مي شد، مي گفتم.
غرض تا زنده بود مبتلا به كشمكش ها بودم تا كشته شد. نوبت به مظفرالدين شاه رسيد، پادشاه رقيق القلب كم مدركي بود. آنچه كرديم در دوره او بود، خداوند تعالي بيامرزدش.
يادداشت هاي منتشر نشده سيد محمد طباطبايي از انقلاب مشروطيت ايران
صص 78 76
|
|
|
ترتيب برگزاري مهماني ها به قرار زير است
|
|
... چون تا به حال در چندين مهماني بزرگ شركت داشته ام، تا حدي به راه و رسم اينگونه مجالس آشنا شده ام. معمولا ترتيب اينگونه مهماني ها به قرار زير انجام مي شود:
در حدود ساعت 10صبح بايستي به ضيافت مورد نظر وارد شد كه در آنجا مطابق مقام و منزلت شخص، جاي معيني را براي نشستن او اختصاص مي دهند.
به مقتضاي فصل، انواع ميوه و سبزيجات صيفي مانند خيار در ظروف مختلف چيده است و در حالي كه نوازندگان مشغول نواختن هستند، شربت سرد به مهمانان تعارف مي شود. موزيك اين نوع مجالس معمولا يكنواخت است و داراي رنگ هاي متنوعي نيست. ايراني ها به مصرف سبزيجات خام علاقه فراواني دارند و بارها ديده ام كه جلوي شاه فقط ظرف حاوي خيار را قرار داده بودند و شاه در مدت مهماني خيار فراواني صرف كرد.
در حدود 2 يا۳ بعدازظهر ميوه ها را جمع مي كنند و به جاي آن سفره غذا پهن مي شود. سفره معمولا از پارچه دمشقي است و از دستمال سفره و بشقاب و كارد خبري نيست. به جاي دستمال سفره از نان هاي گرد و پهن استفاده مي شود كه نازك و نيم پخته هستند و قطر آن در حدود يك ذرع مي باشد. براي غذا، گوشت پرندگان مثل قرقاول و غاز وغيره مصرف مي گردد كه در سر سفره آنها را با دست از هم جدا كرده و مي خورند. از گوشت گوسفند در مهماني ها كمتر استفاده مي شود و از گوشت گاو كلا خبري نيست. سفره غذا را پس از يكي، دو ساعت جمع مي كنند و مهمان ها دوباره به نوشيدن مشغول مي شوند... صرف غذا در اينگونه مجالس به صورت دو زانو نشستن براي كساني كه به اين كار عادت ندارند، فوق العاده مشكل است. معمولا اتفاق يا گفته جالب و قابل ذكري در اين نوع مهماني ها پيش نمي آيد. رقص در اينجا رسم نيست فقط گاهي جوانان هرزه را به اين كار وادار مي كنند. در اينگونه مجالس عقيده اي كه داراي محتوي و نتيجه ارزنده اي باشد ابراز نمي شود. غالب حاضرين ساكت مي نشينند، از بلند صحبت كردن پرهيز مي شود و هر كس با نفر پهلوئي خود به طور خصوصي حرف مي زند.
سفرنامه يان اسميت - اولين سفير هلند در ايران
از 26 ژوئيه 1628 تا 14 ژوئن 1630 صص۸۵-83
|
|
|
عهد قديم
اي پول! تو خود مايل به حريصان در راه خود هستي
وضع حاليه تهران اين است: نرخ، روز به روز در ترقي است، به طوري كه احتمال مي دهند گندم به خرواري چهل تومان برسد، شايد هم بيشتر. مردم بيچاره به كلي از ميان مي روند؛ به واسطه نداري و عدم بضاعت. بدتر از اينها، اقتدارتامه اي است كه به شوستر داده اند. در واقع نه سلطنت صحيحي دارد، نه وزارت ماليه. عنقريب صدا از مردم درخواهد آمد. اولا جلوي پول و حقوقات مردم را طوري سخت گرفته است كه به فرياد آمده اند. ثانيا احكام سخت درباره مردم مي نمايد. مثلا پريروزها در انبار فرمانفرما را داده شكسته و گندم را حل نموده و همين قسم برخي ديگر را. تكليف مواجب مردم را هم ابدا معين نكرده. حكومت آذربايجان مدتي در بين علاالدوله و عين الدوله بود. هيچ يك بالاخره نرفته تا فرمانفرما قبول كرده، در ظرف امروز و فردا حركت خواهد كرد.
خدا شاهد است كه مردمان عجيبي مي باشند، براي افزودن مال و حفظ جاه، در همچه دوره اي كه هيچ كس نبايد زير كاري برود، خصوصا اگر تمولي داشته باشد، هم خود را به كشتن مي دهند و هم خود را ضايع مي كنند. چون امروز دوره اي نيست كه خائن و خادم امتيازي داشته باشند. اگر مسلمان عصر باشيد، ولي پنج تومان به مجاهد ندهيد يا ده تومان به فلان روزنامه نگار، فورا در ميان خلق رسوا هستيد و بدخواه ملت قلمداد مي شويد. معلوم نيست واقع اهل كجا هستند و در چه خاك پاكي نشو و نما نموده اند. حاليه ايران وطن آنها شده است و خون خود را هم در راه اين وطن عزيز مي دهند. اي پول(!) نمي دانم تو چه هستي كه اغلب مردم براي به دست آوردن تو، رنگي نشده است كه به آب نزنند و مانند مهتر نسيم عيار معروف اسكندرنامه، به هزار و يك شكل درنيايند و صورت اصلي خود را كنار نگذارند و هر ناكس به لطايف و حيله تو را به چنگ نياورد. اي پول(!) تو خود مايل به حريصان در راه خود هستي، زيرا كه مي بينم سالها است به طرف من اقبالي نداري، اما من ذلت خواري ها را ترجيح مي دهم به اين سبك به چنگ آوردن تو. حالا برو به اين وسايل جديد. من به دنبال تحصيل تو برنمي خيزم، والا آنقدرها سواد و كمال و عرضه دارم كه بتوانم يك فكل بلند زده و در پشت ميزي نشسته و متصل به دروغ وطن وطن زده و مال مردم بيچاره را پايمال نمايم. صبر مي كنم شايد روزي به درستي داراي تو شوم كه آن لذت دارد.
خلاصه محمدعلي ميرزا يا شاه، چندي است باز طلوع كرده درحدود استرآباد. برخي مي گويند هميشه در كشتي يا در ساحل است، گروهي مي گويند در گمش تپه است. چند روز قبل سردار محبي كه به جنگ آن حدود رفته است، تراكم ريخته اند در اردويش و تقريبا ششصد، هفتصد نفر را مقتول كرده و از دم تيغ شمشير گذرانده اند. گروهي هم خود را به ادارات روسي ها انداخته و جان خود را حفظ نموده اند. خود سردار مزبور فرار كرده و آمده است در دماوند. مكتوبات مي فرستد كه كمك بفرستيد، بروم تلافي اين شكست را بنمايم. كسي هم ديگر نيست كه گوش به فرمايش ايشان بدهد.
چهارشنبه، 9 شهر ذيقعده 1329
وقايع الزمان- خاطرات دوستعلي خان معيرالممالك- صص 120- 118
|
|
|
عتيقه
چرا اتاق تجارت نداريم
|
|
شكايت حبل المتين از تجار در سال 1906م: تجار محترم... خوب است حالا ديگر پس از چندين هزارتجربه امتحان، طريق مشئوم چاپلوسي را متروك داشته و جاده هوشياري و اتفاق را پيش گيريد و برويد بلكه به ياران برسيد.
تجارت دنياي امروز مانند زنجير پيوسته به يكديگر است و در حكم كارخانه مي باشد. اگر آلتي از آلات چرخ ضايع شد، مدير چرخ آن آلت شكسته را عوض خواهد كرد. اگر شما هم تجارت به مقتضاي وقت نكنيد و مثل هزار سال قبل به داب و عادت چادرنشين ها بخواهيد رفتار كنيد، مدير دستگاه تجارت كه نام گراميش علم است، شما را عوض خواهد كرد.
چنانچه شروع به عوض كردن نموده و ملتفت نيستيد و صداي وحشتناك او را لالايي مي شماريد، مثالي مي گويم، وزير گمركات تهران، ناظم ميزان تبريز را در چرخ و سازمان دولتي آلتي شكسته ديد فورا او را عوض كرد. امروز مدار دنيا به علم است. در فرنگستان براي همه كارهاي پست و عالي مدرسه باز كرده اند. تجارت كه سهل است، حتما گاريچي و تفنگچي ها هم مكتب دارند. بايد در امتحان جغرافي شهر، اسم تمام كوچه ها و گذرها را بدانند، آن وقت اجازه بگيرند.
چقدر جاي تاسف است كه شما تجار هنوز يك مكتب تجارتي نداريد. هنوز معني تجارت را در حمالي به اجانب مي دانيد. هنوز نمي دانيد كه دباغي هم جزو تجارت است. در هر شهر كه چند نفر تاجر فرانسه و آلمان و غيره موجودند، هر كدام مجلس دارند و هفته اي يك روز دو روز اجتماع نموده، براي پيشرفت تجارت خود و رونق بازار آن صحبت مي كنند و قرار مي دهند. شما هنوز يك مجلس تجارت در تهران تاسيس نكرده ايد و ملتفت فوايد آن نيستيد.
از نبودن مجلس است كه روز به روز پس رفته و مي رويد و در دستگاه تجارت، مانند آلت شكسته شده ايد و سركار مدير، دست به كار عوض كردن شما شده. ببينيد در تهران، تبريز و اصفهان و ساير بلاد، تجار فرنگي همه روزه مغازه ها باز مي كنند، امتيازات مي گيرند، شعبه هاي بانك مي گشايند و تجارت را از دست شما مي گيرند.
بنده كه سالي چندان ندارم از سالخوردگان هرگاه بپرسيد، تصديق خواهند كرد كه پنجاه سال قبل ده نفر تاجر مسيحي اگر در تمام ايران بود، حالا پنج هزار نفر بيشترند. از نبودن اتاق تجارت است كه خروج سيصدهزار كيسه تنباكوي اصفهان رسيده به پنج هزار كيسه (آن هم به دست فرنگي). چرا فروش شال كرمان و خراسان كه يكي از منابع ثروت دولت و ملت ايران است روبه ضعف گذاشته و جاي آن را شال فرنگ گرفته؟ به واسطه اينكه اتاق تجارت نداريم و تجارت شال دست چند شالفروش ساده لوح و بي تجربه افتاده و يك فرنگي شيطان هم ايشان را گول زده، معامله آن را تحت انحصار آورده است و بدين وسيله بازار شال ايران كاسد شده و به مراتب تحت انحصار آورده است و به مراتب به رواجي شال فرنگ افزوده.
تجار فرنگستان همه روزه سعي مي كنند كه امتعه خود را به رقابت با يكديگر به بازار دنيا ارزان تر وارد نمايند و بر شمار خريداران امتعه خود بيفزايند: ما از روي جمالت به خلاف ايشان رفتار مي كنيم. از نبودن اتاق تجارت است كه تا چند سال قبل، از تمام نقاط ايران هرچه فرش وارد اسلامبول مي شد و به فرنگستان مي رفت، همه خريد و فروش آن، دست ايراني بود و حالا دو ثلثش به دست مسيحي داد و ستد مي شود. چرا تا صد سال است كه از شيراز آبليمو مي آيد، شيشه آن را طوري درست نمي كنند كه روي زمين بند شود؟ به واسطه آنكه اتاق تجارت نداريم. چرا كه تاكنون ده، دوازده شركت بزرگ و رشته تجارت در بلاد مختلفه ايران افتتاح شد و مانند ستاره صباح نادميده ناپديد شد و مردم را از شوق و هوس انداخت. به جهت آنكه علم و اتاق تجارت نداريم و عظمت جثه و هرزه گويي در مجلس را شرط بزرگي و تجارت مي پنداريم.
ولي عامل نفاق و عدم اتحاد دل ايشان را دزديده و برده. تجار آذربايجان مي شنوند كه مثلا در تهران مردم شورش كرده و از حكومت حقوق خواسته اند. ابدا خود را جزو چوب خوردگان نمي دانند. چرا مسافرين مابين انگليس و آمريكا اين شش روزه كه سوار كشتي هستند، هر ساعت بخواهند با كسان خود صحبت كنند با توسط تلگراف و بيسيم مي توانند و هنور پستخانه مباركه دولت عليه ايران مانند قرون اولي با الاغ و شتر حمل و نقل مي شود؟ به سبب آنكه علم و اتاق تجارت نداريم. آخر عقل و شرع، دستورالعمل به ما داده كه هرگاه كسي عقل خود را باخت و به سود و زيان خويش نپرداخت، قيمي براي آن معين كنيد...
[حبل المتين (كلكته) 18 ماه مه 1906 م]
تاريخ اقتصادي ايران
چارلز عيسوي
صص 103-101
|
|
|