دوشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

بررسي هستي شناسي ذكر در قرآن و انديشه ابن عربي
جوهر بنيادين عالم
000744.jpg
ذكر به مثابه زبان دل، معنادارترين گونه تعامل انسان با خداي خويش است كه همواره مد نظر عرفا و متصوفه بوده است. ذكر به عنوان ديالوگ، عامل شناخت انسان نسبت به خود و خداست.اين واژه به معناي «در ياد خدا بودن» ، صرفاً زباني نيست از اين روست كه بعضاً سكوت نيز سرشار از ذكر است. ذكر نشانه است، نشانه تعالي و لياقت انسان، لياقتي كه مي تواند مخاطب خدا قرار گيرد. در يك كلام، ذكر بازكردن دريچه وصل براي نشستن در حضور بي نهايت و شنيدن كلام محبوب است: «فاذكروني اذكركم» . با اين رويكرد مقاله حاضر ابتدا به مفهوم ذكر در قرآن و سپس برخي تعاليم ابن عربي مي پردازد.
سنت اسلامي ريشه در علم دارد. اين ريشه دار بودن به آشكارترين وجه ممكن در نخستين شهادت اين دين (لااله الاالله) متجلي است. اين عبارت، مظهر اولين اصل از اصول دين اسلام است: توحيد. اما حتي آنها كه با تعاليم اسلام مأنوسند بعضاً فراموش مي كنند كه توحيد هيچ ارتباطي به تاريخ ندارد چرا كه توحيد بيانگر نحوه هستي اشياء است.
تلقي انديشمندان مسلمان از توحيد به مراتب پيچيده تر بوده است. به اعتقاد آنها توحيد، حقيقتي عام و پايدار است. انسان بودن يعني دريافت شهودي داشتن از اين حقيقت، و هر يك از ۱۲۴ هزار پيامبري كه خداوند فرستاده است حامل اين حقيقت _ كه در واقع جوهر پيام او [= خداوند] را تشكيل مي دهد- بوده اند.
توحيد صرف نظر از جهان، انسان يا هرچيز ديگر بيانگر ذات حق است. اما از آنجا كه ما موجوداتي انساني هستيم و جهاني داريم، سنت اسلام حقيقت ديگري را در نظر مي گيرد و آن، وضعيت انساني است. سنت اسلام اين وضعيت انساني را در دو واژه، «نسيان» و «غفلت» بطور خلاصه بيان مي كند. گرچه افراد در باطن خود دريافتي شهودي از توحيد دارند [با اين حال] لزوماً نمي توانند آن را در ذهن خود مجسم كنند (آن را با ذهن خود دريابند) همچنين آنان نخواهند توانست توحيد را از قوه به فعل درآورند يا به زبان بياورند و تحقق بخشند. آنان محتاج كمك پيامبرانند. اين ديدگاه از طريق نبوت (دومين اصل از اصول دين)، از بي زماني به زمانمندي، از اطلاق به امكان و از خدا به تاريخ وارد مي شود.
«يادآوري» الوهيتي كه خداوند به مردم داده است نخستين كاركرد انبياء به شمار مي رود. قرآن هنگامي كه از اين «يادآوري كننده اي» كه از جانب خدا و بوسيله انبياء مي آيد سبب «يادآوري» از سوي انسان مي شود. بكار بردن يك واژه براي حركتي دو سويه _ از خدا به انسان و از انسان به خدا- نمونه بارز ديدگاه توحيد مدارانه قرآن است. در واقع، تنها يك نيروي محرك وجود دارد (حتي اگر اين نيرو براي ما به صورت دو قوه متفاوت در نظر آيد) و اين نيرو فعل خداست كه در خير، حقيقت و جمال متجلي مي شود. گذشته از اين، قرآن نيز آشكارا بيان مي كند كه «ذكر» پاسخ انسان به مذكر _ صرفاً به معناي تصديق حقيقت توحيد نيست. خود اين واژه نيز به معناي «يادآور شدن» است. از جانب انسان، ذكر هم آگاهي از خدا و هم بيان اين آگاهي با زبان _ خواه با تكلم و خواه با سكوت- است.
اگر «تذكر» اولين كاركرد انبياء باشد، دومين كاركرد، تدوين تعاليمي است كه به مردم اين امكان را بدهد تا بگونه اي زندگي كنند كه خدا از آنها راضي باشد. قرآن، اين تعاليم را هدايت (هدي) مي نامد. پيروي از انبياء همان يادآوري خدا در نظر، عمل و كلام است. بنابراين، ذكر عبارت است از اينكه انسان در هر زمان و هر جا و مشغول انجام هر كاري كه هست همواره به ياد خدا باشد. تعبير ابن  عربي از اين مسئله چنين است: «الحضور مع المذكور» .
اگر ما در نظر، عمل و يا كلام خود از ياد خدا غافل شويم، آنطور كه بايسته و شايسته است او را ياد نكرده ايم. قرآن و سنت معاني عملي ذكر را در واژه «عبادت» (به معناي پرستش، خدمت و بندگي) جمع بندي كرده اند. عبادت مهمترين تكليف انسان است. خداوند در قرآن مي فرمايد: «و ماخلقت الجن والانس الا ليعبدون» (الذاريات، ۵۶) به عبارت ديگر خداوند انسان ها را آفريد تا به ياد او باشند و خود را با حقيقتش هماهنگ سازند. آنها اين كار را تنها از طريق فهم، ايمان، كلام و كردار درست مي توانند انجام دهند. ملاك «درستي» نيز ميزان فهم، عمل و وجود فرد در محضر خداست. در محضر خدا بودن دقيقاً همان ذكرالله است.
دين اسلام سه اصل دارد. پس از توحيد و نبوت، معاد است كه عموماً با مرگ در رستاخيز از آن بحث مي شود. از آنجا كه مرگ سرانجام دامان همه را خواهد گرفت و به ناچار همه در پيشگاه خداوند حاضر خواهند شد، معاد را عمدتاً «بازگشت اجباري» خوانده اند. اما متكلمان، فلاسفه و معنويت آموزان بيشتر بر «بازگشت اختياري» تأكيد دارند. مراد از بازگشت اختياري آن است كه شرايط وجودي ما مستلزم آن است كه ما آزادانه و بي درنگ بخواهيم كه به سوي خدا رجعت كنيم. اين شرايط وجودي را خود حقيقت تعيين و تعريف مي كند. اين حقيقت اولاً بالذات خداست و ثانياً بالعرض جهان و انسان است. البته جهان و انساني كه حقيقت خداوند را بر مي نمايانند. براي آنها كه چشم بصيرت دارند، هستي و صورت انسان، با همان طبيعت اصيل و همان بعد وجودي خود، به خدا اشاره دارند و از طرفي تكرار نبوت ها و سلسله انبياء هر عذر و بهانه اي را براي عدم رؤيت و فراموشي از ميان مي برد.
بطور خلاصه، در اسلام مراد از وضعيت انسان آن است كه شناخت صحيح از جهان و نقش انسان مستلزم بازگشت آزادانه و مختارانه (موت اختياري) به خداست. ما با يادآوري خداوند در هر مرتبه از وجودمان به سوي او بازمي گرديم.
ذكر خدا بدين معناست كه توحيد و اطلاق خداوند و حقيقت ناكرانمند را محور تفكر، گفتار و عمل خود قرار دهيم.
ما اين كار را با «عبادت» كه پاسخي مناسب به توحيد و نبوت است انجام مي دهيم. از اين روست كه قرآن عبادت و توحيد را به دو بعد اصلي هر سنت اصيل و معتبر مي داند. خداوند در قرآن مي فرمايد: «و ما هيچ رسولي را به رسالت نفرستاديم جز آنكه به او وحي كرديم كه به جز من خدايي نيست. تنها مرا به يكتايي بپرستيد و بس» (انبياء ۲۵)
كتاب نفس
در خصوص طرق گوناگون انجام ذكر- نه تنها در ميان صوفيه بلكه درميان عامه مسلمانان- مطلب بسيار است. اما هدف من در اينجا بازخواني تعاليم اساسي اسلام در مورد هستي و نفس است. با اين كار نه تنها خواهم گفت كه چرا ذكر، عملي متأملانه، ثمربخش و سودمند است بلكه بيان خواهم كرد كه چرا در واقع و نفس الامر: ما كار ديگري به جز ذكر نمي توانيم انجام دهيم. با يك تحليل دقيق متوجه مي شويم كه ذكر، كار خود خداست و در امتداد او كار خلق است. به رغم اينكه اين مسئله را مي فهميم درعين حال قادر به درك وضعيت انساني خود نيستيم و يا نمي توانيم ضمن برخورداري از آن بهره مند باشيم. عدم بهره مندي از مزاياي ذكر، جان را براي ما زشت و نفرت انگيز خواهد كرد. به هنگام رجعت اجباري مان به سوي خدا- آن زمان كه سرانجام با اطمينان كامل درمي يابيم كه جز ذكر و ياد خدا كاري نمي توانيم بكنيم- طعم ميوه آن زشتي و نفرت را خواهيم چشيد.
هر كس كه با قرآن آشنا باشد مي داند كه اين كتاب با تفصيل و توضيح اسماء و اعمال خدا از او سخن مي گويد و در اين فرايند آن چنان خارق العاده پيش مي رود تا ثابت و تأكيد كند كه اين كتاب وحي و كلام خداست و بيان مي كند كه وحي به تمام انبياء چيزي نيست مگر كلام خدا و خدا با انبياء صحبت مي كند تا ماهيت اشياء را آشكار كند و پاسخ مناسب انسان را توضيح دهد. بعلاوه اين كتاب مكرراً به ما مي گويد كه خدا جهان را با كلامش آفريد درست همان گونه كه قرآن و ساير متون مقدس مجموعه اي از آيات الهي اند، كل هستي نيز مجموعه گسترده اي از آيات خداست. در واقع، خدا با نزول سه كتاب هستي را آفريد: عالم، نفس انسان و كتاب، و در هريك آياتش را نازل كرد و كلامش را در آن نگاشت.
زماني كه در مي يابيم كلام، حقيقت را تشكيل مي دهد خواهيم ديد كه وظيفه انسان همانا خواندن و فهميدن آن چيزي است كه نگاشته شده است، اينجاست كه مي توانيم از دستورات و تعاليمي كه در متن كتاب، عالم و نفس عرضه شده پيروي كنيم. تفسير قرآن- كه مبنا و ثمره تمام علوم اسلامي است- همواره در بردارنده تفسير همزمان عالم و نفس است. هر مسلمان، با پذيرش قرآن به مثابه كلام خدا، مسئوليت فهم معناي اين كلام را نيز پذيرفته است. ثمره اين فهم به خود نفس باز مي گردد. هر نفسي به متن خود نه تنها قرآن بلكه به دو كتاب ديگر يعني عالم و نفس نيز پاسخ مي دهد و نظر به اين كه اين، خود نفس است كه مي خواند و مي فهمد، كتاب نفس نقش بسيار مهمي در تعيين سرنوشت ما دارد. اين مسأله به خوبي توضيح مي دهد كه چرا قرآن در بيان وقايع روز قيامت به ما مي گويد كه در آن روز به هر انساني گفته مي شود كه «خود كتاب اعمالت را بخوان كه تو تنها براي حساب خويش كافي هستي» (اسراء، ۱۴).
پس هسته اصلي معرفت عبارت است از خواندن و شناخت نفس خويشتن. سراسر مسير بازگشت آزادانه و اختياري به سوي خدا عبارت است از آموختن نحوه تفسير نفس از طريق فهم حكمت موجود در وحي و هستي. اين بازگشت در روز رستاخيز به ثمر خواهد نشست. آنچه ما به مثابه انسان بايد خواهان داشتن آن باشيم آن است كه اكنون چه هستيم در زماني كه به ملاقات پروردگار نايل مي شويم چه خواهيم بود(؟). تمام علم بايد در خدمت هدف اين معرفت باشد. به گفته مولوي:
جان جمله علمها اين است اين
كه بداني من كيم در يوم دين(۵)
فرد براي آن كه بداند اكنون كيست و فردا چه كسي خواهد شد، بايد از رابطه اش با خدا آگاه شود؛ خدايي كه انسان را بر صورت خويش آفريده است. پر واضح است كه كلام خدا عالم را آفريد و در كتب مقدسش نزول كرد. همين كلام است كه ويژگي انسان به شمار مي رود؛ انساني كه بر صورت خدا آفريده شد. كلام مذكور در كلام مذكر، هدايت و نماز تجلي مي كند و از اين طريق است كه انسان مي تواند خاستگاهش را به ياد آورد و عزم رجعت كند. به علاوه، همين كلام است كه در روز قيامت به صراحت در كتاب نفس نگاشته مي شود. بنابر اين وضعيت، انسان مستلزم دانستن اين نكته است كه هر آنچه را ما ادراك مي كنيم، به زبان مي آوريم، انجام مي دهيم و مجسم مي كنيم، در نفس ما ثبت و ضبط مي شود.
سراسر مسير بازگشت آزادانه و اختياري به سوي خدا عبارت است از آموختن نحوه تفسير نفس از طريق فهم حكمت موجود در وحي و هستي. اين بازگشت در روز رستاخيز به ثمر خواهد نشست
نفس الرحمن
ابن عربي، كه اشتهار به كم گويي هم ندارد، كلام خدا و كلام ماسوي را به تفصيل و در هر امكاني كه انسان در مقام عمل واجد است، توضيح مي دهد. او در بحث از معاني خلقت جهان توسط كلام خدا كراراً اصطلاح «نفس الرحمن» - كه از يك حديث نبوي اخذ كرده- را شرح و بسط مي دهد. به گفته قرآن، خداوند به مثابه «الرحمن» بر عرش نشسته است. عرش عموماً دورترين (خارجي ترين) نقطه در نظر گرفته مي شود كه تمام عالم را گستره نازمانمند و ناكرانمندش در برگرفته است. «خداوند بر عرش تكيه زده است» ، چرا كه او خداوند است و عالم، قلمروي خداوندي اش به شمار مي رود. او به مثابه «الرحمن» بر عرش نشسته است چرا كه لطف الهي- كه هديه خير، جمال و حقيقت است- ماهيت اصلي و بنيادين عالم را تعيين مي كند. پيامبر اسلام(ص) فرمود: روي عرش خدا اين چنين نوشته شده است: «لطف من بر قهر من سبقت دارد.» افزون بر اين، در عالم صغير انسان، عرش خدا قلب (دل) است. در نتيجه درست همان طور كه در عالم كبير غير از خدا چيزي در وراي عرش نيست، در عالم صغير نيز در عرش خدا (دل) چيزي جز خدا وجود ندارد.
زماني  كه «الرحمن» سخن مي گويد در واقع كلامش را در نفسش جاري مي كند (تعين مي بخشد) درست همان گونه كه ما از طريق جاري ساختن كلمات در نفسمان سخن مي گوييم. در نتيجه نفس الرحمن جوهر بنيادين عالم است. اين همان صفحه اي است كه خداوند كتاب عالم را بر آن مي نگارد كلمات الهي كه در نفس الرحمن ظهور مي كنند پيش تر در باب اشتقاق واژه كلام مورد بحث قرار گرفته اند. ريشه اين كلام، كلم است كه در فرهنگ هاي لغت عربي به جرح تعريف مي شود و به معناي بريدن يا مجروح كردن با سلاح است. جرح نيز به نوبه خود عمدتاً با معناي تأثير (اثر كردن) توضيح داده مي شود. ابن عربي با ابتناي بحث خود بر اين تعاريف معمول توضيح مي دهد كه كلام خدا بر نفس نامتعين و نامشخص الهي تأثير مي كند. هريك از اين اثرات يك كلمه است، يعني در واقع يك تعين يا تشخصي است در وجود يكپارچه و كلي. خود نفس هيچ گاه آلوده كلامي نمي شود كه بيان مي كند؛ درست همان گونه كه نفس ما به هيچ وجه تحت تأثير كلامي كه به زبان مي آوريم قرار نمي گيرد.
خداوند در اكنونيت ازلي، كلمه اي مي گويد: اين كلمه همان زمان «كُن» (باش) است. اين كلمه سبب ظهور سلسله ازلي و ابدي كلمات و عواملي مي شود كه در دو قلمروي ماده و معنا پديدار مي شوند. همين كلمه كُن است كه هستي مي بخشد. بنابر اين، تمام اشياء تلويحاً در اين كلمه نهفته اند. خداوند اين كلمه را به سوي هر چيزي كه بخواهد آن چيز هستي يابد، هدايت مي كند. همانگونه كه در قرآن آمده است: «همانا سخن ما درباره چيزي كه وجودش را اراده كنيم اين است كه به او مي گوييم باش، پس مي شود» (النحل ۴۰). اشيايي كه طرف صحبت خدا قرار مي گيرند به گفته ابن عربي در «عدم» باقي مي مانند. اين بدان معناست كه آنها في نفسه هيچ اند، اما در عين حال براي خدا مجهول نيستند. به تعبير ديگر، خداوند بر عدم نيز علم دارد.
ادامه دارد

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |