مسابقه نقاشي پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها در فرهنگسراي سالمند برگزار شد
بازگشت به دنياي كودكي
|
|
سعيده امين
مسابقه نقاشي پدربزرگ ها و مادربزرگ هاي فرهنگسراي سالمند برگزار شد، تا اميد به زندگي در روح آنها دميده شود .
زنگ نقاشي پدربزرگ ها و مادربزرگ ها به صدا درآمد و 40 نفر دانش آموز موسپيد، همگي با صورت هاي خندان به صف شدند تا در مسابقه نقاشي پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها شركت كنند.
صبح يك روز نه چندان گرم تابستاني، محوطه باز پارك خيام واقع در فرهنگسراي سالمند مملو از زنان و مردان سالمند بين 50 تا 85 سال بود كه به همراه فرزندان و نوه هاي خود براي شركت در مسابقه نقاشي به آنجا آمده بودند.
تا حالا هر چه ايستگاه نقاشي در خانه فرهنگ يا فرهنگسراها ديده بوديم، همه متعلق به كودكان 6 تا 12 سال بود، اما اين دفعه وضعيت فرق داشت. مردان و زناني با صورت هاي چروكيده، موهاي سفيد و اندامي نسبتا افتاده قرار بود در اين مسابقه نقاشي شركت كنند. ساير شهروندان نيز در محوطه جمع شده و كنجكاو از اينكه موضوع نقاشي چه مي تواند باشد سعي مي كردند به طور خلاصه چند نكته اساسي در زمينه نقاشي را به سالمندان يادآوري كنند. همه چيز برعكس شده بود. بچه ها آمده بودند تا با سلام و صلوات پدران و مادران پير خود را روانه امتحان نقاشي كنند. همه چيز خيلي بامزه به نظر مي رسيد.
زنگ نقاشي
يك لحظه خنده از لبان هيچ كدام از شركت كنندگان سالمند مسابقه دور نمي شد.
بعضي از آنها سعي مي كردند در همان زمان كوتاه مانده به مسابقه، چند نكته را از فرزندان خود ياد بگيرند. اگرچه براي خود آنها هم قضيه كمي شوخي بود، اما مصمم بودند تا در مقابل فرزندان خود مسابقه را ببرند.
يكي از سالمندان مدام از حميد عسگري، مدير روابط عمومي فرهنگسرا سئوال مي كرد كه موضوع نقاشي چيست؟ عسگري تاكيد مي كرد كه موضوع نقاشي آزاد است و سالمندان هر چه كه دلشان مي خواهد مي توانند بكشند. زنگ نقاشي نواخته شد. 40 پدربزرگ و مادربزرگ به سالن نقاشي فرهنگسرا رفتند. داخل سالن براي هر يك از آنها يك ميز بزرگ طراحي گذاشته شده بود. ميزها كمي از هم فاصله داشتند.
يكي از مادربزرگ ها با خنده گفت: حالا نمي شود ميزها را به هم بچسبانيد تا بتوانيم از روي دست هم نقاشي كنيم؟ اين حرف، همه را به خنده انداخت. آقاي عسگري سعي مي كرد جديت اين مسابقه نقاشي را به سالمندان گوشزد كند، اما ظاهرا بازي هاي شوخي و جدي روزگار، اين پدربزرگ و مادربزرگ ها را كمي شوخ طبع كرده بود. آنها مي خواستند واقعا از اين مسابقه لذت ببرند.
برنده شدن در مسابقه براي هيچ كس اهميت نداشت. عصمت ارجمند، متولد 1300 هجري قمري و با 84 سال سن، مسن ترين مادربزرگ شركت كننده در اين مسابقه است.
نزديك ترين صندلي را انتخاب كرده و مقابل كاغذ سفيد نقاشي مي نشيند. او عضو كانون جهانديدگان شاد نيز هست. گويا مسابقه نقاشي براي او از همه جدي تر است. بدون اينكه زياد سئوال كند، با خنده پشت ميز قرار مي گيرد و ديگرن را هم دعوت به نقاشي مي كند. بيشتر شركت كنندگان مادربزرگ ها هستند. اعظم السادات غفوري هم كه با 50 سال سن، جوان تر ين فرد شركت كننده در زنگ نقاشي است، مي گويد: حالا نمي شود شما يك موضوع را انتخاب كنيد، آخر چه بكشيم؟ عسگري مي گويد: هر چيز كه دلتان مي خواهد. آن يكي مي گويد: آخه من خيلي وقت مي شود كه نقاشي نكشيدم، يادم رفته همه با صداي بلند مي خندند. مادربزرگ خندان كه بيشتر شبيه مادربزرگ قلقلي در كارتون هاست، با خنده مي خواهد از روي دست بغل دستي خود نگاه كند. پدربزرگ جدي، سريع دستش را جلوي نقاشي اش مي گيرد تا كسي از او تقلب نكند. يك پدربزرگ ديگر از جا بلند مي شود ومي رود طرف يكي ديگر تا با هم مشورت كنند كه چه چيزي نقاشي كنند.
مداد رنگي، پاستل، آبرنگ
روي ميز هر كدام، گواش، مدادرنگي، ماژيك، آبرنگ و پاستل گذاشته شده بود. اغلب دست هاي سالمندان به طرف مدادرنگي مي رفت. براي آنها استفاده از مداد رنگي بسيار ساده تر از ديگر قلم ها بود.
يكي از پدربزرگ ها با آن صداي آرام و خسته اش مي گويد: 50 40 سالي مي شود كه دست به مداد رنگي نزده ام. زمان ما مداد شمعي بيشتر بود.حالا اصلا نمي دانم كه از اينها (اشاره به پاستل و گواش) چطوري بايد استفاده كنم. كاش قبل از مسابقه لااقل يك كلاس نقاشي براي ما مي گذاشتيد . عسگري مي گويد كه اين كار را خواهيم كرد. بعد از چند دقيقه تقريبا سكوت بر فضاي سالن حاكم شد. پدربزرگ ها و مادربزرگ ها غرق در نقاشي بودند. دست هايي كه ابتدا به دليل ناآشنايي با ابزار نقاشي، كند و ناشيانه روي كاغذ حركت مي كرد، حالا بعد از گذشت نيم ساعت از بازي، كمي تندتر روي كاغذ مي لغزيد. بيشتر نقاشي ها از منظره و طبيعت بود. آثار سالمندان گويي چندان فرقي با كودكان دوره ابتدايي و كودكستان نداشت.
ماهي در حوض نيست
يك استخر بزرگ آبي رنگ در كنار يك خانه كوچك شيرواني ، در حالي كه از دودكش خانه دود بلند مي شود، روي نقاشي يك پدربزرگ جا خوش كرده است.
چند تا درخت سرسبز كه روي هر كدام چند سيب سرخ نقاشي شده است. يك گربه خيلي بزرگ چاق و چله هم كنار استخر نشسته. از پدربزرگ مي پرسم كه پس ماهي هاي استخر كجا هستند؟ با خنده مي گويد: همه ماهي ها را گربه خورد.
روي كاغذ يك پدربزرگ ديگر كه متفاوت از ساير نقاشي هاست، يك گلدسته عجيب نقاشي شده است؛ چند مرد كه پارچه هاي سفيدي دور خود كشيده اند، كنار اين گلدسته كوچك نقاشي شده. از خالق اين اثر مي پرسم: اين گلدسته چيست؟ مي گويد: مقام حضرت ابراهيم در مسجد الحرام.
مادربزرگ 60 ساله روي كاغذ نقاشي خم شده و بي توجه به اطرافش تند و تند نقاشي مي كند؛ انگار كه اينجا مسابقه سرعت است. مي گويم چه مي كشي؟ مي گويد: دو تا دختر بچه كه طناب را از دو سر گرفته اند و دختر كوچولوي ديگري آن وسط از روي طناب مي پرد.
يك رودخانه آبي رنگ پر ماهي از كنار چند درخت مي گذرد و يك مرد سعي مي كند با چوب ماهيگيري از آب ماهي تازه بگيرد. به گمانم اين نقاشي رتبه بياورد. يك ساعت از زنگ نقاشي گذشته و آقاي عسگري گوشزد مي كند كه وقت، رو به پايان است. دست ها كمي تندتر مي شود، اما از كاغذ كنده نمي شود. مادربزرگ
با نمكي مي گويد: اي بابا تازه ما گرم شده بوديم.
بعد از چند دقيقه مسابقه به پايان رسيد، البته سالمندان تصميم نداشتند دست از نقاشي كشيدن بردارند، اما آقاي عسگري با اصرار نقاشي را از دست آنها مي گرفت. يكي از پدربزرگ ها چانه مي زد كه من هنوز نقاشي ام تمام نشده، يك كم به من وقت بدهيد!
عسگري مي گويد: هدف از برگزاري اين مسابقه، ايجاد ساعات شاد براي سالمندان است تا آنها به خاطرات كودكي خود بازگردند.
نقاشي يكي از راه هاي آرامش روح و روان است و به اعتقاد مسئولان فرهنگسراي سالمند بايد در اين دوران، سالمندان را براي دميدن اميد به زندگي در روح آنها، وادار به نقاشي كردن كنيم.
قرار است از اين دست مسابقات دوباره برگزار شود. بايد سالمندان را از كنج خانه ها بيرون كشيد تا به آنها يادآوري كنيم كه زماني چقدر شاد، توانمند و موثر بودند.
افسردگي، بيماري شايع و پنهان سالمندان ايران است. براي آنها كه دوران پيري كابوس و دوران انتظار سوت پايان زندگي است، بازگشت عيني به دنياي كودكي و شادابي مي تواند شادي بخش و روح نواز باشد. خانم عصمت ارجمند مي گويد: مادر، ما كه آردهايمان را الك كرديم، الك هايمان را هم كه آويختيم، جز خاطرات، چيزي براي زندگي كردن نداريم.
|