سه شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۷۹۳
مسابقه نقاشي پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها در فرهنگسراي سالمند برگزار شد
بازگشت به دنياي كودكي
001059.jpg
سعيده امين
مسابقه نقاشي پدربزرگ ها و مادربزرگ هاي فرهنگسراي سالمند برگزار شد، تا اميد به زندگي در روح آنها دميده شود .
زنگ نقاشي پدربزرگ ها و مادربزرگ ها به صدا درآمد و 40 نفر دانش آموز موسپيد، همگي با صورت هاي خندان به صف شدند تا در مسابقه نقاشي پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها شركت كنند.
صبح يك روز نه چندان گرم تابستاني، محوطه باز پارك خيام واقع در فرهنگسراي سالمند مملو از زنان و مردان سالمند بين 50 تا 85 سال بود كه به همراه فرزندان و نوه هاي خود براي شركت در مسابقه نقاشي به آنجا آمده بودند.
تا حالا هر چه ايستگاه نقاشي در خانه فرهنگ يا فرهنگسراها ديده بوديم، همه متعلق به كودكان 6 تا 12 سال بود، اما اين دفعه وضعيت فرق داشت. مردان و زناني با صورت هاي چروكيده، موهاي سفيد و اندامي نسبتا افتاده قرار بود در اين مسابقه نقاشي شركت كنند. ساير شهروندان نيز در محوطه جمع شده و كنجكاو از اينكه موضوع نقاشي چه مي تواند باشد سعي مي كردند به طور خلاصه چند نكته اساسي در زمينه نقاشي را به سالمندان يادآوري كنند. همه چيز برعكس شده بود. بچه ها آمده بودند تا با سلام و صلوات پدران و مادران پير خود را روانه امتحان نقاشي كنند. همه چيز خيلي بامزه به نظر مي رسيد.
زنگ نقاشي
يك لحظه خنده از لبان هيچ كدام از شركت كنندگان سالمند مسابقه دور نمي شد.
بعضي از آنها سعي مي كردند در همان زمان كوتاه مانده به مسابقه، چند نكته را از فرزندان خود ياد بگيرند. اگرچه براي خود آنها هم قضيه كمي شوخي بود، اما مصمم بودند تا در مقابل فرزندان خود مسابقه را ببرند.
يكي از سالمندان مدام از حميد عسگري، مدير روابط عمومي فرهنگسرا سئوال مي كرد كه موضوع نقاشي چيست؟ عسگري تاكيد مي كرد كه موضوع نقاشي آزاد است و سالمندان هر چه كه دلشان مي خواهد مي توانند بكشند. زنگ نقاشي نواخته شد. 40 پدربزرگ و مادربزرگ به سالن نقاشي فرهنگسرا رفتند. داخل سالن براي هر يك از آنها يك ميز بزرگ طراحي گذاشته شده بود. ميزها كمي از هم فاصله داشتند.
يكي از مادربزرگ ها با خنده گفت: حالا نمي شود ميزها را به هم بچسبانيد تا بتوانيم از روي دست هم نقاشي كنيم؟ اين حرف، همه را به خنده انداخت. آقاي عسگري سعي مي كرد جديت اين مسابقه نقاشي را به سالمندان گوشزد كند، اما ظاهرا بازي هاي شوخي و جدي روزگار، اين پدربزرگ و مادربزرگ ها را كمي شوخ طبع كرده بود. آنها مي خواستند واقعا از اين مسابقه لذت ببرند.
برنده شدن در مسابقه براي هيچ كس اهميت نداشت. عصمت ارجمند، متولد 1300 هجري قمري و با 84 سال سن، مسن ترين مادربزرگ  شركت كننده در اين مسابقه است.
نزديك ترين صندلي را انتخاب كرده و مقابل كاغذ سفيد نقاشي مي نشيند. او عضو كانون جهانديدگان شاد نيز هست. گويا مسابقه نقاشي براي او از همه جدي تر است. بدون اينكه زياد سئوال كند، با خنده پشت ميز قرار مي گيرد و ديگرن را هم دعوت به نقاشي مي كند. بيشتر شركت كنندگان مادربزرگ ها هستند. اعظم السادات غفوري هم كه با 50 سال سن، جوان تر ين فرد شركت كننده در زنگ نقاشي است، مي گويد: حالا نمي شود شما يك موضوع را انتخاب كنيد، آخر چه بكشيم؟ عسگري مي گويد: هر چيز كه دلتان مي خواهد. آن يكي مي گويد: آخه من خيلي وقت مي شود كه نقاشي نكشيدم، يادم رفته همه با صداي بلند مي خندند. مادربزرگ خندان كه بيشتر شبيه مادربزرگ قلقلي در كارتون هاست، با خنده مي خواهد از روي دست بغل دستي خود نگاه كند. پدربزرگ جدي، سريع دستش را جلوي نقاشي اش مي گيرد تا كسي از او تقلب نكند. يك پدربزرگ ديگر از جا بلند مي شود ومي رود طرف يكي ديگر تا با هم مشورت كنند كه چه چيزي نقاشي كنند.
مداد رنگي، پاستل، آبرنگ
روي ميز هر كدام، گواش، مدادرنگي، ماژيك، آبرنگ و پاستل گذاشته شده بود. اغلب دست هاي سالمندان به طرف مدادرنگي مي رفت. براي آنها استفاده از مداد رنگي بسيار ساده تر از ديگر قلم ها بود.
يكي از پدربزرگ ها با آن صداي آرام و خسته اش مي گويد: 50 40 سالي مي شود كه دست به مداد رنگي نزده ام. زمان ما مداد شمعي بيشتر بود.حالا اصلا نمي دانم كه از اينها (اشاره به پاستل و گواش) چطوري  بايد استفاده كنم. كاش قبل از مسابقه لااقل يك كلاس نقاشي براي ما مي گذاشتيد . عسگري مي گويد كه اين كار را خواهيم كرد. بعد از چند دقيقه تقريبا سكوت بر فضاي سالن حاكم شد. پدربزرگ ها و مادربزرگ ها غرق در نقاشي بودند. دست هايي كه ابتدا به دليل ناآشنايي با ابزار نقاشي، كند و ناشيانه روي كاغذ حركت مي كرد، حالا بعد از گذشت نيم ساعت از بازي، كمي تندتر روي كاغذ مي لغزيد. بيشتر نقاشي ها از منظره و طبيعت بود. آثار سالمندان گويي چندان فرقي با كودكان دوره ابتدايي و كودكستان نداشت.
ماهي در حوض نيست
يك استخر بزرگ آبي رنگ در كنار يك خانه كوچك شيرواني ، در حالي كه از دودكش خانه دود بلند مي شود، روي نقاشي يك پدربزرگ جا خوش كرده است.
چند تا درخت سرسبز كه روي هر كدام چند سيب سرخ نقاشي شده است. يك گربه خيلي بزرگ چاق و چله هم كنار استخر نشسته. از پدربزرگ مي پرسم كه پس ماهي هاي استخر كجا هستند؟ با خنده مي گويد: همه ماهي ها را گربه خورد.
روي كاغذ يك پدربزرگ ديگر كه متفاوت از ساير نقاشي هاست، يك گلدسته عجيب نقاشي شده است؛ چند مرد كه پارچه هاي سفيدي دور خود كشيده اند، كنار اين گلدسته كوچك نقاشي شده. از خالق اين اثر مي پرسم: اين گلدسته چيست؟ مي گويد: مقام حضرت ابراهيم در مسجد الحرام.
مادربزرگ 60 ساله روي كاغذ نقاشي خم شده و بي توجه به اطرافش تند و تند نقاشي مي كند؛ انگار كه اينجا مسابقه سرعت است. مي گويم چه مي كشي؟ مي گويد: دو تا دختر بچه كه طناب را از دو سر گرفته اند و دختر كوچولوي ديگري آن وسط از روي طناب مي پرد.
يك رودخانه آبي رنگ پر ماهي از كنار چند درخت مي گذرد و يك مرد سعي مي كند با چوب ماهيگيري از آب ماهي تازه بگيرد. به گمانم اين نقاشي رتبه بياورد. يك ساعت از زنگ نقاشي گذشته و آقاي عسگري گوشزد مي كند كه وقت، رو به پايان است. دست ها كمي تندتر مي شود، اما از كاغذ كنده نمي شود. مادربزرگ
با نمكي مي گويد: اي بابا تازه ما گرم شده بوديم.
بعد از چند دقيقه مسابقه به پايان رسيد، البته سالمندان تصميم نداشتند دست از نقاشي كشيدن بردارند، اما آقاي عسگري با اصرار نقاشي را از دست آنها مي گرفت. يكي از پدربزرگ ها چانه مي زد كه من هنوز نقاشي ام تمام نشده، يك كم به من وقت بدهيد!
عسگري مي گويد: هدف از برگزاري اين مسابقه، ايجاد ساعات شاد براي سالمندان است تا آنها به خاطرات كودكي خود بازگردند.
نقاشي يكي از راه هاي آرامش روح و روان است و به اعتقاد مسئولان فرهنگسراي سالمند بايد در اين دوران، سالمندان را براي دميدن اميد به زندگي در روح آنها، وادار به نقاشي كردن كنيم.
قرار است از اين دست مسابقات دوباره برگزار شود. بايد سالمندان را از كنج خانه ها بيرون كشيد تا به آنها يادآوري كنيم كه زماني چقدر شاد، توانمند و موثر بودند.
افسردگي، بيماري شايع و پنهان سالمندان ايران است. براي آنها كه دوران پيري كابوس و دوران انتظار سوت پايان زندگي است، بازگشت عيني به دنياي كودكي و شادابي مي تواند شادي بخش و روح نواز باشد. خانم عصمت  ارجمند مي گويد: مادر، ما كه آردهايمان را الك كرديم، الك هايمان را هم كه آويختيم، جز خاطرات، چيزي براي زندگي كردن نداريم.   

در امتداد كهريزك
001062.jpg
آدم مي ماند حيران، وقتي مي شنود در گوشه اي از شهري كه بزرگترين سراي سالمندان خاورميانه (كهريزك) را در كنار خود نشانده، جايي وجود دارد به نام فرهنگسراي سالمند.
در امتداد كهريزك (جايي كه سالمندان رها شده ما به انتظار مرگ مي نشينند)، فرهنگسراي سالمند قرار گرفته كه با برگزاري طرح تكريم سالمندان، درصد اميد به زندگي را در ميان پدربزرگ ها و مادربزرگ هاي ما بالا مي برد.
اين فرهنگسرا با اجراي پنج دوره طرح تكريم سالمندان در سالهاي اخير و تاسيس 20 كانون جهانديدگان در سطح شهر تهران، نهضت سراسري را براي مبارزه با افسردگي و مرگ زودرس در ميان سالمندان ايران به وجود آورده است.
در طرح تكريم سالمندان كه طي پنج سال به طور همزمان در شب ولادت حضرت علي عليه السلام و در 110 مسجد برگزار شد، تعداد 220 سالمند براي زيارت امام رضا عليه السلام به مشهد مقدس اعزام شدند.
تعدادي از اين افراد، حكايات جالبي را از سفر به مشهد مقدس بيان كردند. يكي از آنها مرد سالمندي بود كه به خاطر نذر و نيازش، هرساله مقداري دانه گندم براي كبوتران حرم امام رضا (ع) مي برد.
هر سال يا خودش مي رفت و يا كس ديگري را مي فرستاد. او مي گفت: سال قبل در روزهايي نزديك به ولادت حضرت علي عليه السلام، مشكلي برايم پيش آمد كه نتوانستم براي اداي نذرم به مشهد مقدس بروم. شب، هنگام خواب گفتم خدايا خودت كمكم كن. فرداي آن روز شنيدم كه طرح تكريم سالمندان در مسجد محل برگزار مي شود. وقتي براي نماز به مسجد رفتم، يكي از آن فرم ها را پر كردم. از مسجد به خانه رفته و منتظر جواب هم نماندم.
فردا صبح آمدند در منزل و گفتند يك بليت سفر به مشهدالرضا برنده شدم. خدا را شكر كردم.
اين نمونه اي از اقدامات اين فرهنگسرا براي تكريم سالمندان است. برگزاري جشن 70 ساله ها هم يك نمونه ديگر است كه در آن با عنوان جشن تجربه به 70 ساله هاي فرهنگي جايزه اهدا كردند.
جشنواره پدربزرگ ها و مادربزرگ ها سلام در سال 81 در نوع خودش بسيار جالب توجه بود. با هماهنگي آموزش و پرورش، مسابقه اي براي نوشتن بهترين نامه به پدربزرگ ها و مادربزرگ ها درميان دانش آموزان برگزار شد.
اينها برنامه هايي است كه سالمندان را از اتاق انتظار مرگ خارج مي كند تا به اين خودباوري برسند كه سالمندان آينه تمام نماي جوانان امروز هستند.
در تمام مدتي كه وسعت كهريزك به مدد كمك خيرين، بزرگ و بزرگ تر مي شود، در گوشه و كنار اين شهر، جرقه هايي از نوعدوستي زده مي شود. اين جرقه ها شعله مي كشد تا گوشه دل جواناني را روشن كند كه در آينده اي نه چندان دور پا به سن پيري مي گذارند.
يادمان باشد كه ما هم هميشه جوان نمي مانيم.

سرمقاله
عليه مرگ زودرس
خسرو نقيبي
آنها مي خواهند زندگي كنند. پيرزن ها و پيرمردهايي كه در گوشه اي ننشسته اند تا غبار پيري روي صورت و بدن هايشان بنشيند. نگاه كه مي كني در هر سو، گوشه و كنار اين شهر بزرگ، آنها را مي بيني كه روزگار مي گذرانند. در پارك ها، در گوشه اي از كوچه و بازار و گاهي كنار در خانه. باقي اما، خانه نشين هستند يا اقامتگاهي چون خانه سالمندان آنها را در خود جاي داده است. ميل به زندگي را اگر جست وجويش كني حتي ميان آنها كه به دورترين جاي دنياي روزمره تبعيد شده اند، مي تواني بيابي. آنها سالمندان يك جامعه شهري پرمشغله هستند كه روزمرگي اش ايجاب مي كند، فراموش شوند؛ اين مبارزه اي دائمي براي ماندن است.
***
ايران يك جمعيت حداقلي سالمند دارد. جامعه ايراني، يك جامعه جوان است كه به دليل آمار زاد و ولد در دهه هاي 50 و 60 و البته از دست دادن بخشي از جمعيت جوانش در جريان انقلاب و جنگ، حالا مجموع قشر ميانسال و سالمندش به 40 درصد هم نمي رسد و در اين ميان، سهم سالمندان كمتر از 20 درصد است. جامعه پرمشغله كلانشهرهاي معاصر، بنا به ذات كاري خود، توان يا شايد حوصله نگهداري از سالمندان را ندارد و پديد آمدن مراكز پرتعداد نگهداري از سالمندان چه خيريه و چه انتفاعي حاصل چنين نگاهي است. پديده مرگ زودرس هم از همين مسئله مي آيد. سالمندي كه شكل زندگي اش در گذشته به گونه اي بوده كه حالا در زندگي مدرن توان ارائه اش را ندارد، در اين جامعه به موجودي بدل مي شود كه تنها براي خانواده حامي اش، زحمت به همراه دارد. او در گذر زمان، وقتي درمي يابد كه كاري از دستش برنمي آيد، در فكر و ذهن دچار مرگ زودرس مي شود؛ وضعي كه جسم در آن زنده است، ولي ذهن دليلي براي حيات ندارد.اين اتفاق هرچند به دليل روح مهربان ايراني و نگاه پر از احترام به سالمندان پدران و مادران گذشته كمتر از جوامع غربي رخ مي دهد، اما به هر حال به زندگي مدرن ايراني هم راه يافته است؛ مسئله اي كه سالمندان را به انزوا و شرايطي سخت رسانده است.
***
با مرور آنچه آورده شد، مي توان براي آن تلاشي كه در ابتدا ذكر كرده ام، حرمت بيشتري قائل شد. تلاش براي زندگي از سوي سالمنداني كه نمي خواهند دچار مرگ زودرس شوند. وقتي مي بيني گروهي از آنها در گوشه اي از اين كلانشهر در دنياي خودشان غرق شده اند و با رنگ، زندگي را تصوير مي كنند، حتي اميدواري خودت به عنوان بخشي از بدنه جامعه جوان و پرمشغله بيشتر از قبل مي شود. آنها دچار روزمرگي نشده اند، اين توان را دارند تا در برابر ناملايمات زمان بايستند و كوشش مي كنند تا از حق برابر خودشان با باقي جامعه، دفاع كنند. آنها عليه مرگ زودرس ايستادگي مي كنند و وظيفه ما شايد تنها بخشي از آنچه كه بر گردنمان است اين است كه در تلاشي كه انجام مي دهند، كنارشان باشيم.

ايرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |