چهارشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۷۹۴
مشاهدات كنت دوگوبينو از تهران 1855
تهران، پايتخت چين وشكن ها
001077.jpg
همه چيز با آنچه درباره وقار شرقي ها در اروپا شنيده بوديم، بكلي متفاوت بودگمان كنم در عثماني و در تماس با ترك ها چنين فكري پيدا شده بود، ولي ملت عثماني آيينه آسيا نيست
اسب هاي ما و بقيه كاروان خسته شده بودند و به آهستگي قدم برمي داشتند. با بي تفاوتي از يك رشته دره  و تپه هاي كوچك شبيه به هم كه يكي بعد از ديگري قرار گرفته و همچنان خشك و برهوت بودند، گذشتيم، ولي پس از يك پيچ، ناگهان دشت پهناوري را مشاهده كردم كه از شرق به غرب ادامه داشت؛ اين دشت، تهران بود. در سمت شمال آن، سلسله جبالي كه روي قله هاي آن لكه هاي برف مي درخشيد، به طرز باشكوهي گسترده بود؛ اين كوه هاي البرز بود كه جبال هندوكش را به كوه هاي گرجستان متصل مي سازد، يعني سرزمين هند را به سرزمين پرومته و بر فراز اين سلسله جبال، قله مخروطي شكل و نوك تيز و سراپا سفيد دماوند مثل غولي سر به فلك كشيده بود. هرگز نمي توان منظره اي را به اين عظمت و زيبايي در نظر مجسم كرد. در قسمت شرقي، كوه ديگري مستقل از بقيه، ولي در همان مسير، اين صحنه بزرگ را به دو بخش تقسيم مي كرد و نه چندان دور از جاده خاكي كه مي بايست بپيماييم، پايان مي يافت.
باز هم در شرق و در ماوراي كوه مزبور، در افق آبي دوردست، جلگه بي انتهايي آغاز مي شد كه به خراسان مي رسد و سپس به سند، تاكستان و چين و هرجايي كه قوه تخيل انسان آرزوي ديدارش را دارد، ادامه مي يابد. هيچ چيز جزيي، دامنه فكر را متوقف نمي سازد، هر چه هست مانند دريا بي انتهاست. افق، رنگ بسيار زيبايي دارد. آسمان كه هيچ نوشته و تابلويي قادر نيست شفافيت و درخشندگي اش را نشان بدهد، با دشت وسيعي كه ازموجي به موج ديگر بتدريج به دامنه البرز مي رسد به هم مي پيوندند و اين منظره باشكوه را تكميل مي كنند. گهگاه ستوني از گرد و غبار تشكيل مي شود، به صورت استوانه درمي آيد و به سوي آسمان لاجوردي صعود مي كند و به نظر مي رسد با چرخش خود، آسمان را لمس مي كند؛ برحسب تصادف به اين سو و آن سو متمايل مي شود و سپس فرو مي افتد؛ چنين تابلويي هرگز فراموش شدني نيست.
هرچه تلاش كردم، نتوانستم تهران را از دور مشاهده كنم. ضمن پيشروي، از دور محل ري- راگس باستاني تورات - و زمين هاي پست و بلندي كه خرابه هاي وسيع اين شهر مشهور را مي پوشاند، تشخيص دادم. سپس شاه عبدالعظيم را ديدم كه گنبد طلايي آن در وسط سبزيكاري هاي زيبايي كه اين شهرك خوش منظره را فرا گرفته است، مي درخشيد. اما تهران خودش را مخفي مي كرد. نظر به اينكه پايتخت ايران در چين وشكن هاي زمين پنهان شده است، تا وقتي نزديك آن نرسيديم، نتوانستيم آن را كشف كنيم. با اين همه، بتدريج كه پيش مي رفتيم، جزئياتي كه از فاصله دور از نظرم پنهان بود، يكي پس از ديگري آشكار مي شد. تعداد زيادي باغ هاي بزرگ از هر سو پديدار مي شد. كشتزارها نيز چهره بيابان را تغيير مي داد، قنات ها يعني آبراه هاي زيرزميني از دور از ميان دشت ها مي گذشت. ويرانه هاي دهات و برج ها در اينجا و آنجا ديده مي شد. تك درختان در حاشيه جوي هاي ناپيدا سر برافراشته بودند. سرانجام به آخرين منزلگاهمان مي رسيديم.
اقامتگاه ما را در كوشك متعلق به يكي از شاهزادگان خاندان سلطنت تعيين كرده بودند كه باغ بسيار آراسته و پرگلي آن را احاطه كرده بود. نظر به اينكه از آن لحظه به بعد ديگر در سفر به سر نمي برديم، چادر بزرگي در وسط باغ برافراشته بودند كه سالن پذيرايي كساني بود كه قرار بود پي درپي به ديدارمان بيايند. مي بايست روز بعد به طور رسمي وارد پايتخت بشويم و مي دانستيم كه شاه، بسيار مشتاق ملاقات با هيات ماست و به اين جهت از مسافرتي كه قرار بوده به خراسان بكند صرف نظر كرده است تا اين مراسم به تعويق نيفتد. توجه زيادي كه در عرض راه به ما شده بود، نويد مي داد كه با تشريفات باشكوهي از ما پذيرايي خواهند كرد.
براي اينكه غافلگير نشويم، از سپيده دم اونيفورم هايمان را پوشيديم و آماده پذيرايي ميهمانان شديم. بزودي اعضاي سفارت عثماني، چند اروپايي مقيم تهران، سپس چند افسر ارشد و مقام عاليرتبه دولتي كه ازجانب شاه، صدراعظم و وزير امور خارجه براي عرض خيرمقدم به وزيرمختار اعزام شده بودند، پي درپي وارد شدند. چادر، مملو از ايرانيان با لباس هاي تشريفاتي شده بود. عده اي مي آمدند و عده اي مي رفتند. قليانچي ها در ميان جمعيت گردش مي كردند و قليان ها را مي آوردند و مي بردند. مشاهده اين ده، دوازده پيشخدمت كه با نظم و ترتيب در وسط چادر قليان هاي زيبا با كوزه هاي بلورين و سرقليان هاي زرين يا ميناكاري را مي گرداندند، خالي از شكوه نبود. وقتي اين عده خارج شدند، تعدادي پيشخدمت هاي ديگر با سيني هاي چاي وارد شدند واين رفت و آمد همچنان ادامه داشت، اما مذاكرات از خيرمقدم، تعارفات بي پايان، سئوالات درباره سفرمان، شوخي و خنده زياد تشكيل مي شد. همه چيز با آنچه درباره وقار شرقي ها در اروپا شنيده بوديم، بكلي متفاوت بود. گمان كنم در عثماني و در تماس با ترك ها چنين فكري پيدا شده بود، ولي ملت عثماني آيينه آسيا نيست،  بلكه پرده اي است كه چهره واقعي آسيا را از نظرها پنهان مي كند.
حوالي ظهر خبر دادند كه همه چيز آماده است. سوار بر اسب شديم. اعضاي هيات و همراهان يك گروه سواره نظام واقعي را تشكيل مي دادند. پس از نيم ساعت راهپيمايي، به يك خيمه بزرگ ابريشمين رسيديم كه شخصيت هاي عاليرتبه دربار در آن در انتظارمان بودند. از اسب فرود آمديم تا تعارفاتشان را بشنويم؛ ما را در برابر ميز بزرگي مملو از گل و شيريني و تنقلات نشاندند. پيرامون چادر، شاطرهاي شاهي با كلاه هاي پولكي به شكل عجيب، يساول ها با لباس هاي سرخ و فراش ها به تعداد بيشمار صف كشيده بودند. قدري دورتر، يك فوج سواره نظام كه گويا تنها فوج منظم ايران است و به آن غلامان گارد مي گويند، صف بسته بود. فوج مزبور مركب از دو صف از سواران نيزه دار است. در كنار آن، افواج پياده نظام و جمعيت زيادي از اشخاص كنجكاو ايستاده بودند. در اين گونه مراسم، هميشه تماشاچيان، داوطلب نيستند، بلكه دولت، آنان را به اين كار وامي دارد؛ يعني به تجار بازار و اصناف اطلاع مي دهد كه با شركت در مراسم استقبال از ميهمانان عاليقدر دولت، به آنان اداي احترام كنند؛ خلاصه اينكه تعداد افراد و مقامات رسمي و غيررسمي بسيار زياد بود.
پس از آنكه دوباره قليان ها را آوردند و بردند و يك بار ديگر چاي صرف شد، به راه افتاديم. شاه، اسباني كه به طرز باشكوهي به آنان چهار آيينه بسته بودند، با جلودارهايي كه شال هاي زري روي شانه هاي چپشان انداخته بودند، جهت وزير مختار و اعضاي مهم هيات فرستاده بود. سرانجام موكب حركت كرد و پس از سه ربع ساعت كه به آهستگي فوق العاده راه مي پيمود، از دروازه نو وارد تهران شديم. در وسط ميداني كه جلو دروازه قرار داشت، تيرچوبي بلندي را ديديم كه براي اجراي عدالت به كار مي رفت. معمولا تعدادي سر بريده از اين تير چوبي آويزان است، ولي آن روز كسي را اعدام نكرده بودند. مرد ديوانه اي كه درتهران معروف است، روي سكوي پاقاپوق رفته بود و با تمام قوا فرياد يا علي، يا علي   مي كشيد. در طول سه سالي كه در ايران بودم، هر روز اين شخص را در كوچه ها مي ديدم كه بي وقفه همين فرياد را تكرار مي كرد. او از ديوانگان بي آزار است و توجهي به هيچ كس ندارد. گويا شخص تيره روزي است كه سالها پيش، دختر كوچكش را كه بي اندازه دوست داشته، از دست داده و عقلش در برابر شدت اندوه، مقاومت نكرده است.
سپس از سبزه ميدان گذشتيم كه جمعيت انبوهي در آن گرد آمده بودند. چماق هاي فراش ها براي دور كردن مردم و گشودن راه موثر نبود. صداي فرياد، خنده و جنب وجوش غيرقابل فهم جمعيت به گوش مي رسيد، ولي لازم بود با توجه به وضع كوچه هاي تهران خونسردي مان را حفظ كنيم، زيرا عرض آنها معمولا هشت پا بيشتر نيست و در وسط آن يك جوي آب و در فاصله هر سه قدم، يك گودال عميق وجود دارد. در چنين مواردي در اروپا چند نفر زير دست و پا
له مي شوند، ولي در ايران هيچ ناراحتي پيش نيامد. بايد اين واقعيت را كه در نظر اول، عجيب به نظر مي رسد تجربه كرد تا بتوان چنين گردشي را با اين همه اسب و سوار در ميان جمعيت انبوه با شادي و سرور انجام داد.
شهر، نسبتا بزرگ است و اقامتگاه ما از دروازه نو فاصله زيادي داشت، به نحوي كه اسب سواري ما در كوچه هاي پرپيچ و خم سه ربع تا يك ساعت به طول انجاميد. به محض اينكه به اقامتگاه رسيديم، مجددا برايمان قليان و چاي آوردند و سپس ميهماندارانمان مرخص شدند و ما را به حال خود واگذاشتند...
... ما در فصل گرما رسيده بوديم و بخصوص از كاشان به بعد دريافته بوديم كه تابستان هاي ايران سوزان است. تعدادي از اعضاي سفارت، بيمار شده بودند و شخص وزيرمختار بشدت رنجور بود و با تحليل قوا مبارزه مي كرد كه تا وقتي در آسيا بود، دست از سرش برنداشت. هوا خفقان آور شده بود و همه، شهر را ترك نموده و در دامنه كوه هاي البرز در فاصله دو، سه فرسنگي تهران در منطقه وسيعي كه شميران نام دارد و شامل دهات و باغ هاي متعددي است، چادر زده بودند. اهالي تهران، ماه هاي گرم و سوزان تابستان را در اين منطقه مي گذرانند. در گذشته، يعني سي سال پيش، ماندن در پايتخت، حتي در فصل بهار غيرممكن بود. كساني كه در ماندن در شهر سماجت به خرج مي دادند، دچار تب مي شدند و به سرعت جان مي سپردند.
هوا ناسالم و آب، آلوده بود و وقتي كسي از ساير نقاط ايران به تهران سفر مي كرد، گويي به پيشواز مرگ مي رود. اما اكنون وضع بهتر شده است. شهر كه در سابق كثيف و ويرانه بود،  اكنون نظيف و آباد شده است و در حال حاضر مشغول ساختن خانه هاي بزرگ و زيبا هستند. بازارهاي باشكوه و متعدد احداث شده است. هنوز يك سال نيست كه كاروانسراي حاجب الدوله كه مي توان آن را يكي از ابنيه زيباي ايران دانست و در رديف بناهاي زيباي اصفهان قرار دارد، افتتاح شده است و بالاخره شاه در اطراف سبزه ميدان در وسط شهر، بازارهاي زيبايي احداث كرده است. ميدان مزبور بخوبي سنگفرش شده و در وسط آن حوض بزرگ چهارگوشه و در مدخل بازار دروازه اي با دو برج كوچك، در طرفين آن قرار دارد كه سرتاپاي آن پوشيده از كاشيكاري آبي است. سالي نمي گذرد كه در درون و بيرون شهر، بناهاي زيبايي احداث نشود. ويرانه ها همچنان باقي است، زيرا يك شهر ايراني بدون ويرانه ممكن نيست، ولي زمين پاك مي شود و تعدادي قنات آب جاري كه به دستور شاه از كوه ها آورده اند بخصوص وضع راه ها را بهبود بخشيده است. توصيفي كه در سال 1845 از تهران شده است ديگر واقعيت ندارد.
سه سال در آسيا
سفرنامه كنت دوگوبينو
صص 203-194

ظل السلطان به ايران نيايد
001149.jpg
دخالت بيگانگان در امور كشور ايران در زمان حكومت پادشاهان قاجار آنقدر واضح و روشن است كه هرگونه ترديد در آن، كتمان حقيقت است. آنگونه كه حتي از اسناد وزارت امورخارجه كشورهايي چون روسيه و انگليس برمي آيد، تصميم گيرندگان واقعي بسياري از وقايع و امور كشور مهين، سفارتخانه ها بوده اند. براي درك ميزان اين دخالت شما را به سندي ارجاع مي دهيم كه در كتاب نارنجي يعني اسناد وزارت امورخارجه روسيه آمده است. بيگانگان در مورد بودن يا نبودن نزديكان شاه در مملكت هم نظر قطعي را صادر مي كرده اند، بخوانيد:
گزارش فوري مستشار ارشد، سابلين
تهران، 12دسامبر 1908 [ 25دسامبر 1908، 4 دي 1287، يكم ذي حجه ۱۳۲۶] شاه ديروز شخص معتمدي را به نزد من فرستاد تا مرا در جريان تلگرامي كه اعليحضرت از ظل السلطان دريافت كرده بود، قرار دهد. در اين تلگرام، عموي شاه به اطلاع مي رساند كه شرايط بازگشت وي به ايران كه توسط سفراي دو كشور به او اطلاع داده شده بود، بسيار ناراحتش كرده است. ظل السلطان در تلگرام خود به شاه مي نويسد: شما خود مرحمت فرموده و مرا به بازگشت به وطن دعوت كنيد. سپس ظل السلطان كه گويا از رفتار دو سفير اظهار تعجب و ناراحتي كرده است، تقاضا مي كند به وي اجازه داده شود به املاك خودش در حومه اصفهان بازگردد. من به معتمد شاه جواب دادم كه هيچ كس مانع بازگشت ظل السلطان به ايران نيست، منتها به خاطر منافع شاه و نظم مملكت، هر دو كشور به طور دوستانه به عموي شاه گفته بودند كه اگر با مراجعت وي به ايران بي نظمي و آشوب تازه اي به پا گرديد، ظل السلطان از تضميناتي كه قبلا به او داده شده است محروم خواهد شد و ديگر او خودش مي داند چه كند.
كتاب نارنجي‎/ اسناد وزارت امورخارجه روسيه ص۷۷

كيسه استفاده چيان ته نداشت
001074.jpg
۱۳۰ انجمن در طهران پيدا شد. همه ملمع، سفيد تا سياه و رنگ هاي تيره مي چربيد. جماعتي در لباس دموكراسي بودند و جماعتي در لباس اعتدال. هر بلوكي در اطراف شهر در طهران انجمن داشت و هر عضوي در انجمن براي اينكه نطقي كرده باشد، حرفي مي زد اعم از نافع و مضر. مجلس هم صداي نعلين را خوش مي داشت كه اگر همراز نبودند، هم آواز بودند. هر كس بيشتر ناسزا مي گفت و تنقيد مي كرد، مشروطه تر بود. از كيسه فتوت شاه، شاهزادگان و اعيان و اشراف موافق و مخالف، انجمن داشتند. انجمن آذربايجان قوي تر و شايد صميمي تر هم بود، اما بيشتر مي گسست و كمتر مي پيوست. مبرزين قوم از مراكز معينه، شب پول مي گرفتند و روز براي آنها كار مي كردند. به ولي نعمت خود فحش مي دادند و جلو دسته مي افتادند و درعنوان مخالفت، موافقت مي كردند و اين امر در مجلس و خارج مجلس مجري بود. ميان وكلا ناهموارتر از حاج محمداسمعيل مغازه نبود. هركس به دولت بد مي گفت ولو به شيطنت، آزاديخواه بود و اگر به مصلحت چيزي مي گفت، مستبد. روزنامه هاي خارجه، مشروطه را در مملكت ايران ممكن الاجرا نمي دانستند. در اين جنجال مي بايست وسيله از هوا پيدا كرد و كار كرد. شبهه در سوء اخلاق محمدعلي شاه نيست، لكن در مقام انصاف بايد گفت كه راه موافقت هم به او نمي دادند. در جلو مجلس فرياد ظل السلطان رئيس جمهوري هم شنيده شد. بي سر وپايي فرياد مي زد، اما با دست و پايي محرك بود. حتي صنيع الدوله و مرا ظل  السلطان به قدري خام به جا آورد كه مي خواست ما را بپزد و عنوان مطلب كرد. ظل السلطان كه اعمالش در اصفهان از كفرابليس معروف تر بود و از شيراز به فرار جان به در برده به تصوري سركيسه را گشوده بود و استفاده چيان در هر لباس كيسه شان ته نداشت.
گزارش ايران صص 187-186/ مخبرالسلطنه هدايت

عهد قديم
زر و سيم مملكت را دامن دامن به خارجه مي فرستند
در ميان دول مهمي كه با ايران تجارت دارند، به جز فرانسه و اتريش و هلند كه تجارتشان تنزل نموده سايرين بر مقدار مال التجاره اي كه به ايران مي فرستاده اند مبلغي افزوده اند و نسبتا آلمان و بلژيك ترقي فوق العاده نموده اند چنانكه در عرض 10سال اخير، مال التجاره اي كه از بلژيك به ايران مي آمده هشت برابر و از آلمان شش برابر و نيم شده است و از آنجايي كه حيات و ممات بلژيك عجالتا در پس ابرهاي تيره دود تفنگ و توپ پنهان است، مي توان گفت تنها رقيب مخوفي كه روس و انگليس در تجارت با ايران دارند، آلمان است كه با وجود فقدان وسايل حمل ونقل و دوري راه و مشكلات گمرك، روسيه با يك عجله بي مانندي تجارت خود را در چند سال اخير در ايران ترقي داده. با كمال تاسف بايد اقرار نمود كه گفته آناني كه مي گويند از كاغذ قرآن كه دستور آسماني ماست گرفته تا چلوار كفن اموات خود محتاج به خارجيان هستيم عين حقيقت است و در انجام اين فصل يك حقيقت غم افزا را نبايد نهفت و آن، اين است كه گرمي مصنوعات اروپا را كه در ظاهر مقبول و قشنگ ولي در حقيقت دشمن پول و مايه ننگ ايران است نبايد فقط به بي مايگي نسبت داد بلكه نتيجه فرومايگي اوليا و بزرگان ايران است كه يوسف متاع وطن را خوار شمرده و ناسنجيده ، مفتون رنگ و بوي ساخته هاي بيگانه شده و به قول معروف مرغ همسايه غاز پنداشته و با كمال مباهات و سربلندي، عمارات و پارك  هاي خود را به زيورهاي كودك فريب خارجه مي آرايند و از فرط ناداني دامن دامن زر و سيم مملكت را كه داراي قيمت ذاتي و دائمي است در عوض چيزهايي كه در اندك زمان شكسته و دريده و پوسيده و نابود مي شود به خارجه مي فرستند و هيچ وقت درصدد آن برنيامده اند كه خودشان كارخانه اي برپا نمايند و مايحتاج خود را خود تدارك كنند.
محمدعلي جمالزاده / گنج شايگان
اوضاع اقتصادي ايران در ابتداي قرن بيستم
صص 15-14
001098.jpg
ببري خان، مقامي بلند يافت
ببري خان به غلط نام گربه اي بود آلاپلنگ كه شاه او را دوست مي داشت و در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد. گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود، روز بعد به اقتضاي طبيعت به تغيير مكان آنها پرداخت. هنگامي كه يكي از بچه هايش را به دندان گرفته و از كنار بستر مي گذشت، زبيده خانم ملقب به امينه اقدس بدرون اتاق آمد و دري را كه گربه از همان به درون آمده بود، از پشت خود بست. گربه همين كه راه بيرون شدن را بسته ديد چند دور گرد بستر گشت و در پاي شاه سرگردان ايستاد. زبيده خانم از مشاهده اين حال رو به شاه كرده گفت: قربان امشب عرق خواهيد كرد و تب خواهد بريد. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببري خان مقامي بلند يافت و داراي تشك اطلس و پرستار وخوراك مخصوص شد.
يادداشت هايي از زندگي خصوصي
ناصرالدين شاه ص 88
مشاهير تهران
همواره در مطالب گوناگوني كه درخصوص گذشته تهران با آن مواجه هستيم، شاهد اين گفته بوده ايم كه تهران ولايتي كوچك بوده و از دوران قاجار مراحل توسعه را پيموده است. شايد اين نكته باعث شود كه براي بعضي اين تصور پيش بيايد كه پيشينه فرهنگي تهران نيز چندان ديرپا نيست، اما با نگاهي به اسامي مشاهيري كه از تهران برخاسته اند، اين شبهه از بين خواهد رفت. به اين منظور نگاهي به اسامي تعدادي از اين مشاهير مي اندازيم:
ابن حماد تهراني از سر آمد آن علم حديث، احمد بن حسين قصراني از زيديان قرن پنجم، اميدي تهراني از شاعران عصر شاه اسماعيل صفويه، امين احمد تهراني رازي نويسنده كتاب تذكره هفت اقليم در سال 1002 ه.ق، خيري تهراني شاعر،
جعفربن محمدبن احمد بن عباس طرشتي از دانشمندان و محدثان بنام عبدالمجيد ميرزا عين الدوله پسر دوم سلطان احمد ميرزا عضدالدوله (فرزند فتحعلي شاه) كه منشي مظفرالدين ميرزا در تبريز بود، مهدي قلي خان هدايت مخبر السلطنه صاحب تذكره مجمع الفصحا و رياض العارفين كه وزير علوم و اوقاف، استاندار آذربايجان و وزير دارايي بود، ميرزا اسماعيل آشتياني متخلص به شعله از نقاشان بنام كه غزل مي گفت و تاليفاتي چون اختراع الفبايي براي خط فارسي ، تصحيح و تحشيه ديوان منوچهري، ترجمه و تاليف كتاب مناظر و مراياي علمي، منتخبات رباعيات خيام، ترانه هاي بابا طاهر، صائب، حافظ و سفرنامه اروپا از آثار اوست.

عتيقه
آثار تاريخي رو به انهدام گذاشته اند
بانوي من! در حول و حوش پايتخت، چند بار گشتي زده و به سير و تماشا پرداخته ايم. ابتدا مي خواهم آنچه را كه از نظر ما جالب بوده است براي شما توصيف كنم و بعد به مسائل ديگر بپردازم.
اولين بازديد ما از نگارستان آغاز شد؛ خانه ييلاقي كوچك و جمع و جوري كه به عباس ميرزا تعلق دارد و از سوي وزيرش ميرزابزرگ، براي اين شاهزاده ساخته شده است. اين قصر كه چندان چيز فوق العاده اي ندارد، در فاصله يك ميلي تهران واقع است؛ چهار طرف آن را ديوار گلي احاطه كرده و در سمت شرقي آن برج كوچكي ساخته شده است و در بالاي اين برج زنبورك برنجي درازي گذاشته اند. اين دستگاه توپ كه روي قنداق عظيمي سوار شده است، بيش از آنكه وسيله دفاعي به درد بخوري باشد، در واقع ابزاري براي نمايش و خودنمايي است، اما فراموش نبايد كرد كه ما در كشور ايران هستيم. وقتي از اينجا به شهر نگاه مي كنم، منظره بسيار زيبا و پرتنوعي از آن مي بينم، اما از جاهاي ديگر فقط دشتي خشك و بي حاصل نمايان است.
اتاق هاي نگارستان چندان بزرگ و جادار و داراي زرق و برق مرسوم در آسيا - كه مورد انتظار ما بود-  نيستند. سادگي فوق العاده اين قصر يادآور سليقه ساده پسند شاهزاده اي است كه صاحب آن است. باغ قصر، به طول تقريبا 600 پا و در عرض 300 پا، مستطيلي شكل است و از آن بخوبي مراقبت مي شود. تعدادي درخت تبريزي در اين باغ كاشته اند، اما هنوز همه آنها نهال هاي نورسي هستند. گل هاي رنگارنگ، تمامي باغچه ها را زينت داده است. نهري به عرض سه پا كه سنگ هاي زيبايي بستر آن را پوشانده، در وسط طول باغ جاري است. آب اين نهر بي اندازه زلال و گواراست و از چشمه اي بيرون مي جهد كه ما نتوانسته ايم به عمق آن پي ببريم. اين آب با غلغل زياد از منبعي خارج مي شود و يك كلاه فرنگي مرمري كه در وسط آن حوض و در وسط حوض فواره اي وجود دارد، هواي مطبوعي مي بخشد. از طريق همين نهر، آب مازاد، در فاصله اي دورتر، به آب انباري مي ريزد كه از شهر زياد دور نيست و مالكيت آن را شاه به خود اختصاص داده است. بانوي من! به نظر، پيش از اين به شما نوشتيم كه شاه به عنوان ابراز لطفي خاص، به اعضاي سفارت اجازه داده است كه از آب اين آب انبار استفاده كنند.
آن سوي نگارستان، در فاصله يك ليو و نيم در شمال تهران، كاخ سلطنتي قصر قاجار قرار دارد. ما بعد از بازديد نگارستان، از اين قصر هم ديدن كرديم. قصر قاجار روي زمين پرسنگلاخ و مرتفع، در دامنه كوهي مشرف به دشت تهران، به شكل آمفي تئاتر ساخته شده است. اين بنا كه به علت ارتفاعش از فاصله دور ديده مي شود، تماما با آجرهاي سفيد رنگ ساخته شده است. در ورودي اصلي آن برنزي است. بانوي من! براي اينكه بتوانم داخل آن را به شما بهتر نشان دهم، اجازه دهيد به طريقي شما را هم همراه خود وارد اين قصر كنم.
ابتدا از دهليز دراز و تاريكي عبور مي كنيم، بعد از آنكه حمام ها را كه تماما پوشيده از سنگ مرمر هستند، در سمت چپ گذاشتيم، وارد حياط وسيعي مي شويم كه چنارهاي زيبا بر آن سايه انداخته اند. اينجا حرمسرا، يا جايگاه مخصوص همسران شاه است.... اتاق هاي همسران شاه عاري از جاه وجلالي است كه معمولا رمان نويسان ما به نيروي خيال، تصويري از آن را در كتاب هاي خود ارائه داده اند. اين اتاق ها در واقع حجره هاي كوچك چهارگوشي هستند كه در ته آن، چسبيده به ديوار، تخت چوبي ساده اي با تشكي روي آن گذاشته اند. همه وسايل موجود در اين حجره ها با سادگي محيط جور و متناسب است. در انتهاي حياط دو تالار بزرگ قرار دارد و روي ديوارهاي آن پوشيده از انواع نقاشي هاست و تصوير چند شاه و چند پهلوان ايراني را بر ديوار كشيده اند.
در پايين قصر، در طرف مقابل حرمسرا، مهتابي شاعرانه اي، تعبيه شده است و نهري آبشار مانند، از زير يك گنبد تا باغ ها سرازير مي شود. از پلكان روبازي با شيب تند، به مهتابي دوم و بعد به مهتابي سوم پايين مي آييم و آنجا به كلاه فرنگي زيبايي مي رسيم كه درون آن را نقاشي ها و تصويرها آراسته اند. در اين كلاه فرنگي، بانوي من! يك ساعت توقف مي كنيم و بعد سرميز ناهار كه به دستور شاه آماده شده است، حاضر مي شويم.
از پشت پنجره هاي اين كلاه فرنگي، سر تا سر دشت تهران، باغ هاي قصر قاجار و در فاصله اي نزديكتر، جايگاه وسيعي پر از آب، نمايان است. در اين جايگاه، شاه با سوگلي هاي خود سوار بر قايق روي آب گشتي مي زند. پس از صرف ناهار از كلاه فرنگي خارج مي شويم و آخرين پلكان، ما را به باغ ها هدايت مي كند. اين باغ ها چندان بزرگ نيستند، اما خوب به آنها مي رسند. تعداد زيادي درختان ميوه و چند اصله سرو در آنها كاشته شده است. نهري آبشاروار، از بالاترين مهتابي، در سطح مسطح به پايين سرازير مي شود و پس از طي مسافتي، به همان شكل و ترتيب نگارستان، اما در مساحتي وسيع تر، از منبع آب مرمرين عبور مي كند. سر تا سر قصر و تمامي ملحقات آن، با ديوارهاي گلي محصور شده و چندين برج در اطراف آن سربرافراشته است. از طريق چهار در ورودي مختلف مي توان وارد اين قصر شد و در بالاي هر در، كوشكي پيش بيني شده است. در فاصله يك ليو و نيمي جنوب تهران، بر سر راه اصفهان، خرابه هاي شهر قديمي راگس را مي بينيم كه از بازمانده آن قصبه محقري به نام ري در آنجا سبز شده است. اكنون تقريبا ثابت شده كه در گفته جغرافيدانان و جهانگردان - كه جاي اين خرابه ها را خيلي جنوبي تر از تهران، نزديك قم يا ساوه دانسته اند اشتباه فاحشي راه يافته است. بررسي محل و نام اين قصبه كه نام شهري پرآوازه و قديمي را به ياد مي آورد، شايد براي دانشمندان كافي باشد.
سفرنامه ژي.ام. تانكواني
نامه هايي درباره ايران و تركيه آسيا،
نامه 20، صص 221 - 212

طهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |