حميدرضا حسيني
شهرك سينمايي غزالي در جاده كرج از همان زمان كه زنده ياد «علي حاتمي» هزاردستان را با جلوه هاي چشم نوازي از تهران قديم ساخت، محبوبيتي در خور به دست آورد؛ چه نزد آنان كه اكنون- سالها پس از نمايش هزاردستان- به آنجا مي روند تا ماكت لاله زار را ببينند و در گراند هتل بدلي يك وعده غذا بخورند و چه در نگاه فيلمسازاني كه طي اين سال ها لوكيشن تهران قديم را از فرط تصويربرداري نخ نما كرده اند!
اما آيا اينها هرگز به ذهنشان خطور كرده كه لاله زار واقعي كجاست و گراند هتل اصلي چه حال و روزي دارد؟ عجيب به نظر مي رسد كه بدل چيزي آن قدر جذاب باشد كه براي ديدنش بليت بفروشند و اصل همان چيز، چنان نازيبا و از ياد رفته كه كسي براي ديدارش شوق و رغبتي در خود نبيند! اما اين حكايت عجيب، حكايت بافت تاريخي تهران است؛ حكايت «طهران قديم» كه هنوز هست، اما كسي نمي بيندش و گمان مي رود كه وجود ندارد!
منطقه اي كه اكنون تهران را در آغوش گرفته، آن چنان كهن است كه تاريخ افسانه اي اش به «شيث بن آدم» و «هوشنگ پيشدادي» مي رسد و گورهاي سه هزار ساله آن در «قيطريه» وجود تمدني بزرگ و پيشرفته در اين بخش از جبهه جنوبي البرز را گواهي مي دهد. ليكن تاريخ جديد تهران از سده دهم هجري آغاز مي شود. آن گونه كه دكتر «ناصر تكميل همايون» روايت مي كند: «شاه تهماسب صفوي (۹۸۴-۹۳۰ ه . ق) نخستين بار در سال ۹۴۴ ه . ق از قريه آباد تهران ديدار كرد و از آن خوشش آمد و به شكارگاههاي آن علاقه مند شد و چندين بار در سفرهاي خود در آن قريه اقامت گزيد. او سرانجام در سال ۹۶۱ ه . ق دستور داد در پيرامون تهران كه ۶۰۰۰ گام محيط آن بود، بارويي با يكصدوچهارده برج (به عدد سوره هاي قرآن مجيد) بنا كنند. برج ها با فاصله منظم از يكديگر به اين شرح پديد آمد: سمت جنوبي ۴۰ برج، سمت شمالي ۳۱ برج، سمت غرب ۲۲ برج و سمت شرق ۲۱ برج.» (۱)
اين اقدام، تهران را در جايگاه شهري نشاند كه ابعادش اندكي بيش از چند شهر آن روزگار بود و تا پايان دوره صفويه (۱۱۳۴-۹۰۷ ه . ق) جايگاه تثبيت شده اي در ميان شهرهاي معتبر ايران به دست آورد. در فاصله سقوط صفويه تا روي كار آمدن قاجاريه- يعني در كشاكش دامنه دار افغانان، افشاريه، زنديه و قاجاريه- اهميت ارتباطي و نظامي تهران، اعتبار بيشتري را برايش به ارمغان آورد؛ چندان كه به روزگار كريم خان زند (۱۱۹۳-۱۱۶۳ ه . ق) بناهاي بسياري در شهر ساخته شد و دو محله «عودلاجان» و «چال ميدان» از تركيب محله هاي كوچك تر به وجود آمد.(۲) با اين همه گسترش واقعي تهران، زماني به وقوع پيوست كه اين شهر به عنوان پايتخت، طرف توجه «آغامحمدخان قاجار» قرار گرفت. هر چند كه آغامحمدخان، خود به احداث بناهاي شهري علاقه اي نشان نمي داد و اساساً دوره كوتاه زمامداري او (۱۲۱۲-۱۲۰۹ ه . ق) مجالي براي اين كار باقي نگذارد، اما از دوره جانشين بلافصلش «فتحعليشاه» (۱۲۵۰ _ ۱۲۱۲ ه . ق) پايتخت به شكل فزاينده اي توسعه يافت.
اين توسعه با گسترش اصفهان در دوره صفويه يا آباداني شيراز در دوره زنديه تفاوت ماهوي داشت؛ زيرا در ارتباط تنگاتنگ با تحولاتي بود كه در غرب- يا به اصطلاح آن روزگار «فرنگ» - رخ مي نمود و به نحو روزافزون بر مناسبات سنتي جامعه ايران تأثير مي گذارد. بعدها يك ناظر اروپايي، تهران توسعه يافته دوره قاجار را چنين وصف كرد:
«تهران شهري است زاده و باليده در شرق. اما، حاليه اين شهر به كسوتي ديگر درآمده و بدان آغازيده است كه تن پوش خود را به محصول خياط خانه هاي محله وست اند لندن همانند سازد. تهران اروپايي بي گمان پديدار گشته يا آن كه در حال برآمدن است. اما اگر هنوز بتوان تمايزي بين تهران شرقي و اروپايي حس كرد، بايد گفت كه تهران شهري است در مسير اروپايي شدن بر بستر آسيايي.» (۳)
از اين حيث تهران سده سيزدهم، مرجعي بي بديل براي مطالعه دگرگوني هايي است كه طي اين سده در ذهنيت و عينيت جامعه ايراني پديدار گشت و تعارض آن با پندارهاي سنتي و پيشينه هاي تاريخي، جوهره تحولات دوران معاصر را شكل بخشيد. آمارهاي موجود نشان مي دهند تهران كه در سال ۱۲۶۹ ه . ق يعني پنج سال پس از روي كار آمدن ناصر الدين شاه (۱۳۱۳- ۱۲۶۴ ه . ق) محدود در حصار شاه تهماسبي و داراي ۶ دروازه بود، تنها ۱۷ سال بعد يعني در ۱۲۸۶ ه . ق در پوسته خود نمي گنجيد. در اين زمان ۱۶۸۵۳ نفر يا ۱۱ درصد جمعيت بيرون از دروازه ها سكني داشتند و مردم حتي روي حصار قديم كه خراب شده بود، خانه ساخته بودند. بنابراين دولت تصميم به ساختن حصار جديدي گرفت كه ۱۲ دروازه داشت و مساحت شهر را به ۵/۷ ميل مربع و محيطش را به ۱۱ ميل افزايش داد.(۴)
|
|
كم و كيف معماري و شهرسازي تهران در اين دوران با توجه به ملاحظات پيش گفته چگونه بود؟ تكميل همايون در پاسخ به اين پرسش مي گويد: «تا اوايل دوره قاجار، معماري و شهرسازي پايتخت، تحت تأثير مكاتب قديم معماري مانند مكتب اصفهان، قزوين يا تبريز بود و به سبب مهاجر پذيري تهران، الگوهاي معماري ساير شهرها در پايتخت ديده مي شد. اما از دوره ناصري به بعد، هم به سبب عدم پاسخگويي كالبد شهر به نيازهاي جديد و هم به موجب تقليد از اروپا چهره شهر دگرگون شد. بدين سان تا زمان جنگ جهاني دوم، تهران معماري مكاتب قديم ايران و مكاتب اروپايي را توأمان دارا بود و كم و بيش خردگرايانه به شمار مي رفت.»
در واقع همين اختلاط ميان مكاتب ايراني و اروپايي است كه به بافت تاريخي تهران و مرده ريگ قاجاريه در اين شهر- بيش از هر بافت شهري ديگري در ايران- ارزش مطالعاتي مي بخشد و با «تنوع خلاق» خود، جذابيت هاي بصري فراواني را پديد مي آورد. اما همه تحولات نيز «خردگرايانه» نبود و گاه «تقليد از اروپا» بر «پاسخگويي به نيازهاي جديد» مي چربيد. تكميل همايون اين موضوع را از نظر دور نمي دارد و برخي تقليد هاي افراطي و طنزگونه را مورد اشاره قرار مي دهد: «در دوره ناصر الدينشاه تقليد از اروپا بدان پايه رسيد كه تهران را با اقتباس از پاريس به صورت هشت ضلعي طراحي كردند و حتي به دنبال آن بودند كه رودخانه اي را از وسط تهران عبور دهند تا مثل رودخانه سن در پاريس باشد!»
در مجموع وقتي دوران قاجار به سر آمد، تهران با در نظر گرفتن همه تحولات درون زا و برون زا، مكتبي ويژه را در تاريخ معماري ايران به ثبت رسانده بود كه با انبوه خانه هاي اعيان و اشراف در گوشه و كنار شهر شناخته مي شد و شاهكارهايي چون شمس العماره، كاخ مسعوديه، مسجد و مدرسه سپهسالار و عمارت مجلس شوراي ملي را عرضه مي كرد. در اين زمان، تهران چونان پلي بر گذرگاه زمان، معماري قديم ايران را به معماري جديد اروپا پيوند مي داد و جلوه هايي از هر دو را به نمايش مي گذاشت.
اين همه مديون مركزيت تهران و اسباب و عللي همچون تأسيس دار الفنون، انتشار روزنامه، ارتباط با اروپا، حضور فرنگي ها، رشد تجارت به خصوص تجارت خارجي و ثروت و امنيت بيشتر بود، اما درست به همين علل، تهران نمي توانست در يك لحظه از زمان متوقف بماند و لاجرم تحولات جديد، ره آوردهاي گذشته را در معرض آسيب قرار داد.
دوره پهلوي (۱۳۵۷- ۱۳۰۴ ه . ش) از حيث دگرگوني در معماري و شهرسازي، تجربه اي جديد تر براي پايتختي بود كه بيش از پيش از الگوهاي بومي فاصله مي گرفت و با خصلت هاي فرنگي پيوند مي خورد. در دوره ۱۳۲۰ _ ۱۳۰۴ هـ . ش تحولات شهرسازي خالي از جنبه هاي مثبت و ارزش افزا نبود: اينك شكوه معماري به كاخ ها و بناهاي درباري محدود نمي شد و در آثار مدرني چون موزه ايران باستان جلوه گر مي گشت؛ بناهاي عظيم با ساختاري مدرن و ظاهري به شدت باستان گرايانه سر برمي آوردند و معابر ارگانيك پيچ در پيچ جاي خود را به خيابان هاي مهندسي ساز و عريض مي دادند. اما گاه نيز سمت و سوي نوين سازي، صورتي خطرناك مي يافت.
مشكل از آنجا نشأت مي گرفت كه دولت پهلوي اول در پيشبرد پروژه مدرنيزاسيون كاملاً شكل گرايانه عمل مي كرد و خصوصاً بر ظواهر شهري تأكيد بسيار داشت. اين شكل گرايي مفرط وقتي با قاجار ستيزي درهم آميخت و از ميليتاريسم بهره برگرفت، نتيجه فاجعه بار بود:
«بلديه تهران به عنوان اين كه معابر بايد توسعه داده شود و پيچ و خم خيابان ها گرفته و بر زيبايي شهر افزوده شود و نيز بدين دليل كه ازدياد وسايل موتوري ايجاب مي نمايد، عرض خيابان ها افزوده شود؛ شروع به خرابي دروازه ها نمود و بعضي از دروازه ها هم كه تأثير در وسعت خيابان نداشت، از نظر اين كه بايد آثار دوره قاجاريه محو شوند [خراب شدند] ... شهردار تهران كه در آن موقع [۱۳۰۷ ه.ش] سرهنگ كريم آقا بوذرجمهري بود، نقشه اي براي ايجاد خيابان ها مطرح كرده بود و چون فردي نظامي و طبعاً قلدر بود، شب پرچم قرمزي روي ابنيه مردم، اعم از خانه يا دكان نصب [مي كرد] و قبل از اين كه صاحبان آن اماكن بتوانند نقل مكان و اثاث خود را جابه جا نمايند، شروع به خرابي مي كرد.»(۵)
اگر به اين روايت «حسين مكي»(وقايع نگار معاصر) دو عامل محدوديت هاي كالبدي بافت شهري دوره قاجار و فقدان درك كامل از مفهوم ميراث فرهنگي را بيفزاييم، آن گاه ماهيت تحولات تهران طي اين دوره، روشن تر خواهد شد. با اين وجود، روند فروپاشي ساختارهاي گذشته، زماني به مرز بحران رسيد كه بافت قديمي، نه بر اثر نوسازي كالبدي، بلكه به سبب دگرگوني در روابط شهري تحت فشاري خردكننده قرار گرفت. دكتر «محمدعلي (همايون) كاتوزيان»، اين دگرگوني را چنين شرح مي دهد:
|
|
«ظهور دوگانگي شهري، تجزيه كامل جامعه شناختي شهري، محصول اين دوره [دوره پهلوي دوم (۵۷ _ ۱۳۲۰ هـ.ش)] است. پيش از آن در محلات قديمي همه جور خانواده اي زندگي مي كرد. مقامات بلند پايه دولتي، خانواده هاي قديمي تر، بازرگانان، صنعتگران معمولي و تجار خرده پا در محلات مختلف شهر در كنار يكديگر مي زيستند. پيداست كه خانه هاي فقيران و ثروتمندان از هر حيث متفاوت بود، لكن روي هم رفته همه خانه ها بر پايه معماري سنتي ايران بنا شده بود. مهم تر آن كه اين امر تماس اجتماعي طبقات مختلف را تضمين مي كرد: ثروتمندان هر روزه با مردم معمولي، فقرا و حتي گدايان در ارتباط قرار مي گرفتند. اما اين همه، هنگامي دستخوش تغيير شد كه ثروت جديد، در مورد تهران به حركتي كاملاً ناسنجيده و برنامه ريزي نشده به سوي بخش هاي شمال شهر و ساختن خانه هايي منجر شد كه ساختمان بسياري از آنها در زمين هاي مجاني كه دولت به افسران ارتش و كارمندان ارشد داده بود، با سهولت بيشتري انجام گرفت.»(۶)
به گفته كاتوزيان «آسيب ناشي از اين جابه جايي هنگامي به نهايت خود رسيد كه با سكونت گزيدن مهاجران فقير در مناطق رو به زوال و خروج ثروتمندان از آن جا، مقامات مسئول؛ حفاظت محيط زيست و بازسازي محلات قديمي شهر را به دست فراموشي سپردند. بسياري از خانه هاي قديمي و باغدار جنوب شهر تهران را بساز و بفروش ها خراب كردند تا آلونك هاي خود را به جاي آنها بسازند _ و هيچ كس توجهي به اين موضوعات نداشت.»(۷)
نمونه وضعيتي را كه كاتوزيان شرح مي دهد، مي توان در محله امامزاده يحياي تهران يافت. محله اي كه زماني سكونت گاه مشيرالسلطنه (نخست وزير محمدعليشاه)، وثوق الدوله (از نخست وزيران دوره مشروطه) و برادر سياستمدارش قوام الدوله بود و خانه كساني چون سيدحسن مدرس (روحاني آزاديخواه و نماينده مجلس شوراي ملي) و نصيرالدوله بدر (اولين وزير فرهنگ دوره پهلوي) را در خود جاي مي داد، اينك محل زندگي مهاجران غيربومي و خصوصاً افغاني است كه امنيت رواني و اجتماعي محله را دچار اختلال كرده اند.
با اين حال و علي رغم كوچ ثروتمندان و سرشناسان به شمال شهر، بازار تهران هيچ گاه از بافت تاريخي خارج نشد و بلكه طي سه دهه اخير به شكل حيرت انگيزي توسعه يافت؛ اين در شرايطي بود كه كالبد فيزيكي بافت توان چنين توسعه اي را نداشت. بدين ترتيب لاله زار كه زماني يك محور كاملاً فرهنگي بود و نخستين سالن هاي تئاتر و سينما در آن شكل گرفت، لاله زاري كه «شانزه ليزه» تهران خوانده مي شد و محل عرضه محصولات فرهنگي مانند كتاب، گرامافون، نوار و ابزار موسيقي بود، به بازاري براي خريد و فروش سيم و كابل و جابه جايي قرقره هايي با دو متر ارتفاع بدل شد. كمي آن سوتر، خيابان ناصرخسرو، جايگاه اولين مدرسه جديد ايران (دارالفنون)، بازار لوازم الكتريكي و مركز قاچاق دارو گرديد و كاملا در بازار بزرگ تهران ادغام شد. اكنون نه فقط اين دو، بلكه تمام محورهاي اصلي تهران قديم يعني خيابان اميركبير (چراغ گاز)، فردوسي (علاءالدوله)، جمهوري (نادري)، ايران (عين الدوله) و... چنين وضعي دارند و با كالبد نحيف خود بار كمرشكن بازار مركزي كشور را به دوش گرفته اند.
چنين مي نمايد كه گسترش فعاليت هاي تجاري در محدوده مركزي شهر، بافت تاريخي تهران را از چند سو مورد تهديد قرار داده است. در وهله نخست ترافيك سنگين در محدوده بازار و تردد وسايل نقليه سنگين براي جابه جايي كالا، عامل تهديد كننده بزرگي براي آثار تاريخي است. آلودگي ناشي از حركت اتومبيل ها، جداره هاي خارجي و تزئينات اين آثار را دچار فرسايش مي كند و فشار وزني آنها به پايه بناهاي قديمي آسيب جدي وارد مي سازد. از اين گذشته افزايش تردد، تعريض معابر و ايجاد دسترسي هاي جديد را گريزناپذير مي كند و اين امر به نوبه خود، انهدام دالان هاي تاريخي، الحاق آنها به گذرها و گسست بافت كهن و ارگانيك شهري را از پي مي آورد.
در اين بين پيشروي بازار در محله هاي مسكوني، روند سكونت مهاجران غيربومي در اين محلات را شتابان مي كند و بر ناهنجاري هاي اجتماعي موجود مي افزايد. اين عده به عنوان نيروهاي ارزان در رده باربر، پادو يا شاگرد مغازه در بازار به كار گرفته مي شوند و از آنجا كه عموماً به صورت منفرد و فارغ از تعلقات خانوادگي در محله هاي اطراف سكني مي گزينند، وجودشان به معناي ايجاد بستر براي بزهكاري هاي گوناگون است. همين موضوع، به علاوه شلوغي و نابساماني محيط بازار، سبب مي گردد كه خانه هاي اطراف، ابتدا به عنوان يك مكان مسكوني، ارزش و اعتبار خود را از دست بدهند و سپس همچون طعمه هاي اقتصادي به منظور ايجاد پاساژ يا مجتمع تجاري، طرف توجه دلالان قرار گيرند.
|
|
از اين رو و با سرعت شگفت آوري در هم كوبيده مي شوند و بر جايشان، ساختمان هايي شكل مي گيرد كه از حيث كاربري، خصلت، فضاي معماري و سيماي ظاهري، كوچك ترين سنخيتي با بافت تاريخي ندارند و از منظر معماري، فاقد هرگونه ارزش و عاري از خلاقيت تلقي مي شوند.به مجموعه اين عوامل، مي توان عوامل ديگري نظير تداوم حضور بخش هاي اداري (وزارتخانه ها، سازمان هاي دولتي، ادارات مركزي بانكها) در بافت مركزي، فقدان مديريت واحد و همه جانبه نگر شهري، شفاف نبودن مسئوليت ها و وظايف شهرداري در قبال بافت تاريخي و كمرنگ بودن قوانين و مقررات حمايتي يا ناديده انگاشتن آنها را افزود. اين همه موجب شده است، صفت «تاريخي بودن» تهران رنگ ببازد و خرابي يادگارهاي گذشته با واكنش چنداني روبه رو نشود. امروزه تهران، نه با آثار تاريخي شاخص و پراهميت خود، بلكه با برج هاي مسكوني و تجاري و شهرك هاي پيراموني شناخته مي شود و اين نوع معرفي از پايتختي كه افزون بر سه هزار سال قدمت دارد، هويت تاريخي اش را به عقب مي راند.
بدين ترتيب نبايد تعجب كرد كه يك مقام مسئول در سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري بگويد:«براساس شواهد موجود، در ۲۰ سال گذشته ۵۰۰ اثر تاريخي در تهران نابود شده است كه متوسط هر ۱۶ روز يك اثر را نشان مي دهد و اين موضوع در پارگي ها و گسست هاي به وجود آمده در پيكر شهر قابل مشاهده است.» و باز نبايد تعجب كرد كه مردم خاطره«طهران قديم» را بيش از خود آن دوست بدارند و بدلش را بر اصلش ترجيح دهند. براي آنها سال هاست كه «طهران»، «تهران» شده است!
پي نوشت ها:
۱ _ تكميل همايون، ناصر: تاريخ اجتماعي و فرهنگي تهران؛ به نقل از سليم سليمي مؤيد، سيماي ميراث فرهنگي استان تهران، معاونت معرفي و آموزش سازمان ميراث فرهنگي، تهران، ،۱۳۸۱ ص ۳۱
۲ _ همان منبع، ص ۳۳
۳ _ Ibid، به نقل از اتحاديه، منصوره: اينجا طهران است (مجموعه مقالاتي درباره طهران)، نشر تاريخ ايران، تهران، ،۱۳۷۷ ص ۱۱
۴ _ همان منبع، ص ۲۹
۵ _ مكي، حسين: تاريخ بيست ساله ايران، انتشارات علمي، تهران، ،۱۳۷۴ جلد ،۴ صص ۴۳۶ _ ۴۳۵
۶ _ كاتوزيان، محمدعلي: اقتصاد سياسي ايران، انتشارات پاپيروس، تهران، ،۱۳۶۸ ج ،۲ ص ۱۳۰
۷ _ همان منبع، همان صفحه
۸ _ ناصر پازوكي (مدير كل سابق ميراث فرهنگي استان تهران)، مصاحبه با روزنامه ايران، ۲۱/۵/۸۲ ، ص۱۶