دوشنبه ۲۸ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۸۰۴
اگر كافر اگر مومن به دنبال تو مي گردم
001746.jpg
مسجد جمكران/عكس:محمد رضا شاهرخي نژاد
گزارش اول‎/ مريم پاپي- يك شادي بزرگ در راه است. وقتي خانه ها جشن و شادي خود را به درگاهي ها، كوچه ها و خيابان ها سرازير مي كنند، وقتي خيابان ها روشن و رنگين مي شوند و دركي مشترك از اين تغييرات محيطي به شهروندان دست مي دهند، يعني در بطن جشني عمومي قرار گرفته ايم. گستردگي چراغاني ها نشان از اهميت زياد اين جشن دارد و نفوذ آن به كوچه ها و خانه ها از عمق آن براي مردم حكايت دارد. شعبان كه به نيمه مي رسد، رمضان را نيز مي توان حس كرد.
جشن هاي شعبانيه از چند سال پيش با نامگذاري و ايجاد ستادي براي برگزاري اين جشن ها، هويت مستقلي نسبت به ساير جشن هاي مذهبي گرفتند. هر سال برگزاري اين جشن ها با برنامه هاي مشخصي از سوي برگزاركنندگان اعلام مي شود. نيمه شعبان آهسته و بي صدا نمي آيد. جشن بزرگي است كه براي آن تدارك ديده مي شود، ولي فلسفه برگزاري بزرگترين جشن هاي مسلمانان پشت چراغ ها و كاغذهاي رنگي گم شده است.
انتظاري كه در تاريخ ريشه دارد
در نزد پيروان همه اديان، شخصيت هايي وجود دارند كه مردم با احترام به آنها مي نگرند. گيدنز، جامعه شناس، معتقد است كه شعائر ديني كاملا متمايز از عادات و شيوه هاي عمل زندگي معمولي درنظر گرفته مي شوند؛ روشن كردن شمع براي احترام كردن يا فرونشاندن خشم يك خدا از لحاظ معنا و مفهوم، كاملا با انجام دادن اين كار براي روشنايي فرق مي كند .
جشن ها و مراسم مذهبي از هنگامي كه پيامبران به وجود آمدند، جزئي از اعتقادات زندگي انسان ها بوده اند. از جمله مشتركات اديان مختلف، موعود گرايي است. بشر در هر دوره از تاريخ، موعودي براي خود داشته و انتظار آمدن يك منجي در درجات و سطوح مختلف براي بشر تكرار شده است. در روايات هست كه تولد پيامبران به انسان ها وعده داده شده و هنگامي كه آنها ظهور كردند، تعدادي از مردم به انتظار آنها بوده اند. در عقايد عامه اسب، پارت يك نشانه ظهور مسيح در بين يهود تلقي مي شد ( تاريخ مردم ايران قبل از باستان، دكتر عبدالحسين زرين كوب). تاثير آئين ميترايي بر مسيحيت، جشن مربوط به ولادت ميتراست كه مهرپرستان در طولاني ترين شب سال و درست از وقتي كه بعد از آن، روزها بلند مي شوند، اين جشن را برگزار مي كرده اند. به همين دليل شب يلدا بعدها در نزد پيروان مسيح همچون جشن ميلاد عيسي تلقي شده است. تعداد ديگري از اساطير وابسته به ميترا نيز هست كه در پيدايش داستان هاي مربوط به ولادت يا هويت عيسي مسيح تاثير گذاشته است. جرج برنارد شاو مي گويد: مذهب يكي است، گيريم كه با صد روايت . از نظر معارف قرآني و شناخت هاي اسلامي، زمين همواره جايگاه خليفه الهي است. فارابي، فيلسوف بزرگ تاريخ نيز كه با نظريه مدينه فاضله خود شهرت يافته، در خصوص مسئله غيبت گفته است: اگر روزگاري رئيسي آنگونه كه بايد براي مدينه فاضله در دسترس نبود، بايد شرايع و احكامي را كه اين رئيس و ديگران همانند او كه در پيش بوده اند وضع كرده اند، بگيرند و همان ها را قوانين قطعي جامعه قرار دهند (خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمي).
Smsهاي نيمه شعباني
پنج صلوات بفرست و اين پيام را براي پنج نفر ارسال كن. براي سلامتي امان زمان(عج) حتي شده با يك لامپ كوچك رنگي راه آمدنش را در شهرمان چراغاني كنيم .
انشاءالله تا نيمه شعبان خبر خوبي مي گيريد.
اين دو، نمونه پيام هاي كوتاهي است كه اين روزها بر صفحه تلفن هاي همراه ديده مي شود. با توجه به اينكه اكثر استفاده كنندگان اين خدمات مخابراتي جوانان هستند، از اين طريق مي توان به اهميت اين روز و اعتقاد جوانان به آن پي برد.
اما مسئله اين است كه ما تا چه ميزان توانسته ايم با اين اعتقادات همسو شده و آنها را در جهت مطلوب هدايت كنيم. جواناني كه شب هاي نيمه شعبان تحت تاثير چراغاني هاي خيابان هايي همچون محله خراسان تهران فريادهاي شادي سرمي دهند، شادي مهارنشده اي دارند كه حتي از ماهيت آن بي خبرند.
كاغذهاي رنگي، لامپ هايي كه در سال هاي اخير به لامپ هاي كم مصرف تبديل شده اند و كوچه و خيابان هاي پر از رنگ، محيط متفاوتي را براي شهرنشينان به وجود مي آورد.
گاهي هم شهروندان تهراني پلاكاردهاي بزرگي در شهر مي بينند كه روي آنها نوشته شده آقا بيا ، آقا مخلصيم . چنين عباراتي با توجه به تعميم پذيربودن عنوان آقا، تاثير مورد نظر را در مخاطبان نخواهد داشت. مجموعه اين عوامل، موجب مي شوند تا بعضي از آذين بندي ها و رنگ هاي به كاربرده شده در جشن هاي خياباني نامناسب جلوه كنند. از آنجا كه سليقه و هدف مشخصي براي به كار بردن رنگ ها و تزئينات خاص مورد نظر نبوده است، اين آذين بندي ها معني مرتبط با واقعه اي را كه برايش جشن برگزار شده منتقل نمي كنند. علاوه بر اين در بسياري مواقع آذين بندي هايي همچون برپاكردن طاق نصرت در مكان هاي نامناسب، ترافيك را دچار اشكالاتي مضاعف مي كند. اين عوامل، حس و درك مردم از جشن هاي عمومي را تحت تاثير قرار مي دهند.
همين نشناختن صحيح فلسفه انتظار و نيمه شعبان است كه موجب مي شود برخي از مردم به اعمال مناسك ديني به چشم ابزاري براي حل مشكلات خود نگاه كنند و در اين شرايط هر چه مشكلات بزرگتر باشند، راه ها و بدعت هاي متنوع تري در جامعه پديد مي آيد. از همين روست كه تفاوت بزرگ ميان جشن و عزاداري به مرزي كوچك تبديل شده كه براحتي اشتباه گرفته مي شوند.
پذيرايي در خيابان
تجمع موجود در قسمتي از خيابان، افراد بيشتري را به سمت شربت و شيريني ها جلب مي كند. خودروها در مناطقي كه مواقع عادي هرگز اجازه نگه داشتن ندارند، مي ايستند و به جمع مردم مي پيوندند.
منظره اشتياق مردم براي دريافت شربت و شيريني و ايستادن خانواده ها در گوشه اي از خيابان به اين بهانه، صحنه بدي نيست، اما با نگاهي به پشت صحنه، بعد ناخوشايند موضوع پيدا مي شود؛ جوي آب ، پاي درخت هاي پياده رو و قسمتي از سواره رو پر از ليوان هاي يك بار مصرف شده اند. رهگذراني كه اين شربت ها را مي نوشند و مي روند و خيراني كه آنها را توزيع مي كنند، هيچ كدام به فكر رفتگر بيچاره اي كه در ساعات نيمه شب و آغاز صبح بايد اين خيابان را تميز كند، نيستند.
001713.jpg
عكس: گلناز بهشتي
اقلام و كالاهاي يارانه اي و رايگان به  منظور آذين بندي جشن هاي شعبانيه، از سوي ستاد برگزاري جشن هاي شعبانيه در اختيار شهروندان تهراني قرارمي گيرد تا براي برپايي آئين جشن و سرور و آذين بندي خيابان ها و محلات از خدمات ستاد مردمي اعياد شعبانيه استفاده كنند. همچنين پلاكاردها، بروشورها، پوسترهاي نمايشگاهي، كالاهاي تزئيني و تابلوهاي صلوات به صورت رايگان براي اين منظور در نظر گرفته شده است...
اقدامات فرهنگ سازانه اي همچون برپايي نمايشگاه هاي كتاب با موضوع فلسفه انتظار، طرح قرائت حداقل يك جزء قرآن و هزار صلوات براي سلامتي امام زمان(عج) به اجرا در مي آيد. گفته مي شود هزينه جشن هاي شعبانيه 3 تا 4 ميليارد تومان است كه اين هزينه ها از سوي 30 تا 40 نفر از عاشقان اهل بيت عليهم السلام تامين مي شود. مسئولان ستاد برگزاري اعياد شعبانيه تاكيد دارند اين گوشه كوچكي از هزينه هايي است كه اقشار مختلف مردم براي اين ايام هزينه مي كنند . اين در حالي است كه افرادي از جمله امام جمعه اصفهان به اقدام دشمناني كه در صدد از بين بردن فرهنگ مهدويت هستند، اشاره مي كنند.
آيت الله طباطبايي در گفت وگو با پايگاه اطلاع رساني رسا اظهار داشت: دشمنان با اين فعاليت ها در صدد نابود كردن باور ها و فرهنگ مهدويت در ميان شيعيان و سست كردن مردم براي برپايي جشن هاي نيمه شعبان هستند. انشاءالله با حفظ اعتقادات، همت و تدبير بيشتر براي گسترش اين فرهنگ، مخصوصا در جوانان و اميد و ايمان به اين شخصيت بزرگ الهي، دسيسه هاي آنان را خنثي مي كنيم. همانگونه كه آنها هر روز فعاليت هاي مختلف و بيشتري براي سست كردن باورهاي ما انجام مي دهند، ما نيز با تعصب، تدبر و فعاليت  بيشتر دسيسه هاي آنان را خنثي و زمينه ظهور آن حضرت (عج) را فراهم مي كنيم، ولي براي حفظ، اين جشن ها بايد به شيوه درست برگزار شوند؛ به همين دليل بايد از هزينه هاي بيجا و اسراف پرهيز كرد و برپايي جشن هاي پر بار و باشكوه، پيام انتظار، صلح و منجي عالم بشريت بايد بخوبي به همگان منتقل كنند. اعياد شعبانيه در زندگي مردم ريشه دارد. نشان اين امر را مي توان در برگزاري جشن هاي خصوصي آنها همزمان با اعياد شعبانيه دانست.
اما اين نيروي مردمي بايد در جهت مناسب هدايت شود تا به بيراهه نرفته يا به اتلاف منابع منجر نشود.

اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
001722.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
ميثم قاسمي
برو اي طاير ميمون همايون آثار
پيش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان
سخن اين است كه ما بي تو نخواهيم حيات
بشنواي پيك خبرگير و سخن باز رسان
نمي خواهيم غلو كنيم. نمي خواهيم او را تا حد خدا يا رسولش بالا ببريم، اما به او اعتقاد داريم. بارها از خودمان پرسيده ايم چرا به او و آمدنش اعتقاد داريم؟
اين ايمان قلبي از دل آيات و روايات بيرون نمي آيد. درك آنها كار عقل است و اين كار دل.
بسياري را ديده ايم كه اعتقادات ديني شان را به كناري گذاشته اند، اما همين آدم ها نمي توانند براحتي بگويند او روزي نخواهد آمد. نه كه از تو خجالت بكشند، نه كه ملاحظه اعتقادات تو را بكنند، نه كه از كسي بترسند و عقايدشان را پنهان كنند، نه، حداقل در اين يك مورد ، نه.
تاريخ مانند اسلايد از مقابلم مي گذرد؛ برده هايي كه سنگ هاي اهرام را به دوش مي كشند. جواناني كه بين ديوارها و ستون ها مدفون مي شوند، سرهايي كه بردار مي شوند، كودكاني كه بيگناه در آتش مي سوزند. مادراني كه در داغ فرزندانشان به سينه مي كوبند و در كنار همه اينها قدرتمنداني كه قهقهه مستانه مي زنند و بر ويرانه ها، كاخ مي سازند؛
تا بوده همين بوده. ظالم و مظلوم، تاريخ روزهاي عدالت و آزادي را كمتر به خودديده است. آنقدر كم كه چهار سال ونه ماه خلافت اميرالمومنين پس از قرن ها هنوز در يادها مانده است. دوري از عدالت و آزادي بشر را عاشق كرده است؛ هجران هميشه عاشق مي سازد.
عدالت ديري است كه آرمان بشريت شده است.بشر آرمان شهرها تصور كرده، در ذهنش حاكمان عادل ساخته و در  عمل براي دستيابي به آن تلاش كرده است، اما همه بي فايده.
اگر وعدالله حق ، پس چه روز است كه نوبت به قدرتمندي مستضعفان مي رسد؟ پس كدام روز است كه از ترس شمشيرها و سرنيزه ها، بمب ها و بمب افكن ها، تفنگ ها و موشك ها به خود نمي لرزيم؟ كدام شب است كه مي  توانيم سرآرام بر بالش بگذاريم بدون وحشت مرگ و كرختي گرسنگي؟ پس كدام روز است كه از زمين به سرهايي كه بر نيزه مي روند نمي نگريم؟ كدام روز است كه نعشي را بر بالاي دار نمي بينيم؟ كدام روز را بدون وحشت چكمه و سرنيزه به شب خواهيم رساند؟
اگر قرار است اين آسياب به نوبت بچرخد، پس نوبت ما كي مي رسد؟
برقرار نشدن عدالت و  آزادي به دور از عدل پروردگار و خارج از نظم هستي است. به همين دليل است كه هر روز و هميشه آمدنش را انتظار مي كشيم. روزها با چراغ گرد شهر چرخيديم، اما نيافتيمش، از يكديگر پرسيديم كه بر كدامين بي نشان قله است، اما باز هم با هيچ كس نشاني زان دلستان نديديم. از پا نمي نشينيم. هر روز و هر شب انتظار آمدنش را مي كشيم كه عزيز علي ان اري الخلق و اتري

ميهماني در راه است
پويا مهرآيين- يادش به خير؛ حالا كه فكر مي كنم، مي بينم بيست و چند سال از آن روزها مي گذرد؛ بيست و چند سالي كه بخش عمده يك عمر معمولي است. از يكي، دو هفته قبل تر به تكاپو مي افتاديم كه عهد هرساله برجا بماند و نذر همه ادا شود. قبل از هرچيز سراغ كاغذهاي كشي مي رفتيم و برآورد مي كرديم كه براي كوچه مان كه فقط دو متر (حتي كمتر) عرض داشت، چقدر نوارزنبوري نياز داريم. هرچه از سالهاي قبل باقي مانده بود را مرتب مي كرديم و به ديوارها مي زديم تا بزرگترها هم وارد حال و هواي عيد شوند. مي آمدند و با سلام و صلوات ماشاءالله و خسته نباشيد مي گفتند و ما هم كه كارمان را خوب بلد بوديم، همان جا بلافاصله نياز و نذر سالانه هركدام از آنها رامي گرفتيم و مي دويديم سراغ مغازه اي كه كاغذرنگي داشت. از انواع رنگ ها انتخاب مي كرديم و باز هم نوارهاي ديگري آماده مي شد و به ديوارهاي كوچه آويزان. حالا ديگر نوبت بزرگترها بود.
شب كه از راه مي رسيد و خاطر ما جمع مي شد كه خستگي آنها در رفته، سراغشان مي رفتيم و نصب طاق نصرت شروع مي شد. اول بايد تيرهاي چوبي روي سر ديوارها انداخته مي شد و بعد هم نوبت به فرش ها مي رسيد. اگرچه شايد در هركدام از خانه هاي كوچه محقر ما، به زحمت يكي، دو تخته فرش يافت مي شد، اما هميشه رقابت عجيبي بين همسايه ها حاكم بود كه فرش كدام يكي زودتر از داربست طاق نصرت بالا برود. بعد نوبت به ديوارها مي رسيد؛ فرش و پتو و ترمه و قاب عكس و هرچيز ديگري كه قابليت نصب در طاق نصرت را داشت، مي آورديم و مي گذاشتيم به سينه ديوار؛ سينه اي كه حالا ديگر كاهگلي نبود؛ سينه اي كه انگار مي تپيد.
من مي رفتم سراغ خان دايي؛ برقكار بود. به هر كلكي كه مي شد، چند ريسه لامپ و يك يا دو تابلو
دست و پا مي كرديم. ريسه ها از سركوچه آويخته مي شدند و تابلو هم كه جايش معلوم بود؛ سردر طاق نصرت؛ خوش آمديد . شب هايي كه بايد مي گذشت تا نيمه شعبان برسد، همه در طاق نصرت سپري مي شد. اگر هوا گرم و قابل تحمل بود كه همه بودند و همان جا مي خوابيدند، ولي اگر هوا سرد بود، نوبت بچه ها مشخص مي شد تا هركدام كشيك بكشند و مواظب طاق نصرت باشند، اگرچه وقتي خوابمان مي برد، نه تنها كسي چيزي برنمي داشت، بلكه خيلي ها يواشكي مي آمدند و نذرشان را مي گذاشتند و مي رفتند.
صبح 14 شعبان نفس ها در سينه بچه ها حسب مي شد. همه نگران بودند، اگرچه شادي تمام وجودشان را فرا گرفته بود؛ نگران از اينكه تا حوالي ساعت هاي بعدازظهر بتوانند شكر و آبليمو و زعفران و شيريني و ميز و بقيه لوازم را جفت و جور كنند؛ بايد آبروداري مي كرديم. البته گاهي هم بچه ها در تكاپو مي افتادند كه چيزي به تزئينات كوچه اضافه كنند كه از تزئينات كوچه كناري زيباتر شود. همه وسيله ها تا ظهر فراهم مي شد. همه خانم هاي كوچه دست به كار مي شدند تا آبروي بچه هايشان حفظ شود؛ آنها منتظر ميهمان بودند.
اما اصل ماجرا انگار عصر روز چهاردهم اتفاق مي افتاد. حوالي عصر يكي از خانم هاي همسايه كه بيشتر از همه به ما كمك مي كرد، مي آمد و يك سفره ترمه كنار طاق نصرت پهن مي كرد. بعد مي رفت و اسباب چايي اش را مي آورد؛ قوري و استكان و قندان و ...، اما مهمتر از همه سماور بود.
سماور كه روشن مي شد، باور مي كردي كه انگار ميهماني در راه است؛ ميهماني كه قرار است از گرد راه برسد و تو مجبور هستي با همه بضاعت خودت كه همان يك استكان چايي است از او پذيرايي كني. آن سماور جوش مي زد و دل ما جوش مي زد تا مردم بيايند و شربت و شيريني پخش شود و كوچه تميز و مرتب تر از قبل شود؛ كه دود اسفند همه جا را پر كند و ... اما كسي به سماور دست نمي زد. سماور نشانه انتظار براي يك ميهمان خاص بود و هيچ وقت كسي قبل از ميهمان، از خودش پذيرايي نخواهد كرد. آب جوش سماور سرد مي شد و مي شد برات همسايه ها از جشن نيمه شعبان؛ براي هركدام يك جرعه كافي بود. حالا ديگر شكل جشن ها عوض شده، ديگر سماوري روشن نمي شود، اما همچنان دل ها مي جوشد.

بي خوابي هاي شيرين شيريني پزان
ابوذر منصوري- معمولا بيشتر شيريني پزها به جاي روز جمعه، دوشنبه ها تعطيل مي كنند، اما با مصادف شدن نيمه شعبان با روز سه شنبه، تمامي شيريني پزان، چه خشك كار و چه تركار، بايد امروز بيشتر از روزهاي ديگركار كنند؛ طوري كه دفتر سفارشات آنها در اين چند روز برعكس روزهاي ديگر، مملو از قبول انواع سفارش كيك و شيريني با حجم هاي متفاوت است. شغل آنان از آن دسته از شغل هاست كه حضورشان براي كامل كردن يك جشن لازم است، اما خودشان به دليل انبوه كار نمي توانند در جشن ها حضور داشته باشند.
صاحب مغازه خسته است و خوشحال و در مغازه مدام باز و بسته مي شود.
اين يكي براي تدارك شيريني عقدكنان دخترش آمده: حاجي آبروي ما را حفظ كن .
آن يكي از حضور رئيس جديد و معارفه آن خبر مي دهد: حاج حسن دير نشه ها. كلي زحمت كشيديم تا چيزي در روز جشن كم و كسر نباشد، مبادا زحمات رئيس قبلي اداره پايمال شود و بعد ادامه مي دهد: مثل پارسال نشه ها!
از حاج حسن مي پرسيم قضيه پارسال چه بود؟ او باكمي مكث از نيمه شعبان سال گذشته مي گويد: پارسال اين آقا 20 كيلو دانماركي براي ساعت 2 بعدازظهر سفارش داده بود و يك مشتري ديگر هم كه از قضا فاميلي مشتركي با ايشان داشت هم مقدار 20 كيلو شيريني پاي نارگيل سفارش داد. اين وسط كارگران اشتباه كردند و جعبه هاي شيريني جابه جا شدند و فرداي آن روز بود كه هر دو شاكي و ناراحت اينجا آمدند. بايد ما به يكي مابه التفاوت شيريني را مي داديم و آن يكي هم خودش آمد كسري مبلغ بين اين دو شيريني را پرداخت كرد .
شيريني فروش ادامه مي دهد: خستگي و بي خوابي اين كار در اين چند روز يك طرف، دعواها و جر و بحث و عجله مشتريان در تحويل گرفتن جنسشان هم يك طرف . او اشاره اي به پشت سر ما مي كند؛ دو تا يخچال ويترين دار پر از شيريني و دو ترازوي ديجيتال مشكي كه منتظر زورآزمايي هستند. جالب تر اينكه جلوي ويترين يخچال ها دو تا نرده به ارتفاع يك متر و به طول تقريبي ويترين يخچال كشيده است. براي چي؟ تا مشتريان درست صف ببندند و هركس نگويد نوبت من است .
حاجي توضيح مي دهد كه تجربه من بعد از 60 سال كار مي گويد نرده اختراع خوبي است! كنار دخل مغازه فردي كه بازارياب يكي از كارخانه هاي روغن نباتي است، خبر از گراني روغن درچند روز آينده مي دهد و حاج حسن هم با تعجب، از كشش بازار مي گويد: مگر بازار چقدر كشش دارد؟ روغن گران مي شود، شكر گران شده، تخم مرغ گران شده و ما مي توانيم نتيجه بگيريم كه شيريني هم گران مي شود!
قديمي ترين شيريني پز محله بلوار ابوذر هم باسابقه بيست و پنج، شش ساله قنادي خانپوري است كه صاحب آن، شيريني پزي را نزد يكي از قديمي ترين شيريني پزان تهران در محله مولوي (حاج آقا متوسلاني يزدي) آموختد. آنها امروزه در اين محله جدا از پخت و پز كيك و شيريني براي مغازه خودشان، براي بيشتر محله هاي اطراف هم در كارگاهشان شيريني مي پزند. خانم مسني وارد مغازه مي شود و مانند سه، چهار مشتري قبلي، مقداري شيريني دانماركي سفارش مي دهد. حاج سليم خانپوري، يكي از اين چند برادر است كه در كنار يخچال، صورت اجناس داخل مغازه را برمي دارد و در جوابم از استقبال بيش از حد دو نوع شيريني صحبت به ميان مي آورد: دانماركي و زبان، بيشترين مشتري را دارند . به گفته او، آنها از شنبه ساعت 8 صبح تا 12 شب دوشنبه، يكسره كار مي كنند؛ البته شيفت شب فقط براي خشك كارهاست.
كارگراني كه با شيريني هاي تر و خامه اي سروكار دارند، به اين علت كه شيريني تر بيشتر از يك روز نمي تواند طعم تازگي خود را حفظ كند، بار اصلي كارشان از امروز صبح شروع شده است. آنها از صبح دوشنبه و باتوجه به صورت سفارشات، بايد انواع كيك ها را در وزن و اشكال مختلف بپزند. دستگاه هاي فر، دستگاه هاي همزن و سردخانه در اين يكي، دو روز پروخالي مي شود و آنها بايد به طور متوسط بين 150 تا 250 كيلو شيريني آماده كنند.
در شلوغي اين روزها بايد به كمك گرفتن از اطرافيان از جمله فرزند، برادر، اقوام يا دوستاني كه آشنايي كم يا زيادي در امر شيريني پزي دارند هم اشاره كرد كه به عنوان نيروهاي كمكي و موقت در اين ايام در اكثر كارگاه هاي شيريني پزي مشغول كار مي شوند. اين موضوع باعث مي شود حاج سليم ياد خاطره اي از سالهاي جواني اش بيفتد؛ آن روزهايي كه برعكس امروز، اكثر دستگاه ها دستي بوده و به پيشرفتگي امروز نبودند. در كارگاه حاج آقا متوسلاني در روزهاي اعياد، پسر صاحب مغازه كه يك جوان دانشجو بود، براي كمك مي آمد. انگار نه انگار او پسر صاحب كار است؛ بي ريا و بي شيله مانند يك كارگر ساده زيردست شيريني پزان كار مي كرد. او حالا بعد از سالها سراغ جاويدالاثر حاج احمد متوسلاني، همان پسر متواضع صاحب كار و فرمانده بي رياي سپاه كه سالهاست سرنوشتش در دست عمال صهيونيست است را از ما مي گيرد و از صاحب اين روز، طلب بازگشت او را به آغوش خانواده دارد.

كسي به بچه ها تشر نمي زند
آبتين بهداد- تصاوير تار و مبهم است، حتي چهره ها را بخوبي نمي توانم به خاطر بياورم، اما پشت اين تصاوير مبهم، حسي قوي و شيرين، خاطره را در اين سالها در ذهنم ماندگار كرده است؛ حسي كه مي دانم 20 و چند سال ديگر هم كه بگذرد، همچنان گرم و زنده مي ماند.
يادم نيست زمستان بود يا تابستان، قبل از ظهر بود يا دم غروب، همين قدر يادم هست كه پنج يا شش سال بيشتر نداشتم. پدر دستم را گرفته بود و با قدم هاي بلندش مرا تقريبا دوان دوان دنبال خودش مي كشيد. با هم وارد تنها خيابان پياده راه مشهد شديم. آن موقع خيابان جنت بعد از غروب حسابي شلوغ مي شد و مسافران و شهروندان مشهدي تقريبا به اين خيابان هجوم مي آوردند، چون جاي امني بود براي قدم زدن بي دغدغه و خوردن يك بستني يا فالوده، خريد لباس و تماشاي ويترين مغازه هاي پوشاك. با اينكه آن موقع اين خيابان مبلمان شهري درست و حسابي مثل نيمكت و سطل زباله و اين طور چيزها نداشت، اما كمتر پيش مي آمد كه زباله اي روي زمين ببيني، راستش را بخواهي امروز كه فكر مي كنم احساس مي كنم مردم از ريختن زباله روي زمين خجالت مي كشيدند يا اينكه آن را بي احترامي به خودشان مي دانستند. بگذريم خيابان قشنگي بود و البته هنوز هم تا حدودي اين قشنگي را حفظ كرده است. نور رنگي و چشمك زن نئون مغازه ها روي كفپوش خيابان ها مي افتاد و چشم را بازي مي داد و هر 50 متر مغازه هاي بستني يا آبميوه فروشي وسوسه ات مي كرد، خلاصه اينكه از همان سالها، يعني 23 يا 24 سال پيش، تنها خياباني بود كه دوست داشتم در آن قدم بزنم.
آن روز هم داشتيم همين كار را مي كرديم، قدم مي زديم، اما اين بار با پدرم، آن هم در حالي كه او هيچ توجهي به مغازه ها نداشت. هنوز چند قدمي وارد خيابان نشده بوديم كه چشمم به ميز و صندلي هاي چيده شده داخل خيابان افتاد. راستش را بخواهيد اين خيابان تقريبا پياده رو ندارد، چون خيابان باريكي است و به همين دليل تقريبا همه مردم وسط خيابان قدم مي زنند، حالا اگر بخواهند در آن خيابان ميز و صندلي بچينند، هر جاي آنكه بچينند، به نظر مي آيد وسط خيابان است، ضمن اينكه اصلا در مملكت ما رسم نيست كه داخل پياده رو يا خيابان، ميز و صندلي بچينند و همين طور كه راه مي روي، به آن بربخوري (هرچند كه كار جالبي است)، بنابراين دور از ذهن نبود اگر وقتي در عالم كودكي چشمم به آن ميز و صندلي هاي مرتب و محترم چيده شده در خيابان جنت افتاد، تعجب كنم. هم عجيب بودن ماجرا هنوز برايم زنده و تازه است و هم تصوير آن دكور ميز و صندلي؛ صندلي هايي فلزي با نشيمن گاه و تكيه گاه نرم و روكش پلاستيكي سورمه اي و ميزهاي آهني با روميزي هاي سفيد؛ سفيد سفيد. آنقدر اين روميزي ها تميز و سفيد بودند كه مدام نگران آن بودي كه مبادا بادي بوزد و روي آن گردوغبار بنشيند يا به هر شكل ديگري كثيف شود. جالب تر اينكه روي اين ميزها پر بود از ظرف هاي شيريني، ميوه و شربت و گلدان هاي پر از گل. دور بعضي ميزها عده اي نشسته بودند و همين طور كه ميوه اي پوست مي كندند يا شربتي مي نوشيدند، گپي با هم مي زدند و دور بعضي از ميزها خالي بود. از تعجب داشتم شاخ درمي آوردم، چه خبر شده؟ وقتي به ميهماني مي رويم، مدام مواظب هستيم كه از يك شيريني بيشتر برنداريم تا به كسي برنخورد، آن وقت اينجا شيريني و شربت و ميوه را همين طور گذاشته اند روي اين ميزها توي خيابان تا هركس رد مي شود، بخورد؟! اين ديگر چطور ميهماني است؟ اصلا چه كسي اين ميهماني را گرفته كه ميز و صندلي را به جاي خانه توي خيابان چيده است؟
پدر با چند نفر خوش و بش كرد، پشت يكي از ميزها نشست و دوتايي مشغول پذيرايي از خودمان شديم. آنقدر محترمانه نشسته بوديم كه انگار ميزبان مهمي از ما پذيرايي مي كند و بايد رعايت منزلت او را بكنيم. چند دقيقه اي بيشتر طول نكشيد كه فهميدم ميهمان جشن ميلاد امام زمان (عج) هستيم.
حالا بعد از 24 سال هنوز آرزوي اين را دارم كه يك بارديگر پشت آن ميزها بنشينم و روي آن ملافه هاي سفيد دست بكشم. اين ميهماني، تنها جشني است كه در آن كسي به بچه ها تشر نمي زند كه فقط يك شيريني بخورد و در ضمن هيچ بچه اي هم به خودش اجازه نمي دهد كاري دور از ادب بكند.

از تو چه پنهان نازنين...
001710.jpg
عكس: گلناز بهشتي
سيد محمد سادات اخوي
به نام خدا... كه تو را با همه مهربان آفريد
اگر آغازي بهتر از سلام مي شناختم، مي گفتم... سلام!
نمي دانم اين نامه، كي به دستت مي رسد و در چه حالي مي خواني.
نمي دانم مرا به ياد مي آوري يا نه؛ اما من، مدت هاست كه همه جا را به دنبال تو گشته ام... هر جا را كه نشاني از تو بود(راست يا دروغ)، گشته ام.
رمق در پا و جوهر در صدايم نمانده.
من، آشناتر از آنم كه خودم را معرفي كنم، اما مي دانم كه ميان انبوه خاطرخواهان ات، مرا نمي بيني.
من، همانم كه مدت هاست فراموشش كرده اي.
من همانم كه تمام كتاب ها را براي يافتن واژه گشته است؛ واژه اي كه قلب مهربان تو را به دست آورد.
من همانم كه تمام شعرهايش را به رشته هاي گيسوي تو تقديم كرده است.
من همانم كه هربار، قايق دل شكسته اش را به موج درياي اندوه انداخته و به ساحل نگاه تو كشانده است.
من همانم كه تو را نيافت و باز  اميدوارانه گشت.
من همانم كه در درياي توفاني دنيا رهايش كردي و هر بار كه از ميان موج سربرداشت، تو را خواند و كشتي نجات را نديد.
من همان پروانه ام كه پرهايش را به شعله نيايش هاي بي اجابت سوزاند و نگاهش نكردي... يا تماشايش كردي و مشت نياز ش را لبريز گندم اميد نكردي.
من، تنهاتر از آنم كه از آتش كوتاهي ادب بيم داشته باشم. ديگر از من، بي نگاه مهربان تو، چيزي نمانده . شنيده بودم كه اگر در را بكوبم، سري به اجابت ، بيرون خواهد  آمد... و من، ماه هاست كه در را كوبيده ام و سري بيرون نيامده... يا من نديده ام.
حق داري مولاي من!... من، سرتاپا نياز م و حق داري اگر در نهايت دارايي، فقيري مانند مرا براني.
تا به حال، تمام شكايتم را از اهل دنيا به شما گفته ام... اما گله از شما را به كه بگويم؟... به امير عشق و شمشير علي؟...
به خاتون افسرده مدينه، فاطمه؟...
... يا به شهيد تشنه كربلا، حسين؟
مولاي من! اگر حيات هستي از آب است، تو آبي...
اگر گياهان، نيازمند نورند... تو نور مطلقي.
... و اگر قلب هاي نيازمند را آخرين پاسخي، پس با من بگو كجا را به دنبال عنايت تو بگردم؟
در كدام خانه را بكوبم تا خانه تو باشد؟
من كه نشاني از تو ندارم... آنان كه خانه ات را مي شناسند، نيز مرا لايق نمي دانند و من هم كه آواره كوچه هاي زمانه ام و راه رسيدن به تو را نمي شناسم.
مولاي من!... ماه ها تو را با تمام نياز م خواندم و به ياريم نيامدي... تو را به حق تمام آبرومندان آستانت... تو را به تمام گذشته رنجور تبارت سوگند مي دهم به داد جان نااميدم برس!... باغ روزگار من، بي وزيدن نسيم لطف تو، پاييزي تر از آن است كه دانه اميد را شكوفا كند.
من... من به تمام شنيده هايم از تو و خاندان شريفت ترديد كرده ام... به تمام رحمتي كه مي شناختم و در حسرت ديدنش سوخته ام. مگر معجزه ، از كسي جز ولي الله الاعظم ، ممكن است؟... يا بناست لطف تو، فقط سلمان و ابوذر را بنوازد؟... يا سر دستگيري مرا نداري؟... اگر به شرط شايستگي است، سلمان و ابوذر و مقداد نيز شرف دست مرحمت پيامبر را نداشتند. من بريده ام؛ از يافتن تو و حس كردن عنايتت . از خود م كه پيدايت نمي كنم، شاكي ام.
گناه چشم من است يا دوري تو؟... به حال مني كه اسير اين جا يم، ترحم كن!... در هجوم جنگ و آتش و گردبادي كه سنت مهرباني را از سينه ام به تاراج برده، هنوز به آمدنت دل خوش و زنده ام. باور كن كه نديده عاشق شدن دشوار است.
بيا و درگاه تقوا را برايم فراخ كن!... چه كنم كه فرزند اكنونم و معاصر توفان امواج پديده هاي شگفت امروز؟...
آزمون مرا درهجوم شبكه  ها و رشته هاي ارتباط نوين ، قرار نده!... مي داني كه در بازي عاشقي، بازنده ام.
من آن قدر تازه عاشق  ام كه ايوب را واسطه نياز دنيايي مي كنم و از ابراهيم، محبت فرزند مي خواهم و حسين شهيد را واسطه قرار خانواده مي خواهم!... و از تو، كه مدت هاست از خودت پنهاني و در تو، جز خدا را نمي شود ديد، يافتن خود  ام را مي خواهم!... با همه اينها، به دادم برس!... به داد من كه تو را پيدا نمي كنم...
به دادم برس!... كه بي ياري ات شكسته ام.
به دادم برس!... كه نمي دانم كدام ذكر و سرود و واژه اي قلب مهربانت را به ياد من مي اندازد...
به دادم برس!... كه به تمام با تو بودن گذشته ام ترديد كرده ام.
به داد من برس!... كه تا گم شدنم راهي نمانده...
من... با همه  اميد م تو را خواندم...
آقاي گل محمدي!...من در هجوم سنگ و آتش و آهن زمانه، بوي خوش تو را خواندم.
من با اضطراب نااميدي كه حصار روح من بود، به اميد كرامت تو به ستيز با نداشته ها رفتم. تو، با همه مهرباني ات، تنها داشته جان من بودي...
تنها سلاح اين سرباز بي سلاح، نگاه آرام تو بود.
خواستن از تو ، تنها دري بود كه خدا از آستانش بر من گشود.
شوق گريستن در پاي تو تنها آسايشي بود كه خدا از همه دنيا به من داد.
از همه زيبايي هاي عالم، سهم من، فقط گوشه ا ي بود كه به آتش زمانه سوخت... و من، تمام روزهاي رفته را صرف خواستن دوباره همان گوشه كوچك كردم و عطايم نكردي.
بيچاره، من!... نه دري جز عنايت تو مي شناسم و نه تواني براي رفتن دارم.
درمانده، من!... كه از آخرين پنجره نيز نسيمي به چهره آفتاب سوخته ام نوزيد.
فقير، من! كه سرمايه اي براي ورود به بازار عشق تو ندارد.
بدبخت، من!... كه چنين مي نويسم و قلب مهربان تو را مي آزارم.
مولاي من!... مولاي من!...
تمام نوجواني و جواني ام را به پايت نگذاشتم كه هنگام نيازم، پيدايت نكنم.
آرزوهايم را به انتظار تو گره نزدم كه در تنگدستي قلب خسته ام، ثروت اجابت دعا تو، نصيب ديگري شود.
من... من اي مهربان! متوقع ترين عاشق توام. من، تمام بال هاي نوجواني و جواني ام را به شعله هاي محبت تو بخشيده ام...
آيا سهم من كه به دنبال يوسف اجابت تا مصر آرزو دويده ام، كلافي مي شود؟
آيا باور كنم كه سوختن مرا مي بيني و سكوت مي كني؟
چگونه بپذيرم كه در آستان تو نيز آخرين حرف را عقل مي گويد و عشق، فقط زينتي براي احساس شاعرانه فراق نامه هاست؟...
چه جمعه ها كه به اميد شنيده شدن صدايم، قطره قطره، الغوث را از چشم هايم باريدم.
چه عصرها كه به حسرت عبور يادم از خاطر تو، نجوا كردم و مشتاقانه، به قبله خيره شدم.
چه شب ها كه سيب خواندن تو را به رود قنوت نماز  ام سپردم.
من... اي خوب ! جز تو كسي را ندارم. اين نامه را محض آزردنت ننوشتم... نوشتم تا بداني كه اين نااميد، هنوز دوستت دارد.
من... مانند گنجشكي كوچك كه در سرماي زمستان، سرپناه مي جويد، به گرماي عباي تو پناه آورده بودم.
من... شبيه ماهي قرمز توي تنگ آب، به درياي نگاه تو عادت كرده بودم...
من... تو را غريبانه خواندم و برايت، براي جلب نگاهت، سرودم... نوشتم... گفتم، گريستم، گريستم و باز گريستم و پاسخي نشنيدم... و تو- تو كه مي دانم خطاكارتر از مرا پناه داده اي- روي از من گرداندي... يا من آن قدر تيره ام كه طراوت بودنت را حس نكردم؟
من مانند كودكي كه پدر را انتهاي پهلواني دنيا مي داند، هنوز به نيروي دعاي تو دلبسته ام.
اگر حضور تو شبيه عبور نسيم است، بايد پرده هاي زرد اتاق را كه نمي لرزند، پاره كنم.
اگر بودنت، تمام گرماي حيات بخش آفتاب بهار است، از خدا بخواه هستي مرا بسوزاند كه سرد و زمستاني مانده ام.
مي دانم كه تار هاي ظريف قلب نجيبت، براي همه اهل زمين مي لرزند و قدم هايت خسته دادرسي مردم زمانه اند؛  اما به همه خوبي هاي تبار روشنت سوگند مي خورم كه من، سرگردان نيافتن تو ام...
به خدايت سوگند كه مانند ابراهيم، تاب آزمون ندارم...
من از خرمن گندم مكاشفه ، به دانه لبخند گاهگاهي از لبان شيرين تو شادم.
من از تمام طلوع خورشيد با تو بودن ، به برق ساده دعاي عهد بسنده مي كنم.
خاطرخواه ساده شريف تر از مقرب بي اجابت است.
بگذار واصل نباشم،  اما اميدواري را از من نگير!
تشرف را چه كنم؛ وقتي هنگام نياز، تو را نمي بينم؟!
مرا از جمكرانت بران،  اما گاهي نسيم نگاهت را ارزاني جان خسته ام كن!
بگذار حضور هميشه ات سهم من نباشد،  اما سلام مدام مرا از لبانم جدا نكن!
من به گاهي يادي از تو قانعم.
حقيرتر از آنم كه مرا به حافظه بسپاري... بزرگ تر از حد من و كوچك تر از بزرگي تو است. چه دارم كه لاف دوست داشتن تو را بزنم؟.. من، به همين بودن ساده ات در يادم، شاد م.

...اما مولاي نازنين من!... به خدايت -كه تو را با همه بزرگواري ات آفريد- ديگر هيچ دل شكسته اي را مانند اين غريب، نااميد نكن!... يقين دارم مردم زمانه، كم طاقت اند و سماجت نمي كنند... مي روند و درمانده تر مي شوند...
من... با همه دل شكستگي و نااميدي... با همه لخي و جدايي... با همه آنچه نوشتم و خواندي و آنچه نگفتم و شنيدي، در تمام سطرها  اميدوار مهرباني تو بودم... هر چند كه مرا نشناخته باشي...

مشتاقي و مهجوري
001692.jpg
در سالهاي اخير ارگان ها و جمعيت هاي فرهنگي كشور با برگزاري كنگره ها و همايش هاي گوناگون ادبي با مضامين مذهبي، سعي داشته اند كه علاوه بر ايجاد فضايي پويا و پرتحرك در زمينه سرايش شعر مذهبي، بتوانند به نشر و ترويج ادبيات مذهبي نيز بپردازند.
كنگره سراسري شعر انتظار، چند سالي است كه به طور مداوم توسط اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان مركزي برگزار مي شود؛ نكته جالب اينكه اين جشنواره هرسال در يكي از شهرستان هاي اين استان برگزار مي شود تا رايحه دلپذير سروده هاي توحيدي شاعران جوان كشور به تمامي نقاط اين خطه برسد.
كتاب مشتاقي و مهجوري برگزيده آثاري است كه در اولين جشنواره سراسري شعر انتظار ارائه شده. گردآوري و نشر اين مجموعه خواندني توسط اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان مركزي صورت گرفته تا علاقه منداني كه در روزهاي برگزاري كنگره، امكان شنيدن اشعار شاعران منتظر از زبان خود آنها را نداشته اند، بتوانند با مطالعه اين آثار، روزهاي سخت و دوست داشتني انتظار را در واژه هاي مطنطن و خيال انگيز اهل ادب تجربه كنند. در بخشي از اين مجموعه نيز مي توانيد آثار شاعران پيشكسوت اين استان را در حال و هواي انتظار مطالعه كنيد. اين مجموعه در 80 صفحه و به قيمت 600 تومان، در شمارگان 2500 جلد منتشر شده است.

دو حرم را به يك بنا دارد
جواد هاشمي تربت
دل من، شوق سامرا دارد
شعف سُرّ من راي دارد
سامرا، شهر عسكريين است
دو حرم را به يك بنا دارد
يك سپهر و دو ماه و دو خورشيد
فلك آيا چنين نما دارد؟
مولد مهدي است، سامرا
شهري اين مرتبت كجا دارد؟
مهدي آن وجه باقي يزدان
كه به رخ جلوه   خدا دارد
مهدي آن پرفروغ خورشيدي
كه از او مهر و مه ضيا دارد
مهدي آن كعبه اي كه از قدمش
مروه، مشعر، منا، صفا دارد
خوانده قرآن بقيه اللهش
هستي از هستي اش، بقا دارد
نه به صد وعده يك وفا نكند
كه به يك وعده صد وفا دارد
آسمان گر دو تا كند مه خويش
امشب از فرط شوق، جا دارد
اي خوش آن عاشقي كه از سر صدق
جشن ميلاد او به پا دارد
اي خوش آن مضطري كه بهر فرج
بر لب امن يجيب را دارد
اي خوش آن شاعري كه چون تربت
در مديحش چنين نوا دارد؛
شيعه را لنگ شد كميت، بيا
مهديا، ختم اهل بيت، بيا

شاهنشه شه شكار خواهد آمد
سيد شهرام شكيبا
هنگام رســــــيدن سوار است انگار
هنگامه كـــــار و كارزار است انگار
نوري كه زخـورشيد در آفاق رهاست
از تيغه تيـــز ذوالــــفقار است انگار
آن خاتم هشــت و چــار خواهد آمد
شاهنشه شـــــه شكار خــواهد آمد
عدلي كه پس از علي از اين عالم رفت
در سايه ذوالـــفقار خـــــواهد آمد
دل چيــست مرا؟ به كـــار گل وامانده
جان چيست مرا؟ به جســـم تنها مانده
سرچيـست مـــرا؟ امـــانتي تا فردا
در حســـــرت ذوالفــــقار مولامانده
انجم همه چون غبار در پشت وي است
خورشيد جهان نگين انگشت وي است
دل هاي زخون لبـــالب از عشق حسين
چون قبضه ذوالفقار در مشت وي است
سر در پي آن سوار خـواهد چرخيد
هر جاي جهان غبار خواهد چرخيد
بنگر چه زمان ميان اين اهــل فريب
برق ازدم ذوالفقار خــواهد چرخيد

آيينه آدينه
001695.jpg
رباعي يا چارانه به قولي تنها قالب اصيل شعر كلاسيك پارسي است كه باتوجه به ظرفيت هاي عجيب موسيقايي از يك طرف و اختصار و ايجاز ذاتي از طرف ديگر، همواره بستري شايان براي بيان انديشه ها و احساسات نغز و دوست داشتني بوده است. در اين بين مضامين مذهبي نيز به اين قالب رنگ و بويي ديگر بخشيده اند؛ قالبي كه با تداعي مدام ذكر لاحول ولاقوه الابالله اساسا زمزمه توحيد را در جان هر ادب دوستي جاري مي كند. كتاب آيينه آدينه كه به همت نشريه دانشجويي شميم و توسط نشر زعيم و براساس انتخاب جوادهاشمي (تربت) به زيور طبع آراسته شده، مجموعه اي از يكصد و سي و سه رباعي است كه حول محور وجود مبارك حضرت وليعصر(عج) و مضمون انتظار سروده شده است. اين مجموعه شامل چهار بخش تجلي يك (طليعه نور؛ ولادت امام زمان(عج))، تجلي دو(جلوه حضور؛ مدح و منقبت حضرت)، تجلي سه( زمزمه پرشور؛ فراق و غيبت امام عصر(عج) ) و تجلي چهار ( نغمه سرور؛ ظهور و دولت حضرت حجت(عج)) است كه در 56 صفحه گردآوري شده و آثار 40 شاعر ( از گذشتگان تا شاعران معاصر) را شامل مي شود. بيش از يك پنجم آثاري كه در اين كتاب گردآمده، پيش از اين در جاي ديگري منتشر نشده و اين كتاب علاوه بر اينكه منبعي ارزشمند براي علاقه مندان به ادبيات مذهبي است، مي تواند مرجعي دقيق و گرانبها براي ذاكران و مداحان آل الله باشد. اين مجموعه در شمارگان 3000 نسخه و به قيمت 400 تومان عرضه شده است.

فرزندان مهرباني و هنر
يوسفعلي مير شكاك
نيايش مي كنيم آناهيد را، مام خاكيان، بانوي بزرگ جنگاور، بانوي فرشتگان و پريان، آنكه با شمشير بر فراز بام آسمان ايستاده است، پاسدار نيكان و نيك انديشان، آنكه فرزندان خود را مهرباني و هنر مي آموزد، فرشته مرگ با آناهيتا همراه است، پاس بداريم آناهيتا را، بانوي بزرگ مهربان، داناي رازهاي نهان، بانوي هوشيدر ماه، مام ورجاوندان، ايزديان و آسمانيان، دارنده درياها و رودخانه ها، دارنده زمين هاي بارآور، ياري دهنده زنان و دختران بهمنش، مام بهرام جنگجوي، مام كي  ابهمن بزرگ، بانوي كيومرث نخست، پاس دارنده منش نيك، آموزگار نيك انديشي، دارنده فرپاك وسترگ، از او ياري مي خواهيم در هر كار، اوست پادشاه آسمان و زمين، باشد كه ما را به پيكار بزرگ برانگيزد، بر بدان و ددان چيرگي بخشد؛ ايدون باد، هماره ايدون باد.
بخشي از كلام زاهد شيررضوان الله تعالي عليه
از زبان 313 ورجاوند عليهم الصلوه و السلام
ورجاوندانيم، ورجاوندانيم
مغان كهن شير يزدانيم
ياران بنيام شاي قلندران
خليل الرحمن مير بي سران
زاوش زادگان، اميران امم
بلبلان رزبار شهيدان ستم
ز كي گرازه فرمانبرانيم
فروردين فران دين پرورانيم
كتايون قيصر دين و دنيامان
داود چرخه چي فرمانروامان
جريرة پيران پيشاهنگمان
فرود شهيد شاي سر جنگمان
كي آباني شهريور كيشيم
شيران رزبار شاه دور يشيم

يادداشت روز
اي باد خوش نوروز بيا !
رسالت بوذري
غم ها بر من هجوم آورده اند و به سويم گردن كشيده اند. وجودم، خوابگاه آنهاست و آرامش را بدان راهي نيست. چنان شده ام كه خود را دوست دشمن مي بينم. بدبختي هاي روزگار، چيزي را بر من تحميل كرد كه توانايي آن را ندارم. اگر آن مصيبت ها برگرده كوهساران نهاده مي شد، از هم مي پاشيد و اگر به زمين سخت مي رسيد، از هم مي شكافت .
شكواي غريب عين القضات همداني
اي عزيز،
گرچه، صاحبدلان را اشارتي كافي ست تا حقايق عالم- كه مستور است و جز بر اهل آن صورت ظهور نيابد- را بالمعاينه دريابند، اما نه به اشارت و كنايت كه فرياد كنان، شكواي غريب مي نويسم به درگاهت؛ به سان عين القضات.
اما من، نه در انتظار شمع آجين شدنم و نه اين فراق، چونان اعوان و انصار راستين تو كه در دعاي هر صبح و شام آنچنان كه بايد تو را مي طلبند، بي تابم كرده است.
بنده اي گم كرده راهم؛ از جنس همان ها كه سرپناهي براي باران فتنه ها نيافته است؛ از قماش آنان كه شامگاهان مردار خود را بر بستر مي نهند و نه از بانگ خروسخوان صبح به خود مي آيند و نه خورشيد بي تاب ميانه آسمان، لاشه آنان را از زمين تكان مي دهد.
از طايفه همان ها كه خواب نوشين بامداد رحيل، سالهاست كه از سبيل، بازشان داشته و بانگ كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش، برايشان در حكم، هبائا منثورا است.
من از تيره  همان ها هستم كه به هواي كوي تو آمدند، بل كه از بند هوا رها و به اميد روي تو آمدند، تا مگر ز تو كامروا شوند، اما من، نه رها زبند هوا شدم و نه زتو كامروا. زنجير پاره كرده ام و چون مجانين، سر به ديوار انتظار مي كوبم و آمده ام.
فقير و خسته به درگاهت آمده ام، رحمي. آمده ام با شكواي غريب، با هرچه كرده و نكرده ام و از همه سخت سخني ها و سست عهدي ها و نقض پيمان ها شرمسارم.
اين منم!
بنده اي از بندگان درگاهت با كوله باري از شرمساري!
و اين چنين، ديده ياس از پشت پاي خجالت برنمي دارم و در زمره صاحبدلان متجلي نمي شوم تا مگر به اشارتي، از ابر هدايتي، باراني، برساني.
اي عزيز!
عذرخواه همه كرده ها و ناكرده ها، بر نيمه ماه شعبان، غم نهفته اين دل خسته را با شكوايي غريب، مويه كنان، بر آستانه دربارت- كه مگر در اين عالم جايي هست كه آستانه دربار تو نباشد- بر سر هر كوي و بام فرياد مي كنم.
اي عزيز!
عسرت بر تار و پود زندگيمان سايه افكنده، اهل و عيال وخويشانمان را گرفتاري فراگرفته، تيرهاي بلا و فتنه از هر سو مي بارد، زمين زير پاهايمان تنگ شده و آسمان، رحمتش را از ما دريغ كرده و اميدمان، رنگ نااميدي گرفته است. با سرمايه ناچيز به درگاهت آمده ايم و جز تو به كسي شكايت نمي بريم!
اي عزيز !
همچنان شرمسارم از بودنم اينچنين در مقابلت، پيمانه بي پيمانم را بر دست گرفته ام. بر اين كاسه خالي لقمه اي مرحمت فرما و بر من صدقه بخش، كه خدايت صدقه دهندگان را دوست دارد.
ايستاده ام، به اراده تو و زبان مي گشايم به اشاره  تو و از همه گفته ها و نگفته هايم توبه مي كنم. حضورت را به شهادت مي طلبم كه آنچه بر من مي رود، غفلتي است كه در ساحت آن گرفتار آمده ام؛ غفلتي كه از غيبت تو، سرچشمه مي گيرد. چه مي گويم و مگر تو غايبي!
غلام نرگس مست تو تاجدارانند و مگر من با اين بريده زبان مي توانم بگويم كه تو حضورت از ما دريغ شده است و مگر تو حاضر و غايب داري!
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستي!
و من اين ذره معلق بين زمين و آسمان- كه كوس بندگي اش گوش فلك را كر كرده است، از همه غايب ترم! و تو حاضر تر از هميشه!
عزيزا !
به روزگار غلبه فتنه ها بر عالم اسير شده ايم. اگر بخواهيم هم نمي توانيم از آنچه به حكم ذيل اسم حق در مجلاي آن گرفتار آمده ايم - جز به اشارت حضرت تو- رها شويم.
ما نبوده ايم كه تو در دلمان نشستي و مگر مي شود گفت كه از محبتي كه اختيار نكرده ايم، سربر كنيم.
اين لطف، ناگفته ما را نواخته است و پرتو حسن تو از ازل زتجلي دم زده است.
عزيز!
بندگان گم كرده راه بر آستانه آستان نيمه ماه شعبان، نام تو را مي خوانند؛ نامي كه در ميان نور و چراغ و شيريني و هياهو گمشده است؛ نامي كه در بين همه نام هاي منسوب به تو، مدفون است؛ نامي كه نام توست اما، تو را با آن نمي خوانند و اين كمترين، بر آستانه آستان نيمه ماه شعبان، هدايت مي طلبد از آستانت؛ سامان مي جويد از درگاهت و راه مي خواهد؛ راهي كه تو نشان دهي؛ راهي كه ديدگان خسته و مشتاق سالياني است، بر آن به انتظارند.
ما ديده به راه تو دوخته ايم
از ما همه چشم مدوز بيا
عمريست گذشته به ناداني
اي علم و ادب آموز بيا
شد گلشن عمر خزان از غم
اي باد خوش نوروز بيا !

ايرانشهر
آرمانشهر
خبرسازان
در شهر
علمي
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  در شهر  |  علمي  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |