دوشنبه ۴ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۰۹
گزارشي از برنامه راديويي عصر تهران
اينجا تهران است
002163.jpg
عكس: ساجده شريفي
نازنين جهرمي
راديو اخبار پخش مي كند. صداي آشنا از توفان ريتا مي گويد و كاترينا. مسافري مي گويد: ببخشيد آقاي راننده! ميشه كمي صدايش را كم كنيد . راننده تاكسي، به جاي كم كردن صدا با فشار دادن دكمه اي موج راديو را تغيير مي دهد. اين بار خش خش تلفن و صداي مرد جواني كه گله مي كند از گراني و ترافيك و .... .
موج ديگر و اخبار ترافيك از محدوده بزرگراه ... تا خيابان ... و دوباره از خيابان ... تا كوچه ... و همين طور ميدان پانزده خرداد تا ...
مسافر دوباره اعتراض مي كند: آقا خاموشش كن تو را به جدت! داري چي گوش مي دي؟ اينكه ميگه همه شهر راهبندونه. بقيه هم كه همه اش حرف هاي تكراري مي زنند. اعصاب داري ها ...
ميدان پانزده خرداد ترافيك سنگين اول پاييز پيش به سوي ساختمان راديو تهران. مارپيچ و هزار توهاي اداري، شما صداي ما را از راديو تهران مي شنويد. بخش عصرگاهي، برنامه عصر تهران. برنامه زنده است و گروه در تكاپو. هادي ماهر (سردبير و تهيه كننده عصر تهران) با نگراني سي دي  موزيك ها را جا به جا مي كند: گزارش خبرنگار محله سيزده كجاست؟ همكارش دوان دوان گزارش را به دستش مي رساند. بازيگران برنامه، نمايشنامه اي را كه قرار است اجرا كنند، با همديگر مرور مي كنند. تلفن زنگ مي زند و كسي با سرعت گوشي را برمي دارد. متاسفانه الان نمي توانند صحبت كنند. شما پيغام بگذاريد .
عباس باقري (صدابردار)، پشت دستگاه Mixer نشسته است و زمان را با سردبير هماهنگ مي كند. آن سوي شيشه، بنفشه رافعي (مجري برنامه) نشسته و درباره اول مهر و باز شدن مدرسه ها حرف مي زند. صداي پخته و ظاهر جوانش، همخواني چنداني با هم ندارند. آهنگ عليرضا عصار روي آنتن مي رود و مجري، فرصت اندكي دارد براي نفس تازه كردن.
رافعي مجري هميشگي عصر تهران نيست. يك هفته اي جايش را با مجري اصلي (فاطمه نصر  آبادي) عوض كرده است. او دختر بهرام رافعي، مجري پيشكسوت راديو اصفهان است و فارغ التحصيل نمايش؛ كارش را از راديوي شهركرد آغاز كرد، بعد به اصفهان رفت و حالا حدود 4 سال است كه در تهران فعاليت مي كند. از همان ابتدا هم اصطلاحا در پخش (برنامه زنده) حضور داشته و چندان مجري برنامه هاي توليدي نبوده است.
خودش مي گويد: انتخاب بين برنامه هاي توليدي يا زنده، سليقه اي است. او معتقد است برنامه توليدي كش دار است و حوصله آدم را سر مي برد. البته اجراي زنده هم به خاطر استرس زيادي كه دارد، مجري را زودتر شكسته مي كند.
موزيك رو به اتمام است. ماهر با چشم  به بازيگرها اشاره مي كند و آنها متن به دست وارد استوديو مي شوند: جوجه اردك زشت قسمت سوم .
رافعي از خوبي هاي كار در راديو مي گويد و بدي هايش. از اين مي گويد كه تئاتر پولي ندارد و براي همين فارغ التحصيلان آن جذب رشته هاي ديگر مي شوند. البته اجراي راديو هم خيلي متفاوت از اجراي تئاتر نيست. پخش زنده براي بچه هاي تئاتر، چيز عجيب و غريبي نيست.
ما هم اينجا نقش بازي مي كنيم. يعني بايد نقش بازي كنيم. خيلي  وقت ها پيش آمده كه خودمان ناراحتيم و پر از غصه، اما بايد براي مردم بخنديم و صدايمان طوري پخش شود كه كسي متوجه ناراحتي ما نشود، اما شنونده ها باهوش تر از اين حرف ها هستند. هر چقدر نقش بازي كنيم، بالاخره آنها تماس مي گيرند و مي گويند، چرا فلاني صدايش خندان نبود يا هماهنگ نبود .
دوباره موزيك؛ اين بار خشايار اعتمادي. ماهر نكته هايي را به رافعي يادآوري مي كند و مجري وارد استوديو مي شود.
الهام زرتاختي و مهدي طهماسبي، بازيگر نمايش هاي عصر تهران هستند. نمايشنامه ها را معمولا طهماسبي مي نويسد. او هم بازيگر تئاتر است و سال گذشته در نمايش دلاك باشي كه در تالار سنگلج اجرا شد، حضور داشت. درباره كاردر تئاتر و راديو مي گويد: اگر از طريق تئاتر تامين مي شدم و درآمد كافي داشتم، هيچ وقت سراغ راديو نمي آمدم .
بايدوارد استوديو شود. خبرهاي كوتاهي است كه طهماسبي آنها را مي خواند. الهام زرتاختي، متولد سال 1361 است و از سال 74 در راديو مشغول بوده؛ يعني وقتي يك بچه مدرسه اي واقعي بود: دوم راهنمايي بودم و با همان مانتو و مقنعه مدرسه مي آمدم راديو براي اجرا. اول تست دادم. قبول كه شدم، دوره آموزشي يك ماهه را گذراندم و بعد در برنامه هاي توليدي، نمايش اجرا مي كردم. درست مثل الان، بازيگر بودم .
زرتاختي علاوه بر راديو در برنامه هاي تلويزيوني هم حضور داشته است. عروسك گردان و گوينده عروسك خالخالي در برنامه كودك شبكه 2 و گوينده خرس پاني در برنامه رنگين كمان شبكه 5 بوده است. در برنامه عصر تهران حسابي جا افتاده و با گروه، انس گرفته است: اگر يك روز به من بگويند، قراره كه از اين برنامه بروم، دق مي كنم .
صداي شنوندگان پخش مي شود. مردي دارد شعري را كه خودش سروده است، بلند بلند مي خواند. ماهر مي گويد: باز هم شعر؟ بگين چقدر شعر مي آورند. چهار كلمه هم حرف بدهند پخش كنيم .
ارتباط تلفني با سرهنگ خارق، رئيس مركز فرماندهي كل كشور، برقرار شده است. صداي سرهنگ به صورت زنده پخش مي شود. ماهر، حواسش به همه چيز هست؛ به تمام مسئوليت هايي كه به عنوان يك سردبير و تهيه كننده به دوش دارد.
او معتقد است: سردبير برنامه  راديويي كه با فكر و انديشه خودش برنامه اي را مي سازد و آن را روبه جلو سوق مي دهد، بايد طرح پويايي ارائه دهد كه قابليت رشد و پيشرفت داشته باشد . مثالش را هم برنامه صبح جمعه با شما مي داندكه مدت ها از شبكه سراسري پخش شد و حالا با نام جمعه ايراني و تغييرات و پيشرفت هاي قابل ملاحظه اش، صبح هاي جمعه پخش مي شود.
ماهر، يك دوره 10 روزه فرصت دارد براي فكر كردن و آماده سازي مواد لازم براي برنامه پنج روزه اش. عصر تهران ، شنبه تا چهارشنبه يك هفته با مديريت هادي ماهر پخش مي شود و هفته بعدي با مديريت افسانه قيصرخواه. هر دو آنها طي چند روزي كه فرصت دارند، دائم به فكر توليد برنامه هاي جذاب و شنيدني براي شنوندگان هستند.
ماهر مي گويد: بايد يك طرح كلي در طول پخش برنامه در نظر بگيريم؛ طرحي كه شنونده را درگير كند، اما موضوع اصلي بحث هم نباشد؛ يعني يك جورهايي بايد به شنونده، خط فكري بدهيم. خوشبختانه راديو تهران اين وظيفه را به ما محول كرده كه تا آنجا كه مي توانيم پاسخگوي مردم باشيم، يعني از مسئولان هم بخواهيم كه پاسخگو باشند. چون راديو، رسانه انعكاس است و رسانه تصميم گيري نيست .
ماهر درباره طيف وسيع شنوندگان مي گويد: مخاطبان، هر كدام چيزي مي خواهند و او به عنوان مسئول برنامه بايد به شكلي برنامه را جلو ببرد كه براي همه جذاب باشد: بايد تلفن هاي ما را گوش بدهيد. آنقدر زياد است كه من خودم گيج مي شوم. يكي موزيك مي خواهد، ديگري مصاحبه، آن يكي گزارش و... .
تلفن زنگ مي زند. يكي از شنوندگان پشت خط است و مي خواهد به حرف شنونده ديگري اعتراض كند. صدايش ضبط مي شود.
تلفن زنگ مي زند. شنونده اي مي خواهد از مجري برنامه تشكر كند.
تلفن زنگ مي زند. شنونده اي مي خواهد به مناسبت هفته دفاع مقدس، شعري بخواند.
تلفن زنگ مي زند...

تاسيس راديو
راديو درساعت 10 با مداد روز 4 ارديبهشت 1319افتتاح شد. درشروع كارساختمان راديو از دو طبقه در بيسيم قصرتشكيل مي شد كه طبقه اول شامل يك اتاق انتظار و دستگاه هاي فرستنده و تقويت كننده بود و طبقه دوم از يك اتاق كه با نصب پرده درسقف و دوبل كردن در ورودي و خروجي و سيمان كاري ديوارهاي داخلي به صورت استوديو درآمده بود. تا سال 1342؛كه كل تشكيلات راديو به وزارت اطلاعات منتقل شد و اين وضعيت تا ايجاد سازمان راديو تلويزيون ملي ايران در سال۱۳۵۰ ادامه داشت.

يادداشت
دورتر از سينما
002133.jpg
پارسا تهراني- فيلم خيلي دور، خيلي نزديك (رضا ميركريمي۱۳۸۳،) در جشن خانه سينما هم جوايز متعددي را از آن خود كرد. از جشنواره فيلم فجر در بهمن 83 تاكنون، يادداشت ها و نقدهايي بر فيلم نوشته شده كه غالبا به مضمون فيلم اشاره دارد؛ آن هم مضاميني كه بيشتر از روايت و لابه لاي ديالوگ هاي فيلم بيرون كشيده شده است.
حال آنكه فيلم در ذات و كنه خود با تصوير معنا مي شود و قرار است مضامين در دل تصاوير هم قرار گيرند و به مخاطب ارائه شوند و اساسا سير روايت، بازي، طراحي صحنه، موسيقي، تدوين و... همه و همه بايد در خدمت بيان بصري مضامين باشند تا فيلمي شكل گيرد و عنوان سينمايي را با خود همراه كند. خيلي دور، خيلي نزديك جداي از ايده خوب فيلمنامه اش ، فيلمبرداري هوشمندانه و بازي هاي نسبتا قابل قبولش، در شكل بصري و سينمايي ارائه اين مضامين در مي ماند. اين ضعف ها تا اندازه زيادي به تاكيد هاي گفتاري و تصويري باز مي گردد كه بسيار تكراري وغير ضروري به نظر مي آيند. البته در كنار اينها نمي توان كاركرد سوء موسيقي را هم ناديده گرفت.
براي روشن كردن آنچه گفته شد، ناگزير اشاره هايي به برخي از اين تاكيدها مي شود. تصاويري از پلاتويي كه دكتر عالم( مسعود رايگان) در آن برنامه دارد به خودي خود گوياي هرج و مرج و به هم ريختگي است و تاكيد گفتاري دكتر در ماشين و در ديالوگي كه با دوستش دارد، زائد به نظر مي آيد يا صداي نعره هاي بچه  شتر پشت موتور سيكلت و سربريدنش براي مراسم گوياست. حال، تاكيد مرد كه گوشت غذا، گوشت همان بچه شتري است كه جلوي پاي عروس سر بريده اند بار ديگر غير لازم و اضافي به نظر مي رسد؛ اين قبيل تاكيدهاي گفتاري توهين به مخاطبي است كه خود بيشتر از لابه لاي تصاوير، تاويل لازم را داشته است.
در كنار اينها بايد تاكيدهاي بصري را هم اضافه كرد. نماي بسته از چهره نسرين( الهام حميدي) و اشك حلقه زده در چشمان او زماني كه دكتر گلايه مي كند، بيانگر ترحم و دلسوزي دختر است و ثابت ماندن دوربين بر چهره او و در قاب گرفتن او كه اشك هايش سرازير شده، ديگر زائد است. مخاطب از بين صحبت هاي رد و بدل شده آن دو و عجز و نگراني عميقي كه در چشمان عالم موج مي زند، متوجه مي شود دكتر به رغم موقعيت اجتماعي، ثروت، موفقيت و... در نهاد و از نظر مسائل شخصي و دروني آسيب پذير است. حال تكرار بيش از حد اين حس در تصاوير و در لابه لاي صحبت ها، اهميت آن را زائل مي كند و اين در حالي است كه هم تصوير و هم سير روايي از ابتدا قرار است به مضموني بپردازد كه در آن عالم و بسياري فقط به مسائلي در زندگي پرداخته اند كه در ظاهر، امتياز محسوب مي شود و همين يكسويه نگري سبب شده تا از رشد و سير دروني باز مانند. به بياني اگر بخواهيم فيلم را فقط به همين مضمون محدود كرده و سير شخصيت را از دل حوادث دنبال كنيم، از فرط ارجاعات، دلزده مي شويم. باز هم به ناچار به نقش تصوير بايد اشاره كرد و ايجاز نهفته در آن.
در همان سكانس هاي ابتدايي فيلم، دكتر جمله اي درباره دختري كه دچار مرگ مغزي شده مي گويد كه شباهت به موقعيت خود او در زندگي دارد؛ موقعيتي كه در انتها به صورت عملي و عيني به آن گرفتار مي آيد. باور و ايمان به معجزه و رستگاري؛ اينكه كسي كه كمك مي خواهد دكتر است نه سامان پسر او؛ يا فروپاشي يكباره همه آنچه ظاهري است و... در تصوير و ديالوگ ها تكرار مي شود كه بار معنايي خود را از دست مي دهد.
چه بسا در تمام اين سير، ايجاز در نحوه روايت و نمايش تصاويري كه خود گويا هستند و نيز پرهيز از تكرار آنچه مخاطب با اشاره اي گذرا هم آن را در مي يابد، مي توانست تاثيرگذاري را بيشتر وعميق تر كند.
ارجاعات بيش از حد، آن  هم فقط به خاطر ترس از آنكه مخاطب آنها را در نيافته، هم حشو و زوائدي را به فيلم تحميل كرده كه توجيه پذير نيست و هم مفهوم بيان تصويري را خدشه دار ساخته. در اين ميان، موسيقي نيز با اوج درصدد تبيين همين وجوه برمي آيد و كاركردش نه در جهت ارائه مضامين كه تخريب حس دروني و كشف و شهود مخاطب است. به تجربه ثابت شده تاثير سكوت در القاي مفاهيم دروني بيش از موسيقي، آن هم از نوع ريتميكش است.
خيلي دور، خيلي نزديك باوجود تصاوير منحصر به فرد و خاصش، بي اغراق فاقد بيان بصري است، نه آنكه نباشد كه اصولا اين نوع بيان را از دست داده، حال آنكه كمي اعتماد به درك و دريافت مخاطب مي توانست ايجازي با خود همراه سازد كه اثري ماندگار را هم در ساختار و فرم و هم در روايت خلق كند و به شكل سينمايي نزديك تر شود. بي شك در اين مورد خاص، هنر نه از راه افزودن كه از كاستن شكل مي گرفت.

پرسوناژ
ساناز اقتصادنيا
002085.jpg
سيد مرتضي آويني
او خودش هم درباره خودش چندان ننوشت. حالا ما مانده ايم و چند برگ كاغذ سفيد و نام آويني بر بالايش. دل دل مي كنيم كه اصلا بنويسيم يا نه؟ به مناسبت هفته دفاع مقدس، سياهه بلند بالايي رو به رويمان گذاشتيم از سينماگران. انتخاب شهيد آويني از ميان آنها كار ساده اي بود و حالا نوشتن درباره او سخت ترين كار. براستي چگونه مي شود شهيد آويني را در همين چند خط خلاصه كرد؟ به خاطراتش اشاره كنيم، يا سفرهايش، تحقيقاتش، فيلم هايش يا ...؟ حضور هميشگي اش را در چند خط مي توان خلاصه كرد؟ قبل از ما بارها و بارها، صفحه ها و سطرها ازشهيد آويني نوشته اند و باز هم در آخر مطلب اشاره كرده اند كه آويني در اينها خلاصه نمي شود و ناگفته درباره او زياد مانده است؛ ناگفته هايي كه خودش 70مثنوي است و شايد بيشتر از آن هم. سالروز شهادتش نيست؛ روزي كه آن را روز هنر انقلاب اسلامي نامگذاري كردند. تولدش هم نيست. اين بار نوشتن از او را انتخاب كرده ايم، زيرا كه بحق، نماينده تمام عيار تفكري است كه موج ها با خود آورد و چكيده اش را - مثلا- در هفته دفاع مقدس مي بينيم.
شهيدآويني را نه اصلا به خاطر اين هفته كه به خاطر خودش انتخاب كرديم؛ به خاطر خودمان. با نوشته ها و فيلم هايش سير و سلوك مي كنيم. روايت فتح را كه خلقتي زيبا از هنر به ياد ماندني رزمندگان است، در ذهنمان با هر جرقه اي مرور مي كنيم. او بيستم فروردين ماه سال 1372 با فصل ها خداحافظي كرد، آن سال و سالهاي بعدش بهار براي او بهشت بود و براي دوستانش... . بهار ديگر بهار نبود. آويني درباره بهار نوشت: خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود، تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و اين بهار درون است .
اصلا خواستيم چه بگوييم؟ از اين شاخه به آن شاخه پريديم و هنوز هم مثل گنجشكي كه منتظر بهار نشسته است، سرگردانيم. از اول هم گفتيم مانده ايم معطل كه چه بنويسيم؟ نهايت هم نه از آويني نوشتيم و نه از دل تنگ آنها كه بهار برايشان بهار نشد. جايي به نقل از آويني خوانديم: ... با شروع انقلاب تمام نوشته هاي خويش - اعم از تراوشات فلسفي، داستان هاي كوتاه، اشعار و ... - را در چند گوني ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم كه ديگر چيزي كه حديث نفس باشد ننويسم...
بدرستي او را شهيد اهل قلم ناميده اند؛ قلمي كه او هميشه در دست داشت و حال دائم از دست ما به زمين مي  افتد. اما سيد مرتضي آويني دوباره گل خواهد كرد. با فتح خون ، با آينه جادو ، با توسعه و مباني تمدن غرب و البته با حلزون هاي خانه به دوش . اين تقدير اوست كه ديگر بار به حكم اينكه هر اسمي دولتي دارد تا ظهور آن فرا رسد، دست ها را به هم گره بزند.

تي.اس اليوت
002112.jpg
اليوت در خاطرات خود نوشته است:  در سن 14سالگي به طور اتفاقي رباعيات خيام به ترجمه فيتنر جرالد را خواندم و اشعار اين شاعر برجسته ايراني باعث شد كه ذوق و هنر شاعرانه را در خود كشف كنم، ولي اي كاش هرگز اين كتاب به دستم نمي رسيد تا شعر و شاعري را به يادم آورد و مجبور به نوشتنم كند. به قول ازرا پاوند كه من بسيار از جهان بيني و طرز تفكر او الهام و تاثير گرفته ام: اي خدا، اي بخشاينده رزق و روزي/به من يك دكه كوچك سيگارفروشي عطا كن‎/يا يك حرفه ديگر نصيب من ساز/جز اين پيشه لعنتي نوشتن /كه همواره بايد شعور و خرد، سرمايه كارش باشد .
اين نوشته اليوت، به نظر آغاز مناسبي براي نوشتن از اوست. نويسنده، شاعر، نمايشنامه نويس و ويراستار برجسته انگليسي كه نيمي از شهرت خود را مديون كمك هاي شاعر هم ميهنش ازرا پاوند است.
تي.اس اليوت در بيست وششم سپتامبر 1888 در يك خانواده متمول انگليسي به دنيا آمد. او بين سالهاي 1906 تا 1914 براي مطالعه ادبيات و فلسفه در هاروارد به سر برد. پس از فارغ التحصيلي براي تكميل مطالعاتش به دانشگاه سوربن و پس از آن به آكسفورد رفت. او مدتي نيز به عنوان ويراستار مجله اگويست فعاليت كرد.
در سال 1948 جايزه ادبي نوبل و همچنين نشان لياقت انگلستان به وي اعطا شد و در سال 1964 در آمريكا مدال آزادي دريافت كرد. معروف ترين چيزي كه از اليوت به يادگار مانده علاوه بر اشعار نغز و زيبايش، بنيانگذاري جايزه شعري در سال 1953 از سوي او و دوستانش بوده است. جايزه شعرتي. اس اليوت هر ساله از سوي انجمن كتاب شعر بريتانيا به برگزيده هاي ادبيات اهدا مي شود.
آنچه باعث شد در ستون امروز پرسوناژ از اليوت بنويسيم تنها روز تولد او نبود. چندي پيش
خبرگزاري بي .بي.سي  خبري از فروش 242هزارپوندي نامه هاي او در يك حراجي در لندن منتشر كرد. نامه هاي خصوصي و منتشر نشده اليوت به تام فابر پسر ناشرش و اولين پسرخوانده اليوت، چهل و پنج هزار و ششصد پوند در حراجي بون هامز لندن به فروش رفت. نامه هاي اليوت خطاب به اينيدفابر همسر ناشر اليوت هم پنجاه و پنج هزار پوند فروخته شد. در اين حراجي علاوه بر نامه هاي اين شاعر، نسخه اول كتاب
book of practical cats هم به فروش رسيد. لارنس ريني، استاد ادبيات زبان انگليسي دانشگاه يورك انگليس، از منتقداني است كه با تحقيقاتش، اشعار اليوت را زير سئوال برده است. اين استاد درباره يكي از شعرهاي او به نام سرزمين هرز پس از تحقيقات خود اظهاركرد: اكنون كه ما مراحل مختلف اين شعر را دنبال كرده ايم،  مي بينيم همه چيز به گونه متفاوتي بوده است، با دقت در اين شعر مي توان فهميد كه اليوت آغاز نادرستي را براي آن انتخاب كرده است.

ذهن زيبا
همه چيزي كه در اين زندگي لازم داريد بي خبري و اعتماد به نفس است.در اين صورت موفقيت حتمي است.
مارك تواين

بكوش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مي نگري.
بودا

از صبح تا شب
امروز صبح مانند هر روز، برنامه صبح به خير ايران از ساعت 6:10 صبح از شبكه يك پخش مي شود. برنامه هاي امروز صبح به خير ايران، طبق روال اين هفته به موضوع دفاع مقدس اختصاص دارد. برنامه صبح آمد نيز طبق روال معمول خود ساعت 7 صبح به مدت 3 ساعت از شبكه 3 پخش مي شود. در برنامه امروز صبح آمد، كار با كامپيوتر توسط مهندس شكوفيان و بحث روان شناسي با حضور خانم دكتر فردوسي پخش مي شود. شبكه 3 پس از اين برنامه، سلامت باشيد را از ساعت 10:30 پخش خواهد كرد كه در برنامه امروزش ميزبان دكتر سهراب پور، فوق تخصص ريه است. سيماي خانواده ديگر برنامه اي است كه امروز و از ساعت 11:30 از شبكه يك پخش مي شود كه به بحث پزشكي اختصاص دارد. تصوير زندگي نيز از شبكه 2 در ساعت 11 پخش مي شود كه امروز به مسائل مربوط به دوران راهنمايي مي پردازد و منوچهر فضلي خاني، مديركل آموزش و پرورش راهنمايي، ميهمان برنامه است. گرچه مدتي طولاني است كه مردم ديگر تا پاسي از شب كار مي كنند، اما برنامه به خانه برمي گرديم همچنان ساعت 17 از شبكه تهران پخش مي شود. در برنامه امروز به خانه برمي گرديم، 1- طرز تهيه كيك سيب نروژي، توسط خانم گلبن (مربي شيريني پزي) 2- تراش سنگ هاي قيمتي با ليزر با حضور دكتر مجدآبادي (كارشناس كاربرد ليزر) 3- روش جلا دادن سنگ زينتي توسط خانم پرآور (كارشناس سنگ هاي قيمتي) 4- مهارت هاي پدر و مادر در كمك به دانش آموزان توسط سلطاني (مشاور خانواده)
5 - ساخت ظروف ترك دار عتيقه با حضور خانم گلواني (مربي صنايع دستي) پخش مي شود.مجموعه طنز شب هاي برره كه از روز شنبه روي آنتن رفته است، امشب نيز پخش خواهد شد. ساعت 21، از شبكه 3 مي توانيد جديدترين كار مهران مديري را ببينيد. سينما يك كه به مناسبت هفته دفاع مقدس هر شب يك فيلم در اين ژانر پخش مي كند، امشب نيز در ساعت 22:10 پخش خواهد شد. شبكه 3 نيز امشب برنامه ديدني نود را از حدود ساعت 22:30 پخش مي كند.
هستي ناايمن را افشين خرم نوشته و در پشت جلد آن نوشته اي از قول مريم عبدي آمده كه ماجراي كتاب را چنين شرح داده: ماجراي اين رمان پيرامون يك موضوع ناگفته شكل گرفته و بتدريج هم حول همين نكته  پنهان تكوين يافته است تا خواننده را به كشف موقعيت هاي مختلف و نتيجه گيري هاي متفاوتي پيرامون همين ناگفته بكشاند. همه  شگرد نويسنده هم براي ترغيب خواننده به كشف همين موقعيت است: كشف موقعيت سياسي، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي مرتبط با او . عباس بهارلو هم در يادداشتي نوشته كه اساس كتاب روي آفرينش ذهني مخاطب قرار داده شده و چنان به آن متكي است كه درك تصوير كامل آن بدون مشاركت فعال و خلاقانه مخاطب غيرممكن است.
اين كتاب حجيم را كه 362 صفحه دارد، نشر اختران در 3 هزار و 300 نسخه و با قيمت 3 هزار و 400 تومان منتشر كرده و چاپ اولش به اوايل تابستان برمي گردد.
حتما اين روزها تيزرهاي متعدد بيد مجنون را ديده ايد؛ همان فيلمي كه تازه ترين بازي برجسته پرويز پرستويي است و تازه ترين ساخته مجيد مجيدي. داستان فيلم از اين قرار است كه استاد دانشگاه نابينايي اين فرصت را پيدا مي كند كه دوباره مثل آدم هاي معمولي از چشمانش استفاده كند. البته داستان اينقدر هم ساده و پيش پا افتاده نيست؛ ماجرا اين ا ست كه استاد 45 ساله قصه ما، وقتي هشت ساله بوده، در اثر جرقه آتش، بينايي اش را از دست مي دهد و در تمام اين سالها در تاريكي زندگي مي كرده، اما به خاطر يك غده مشكوك سرطاني به فرانسه مي رود تا اوضاع از اين هم كه هست خراب تر نشود، ولي آنجا دكترها به او مي گويند كه غده، خوش خيم است و خطري او را تهديد نمي كند، اما اتفاق ديگري مي افتد كه سرنوشت قهرمان ما را تغيير مي  دهد؛ ماجرا از اين  قرار است كه دكترها در حين آزمايش ها مي فهمند كه چشم هاي او به نور واكنش نشان مي دهد و همين زمينه ساز عملي مي شود تا بينايي به چشمان او بازگردد. همه اين داستان ها و اتفاقاتي كه گفتم شايد در حدود يك سوم ابتدايي فيلم باشد و تازه بعد از بيناشدن جناب استاد است كه ماجراي اصلي آغاز مي شود؛ اينكه او چگونه با دنيايي كه در آن زندگي مي كرده و هيچ تصويري از آن نداشته كنار مي آيد.
بيد مجنون يكي از همان فيلم هايي است كه مي توان آنها را از الگوهاي سينماي معناگرا دانست. مجيدي در فيلم آخرش به زندگي مردي پرداخته كه سالها در تاريكي براي خود دنيايي خيالي ساخته و حالا با باز شدن چشم هايش نمي تواند با دنياي جديدي كه پيش رويش است كنار بيايد. مهمترين حسن فيلم، بازي بازيگر نقش اولش است و درخشان ترين قسمتش هم همان فصلي است كه جناب استاد در بيمارستان براي اولين بار پي مي برد كه بينا شده. پرستويي در اين نقش هم نشان مي دهد كه به درستي يكي از پايه هاي بازيگري سينماي ايران است. ديگر حسن فيلم، فيلمبرداري و طراحي صحنه آن است كه بخوبي توانسته اند مناظر طبيعي را در خدمت فيلمساز قرار دهند، اما بزرگترين ايراد فيلم احتمالا به فيلمنامه اش برمي گردد و اينكه بعضي از لحظات فيلم به اصطلاح خيلي رو هستند.

خبرسازان
آرمانشهر
ايرانشهر
دخل و خرج
علمي
شهر آرا
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  علمي  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |