فهم خداوند در سير و سلوك معنوي و فكري كي يركگور و مولانا
حدود عقل
سيما عباس پور
|
|
كي ير كگور معتقد است كه صفات خداوند تنها بايد از وجدان مؤمن استنباط شود و نه از راه عقل، اين موضوع در فلسفه اشراق بي زمينه نيست؛ آنجا كه مولوي مي گويد: پاي استدلاليان چوبين بود/ پاي چوبين سخت بي تمكين بود. همين مفهوم است كه «مولانا» و «كي ير كگور» را در صراط واحد قرار مي دهد، چه كي ير كگور نيز معتقد است «انديشه مخلوق است و مخلوق هرگز با خالق يگانگي پيدا نمي كند.» با چنين رويكردي نويسنده در مقاله حاضر معتقد است مولانا و كگور علي رغم اختلاف نظر در بسياري از زمينه هاي فكري، اما در شناخت خداوند با يكديگر مشتركند؛ اين كه اين امر (شناخت خدا) از راه عقل امكان پذير نيست.
سورن كي ير كگور، متأله پرشور دانماركي (۱۸۱۳- ۱۸۵۵) زندگي و آثارش آشكارا نشان دهنده آن است كه وي متفكري اگزيستانسياليست بوده است. درواقع جنبش فلسفي اگزيستانسياليسم در قرن بيستم، تا حد زيادي وامدار اوست و تأثير ژرفي كه بر متفكران اين شيوه فكري داشته بر كسي پوشيده نيست. ميگل اونامونو، متفكر اسپانيولي، گرايش اگزيستانسياليستي خود را مرهون كشف كي ير كگور مي داند و معتقد است شناختن كي ير كگور يكي از بزرگترين حوادث حيات روحي اش بوده است.
كي ير كگور نظام فكري و فلسفي منسجمي ندارد و نمي توان او را به سهولت در يكي از قالبهاي فكري جاي داد. عنوان برخي از نوشته هايش، خود گوياي اين مدعاست. تكه پاره هاي فلسفي، ترس و لرز، پي نوشتهاي ناعلمي پاياني و... از جمله اين آثارند.
جلال الدين محمد مولوي نيز كه در سالهاي ۶۰۴ - ۶۷۲ هجري (۱۲۰۷- ۱۲۷۵ ميلادي) مي زيسته، متأله عارف مسلكي است كه برخي از مفاهيم عرفان اسلامي، ايراني منشأ در افكار وي دارد. در هر گوشه از جهان هر كه به تحقيق درباره عرفان ايراني پرداخته يا مي پردازد، در آثار و افكار جلال الدين محمد خصوصاً مثنوي او تفحص مي كند. وي نماينده واقعي تفكر عرفاني بوده و انديشه اش نمونه بارز نظام فكري اين مكتب است.
مولوي به دور از هرگونه طبقه بندي مرسوم موضوعات، به شرح مطالب غامض متافيزيكي پرداخته است.بدين ترتيب او هرگز يك سيستم فلسفي- كلامي محض يا يك دستگاه عرفان نظري صرف بنا نكرده است. مثنوي اگرچه منشور بلوريني است كه پرتو انديشه هاي اسلامي تا قرن هفتم را به خوبي منعكس مي كند در عين حال بدون ورود به مباحث بغرنج عرفان نظري، دستور العمل براي عرفان عملي در اختيار پويندگان مي گذارد.
«معرفت»
فكر ديني كه نزد كي ير كگور اساساً نوعي فكر دروني و خودي است و در برابر تمام سيستم سازي هاي فلسفي قرار دارد، نزد مولوي نيز به شدت مبتني بر اصول عرفان اسلامي است.
مولوي مي گويد: «عقل از معرفت خدا عاجز است، زيرا هر علمي وابسته مقايسه و تقابل اضداد است، نور از مقابله با تاريكي و شادي از راه مقابله با رنج شناخته مي شود. اما خدا كل وجود است و هيچ چيز بيرون از او نيست تا بتوان او را در مقابله با آن شناخت.»
پس نهاني ها به ضد پيدا شود
چون كه حق را نيست ضد، پنهان شود
پس به ضد نور دانستي تو نور
ضد، ضد را مي نمايد در صدور
نور حق را نيست ضدي در وجود
تا به ضد او را توان پيدا نمود(۱)
كي ير كگور نيز معتقد است كه صفات خداوند فقط بايد از وجدان مؤمن استنباط شود و نه از راه عقل و استدلال و تنها از راه عشق براي خدا. عقل و استدلال ما را از خدا دور مي كند. نمي توانيم اول خدا را بشناسيم به اين اميد كه بعدها ممكن است دوستش داشته باشيم. بايد در وهله اول دوستش بداريم، مشتاقش باشيم و هوايش را در دل داشته باشيم، سپس بشناسيمش. شناخت خدا از عشق به او آغاز مي شود و اين شناخت فقط اندكي از عقل و برهان با خود دارد يا هيچ ندارد، زيرا خدا تعريف پذير نيست. سعي در تعريف او، سعي در محدود كردن او در قالب ذهن ماست يا به تعبير ديگر كشتن اوست. هرچه تلاش كنيم و در پي تعريف او باشيم، آنچه در برابر ما پديدار مي شود فقط نيستي خواهد بود.
هرچه انديشي پذيراي فناست
آن كه در انديشه نايد آن خداست(۲)
مولانا نيز بر اين عقيده پافشاري مي كند كه هر كس بپندارد ذات خدا را شناخته، خويش را فريفته و فريب اسماء و صفات خدا را خورده است.« انديشه مخلوق است و مخلوق هرگز با خالق يگانگي پيدا نمي كند. پس چنين عاشق خدايي، عاشق وهم خويش است. انساني كه براي خدا صورتي قائل مي شود در حقيقت او را به صورت خود تصور مي كند.
گر توهم مي كند او عشق ذات
ذات نبود وهم اسماء و صفات
وهم زاييده ز اوصاف و حدست
حق نزاييدست و او لم يولدست(۳)
كي ير كگور كه خاستگاه فكري و فلسفي او نقد فلسفه هگلي است و دشمن هرگونه سيستم و سيستم سازي فلسفي بوده و اين گونه فعاليت ها را« كپك فضل فروشي و قلنبه گويي»مي داند، هنگامي كه با مسأله ايمان ديني روبه رو مي شود جاي چنداني براي عقل بازنمي گذارد و در عوض بر نقش نفس و روح تكيه مي كند. شرح و بيان كي ير كگور از ايمان ديني از يك نظر پرخاشي است بر شيوه اي كه كار آن عقلاني كردن اعتقادات و به قالب ريختن نتايجي است كه از نظر فلسفي برهان شده است:
« تا بدين جا كه من زائرانه در وادي عقل، در طلب خدا بوده ام، او را نيافته ام، زيرا فريب تصور خدا را نخورده ام و نتوانستم تصوري از خدا داشته باشم. آنگاه همچنان كه در برهوت خردگرايي سرگردان بودم به خود گفتم نبايد جز در حقيقت تسلي جست و آنجا منظورم از حقيقت عقل بود و هنوز و هرگز تسلي و آرامش نيافته ام. ولي همچنان كه از يك سو ژرف تر و ژرف تر در شك گرايي عقلاني و از سوي ديگر در نوميدي دل فرومي رفتم، عطش خدا در دلم پديدار مي شد و خفقان روحي مرا محتاج به خدا و واقعيت داشتن او مي كرد. آرزو مي كردم خدايي وجود داشته باشد و خدا وجود ندارد، بلكه پر وجود است و وجود ما را بر پا نگه مي دارد و ما را هست مي كند. »(۴)
اونامونو به تأثير از كي ير كگور در كتاب درد جاودانگي مي آورد «خدا مجهول بزرگي است كه در مرز نهايي دانش بشر قرار دارد، هرقدر علم و دانش پيش برود، اين مرز پس مي رود.»
مولوي نيز كه در مثنوي غالباً با طعن و انكار از فلسفه ياد مي كند و اين ناخرسندي، او را به نقد و طعن در حق متكلمان و علم آنها هم- كه تلقي آنها از مباحث الهي خود تا حد زيادي به تلقي اهل فلسفه مي ماند- مي كشاند، ليكن« روح و جوهر تعليم خود او فلسفه اي است ضد فلسفه؛ چرا كه در نزد او فلسفه (تعقل) بين انسان و آنچه مطلوب اوست، با برهانهاي عقلي و حجتهاي مربوط به علت و معلول، واسطه و فاصله به وجود مي آورد و به جاي آن كه طالب حق را به خدا كه در طلب اوست نزديك كند، از وي دور هم مي سازد. اين گونه برهانها بر آنچه مطلوب واقعي سالك طالب است پرده مي افكند و وي را از ادراك حق محجوب مي دارد. از اين روست كه راه كشف دروني را راه نيل به مقصد مي بيند و راه بحث را كه فلسفي از آن راه مي رود، مايه گمراهي مي يابد. »(۵)
داستاني در مقالات شمس تبريزي آمده كه مولانا از آن الهام مي گيرد و مضمون آن را به شعر بازگو مي كند.« هر كه فاضل تر، دورتر از مقصود. هرچند فكرش غامض تر، دورتر. اين كار دل است، كار عقل نيست. كسي گنج نامه اي يافت كه به فلان دروازه بيرون روي، قبه اي است. پشت بدان قبه كني و روي به قبله كني و تير بيندازي، هرجا تير بيفتد گنجي است. رفت و انداخت، چندان كه عاجز شد، نمي يافت. چون به حضرت رجوع كرد، الهامش داد كه، نفرموديم كمان را بكش. آمد تير به كمان نهاد. همانجا پيش او افتاد، پس عنايت در رسيد و گنج را يافت .»(۶)
تو كمان و تيرها برساخته
صيد نزديك و تو دور انداخته
هر كه دور اندازتر او دورتر
وز چنين گنج است او مهجورتر
فلسفي خود را از انديشه بكشت
گو بدو كو راست سوي گنج پشت
گو بدو چندان كه افزون مي دود
از مراد دل جداتر مي رود(۷)
كي ير كگور نيز بر اين عقيده است كه« فهم و درايت دين مستلزم به دل يافتن است نه حصول دانش عقلي درباره آن و اين امر نه تنها آسان نيست، بلكه بسيار صعب و دشوار نيز هست. دين را نمي توان چون مجموعه اي از دانستنيها به كسي تلقين كرد. ايمان حقيقي، جذب مستمر و مداوم است و عاشق وار به آن رو كردن.» (۸) آنچه گفتيم بيشتر در مشابهت سير و سلوك معرفتي مولانا و كي ير كگور بود. لكن ذكر اين نكته در پايان لازم است كه همه وجوه شخصيت مولانا و كي ير كگور قابل مقايسه نيست و از وجوهي سنخيت و مشابهت ندارند. كي ير كگور انساني حزين بود و غمي سهمگين تا آخرين دم زندگي بر روح او سنگيني مي كرد و در سرتاسر زندگي اش بر او استيلا داشت. آري كي ير كگور در همه عمر در «توفان» (به تعبير خودش) زندگي كرد و تا واپسين دم حيات بين «شك» و «ايمان» در نوسان بود و هيچ وقت لذت قرب و امن را نچشيد. او انساني بود كه بر سر ايمان خويش مي لرزيد. چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم...
اما مولوي گرچه زماني گفت: همچو مادر بر بچه، لرزيم بر ايمان خويش، اما در اين حال مقيم نشد و به مقام امن و ديدار معشوق رسيد. او عارفي اهل «بسط» بود نه «قبض» . فرحناك بود نه غمناك. مادرم بخت بدست و پدرم جود و كرم
فرح بن الفرح بن الفرح ام
(ديوان كبير. غزل ۱۶۳۸)
پي نوشتها:
۱- مثنوي چاپ نيكلسون. دفتر اول. بيت ۳۱۱
۲- همانجا. ابيات ۱۱۳۱-۱۱۳۳
۳- همانجا. ادبيات ۲۷۵۷ و ۲۷۵۸
۴- اونامونو كه به شدت تحت تأثير كي ير كگور بود، اين مطلب را از قول كي ير كگور در كتاب درد جاودانگي خود آورده است.
۵- دكتر عبدالحسين زرين كوب. بحر در كوزه.
۶- مقالات شمس تبريزي. تصحيح و تعليق محمدعلي موحد.
۷- دفتر ششم مثنوي. ابيات ۲۳۶۰-۲۳۶۴.
۸- كي ير كگور (متفكر عارف پيشه). دكتر مهتاب مستعان
|