دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۴
گفتماني غربي پيرامون شرق
شرق شناسي
002220.jpg
طرح: داودكاظمي
دكترعلي اكبر ولايتي
از همان آغازي كه غرب و اروپاي مسيحي كوشيد هويتي مشخص براي خويش پردازش كند تعريف شرق به مثابه «ديگري» ضرورت يافت و غرب تلاش كرد خود را در ساختار آن روزگار در تقابل با اين «ديگري» تعريف كند. به بيان ديگر، شرق آن «ديگري» بود كه غرب براي هويت يابي مي بايست از آن فاصله بگيرد و اين فاصله گيري مستلزم شناخت اين «ديگري» بود.غرب مدرن بايد اين ديگري را تعريف مي كرد تا خودرا در برابر آن و در تفاوت با آن تعريف كند.در همين راستا شرق شناسي شكل گرفت تا آغازي به غيريت سازي شرق را شروع كند.اين مطلب را مي خوانيد.
شرق شناسي يكي از مهم ترين «منظومه هاي معرفتي» است كه در دوران جديد شكل گرفت، و از همان آغاز هدفي جز شناخت و دانش محض را برآورده مي كرد. اين هدف عبارت بود از «هويت سازي» براي اروپا در برابر «ديگري»ها. شرق به  منزله تجربه اي متفاوت به تشخيص اروپا در هيئت هويتي مستقل كمك مي كرده و تكميل كننده و مشخص كننده تمدن، فرهنگ و هويت اروپا بوده است و شرق شناسي نيز به بيان عقيدتي و فرهنگي و شناخت اين موضوع مي پردازد و بدين ترتيب، گفتماني غربي پيرامون شرق به شمار مي رود.
و به همين سبب دست اندركاران اين رشته پژوهشي، به وصف صفات اندك مقدار شرقيان پرداخته و آنها را هميشه موجوداتي كم هوش، كم استعداد و بدوي خوانده اند.
اگر شرق شناسي به مثابه يك گفتمان بررسي نشود هيچ گاه نخواهيم توانست آن شاخه هاي بسيار منظمي را درك كنيم كه از طريق آنها غرب و فرهنگ غربي توانست در حوزه هاي سياسي، جامعه شناختي، عقيدتي، علمي و... شرق را بازشناسي و حتي بازآفريني و آن را از نو به عنوان يك موضوع بازانديشي كند. شرق شناسي بدين ترتيب، شيوه و روش يا گفتماني است غربي كه بر پايه تمايزي هستي شناختي و معرفت شناختي ميان شرق و غرب قرار دارد. بدين ترتيب اگرچه شرق شناسي مي تواند بدين گونه تعريف شود كه: هركس به تدريس، نوشتن و پژوهش درباره شرق بپردازد چه انسان شناس باشد، چه جامعه شناس، چه مورخ و چه زبان شناس، شرق شناس خواهد بود و كاري كه انجام مي دهد شرق شناسي است. ولي با وجود اين، اين ميراث دانشگاهي در پيوند با همان معناي عام تر از شرق شناسي قرار مي گيرد. كه پيش از اين به آن اشاره كرديم و بر پايه تمايز معرفت شناختي و هستي شناختي با غرب قرار گرفته است. با اين توضيح شرق شناسي گفتماني است غربي و غيريت ساز با هدف هويت بخشي به غرب از طريق تعريف آن در تقابل با شرق و براساس «تفاوت» ، «تمايز» و نيز «فاصله گرفتني» از آن. البته انديشمندان فعال غربي در اين حوزه با انجام پژوهش هاي «عينيت گرا» درباره شرق، توانسته اند نكته ها و زواياي پنهاني را به خود شرقي هابشناسانند. ولي پرسش اصلي كه در اينجا مطرح است، پيرامون درستي اين قضيه است. آيا گفتمان شرق شناسي آن گونه كه بسياري از شرق شناسان مدعي آن هستند، گفتماني ، عينيت گراست يا آنچنان كه منتقدان غربي و غير غربي شرق شناسي مي گويند گفتماني است كه دست كم مبتني بر قدرت و تحكيم قدرت و مشروعيت بخشي به مناسبات قدرت است و چه بسا، زمينه ساز براي استعمارگران غربي. به بيان ديگر آيا شرق شناسي گفتمان- علم- محور است يا- قدرت- محور؟ پاسخ به اين پرسش رابطه مستقيمي با اعتبار علمي شرق شناسي دارد. شرق شناسي امروزه در جايگاهي قرار گرفته است كه هيچ انساني كه از شرق درباره آن بنويسد و درباره آن بينديشد، نمي تواند از مرزها و موانعي بگذرد كه بر سر راه فهم و شناخت شرق قرار گرفته است. به بيان ديگر شرق به سبب وجود شرق شناسي، نمي تواند موضوعي آزاد، براي پژوهشي عينيت گرا باشد، اين البته بدان معنا نيست كه تنها شرق شناسان و شرق شناسي، به پژوهش درباره شرق و شناخت آن مشغولند، بلكه بدان معناست كه شرق شناسي شبكه منافع عام و كلي را شكل مي دهد كه در هر جايگاهي كه اين وجود خارق العاده يعني شرق بررسي شود، حاضر و تأثيرگذار است. با توجه به چنين جايگاه و چنين تأثيري، شرق شناسي بايد بازخواني شود تا چهره هاي زيرين آن آشكار و راه براي شناخت بهتر از شرق هموار شود.
پژوهشگران بسياري به بررسي پديده شرق شناسي رفته و پرداخته اند هر كدام شرق شناسي را از زاويه اي خاص بررسي كرده اند. از اين رو، هيچ گونه اجماع نظري بر تعيين نقطه آغازي براي مطالعات شرق شناسي، ميان آنها نمي توان يافت. اگرچه برخي انديشمندان تاريخچه مطالعات شرق شناسي را بسيار قديمي دانسته و آغازگر آن را مطالعات هر دولت درباره ملت هاي شرق قلمداد كرده اند اما آغاز حقيقي آن را بايد ايجاد كرسي هاي دانشگاهي در غرب دانست.
البته برخي انديشمندان ظهور واژه «شرق شناسي» و مشتقات آن را در مجامع ملي،  آغاز اين گونه پژوهش ها مي دانند.
واژه شرق شناسي در انگليس در سال ۱۷۷۹ و در فرانسه در سال ۱۷۹۹ رواج يافت و مفهوم شرق شناسي در سال ۱۸۳۸ براي نخستين بار وارد فرهنگ دانشگاهي فرانسه شد.
اما شرق شناسي به عنوان يك جريان فكري عام و فراگير همزمان با جنگ هاي صليبي شروع شد و شايد يكي از دلايل ايجاد ساختاري ستيزه جويانه در برخورد با اسلام در نزد شرق شناسان و دور افتادن آنها از عينيت گرايي و امانت داري علمي همين باشد.
از طرفي همزماني شرق شناسي با تغييرات و دگرگونيها و تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي غرب مطالعات شرق شناسي را مرتبط به شرايط سياسي و اقتصادي نمود.
002229.jpg
استعمارگران توانستند گروهي بزرگ از شرق شناسان را براي تحقق اهداف و تحكيم سيطره خويش بر شرق به خدمت بگيرند و بدين سان، ميان شرق شناسي و استعمار پيوند محكم برقرار شد و برخي شرق شناسان به عنوان مشاور و كنسول كشورهاي متبوع خويش به خدمت وزارت امور خارجه درآمدند و سياستمداران پيش از اتخاذ هر تصميم مهمي در امور سياسي مربوط به جهان عربي- اسلامي با آنان مشورت مي كردند
البته جنگ هاي صليبي جهشي در پژوهش هاي اسلام شناختي بود. زيرا باعث ارتباط هرچه بيشتر غربيان با شرق و به ويژه شرق اسلامي شد و غربي ها براي اولين بار به طور گسترده اي با تمدن اسلامي ارتباط يافتند و به اين نكته پي بردند كه شكست اسلام با زور سلاح، كاري غيرممكن است و بايد از طريق فرهنگ با آن وارد جنگ شوند. لذا انديشه تبشير و تبليغ مسيحيت وارد شد. يكي از نقاط عطف مطالعات شرق شناسي حمله ناپلئون به مصر بود. پروژه هاي پژوهشي در زمينه شرق تا پيش از حمله ناپلئون فاقد يك چارچوب و برنامه دقيق بودند كه موفقيت آنها را تضمين كند. اما استفاده ناپلئون در نقشه خود براي حمله به مصر از كتاب سفري به مصر و سوريه نوشته كنت دو وولني كه در سال ۱۷۸۷ نوشته شده بود، تأثير پذيرفت و از طرفي اين حمله باعث جهت دهي جديدي  به مطالعات شرق شناسي هم گشت و تا حدودي شرق شناختي را به سوي عينيت گرايي سوق داد. به دنبال افزايش پيوند شرق و اروپا در چارچوب استعمار نقش شرق شناسان در قرن نوزدهم و بيستم افزايش يافت.
در اين دو قرن شرق شناسان جدي تر شده بودند زيرا مرزهاي جغرافيايي خيالي آنان كوچكتر شده بود و از سوي ديگر، روابط شرق- اروپا همزمان با توسعه طلبي اروپاييان جست وجوي بازارها و منابع طبيعي و مستعمرات مشخص شده بود و در پايان اين كه شرق شناسي از حالت يك گفتمان پژوهشي به نهادي از نهادهاي ضروري استعمارگران بدل شده بود.
در طول اين مدت شرق شناسي از ۴ مرحله شرق شناسي دانشگاهي و آكادميك، شرق شناسي مسيحي- اروپايي (دين محور) شرق شناسي سكولار و بالاخره شرق شناسي سياسي به ادبيات جهانگردان تغيير ماهيت داد و به نوعي شرق شناسي معطوف به سياست تبديل شد كه در خدمت دولتها قرار داشت.
در يك جمع بندي كلي مي توان مطالعات شرق شناسي را در دو مرحله بررسي كرد كه در هر كدام از آنها، شرق شناسي چهره اي خاص به خود مي گيرد.
مرحله اول خاستگاه و نقطه آغاز شرق شناسي در پيوند با كليساي اروپايي است و هدف آن حفظ باورهاي مسيحي در برابر تهديدهاي ناشي از انديشه اسلامي و برتري آن بوده است. شرق شناسي در اين دوره چهره اي تدافعي و معطوف به درون به خود گرفت كه هدف از آن تحريف چهره اسلام و انديشه هاي اسلامي و ارائه تصويري نامناسب و غيرقابل پذيرش از آن بود تا انسان اروپايي را از باورهاي اسلامي دور كند و از باورها و آموزه هاي مسيحيت حاكم بر آن روزگار كه كليسا سرپرست آن بود دفاع كند.
۲- مرحله بعد كه مطالعات شرق شناسي چهره اي معطوف به درون داشت، دوره اي آغاز شد كه مي توان آن را شرق شناسي پيوسته به استعمار ناميد كه طي آن همزمان با توسعه طلبي اروپاييان، شرق شناسي چهره اي معطوف به بيرون به خود گرفت و در كنار گرايش مسيحي گرانه خود، رنگ و رويي سلطه مدارانه نيز يافت. پيوند شرق شناسي و استعمار نيز تنها معطوف به هدف و ابزار دستيابي به آن نبود بلكه حتي خود شرق شناسان را نيز دربرمي گرفت.
به هر حال يكي از مهمترين هدفهاي شرق شناسي، دست كم پس از آغاز توسعه طلبي هاي استعمارگرانه اروپاييان، آسان سازي وظيفه سلطه و سيطره بر شرق و تضعيف مقاومت آن است كه حتي دامنه هاي آن به جامعه شناسي غربي بويژه در حوزه مطالعات جوامع غيراروپايي نيز كشيده شده است.
شرق شناسي به عنوان يك پروژه يا يك رشته علمي از رشته هاي علوم اجتماعي، هدفهايي را برآورده مي كرد كه اگرچه بسيارند ولي مهمترين آنها به شرح ذيل است:
۱- هدفهاي ديني _ مذهبي
شرق شناسي از همان آغاز سوداي توقف تأثير اسلام بر جهان غرب را در سر داشت و سپس به راه خدمت به پروژه و تبليغ مسيحيت در ميان مسلمانان افتاد.
۲- هدفهاي سياسي- استعماري
استعمار از ميراث شرق شناسي بهره هاي فراوان برده و در راه تقويت و تحكيم موفقيت آن نيز كوشيده و آنچنان كه بسياري از پژوهشگران يادآور مي شوند دوره پيشرفت يك باره نهادهاي شرق شناسي با اوج گيري دوران توسعه طلبي اروپا همراه شد.
بدين ترتيب استعمارگران توانستند گروهي بزرگ از شرق شناسان را براي تحقق اهداف و تحكيم سيطره خويش بر شرق به خدمت بگيرند و بدين سان، ميان شرق شناسي و استعمار پيوند محكم برقرار شد و برخي شرق شناسان به عنوان مشاور و كنسول كشورهاي متبوع خويش به خدمت وزارت امور خارجه در آمدند و سياستمداران پيش از اتخاذ هر تصميم مهمي در امور سياسي مربوط به جهان عربي- اسلامي با آنان مشورت مي كردند.
002223.jpg
3- هدف هاي ديگر
شرق شناسي هدف هاي ديگري نيز داشته و در پي برآوردن آنها بوده است. البته اين هدفها در مقايسه با دو هدف قبلي كه ذكر شد، كم اهميت تر و حاشيه اي تر به شمار مي روند از جمله اين هدفها مي توان هدفهاي اقتصادي- تجاري صرف را نام برد كه هدف از آن شناخت نيازهاي اقتصادي- تجارتي شرق براي ايجاد بازارهايي در اين كشورها بوده است. البته برخي از انديشمندان و شرق شناسان هم با هدف علمي ناب به بررسي جهان اسلام و علوم و معارف و فرهنگ آن پرداخته اند. شرق شناسي را مي توان در چارچوب عام برخورد غرب و شرق بازكاوي كرد. در اين برخورد پديده شرق شناسي گفتماني است كه غربيها درباره شرقي ها از جمله مسلمانان مطرح كرده اند كه در خيلي از موارد مورد انتقاد انديشمندان شرقي قرار گرفته است.
البته انتقاد از شرق شناسي و اعتراف به كاستي ها و سوگيريهاي خاص آنان تنها خاص انديشمندان شرقي نبوده و حتي برخي از انديشمندان و شرق شناسان غربي مرهون ايوانز بريچاد، ماكسيم رودنسون انتقادهاي زيادي به گفتمان شرق شناسي داشته اند.
در درون جهان اسلام هم دو نقطه عطف اساسي در نقد شرق شناسي وجود دارد. يكي مربوط به مقاله مهم «شرق شناسي در بحران» نوشته انور عبدالملك نويسنده مصري كه در سال ۱۹۶۳ در مجله ديوژن فرانسه چاپ شد و ديگري كتاب شرق شناسي ادوارد سعيد است كه در سال ۱۹۷۸ به چاپ رسيد. در قرن بيستم هم شرق شناسي از طريق «دو ابزار و راهكار» در سلطه غرب بر جهان نقش داشت:
۱- استفاده از امكانات جديد معرفت، دانش و فناوري و ابزارهاي گسترش  آن مانند مدارس، دانشگاهها و مطبوعات براي بازسازي عقلانيت شرقي ها و درآميختن آن با فرهنگ غرب به گونه اي كه عقلانيت شرقي خود را همسان و شبيه عقلانيت غربي احساس كند و در را به روي ارزش ها و پايه هاي آن بگشايد.
۲-ورود برخي انديشمندان و شرق شناسان به وظايف بيرون از وظايف انديشگي و علمي محض كه اهداف دولتهاي اروپايي را در سلطه و نفوذ در كشورهاي ديگر فراهم كند.بدين ترتيب شرق شناسي و ميراث آن و شرق شناسان راهنماي استعمارگران در راههاي پرپيچ و خم شرق بودند تا سلطه خود را بر شرق گسترده كنند.
منابع:
۱- الاستشراق ادوارد سعيد، ترجمه كمال ابواديب
۲- فلسفه الاستشراق و اثرها في الادب العربي المعاصر احمد سما يلو فتش
۳- التنميه السياسية المعاصرة نصر محمد عارف
۴- الفكر العربي خليل احمد الخليل
۵- الاستشراق رسالة الاستعمار ابراهيم افيومي
۶- الاستشراق بين دعاته ومعارضيه محمد اركون
۷- تاريخ حركة الاستشراق يوهان فوك ترجمه عمر لطفي العالم

نگاه امروز
پيوند شرق شناسي و استعمار
علم شرق شناسي تحت تاثير مستقيم منافع سياسي استعمارگران رشد كرد تا هدف اين مطالعات كه پاسداري از وضعيت راكد، عقب مانده و واپس گرايانه جوامع شرقي به منظور دوام حكومت استمعارگران بر آنها بود، تداوم يابد. جالب اينكه شرق شناسان نيز همواره بر پيوند خود با امپراطوريهاي استعمارگر اذعان داشتند و هيچگونه تحفظي در اين رابطه وجود نداشت.
مهمترين نقش شرق شناسي بعد از جنگ جهاني اول بود كه اروپا ۸۵% سطح كره زمين را به استعمار خويش درآورد نقش برجسته اي كه عوارض آن همچنان گريبانگر جوامع شرقي است. در اين همكاري تنگاتنگ شرق شناسان با مطالعه و بررسي جوامع شرقي، تصويري از آن ارائه مي دادند و سپس بر اساس آن تصوير، به حوزه رهبري دولتهاي استعمارگر راهنمايي و نصايحي مي نمودند تا حوزه رهبري، سلطه و حكومت خود را بر جوامع شرقي براساس اين نصايح تحكيم و گسترش دهند.
بيداري سياسي جهان اسلام و نگراني غرب از اين حركت شرق شناسي را وارد مرحله نويني كرد و اين ماموريت ارائه تصوير نادرست و تحريف شده اسلام از طريق ساختن مفاهيم تهي از مضموني بود كه مي توانست چهره اي خشن و دهشتناك از اسلام ارائه نمايد و راه را براي معرفي نظامهاي سكولار باز نمايد.
در مرحله نوين شرق شناسي مفهوم هگلي تكامل گري كه اروپا را قله تمدن معاصر مي دانست به كمك شرق شناسي آمد. شرق شناسان با الهام از اين آموزه به بررسي تمدنهاي شرقي پرداختند و به اين نتيجه رسيدند كه شرق به تنهايي نمي تواند راه مدرنيته را طي كند و بهتر آن است كه اروپاييان دست آنان را بگيرند و آنها را به جاده تمدن راهنمايي كنند و در اين راه تا آنجا پيش رفتند كه شرق را در سطح جنايتكاران و ديوانگان تنزل دهند.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |