اندازه گيري خط فقر
|
|
مفهوم خط فقر (آستانه رفاهي كه با تعابير پولي بيان مي شود) با وجود سابقه طولاني كه به اواخر دوره ويكتورياي انگليس بازمي گردد، مسايل مربوط به خود را دارد. منتقدان معتقدند از لحاظ مفهومي نمي توان يك نقطه قاطع(كه در آن فقر و رفاه به خوبي به صورت يك پيوستار ديده مي شوند) كه جدا كننده فقرا از غير فقراست را مشخص نمود. در واقع هر مطالعه اي كه وارد شدن به فقر و خارج از آن را با تكيه بر خط فقر ثابت بررسي نمايد، محكوم به شكست است.
درآمد يا مصرف به عنوان ابزارهاي خصوصي ارضاي نيازهاي انساني، سطح رفاه را صرفاً به صورت غيرمستقيم منعكس مي كنند. اما اين روش صرفاً يكي از شيوه هاي سنجش فقر است. به عنوان مثال، مسأله اين است كه آيا يك فرد به خدمات و كالاهاي عمومي افزايش دهنده رفاه نيز دسترسي دارد يا خير.همين دليل است كه معيارهاي پولي اغلب با شاخص هاي «بلاواسطه تر» رفاه از قبيل اميد به زندگي، وضعيت بهداشتي و تغذيه اي، تحصيلات و اوضاع سكونت تركيب مي شوند. تركيب شاخص هاي اجتماعي و پولي نه تنها ابعاد چندگانه محروميت را بهتر نشان مي دهد، بلكه مي تواند ماهيت زمانمند يا گذاري آن را نيز روشن كند.
با اين وجود، براي مطالعه فقر، سنجه هاي اندازه گيري پولي بيشتر استفاده مي شوند. بنابر اين، اين پرسش مطرح مي شود كه چه سطح رفاهي تعيين كنند نقطه قاطع ميان فقير و غير فقير است؟
پاسخ خيلي ساده نيست، زيرا سنجه هاي فقر مي توانند به مقدار زيادي به مفروضات و انتخاب هاي روش شناسانه اتخاذ شده در تعيين خط فقر حساس باشند، تفاوت ها مي توانند مهم باشند. زيكلي و همكارانش نشان داده اند كه بسته به مواردي چون انتخاب مقياس معادل مفروضات در مورد مفيد بودن مقياس مصرف و روش هاي مواجهه با درآمدهاي صفر يا نامشخص يا تعديل درآمدهاي اشتباه گزارش شده، نرخ سرشماري آمريكاي لاتين بين ۷/۱۲ درصد تا ۸/۶۵ درصد قرار مي گيرد و شكاف فقر از ۵/۴ درصد تا ۹/۳۷ درصد در اواخر دهه ۱۹۹۰ است.
سنجه هاي فقر در بهترين حالت اغلب برآوردهاي تقريبي هستند. درآمد را در نظر بگيريد، سواي از ناتواني اين متغير براي تحت پوشش قرار دادن كامل اقتدار يك شخص براي تصاحب كامل كالاها (براي مثال به خاطر تغييرات منطقه اي قيمت، هزينه هاي زندگي يا دسترسي به كالاهاي ضروري) درآمدهاي در پيمايش ها عمدتاً پايين تر گزارش شده اند. با اين وجود، دامنه پايين گزارش كردن نمي تواند به صورت مناسب اندازه گيري شود كه بخشي از آن به دليل محدوديت هاي محاسبات ملي است كه داده هاي قابل اعتمادي را درمورد فعاليت هاي غيررسمي و فعاليت هاي در منزل كه منبع عمده درآمدهاي فقراست، در بر ندارد و برخي اوقات تعديل گزارش دهي اشتباه مي تواند به جاي اصلاح آنها، سوگيري هاي جديدي به وجود آورد. حتي تعيين اجزاي تشكيل دهنده غذاي مربوط به خط فقر به طور كاملاً مستقيم در دسترس نيست.
آيا فرد بايد الگوهاي مصرف واقعي فقرا را بيازمايد يا آن كه سبد غذايي اي را انتخاب كند كه كالري هاي مورد نياز را با كمترين قيمت شامل شود، حتي اگر نيازها برحسب جنس، سن و سطح فعاليت تغيير كند و نيازهاي تغذيه اي نوعاً به صورت متوسط هاي ملي گزارش مي شوند و در حالي كه ممكن است مقياس معادل براي توصيف تفاوت هاي ساختار خانوار به كار رود اما راهنماي اندكي براي انتخاب در ميان مقياس هاي بديل- علي رغم اثر متغيرشان بر ارقام فقر وجود دارد.
محاسبه سهم غير غذايي هنوز بسيار مسأله ساز است. با وجود توافق با اين امر كه ضروريات غير غذايي بايد جزيي از مجموعه مصرف مربوط به خط فقر باشد، معلوم نيست چه گويه هايي بايد جزء آن باشد. لذا، اغلب هزينه نه چندان زيادي براي هزينه غيرغذايي با مدرج نمودن خط فقر غذايي با چند بار ضرب كردن ايجاد شده است، كه نوعاً معرف آن چيزي است كه خانواده هاي فقير براي موارد غيرغذايي صرف مي كنند نه چيزي كه بايد مصرف كنند تا دچار محروميت نشوند. اين شيوه برآورد كردن سهم غيرغذايي به ويژه در ميان كودكان زماني كه با مقياس هاي مبتني بر استفاده از كالري براساس مقياس هاي معادل تركيب مي شود تمايل به كم اهميت جلوه دادن فقر دارد؛ كودكان ممكن است كالري هاي كمتري را نسبت به بزرگسالان احتياج داشته باشد اما نيازهاي بسيار ديگري دارند كه بايد به آنها پرداخته شود.
مقايسه هاي فقر نيز مي تواند با ميدان دادن به تفاوت هاي ظريف در تعاريف مربوط به پيمايش (مانند وارد كردن منابع درآمدي متفاوت يا مجموع مصرف) يا ثابت نگه داشتن قيمت ها به منظور از ميان بردن تغييرات موقت قيمت، دچار سوگيري شود. تعديل هاي تغيير قيمت به جاي قيمت گذاري مجدد سبد غذايي واحد و محاسبه مجدد سهم غير غذايي در هر دوره، اغلب با ضرب كردن خط فقر كلي در شاخص عام قيمت مصرف كننده صورت مي گيرد. مسأله اين است كه شاخص هاي هزينه زندگي تمام الگوهاي مصرف و در نتيجه قيمت ها را كه براي فقرا مسأله هستند شامل نمي شود. هنگام استفاده از عوامل برابري قدرت خريد براي از ميان بردن هزينه هاي متغير زندگي در كشورها نيز پديد مي آيد.
سرانجام بايد دانست كه خطوط فقر هر چند تعريف شده- هميشه نقطه قاطع اختياري را ارايه خواهند كرد كه به تنهايي نمي تواند بهترين راهنما براي سياست گذاري باشد. مهم تر از جست وجوي خط فقر، كشف حساسيت برآوردهاي مربوط به فقر به انتخاب ها و مفروضات پشت آمارها و نيز استفاده از سنجه ها و خطوط بديل است. در نهايت مسأله مهم يافتن سنجه هاي مستحكم است كه به محقق اجازه مي دهد روندهاي زماني را در فقر ارزيابي كند، نيمرخ و تعيينات آن را تحليل نمايد و رتبه بندي فقر را تثبيت كند بدون اين كه مجبور باشد داروهاي تجويزي را كه تحت هر سنجه واحدي قرار دارند، بپذيرد.
برگردان: نرگس زحمتي
|