چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۴
اجتماعي
Front Page

چگونه وجدان كودك خود رابيدار كنيم؟
وجدان بيدار
003099.jpg
جان فاول
فرض كنيد كودك شما در يك خواربار فروشي كوچك است؛ دلش مي خواهد يواشكي يك بسته آدامس بردارد ولي اين كار را نمي كند. چه عاملي او را از اين كار باز مي دارد؟ آيا فكر مي كنيد او از اين كه گير بيفتد و صاحب مغازه، پليس و خود شما برايش دردسر درست كنيد مي ترسد؟ و يا اينكه مي داند برداشتن چيزي كه متعلق به او نيست كار اشتباهي است؟
هر يك از اين دو عامل مي توانند كودك را از اينكه بسته آدامس را يواشكي در جيبش بگذارد منع كنند. ولي عامل بازدارنده اصلي نداي وجدان كودك است كه به او مي گويد حتي زماني كه كسي او را نمي بيند كار صحيح انجام دهد. با اين وجود وجدان كودكان را نمي توان به طور ناگهاني بيدار كرد. كودكان بدون آموزش، دخالت و محدوديتي كه از جانب والدين و ديگر بزرگترها (كه كودك براي حرفشان اهميت قائل است) اعمال مي شود اميال دروني خود را كنترل نخواهند كرد.
والدين از ۱۸ ماهگي نيروي وجدان كودك را پرورش مي دهند، ولي اين نيروي بازدارنده تا چند سال قادر نيست وسوسه هاي كودك را به طور كامل كنترل كند. در حقيقت، والدين بايد در تمام مدت كه كودكانشان در خانه آنها زندگي مي كنند نيروي وجدان را در آنها ايجاد نموده و آن را تقويت كنند. اين نيرو به تنهايي نمي تواند كودكان را به انجام كار صحيح وادار كند، مگر اينكه والدين كودك آن را كنترل كنند.
با توجه به مطالب فوق، شما چگونه نيروي وجدان را در كودك ايجاد مي كنيد و خويشتنداري را در او پرورش مي دهيد و اين وظيفه پيچيده و در عين حال مهم را انجام مي دهيد؟ با خواندن موارد ذيل اطلاعاتي در اين باره، كسب خواهيد كرد.

خويشتنداري
هنگاميكه كودكي نوپا عملي ناپسند، نابجا و يا اشتباه انجام داد به او بگوئيد: «اجازه نمي دهم دوباره اين كار را انجام دهي.»
- «اجازه نمي دهم دوباره شيريني برداري.»
- «ديگر نمي گذارم از ميز ناهار خوري بالا بروي.»
- «مطئنم ديگر برادر شيرخواره ات را كتك نمي زني.»
عبارت «به تو اجازه نمي دهم» اين مفهوم را انتقال مي دهد كه كودك نوپاي شما از حس خويشتنداري و نيروي وجدان بي بهره است و شما اين حس را به او القاء مي كنيد.
مطمئن باشيد كه حس كنترل اميال دروني كه شما به كودك خود القا كرده ايد بالاخره به او منتقل خواهد شد. بين سنين ۳ تا ۵ سالگي حس خويشتنداري كودك رشد خود را آغاز مي كند. او تاكنون از آموزش و يادآوريهاي مداوم شما ياد گرفته است نبايد در پاركينگ بدود، زيرا اين كار خطرناك است. همچنين او ياد گرفته است نبايد دوستش را، حتي وقتي كه عصباني است، كتك بزند. شما دائما او را از اين كار منع كرده ايد و به او گفته ايد:
- اگر كسي را كتك بزني او ناراحت مي شود. نبايد با ديگران اين طور رفتار كرد. همچنين او مي داند نبايد تكه اي از كيك تولد مادربزرگش را دزدكي بردارد. نداي وجدان او را از اين كار بازمي دارد و به او مي گويد:
- الان موقع خوردن كيك نيست. بايد آن را بعد از شام بخوري.
بين سنين ۵ تا ۶ سالگي، بيشتر كودكان تا حدي در كنترل اميال دروني خود مهارت يافته اند. آنها در اين سن مستقيما به محلي مي روند كه اتوبوس مدرسه در آنجا منتظر آنهاست. حتي اگر تمايل به نوازش يك جوجه آشنا، آنها را وسوسه كند. در اين هنگام نداي وجدان با آنها صحبت مي كند:
- اگر بايستم و آن جوجه را نوازش كنم از اتوبوس جا مي مانم.
كودك شما در اين سن بدون پرسه زدن در پارك بين راه مستقيما به خانه دوستش مي رود تا با او بازي كند. نداي وجدان به او مي گويد:
- تنهايي به پارك رفتن كار خطرناكي است.
همچنين كودك در جشن تولد شش سالگي خود مي داند كه بايد از هر كدام از مهمانان به خاطر هديه تولد تشكر كند. وجدان او، كه در اثر ياد آوريهاي مداوم شما رشد يافته، به او مي گويد قدرداني كار درستي است در حاليكه ابراز حرص و زياده خواهي اشتباه است. كودك شما ياد گرفته است چگونه رفتار مناسبي داشته باشد زيرا افتخار از طريق نشان دادن الگوي رفتاري مناسب و توضيح دادن علت آن به او ياد داده ايد كاري را كه هيچ است انجام دهد. همچنين بيشتر اوقات هنگاميكه كار اشتباهي انجام داده او را سرزنش كرده و به او گفته ايد:
- «نبايد بدون اين كار به من بگويي از خيابان رد شدي. موقعي كه بيرون از خانه بازي مي كني، از حياط بيرون نرو. بقيه روز را در خانه باش.»
چهار حس ايجاد نيروي وجدان
روش آموختن كار خوب و بد، يعني ايجاد نيروي وجدان، در كودكان كار پيچيده اي نيست. بيشتر والدين هر روز اين كار را انجام مي دهند زيرا اين جزئي از ويژگيهاي پدر و مادر است. ولي اگر مي خواهيد اين روش را تنها به طور اتفاقي به كار نبريد، بلكه دانسته از آن استفاده كنيد، دانستن و عمل كردن طبق چهار روش مذكور در ذيل به شما كمك مي كند:
افتخار
اجازه دهيد كودكانتان بدانند چه كاري باعث افتخار شماست. هنگامي كه كودك شما كار صحيحي انجام مي دهد، خصوصا در دفعات اول، به او اجازه دهيد در چهره شما ببيند كه به او افتخار مي كنيد. سپس به وسيله كلمات بر احساس خود تأكيد كنيد.
هنگامي كه كودك نوپاي شما پس از شما بشقابش را از روي ميز به آشپزخانه مي آورد، احساس غرور و افتخار خود را به او نشان دهيد و بگوئيد:
- «مي بينم كه بشقابت را از روي ميز به آشپزخانه آوردي. متشكرم!»
هنگامي كه در موقعيت هاي مشابه غرور و افتخار خود را به كودك نشان مي دهيد، او ياد مي گيرد كه كمك كردن به ديگران و نظافت كردن كار درستي است، زيرا هر دو فضيلت را از والدين خود آموخته است. وقتي پسر هشت ساله شما به خانه مي آيد و به شما مي گويد هنگام بازي شيشه همسايه را شكسته است، به او بگوئيد كه بايد از پول توجيبي خود هزينه تعمير آن را بپردازد. با اين وجود حتما سعي كنيد به صداقت او افتخار و بگوييد:
- «مهم ترين بخش اين حادثه آن است كه تو حقيقت را به من گفتي. من به تو افتخار مي كنم!»
همدلي
كودكان بايد بياموزند رفتار آنها در ديگران تأثير دارد. جملات ذيل نمونه هايي هستند كه حس همدلي ايجاد مي كنند:
- «نگاه كن خواهرت دارد گريه مي كند! اگر كسي را كتك بزني دردش مي آيد.»
- «شنيده ام به دوستت گفتي او زشت است! اين كار خيلي بدي است. الان او از اين حرف تو ناراحت است.»
- «ازت نااميد شدم وقتي ديدم آن اسكناس را از چنگ خواهرت درآوردي. آن را بهش پس بده.»
تنها پس از هشت سالگي كودك مي تواند خودش را جاي ديگران بگذارد و به خوبي با ديگران همدردي كند. پيش از اين سن كودكان خودمحور هستند، ولي والدين مي توانند از زماني كه آنها كودكي نوپا هستند عكس العمل هاي عاطفي را به آنان بياموزند.
شرم و حيا
احساس شرم و حيا رفتار كودكان را اصلاح مي كند. اگر كودك هشت ساله شما در رستوران بدرفتاري كرد، خوب است به او بگوييد:
- «من از رفتار تو شرمنده شدم! بچه هاي هشت ساله نبايد روي صندلي بايستند. بيا پايين.»
شما بايد احساس شرم و حيا را به او القاء كنيد، زيرا مي دانيد اين احساس رفتار او را اصلاح كرده و وجدان او را بيدار مي كند.
گناه
اگر كودك شش ساله شما يك دسته گل از باغچه همسايه تان چيد به او بگوييد:
- «نه، ما نبايد از باغچه ديگران گل بچينيم. آقاي... اين گلها را كاشته و به آنها رسيدگي كرده تا بزرگ شوند. آنها مال او هستند و فقط او مي تواند آنها را بچيند، ولي تو نمي تواني.»
با اين روش كودك شما احساس گناه را به اندازه كافي تجربه مي كند. سپس او را وادار كنيد از همسايه معذرت خواهي كند و عمل ناپسند خود را با كاشتن گل هاي ديگري در باغچه او جبران كند. از اين طريق، روشي براي تسكين ناراحتي ناشي از احساس گناه به او مي آموزيد. اين تجربه و بسياري تجارب مشابه ديگر به او ياد مي دهد برداشتن چيزي كه متعلق به او نيست كار درستي نمي باشد.
ولي مواظب باشيد! احساس شديد گناه باعث سرافكندگي كودك مي گردد. اگر قضيه گل هاي باغچه همسايه را چندين بار تكرار كنيد پسرتان احساس خواهد كرد اين كار او يك فاجعه جبران ناپذير و نابخشودني است. با اين كار شما او را سرافكنده و خجالت زده خواهيد كرد. از اين نوع برخورد بپرهيزيد، زيرا هيچ سودي ندارد و موجب مي شود كودك شما احساس كند بچه بدي است؛ در صورتي كه او بايد متوجه سوء رفتارش شود و همچنين اينكه مي تواند آن را جبران كند. شما مي توانيد براي آموزش كارهاي درست و غلط به كودكان خود چهار حس فوق الذكر را در آنان القا كنيد. از اختيارات خود زيركانه و مسئولانه استفاده كنيد. همواره به خاطر داشته باشيد كودكان شما در حال پرورش حس خويشتنداري و نيروي وجدان خود هستند. سعي كنيد انتظارات شما از كودك معقول و واقعي باشد و به ياد داشته باشيد كه بايد آموزش كارهاي درست و غلط را بارها تكرار كنيد. سرانجام هنگامي كه ببينيد فرزندانتان صادق و درستكار هستند مي فهميد نيروي وجدان آنها به درستي عمل مي كند و شما وظيفه خود را انجام داده ايد.

رابطه هوش و موفقيت در زندگي

* آيا هوشبهر (IQ) بالا پيش بيني كننده تعيين كننده اي بالايي براي موفقيت در زندگي است؟
لوئيس ترمن در سال ۱۹۲۱ تحقيقاتي را مبني بر اين عقيده عمومي كه سطح بهره هوشي بالا با عدم سازگاري اجتماعي و فردي، ناتواني يا ضعف جسماني و بي ثباتي مرتبط است، آغاز نمود. ترمن ۱۵۰۰ نفر از كودكان سنين بين ۸ تا ۱۲ ساله كاليفرنيايي را كه هوشبهر (IQ) بالاي ۱۴۰- حداقل سطح بهره هوشي بالا است- را انتخاب كرد. ميزان متوسط هوشبهر(IQ) كودكان ۱۵۰ بود كه از اين ميان۸۰ كودك داراي هوشبهر (IQ) بالاي ۱۷۰ بودند. هدف ترمن از اين مطالعه زمينه اي دوره اي و مصاحبه اي پي بردن به چگونگي تأثير بهره هوشي بالا بر روي گستره زندگي اين افراد بود.
طي چند سال بعد در سال ۱۹۲۶ ترمن نشان داد كه كودكان با بهره هوشي بالا از نظر اجتماعي و جسماني خيلي متفاوت از همسالان خود بودند. در واقع يافته هاي او خلاف آنچه كه تصور مي شد را نشان داد. يافته هاي او نشان داد اين كودكان گرايش به سازگاري بالاي اجتماعي داشته، آنها قدبلندتر، قوي تر و سالم تر از كودكان متوسط بودند. كمتر مبتلا به بيماري و تصادفات مي شوند. اين كه اين كودكان عملكرد خيلي استثنايي در مدرسه داشتند عجيب به نظر نمي رسيد.
زماني كه ترمن در سال ۱۹۵۶ درگذشت، مطالعه او به واسطه روانشناسان ديگر و از همه مهمتر به وسيله مليتا اودن و رابرت سيرز و پاولين سيرز ادامه يافت. اين همكاران ردپاي آزمودني هاي ترمن را تا دوران بزرگسالي پي گيري كردند. امروز، بعد از ۷۰ سال از آغاز مطالعه ترمن، روانشناسان به ارزيابي امور شغلي و حرفه اي و فردي آزمودني هاي زنده اصلي ترمن پرداختند. (هالاهان و سيرز ۱۹۹۵).
كودكان تيزهوش ترمن در دنياي واقعي بزرگسالي چگونه مي گذرانند؟ به عنوان يك گروه آنها ميزان اعجاب انگيزي از برتري ها را از خود نشان دادند (ترمن، اودن، ،۱۹۵۹ ۱۹۴۷).
در سال ۱۹۵۵وقتي ميزان متوسط درآمد ۵۰۰۰ دلار بود، درآمد اين گروه ۳۳۰۰۰ دلار بود.
دوسوم آنها از دانشگاه فارغ التحصيل شده و تعداد قابل توجهي از آنها درجات تحصيلي پيشرفته يا تخصصي را طي كرده بودند. در بين آنها افراد خلاق سطح بالايي مانند پيكاسو، انيشتين يا موزارت نبود ولي تعداد زيادي از آنها پزشك، حقوقدان، دانشمند، اساتيد دانشگاه، مديران تجاري و ديگر گروه هاي تخصصي شده بودند. مجموعاً، گروه نابغه ۲۲۰۰ مقاله علمي، ۹۲ كتاب، ۲۳۵ اختراع و ۳۸ كتاب داستان توليد كرده بودند(گلمن ۱۹۸۰). يكي از آنها نويسنده مشهور علمي شده بود و يكي ديگر برنده اسكار كارگرداني سينما شده بود.
با اين وجود، همه آزمودني هاي ترمن موفق نشده بودند. براي يافتن دليل اين موضوع، مليتا اودن همكار ترمن ۱۰۰ نفر از موفق ترين آزمودني ها را با ۱۰۰ نفر از افراد كمتر موفق را به صورت گروه هاي A و C به عنوان نمونه مورد مقايسه قرار داد. علي رغم نمرات هوشي بالا، فقط تعداد كمي از افراد گروه C (افراد كمتر موفق) متخصص شده بودند و هيچ كدام كارهاي استثنايي خوبي انجام نداده  بودند. در حالي كه درآمد گروه C كمي بيشتر از متوسط درآمد سرانه ملي بود، درآمد گروه A بيشتر از پنج برابر متوسط درآمد سرانه ملي و سه برابر بيشتر از درآمد گروه C بود. از سوي ديگر وضعيت سلامت افراد گروه C در زندگي شخصي ضعيف تر بود. از نظر الكليسم آنها بالاتر بودند و از نظر طلاق سه برابر گروه A. طلاق بيشتر در گروه C اتفاق افتاده بود.(ترمن و اودن، ۱۹۵۹).
با توجه به اين كه نمرات IQ  گروه هاي A و C به طور اساسي با هم يكسان بودند، چه علتي موجب برتري و تفاوت يك گروه بر گروه ديگر مي شود؟ ترمن در پاسخ مي گويد اين افراد در زمان كودكي خود احتمالاً متفكرتر، دورانديش تر، با استقامت،  با اراده و تمايل به برتري بيشتري داشته اند. در بزرگسالي اين افراد در سه ويژگي متفاوت تر از گروه C بودند. آنها بسيار هدف مند، با استقامت و با پشتكار و از اعتماد به نفس بالاتري برخوردار بودند. روي هم رفته، به نظر مي رسد آنها پشتكار و جديت بيشتر و نياز به پيشرفت بالاتري دارند. به عبارت ديگر، به نظر مي رسد عوامل شخصيتي علت ايجاد تفاوت هاي برتري بين گروه A و گروه C مي باشد.(ترمن و اودن ۱۹۵۹).
به طور كلي موفقيت هاي كودكان نابغه ترمن نشان دهنده اين است كه هوشبهر بالا مي تواند به طور خاص علت موفقيت آنها در زندگي باشد. اما هوش به تنهايي كافي نيست. گرچه نمرات IQ پيش بيني كننده پايداري براي موفقيت هاي تحصيلي و مدرسه اي محسوب مي شود ولي نمي تواند تضمين كننده موفقيت هاي فراسوي مدرسه باشد. عوامل شخصيتي متعددي در دستيابي به موفقيت نقش دارند؛ عواملي مانند انگيزش، پختگي  هيجاني، تعهد به اهداف، خلاقيت  و شايد عوامل مهم تري چون تمايل به انجام كارهاي سخت(گلمن ،۱۹۹۵ رنزولي ،۱۹۸۶ استرنبرگ ۱۹۸۲ و ۱۹۸۵). هيچ كدام از اين عوامل را نمي توان به وسيله تست هاي هوشيIQ سنتي اندازه گيري كرد.
يافته هاي ترمن ممكن است به طور خيلي خوشبينانه اي نشانگر رابطه بين نمرات IQ بالا و سازگاري شخصي و اجتماعي باشد؛ چرا كه كودكان مورد مطالعه ترمن در ابتدا و قبل از اجراي آزمون IQ به وسيله معلمان گزينش شده بودند. بنابراين، احتمال اين كه معلمان، دانش آموزاني را انتخاب كرده باشند كه از نظر سازگاري بهتر بوده و كساني را كه هوش بالايي داشته ولي از نظر اجتماعي سازگار نبوده را انتخاب نكرده باشند بسيار زياد است و، تحقيق بعدي نشان داد كودكاني كه به طور استثنايي از توانايي هاي تحصيلي بالاتري برخوردارند احتمالاً بيشتر از مشكلات فردي مثل انزواي اجتماعي نسبت به همسالان كمتر باهوش رنج مي برند (وينر ۱۹۹۸).
پژوهشگران هوش به شك و ترديد خود درباره ارتباط بين ميزان هوش و موفقيت در زندگي ادامه دادند (برودي، ،۱۹۹۷ استرنبرگ ۱۹۹۷). با اين حال، تحقيق معاصر بر روي IQ و برجستگي هاي حرفه اي به نظر مي رسد يافته هاي اساسي ترمن را در مورد آزمودني هاي اصلي او مورد تأييد قرار مي دهد (وينر ۱۹۹۷). اگرچه هوش براي موفقيت در هر زمينه  شرط لازم است ولي نوع هوشي كه در تست هاي IQ سنتي به صورت بالا منعكس مي شود نمي تواند ضمانتي مبني بر موفقيت شغلي يا لياقت ها و برجستگي هاي حرفه اي باشد.
ترجمه: علي اسماعيلي
منبع: كتاب psychology
By: Hockenbary and Hockenbary 2003

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   سينما  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |