بررسي چگونگي رشد خودآگاهي فردي و سياسي در جهان اسلام در پناه انقلاب اسلامي
اسلام سياسي
نويسنده: محمدعابد الجابري
ترجمه: محمد عثماني
|
|
اسلام سياسي در ايران از دو سو به تغيير شرايط منطقه و جهان پرداخت: از يك سو با ايجاد وحدت ميان فرق اسلامي، الگوي تغيير و مبارزه را براي آنان به ارمغان آورد و جهان اسلامي را دچار خودآگاهي فردي و سياسي كرد، از سوي ديگر، شيوه برخورد آن با رژيم تا دندان مسلح شاهنشاهي، الگويي براي دموكراسي خواهي در جهان شد؛ مقاله حاضر سويه نخستين اين حركت را درجهان اسلام به بررسي مي نشيند.
مفهوم اسلام سياسي مطرح در گفتمان امروز ما، نسبت به آناني كه در چارچوب اسلامي تفكر مي كنند، وارداتي يا حداقل مستعمل نيست، بصورتي كه در هيچ زمينه اي از عرصه هاي فرهنگ عربي، اسلامي از عصر آغازين تا امروز نمودي نداشته است. البته اين به معناي گست يا پيوند ميان سياست و اسلام در ميراث عربي اسلامي نيست. معناي سياست در زبان عربي حامل ميراث، در زمينه هاي مختلفي است. در حالي كه سياست امروزه حوزه خاصي را دربرمي گيرد. در گذشته سياست تمام مسائلي كه نياز به تدبير داشت را دربرمي گرفت. به عبارت ديگر اين مفهوم از سياست، از سياست حيوانات تا سياست مدني، فردي و خانواده تا سياست انساني يا غيرانساني را شامل مي شد.
دليل اصلي كاربرد اين واژه در گفتمان امروزي ما چيست؟
آنچه از ظاهر نمايان است كساني كه اين مفهوم را بكار مي بندند، در خارج از چارچوب مطرح به تفكر مي پردازند. يعني هيچگاه عضو گروه اسلامي و يا جزء كساني كه اسلام را در آراء و عملكرد سياسي و اجتماعي خود دخيل مي كنند؛ نيستند. براين اساس عبارت اسلام سياسي به بي طرفي نزديكتر است، تا عبارات ديگري همچون اصولگرايي، بنيادگرايي integrisme ,fundamentalism يا تروريست terrorism.
منظور از بي طرفي دال بر موضوع نامگذاري شده، حامل مضمون معيني در عمليات نامگذاري است. اما ارتباط ميان اسلام و سياست مسئله ديگري است. البته لازم به ذكر است؛ كه تخصيص اين عبارت، تنها معطوف حركت هاي اصلاحي است و شامل ديدگاه هاي اسلامي افراطي نيست.
همچنين دور از انصاف است، كه اين نكته مهم پيرامون اسلام سياسي را از نظر دور سازيم. مطبوعات در غرب مسئله اي را در اروپا و آمريكا بنيان نهادند مبني بر اين كه حكومت هاي غربي مخالفتي با اسلام حكومتي ندارند، بلكه تنها نقطه چالش آنان با اسلام ملي گرا و اسلام سياسي است.
اكنون پس از اين ملاحظه مسئله اصلي را از خلال رويكرد تاريخي تبيين مي كنيم. مسئله اصلي با عبارت اسلام سياسي كه وارد گفتمان عربي كنوني شده، مرتبط است. با توجه به آن مي توانيم از نقطه گسست حال و آينده كه در تاريخ منطقه عربي اتفاق افتاده، خارج شويم. از جمله موضوعاتي كه براي ما اهميت دارد؛ تاريخ حركت سلفي گرايي در جهان عربي و اسلامي معاصر است.
نقطه گسست بطور جدي مربوط به شكست ۱۹۶۷ است. بصورتي كه عبارت اسلام سياسي پس از اين شكست مطرح يا حداقل شايع شد. البته همانطور كه بيان شد، اين عبارت براي اولين بار در جهان عرب و اسلام مطرح نشد. بلكه از سوي متكلمين و نويسندگان خارج از اين چارچوب فكري بيان شد. اما مراد آنان از اين عبارت مانند خودآگاهي اسلامي در گفتمان گذشته است.
غرب با عبارت خودآگاهي اسلامي مانند عبارات بيداري عربي يا نهضت اسلامي تعامل پيدا نكرده است. اين واژه ها در زمينه هاي متداول عربي مرتبط با حركت سيدجمال الدين و محمد عبده و اسلام مرجعيت بوده است، غرب بر اين حركت ها نام هايي همچون پان اسلامي panislamisme (حركت سياسي ديني كه هدفش متحد ساختن تمام ملتهاي متدين اسلامي زير يك پرچم واحد بوده) نهاده است. اما ما (من / عربي اسلامي) تفاوت چنداني ميان خودآگاهي، نهضت و بيداري نمي گذاريم. بلكه اين كلمات را در كاربرد هايي عادي مترادف تلقي مي كنيم.
حال چه مسئله اي غرب را بر آن داشت كه در حركت سيدجمال و محمدعبده، رويكردهاي خارجي (يعني اتحاد مسلمين) را ببينيد و نگرش هاي اصلاحي داخلي آنان (همچون جنگ با خرافات و بدعت) را ناديده گمارد؟
براي اين سؤالات توجيهاتي وجود دارد. هدف سيدجمال الدين و محمدعبده در اين سؤال متجلي مي شود، كه چرا مسلمانان از پيشرفت و توسعه باز ماندند؟ به عبارت ديگر رويكرد اصلاحي آنان، عامل اصلي براي تحقيق در عقب ماندگي مسلمانان و عدم ساماندهي يك تمدن قوي بوده است. در حالي كه مفهوم جوهري خودآگاهي اسلام تطبيق شريعت بوده است. يعني برپايي يك حكومت اسلامي كه در جمع آوري تمام مسلمانان در ذيل يك پرچم كوتاهي نمي كند. همچنين تطبيق شريعت در تمام كشورهاي اسلامي را وجهه همت خود قرار مي دهد.
اين يكي از رويكردهايي است، كه غرب (ديگري) تحت عنوان خودآگاهي اسلامي با آن مبارزه مي كند. داده هاي ديگري نيز وجود دارد، كه عبارت خودآگاهي اسلامي را براي غربي ها مهم جلوه كرده است. اين عبارت بعد از شكست ۱۹۶۷ بعنوان بديل حركت ملي عربي كه تأثير زيادي داشت، مطرح شد. غرب با آن مسئله جنگيد و در سقوط آن به دليل گرايش هاي آزاديبخش ملي نقش ايفاء كرد. علي رغم آن كه، حركت آزاديبخش ملي گرايش هاي سكولاري و غيراسلامي داشت، اما بر تغيير وضع موجود تأكيد مي كرد. اما در خودآگاهي اسلامي مسئله تطبيق شريعت نهفته است كه سلوك انسان مسلمان را دربرمي گيرد. آثار اين خودآگاهي از مرزهاي كشورهاي اسلامي خارج و به كشورهاي غربي نيز كشيده مي شود. (همچون مسئله حجاب)
مسئله ديگري كه اهميت فراواني براي كشورهاي غربي و عربي اسلامي دارد، شكست ۱۹۶۷ و در امتداد آن جنگ اكتبر ۱۹۷۳ و قرارداد كمپ ديويد بود، كه خودآگاهي عربي اسلامي را به درجه صفر كشاند. اما انقلاب ايران كه در ابتداي شكل گيري آن به عنوان نمونه اي از خودآگاهي اسلامي مطرح شده بود، به اين مسئله يعني خودآگاهي ديدي فراتر از تطبيق شريعت داد. بلكه اين خودآگاهي اسلامي كه به جمهوري اسلامي منجر شده، رهبري غرب يعني آمريكا را به مبارزه طلبيد.
هنگام ظهور خودآگاهي اسلامي، گسست استراتژي آشكاري ميان اسلام سياسي شيعي و سني در قبال آمريكا بوجود آمد. اسلام سياسي شيعي در انقلاب تاريخي بزرگ ايرانيان عليه نظام شاهنشاهي نمود يافت. اين انقلاب حكومت شاه و حاميان خارجي وي همچون ايالات متحده آمريكا را ساقط كرد. بصورتي كه آمريكا را به عنوان شيطان بزرگ معرفي كرد. اما اسلام سياسي سني در جنگ مقدسي ضدحكومت منصوب شوروي در افغانستان به همراه آمريكا وارد شد. براساس جنگ با كمونيست اتحادي ميان كشورهاي عربي و آمريكا بوجود آمده بود. بدين ترتيب اسلام سياسي در ايران بر ضد آمريكا و همسايه شمالي خود شوروي وارد نبرد ايدئولوژيك شد. اما اسلام سياسي سني وارد اتحاد مقدس با ايالات متحده آمريكا عليه كمونيسم و دولت بزرگ آن شوروي و نفوذ آن در افغانستان شد.
البته ما هيچ نقشي به اختلافات تاريخي ميان شيعه و سني در اين موضوع نمي دهيم. همچنين مسئله تاريخي را در زمينه اين گسست ميان شيعه و سني از نظر دور نمي داريم. بلكه آن مسئله دلايل ديگري دارد، كه در اين مجال امكان مطرح كردن نيست. تنها به طرح اين امر اكتفاء مي كنيم؛ كه مسلمانان سني مذهب در جهان، انقلاب ايران را بزرگترين نمونه خودآگاهي اسلامي تلقي كردند. اين امر زمينه اي براي طرح جديد اسلام سياسي در عصر كنوني شد.
|