حوزه هاي علميه قم ميزبان ده ها هزار طلبه هستند
قم بدكي نيست از براي محصل
|
|
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
محمدعلي بدري
دور هم جمع مي شوند؛ سه تا سه تا و چهارتا چهارتا. از روي كتاب براي هم توضيح مي دهند. بين همهمه قال الصادق و قال الباقر شان، صداي عليرضا را مي شود پيدا كرد. سوم راهنمايي را تمام نكرده بود كه (معدلش 86/19 شد) رفت دنبال فرم ثبت نام حوزه. سر صف صدايش كردند.
رفت جايزه اش را گرفت و گذاشت توي كيف، كنار فرم ثبت نام. جزو تحت كنترل هاي مدرسه بود اما درسخوان ها كه شيطنت مي كردند، كسي چيزي نمي گفت. رفت حوزه. با محمد جعفر رفت. آزمون كه دادند، از حوزه علميه قم نامه آمد قبول شدند؛ مدرسه مباركه ابافاضل(ع). از وقتي رفت قم كسي نديدش تا يك سال. صدايش زدند: دم در ملاقاتي داري . ميهمانش را دعوت كرد تو. دور حياط چند تا اتاق كنار هم بيا توحجره . يك اتاق بيست- بيست و چهارمتري از آن خانه كهنه، حجره او بود همراه پنج نفر ديگر. سه تا تخت سربازي رنگ و رو رفته. بالا و پايين، هر طلبه براي خودش طاقچه اي درست كرده بود: منطق مظفر، جامع المقدمات، ... كتاب هاي پايه يك و دو حوزه، يا چند تا نوار كه نوشته روي شان خوانده نمي شد.
صورتش، انگار سفيدتر يا صاف تر... آن طرف صورتش را مي شد ديد. بقيه مثل او نبودند، حتي هم حجره اي هايش. خودش هم، قبل ترها اينطور نبود.
آرام تر، چشم هايش براق تر،... نگاهش را مي انداخت پايين و طوري لبخند مي زد كه دندان هايش ديده نشود؛ بقيه مثل او نبودند، حتي هم حجره اي هايش. خودش هم، قبل ترها اينطور نبود. معلوم بود كه درحال تربيت نفس است.
حالا شش سال شده كه طلبه است. مدرسه شان منتقل شده جاي ديگري. ماه رمضاني كه گذشت، رفته بود تبليغ ، اطراف اسفراين. وقت برگشت- با جيب خودش- يك سر رفته مشهد.
سالي دو- سه بار مي روند دهات دور كه روحاني ندارند؛ محرم و صفر و ماه رمضان... . از سختي هاي تبليغ همان كار در يك سري روستاي دور افتاده كمتر مي گويد. به دردسرش مي ارزد؟ معلوم است كه مي ارزد. وظيفه ما... و از تكليف هايي كه بر گردن روحانيت است مي گويد: با جوان ترها خيلي راحتم. كلي مي نشينيم، صحبت مي كنند، گوش مي دهم، من مي گويم، آنها گوش مي دهند. واقعا بچه هاي فوق العاده اي بين شان هست. خيلي عالي... .
... وقتي چيزي مي پرسند- مثلا از سياست يا چيز ديگر- كه نمي دانم، مي گويم: بابا، من فقط يك جوجه طلبه ام... موقع برگشتن، دل هاي مان... .
متولد 64است يا 65؛ با سال تحصيلي اش مي شود حساب كرد. از شهريه كه مي گويد، مي خندد: يك روز خودت بيا، روز دادن شهريه ها ببين چه خبر است. بچه ها به صف مي ايستند شهريه بگيرند. بايد خودت ببيني چه منظره اي مي شود... .
شهريه كمك هزينه تحصيل و زندگي ست كه مراجع از سهم امام زمان(عج) (نصف خمس) به طلبه ها مي دهند. شهريه ا ي كه رهبر انقلاب مي دهد، بيشتر از بقيه است. سيدعليرضا 30هزارتومان در ماه و محمدجعفر 15هزار تومان. شهريه اي كه بقيه مراجع مي دهند، همه با هم اينقدر نمي شود. متاهل ها دوبرابر مجردها مي گيرند . وقتي كلمه متاهل را مي گويد، گونه هايش سرخ مي شود. و وقتي مي گويد دوبرابر نگاهش را پايين مي اندازد. تازه عقدكرده؛ دو ماه شده يا بيشتر.
از خواستگاري و عقد و خريد اينها مي گويد: همه خرج مراسم عقد و خريد را خودم دادم. سه سال شهريه هايم را جمع كردم تا وقت ازدواج از بابام پول نگيرم. نگذاشتم هيچ پولي خرج كند. او كه گناه نكرده، من مي خواهم زن بگيرم حتي شده بود صبحانه نخورم و پولش را نگهدارم. به لطف خدا همه را خودم خرج كردم .
موقع خريد، مي رفتيم حلقه بخريم، خانم و مادرش و پدرش هيچ كدام انتخاب نمي كردند. مي ايستادند من را نگاه مي كردند. روي شان نمي شد يا نمي خواستند من تحت فشار قرار بگيرم. در صورتي كه مي توانستم. دست آخر هم خودم دو- سه تا قشنگترهايش را برداشتم، يكي اش را انتخاب كنند. خانم نزديك گوش من گفت: ببين كدامش ارزان تر است... .
خيلي اهل پرهيز شده. يك حرف را صدبار مزه مزه مي كند تا بگويد. كارهايش را هم؛ خيلي دقيق شده.
محمدجعفر رفته لابد با شهريه اش - ميوه خريده. عذرخواهي مي كند كه روي سيب ها لكه افتاده و تعارف مي كند. لاغرتر شده: ما آخوند معكوس ايم و مي خندد.
اخلاق هاي حجره داري ست. همين كه خودت باشي و خودت و خداوند. و چند هم حجره اي كه هم بحث شوي و يكي - دو تا استاد درست و حسابي بين استادها باشد كه اعتمادشان كني و نماز جماعتي كه همه 400نفر مدرسه مباركه ابافاضل(ع) براي تكبيره الاحرامش بدوند... ؛اينها آدم را طور ديگري مي كند؛ فقط كساني را كه آمده اند يك طور ديگر بشوند، بقيه را نه.
سيدعليرضا ساعت را نگاه مي كند؛ 10 شب. كتابش را برمي دارد: ببخشيد كه مي روم. مباحثه دارم . و مي رود سمت حجره اش. يكي از اتاق هاي ساختمان را گودال باغچه ساخته اند. پنج طبقه با آجرهاي زرد پنج سانتي و حجره هايي كه با ايوان به هم متصلند. آب حوض وسط حياط سرد سرد شده. هركه ببيند آرزو مي كند كاش بشود عريان برود توي حوض بخوابد و صبح بلند شود، ببيند باباطاهر شده!
محمدجعفر از حياط كه يك طبقه از خيابان پايين تر است- تادم در ميهمان را همراهي مي كند و چون دير شده، بايد برود براي خروج هماهنگي كند، در را باز كند. تا آن طرف خيابان، ميهمان را همراهي مي كند. توي باد سرد قم، دست ها را كه به بازوهايش گرفته، باز مي كند. ميهمان را در آغوش مي فشارد و مي رود. بيرون، بقيه مثل آن دو نيستند. خودشان هم، قبل ترها اينطور نبودند.
|