سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۶۷
ديداربا ابوالفضل زرويي نصرآباد
غم بي هم زباني كشت ما را
006795.jpg
عكس ها:علي اكبر شيرژيان
سيدمحمد سادات اخوي-ميثم قاسمي
ابوالفضل، زرويي، نصرآباد و ملانصرالدين. چهار چيز ظاهرا بي ربط را شما به هم ربط داده ايد. اين اتفاق چطور رخ داده؟
هميشه سئوال مي شود زرو چيست؟ يك ده كوچك است در استان يزد. من تا به حال آنجا نرفته ام، ولي اجداد ما در ندوشن يزد بوده اند كه بعدا پدر پدربزرگم مي آيد در روستاي زرو ساكن مي شود و آن زرويي حتي وقتي وارد نصرآباد مي شوند هم باقي مي ماند. نصرآباد هم روستايي ست كه پدرم در آن به دنيا آمده و بعد از تفت يزد قرار دارد كه ابوالفضل زرويي نصرآباد حاصل اين ملغمه است. اسمم را هم كه مادرم كه از سادات بود و ارادت خاصي به حضرت عباس داشت، انتخاب كرده است.
اما در مورد ملانصرالدين بايد بگويم، اوايل كه مطلب مي نوشتم حتما ابوالفضل زرويي نصر آباد را هم مي نوشتم. مرحوم صابري هميشه شوخي مي كردند: نه كه ابوالفضل زرويي مثل داوود احمدي يا فاميلي محمدي خيلي زياد است. حالا نصرآبادش را هم مي نويسي كه اشتباه نشود . به خاطر آن نصرآباد و التفاتي كه آقاي صابري داشت، ملانصرالدين را انتخاب كرد. خود من هم اوايل از اين اسم دل خوشي نداشتم. فكر مي كردم خيلي لوده است يا ديگران اين اسم را دارند. يادم است آن زمان خيلي تاسف مي خوردم كه كاش اسم بانمكي مانند خركچي داشتم. بعدها فهميدم اشتباه مي كردم و انتخابي كه ايشان براي ما كرده بود، انتخاب درست تري بود.
ملانصرالدين چقدر براي شما الهام بخش بوده؟
من فكر مي كنم همه ما از ديد كساني كه از ما داناتر هستند به نوعي ملانصرالدين  هستيم، يعني وقتي پدر من با آن همه تجربه ، شيوه زندگي ام را مي بيند و احساس مي كند اگر جاي من بود به نحو ديگري از وقتش استفاده مي كرد، در واقع من را يك ملانصرالدين مي بيند. افرادي كه بيشتر مي دانند اگر به يك نقطه اي از فرزانگي برسند، وقتي به جهان پيرامونشان نگاه مي كنند، بيشتر مي خندند. مثلا حافظ در آن غزلش كه فكر مي كنم مانيفست طنز است، مي گويد:
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت
صعب روزي، بوالعجب كاري، پريشان عالمي
كمتر پيش آمده از خودمان بپرسيم كه آن زيرك چرا خنديد و گفت: اين وضع به هم ريخته كه خنديدن ندارد، گريستن دارد. حافظ شناسان معتقدند اين غزل در هنگام يورش لشكر تيمور به شيراز سروده شده. آدم متوجه مي شود كه زيركي همان است كه او كرده. در واقع اگر به اين اوضاع صعب و پريشان به چشم رندي نگريسته شود، جاي خنده دارد. اين زياده طلبي هايي كه با مرگ، غبار فراموشي بر خود مي گيرند. آن قدر براي به دست آوردن چيزهاي ديگر طمع داريم كه فرصت استفاده از داشته هاي قبلي را به دست نمي آوريم. در مجموع وقتي نگاه مي كنيم، مي بينيم خنديدن بر اوضاع پريشان عالم كاري درست است، نه گريستن. شكوه كردن، كار آدم هاي نپخته و زودرنج است. گرچه طنز پردازان به خاطر آنكه موقعيت خاصي دارند و شاخك هايشان حساس تر از ديگران است، مشكلات و كوتاهي ها و قصورها را زودتر درك مي كنند، اما در مجموع حتي در ايام پختگي نيز مجبورند وانمود كنند كه اين اوضاع خنده دار است. در واقع همه ما از نگاه كساني كه داناتر هستند يك ملانصرالدين هستيم؛ همان طوركه ديگراني كه از ما كمتر مي دانند، اين طور هستند. لطيفه هايي كه ما مي شنويم، وقتي برپايه جهالت افراد است و ما را مي خنداند، در واقع ما به ملانصرالدين  پنهان در آن شخصيت مي خنديم. فكر مي كنم كه بخشي از وجودمن مثل همه، ملانصرالدين  است. ما كه عقل كل نيسيتم.
به نظر شما طنزنويسي سخت تر است يا جراحي؟
هر كدام جاي خودش را دارد. مي توان با جراحي يك قاتل بالفطره را زنده نگه داشت تا خون بريزد و آدم بكشد و به ظلم خود ادامه بدهد و مي شود يك فاضل و دانشمند را كه اگر دو سال بيشتر زندگي كند، مي تواند اختراع جديدي كند يا كشف جديدي داشته باشد را زنده نگه داشت. اينكه ماحصل جراحي چيست بسيار مهم است. حالا بگذريم از الاعمال بالنيات ، اما در مورد خطيربودن كار، هر دو به يك اندازه خطير هستند. همان اندازه كه جراح احتمال دارد با يك اشتباه كوچك در تشخيص، طحال كسي را بيرون بياورد كه لازم نبوده، همان اندازه احتمال دارد يك طنز پرداز در تشخيص اش از يك مشكل اجتماعي به خطا برود؛ يعني از شخص بي گناهي كه مقصر نيست در يك واقعه انتقاد كند. به جاي آنكه آن عضو معيوب را مورد انتقاد قرار دهد، از كسي انتقاد كند كه آن شخص، شخص سالمي ست. مسئله ديگر در تشخيص خود اشتباه است. گاهي اوقات شما بيماري را مي  بريد پيش جراح و مي گويد: ايشان قلبش مشكل دارد و دريچه آئورت آن بايد عوض شود. دريچه را تعويض مي كند، ولي وقتي يك متخصص ديگر آن دريچه را مي بيند، مي گويد: اين دريچه هيچ مشكلي ندارد و پزشك شما تشخيص اش در معيوب شمردن اين دريچه اشتباه بوده است.
گاهي اوقات اصلا، عيبي وجود ندارد و ما تنها براي اينكه بخنديم و به صرف ايجاد نشاط و اينكه احساس كنيم هر چقدر نقد كنيم، تيزبين تر شمرده مي شويم، وارد عرصه هايي مي شويم كه واقعا اشكالي ندارند و به سيستم سالمي انتقاد مي كنيم.
شما تا الان از نوشتن طنز پشيمان شده ايد؟
از آن چيزي كه گفتم، خير. هيچوقت نشده. اين لطف خدا بوده كه نگذاشته ما زياد بلغزيم، چون طبعا اگر زمان بگذرد ممكن است بر اساس تجربه متوجه بشوم كه اشتباه مي كردم، ولي چون هميشه باحساسيت خاصي نسبت به آنچه كه مي خواستم بنويسم، نگاه مي كردم و تا مطمئن نمي شدم كه در اين مورد تشخيصم درست است، دست به قلم نمي شدم، حداقل الان به خاطر ندارم كه پشيمان شده باشم. اما اينكه چرا اصلا طنزپردازي را انتخاب كردم و از آن بخواهم پشيمان شوم! خب چرا، گاهي اوقات پيش آمده، يعني گاهي اوقات احساس كرده ام كه اگر به جاي اين كار، كاري را در پيش مي گرفتم كه شرمنده زن و فرزند شدن و مشكلات مالي و مشكلاتي كه غالب اهل فرهنگ با آنها دست به گريبان هستند را به دنبال نداشت، بهتر بود. گاهي اوقات شايد رنجيده خاطر شده ام كه من عمري را صرف كردم و بهترين سال هاي عمرم را گذاشتم تا آن واقعيت هاي تلخي كه ديگران جرات بيان آن را نداشتند يا زبان نرم براي طرح آنها ندارند را طرح كنم و آن وقت تازه به جاي آنكه خودم از تبعات آن لبخند برخوردار باشم و من هم زندگي شادمانه اي داشته باشم، فارغ از اينكه بعضي افراد مي خواهند ادا دربياورند كه ما آدم هاي مظلومي هستيم، حداقل در امور معيشتي و سردستي دچار مشكل نباشم و حالا اگر بيخودي خوشحال و شادمانه بي جهت نيستم، حداقل درگير مسائلي از اين دست نباشم. گاهي اوقات احساس مي كنم اگر كاري غير از اين انتخاب كرده بودم، وضعيت معيشيتي بهتري داشتم و شايد توقعم نسبت به جامعه اطرافم كمتر بود. يعني مي گفتم كار من كار جالبي نيست كه افراد از ماحصل آن رضايتي داشته باشند، چون طنزپردازي از كارهايي ست كه اگر مخاطبت راضي نباشد، شكست خورده اي؛ يعني شما كسي را جراحي كنيد و در حين جراحي از بين برود، هرچه بگوييد كه آقا من تلاش خودم را كرده ام در نهايت وقتي كه بيمار از دست برود، شما كسي را شاد نكرده ايد و همه از دست شما دلگيرند. در طنز نيز مهم نيست شما چقدر سرمايه گذاشته ايد؛ مهم اين است كه ماحصل كار چقدر دلچسب و دلنشين است و آن نشاط قلبي را ايجاد كرده يا نه. اگر اين اتفاق نيفتاده باشد، شما آدم موفقي نيستيد.
يكي از بهترين مرثيه هاي حضرت امير و حضرت عباس را شما سروده ايد. چطور اوج مرثيه و طنز در ابوالفضل زرويي جمع شده است؟
اينكه لطف شماست. شأن آن بزرگواران خيلي برتر از آن بوده است. من كاري نكردم و اين را از صميم قلب مي گويم كه وقتي داشتم مي نوشتم، تصور نداشتم كه اينها جايي طرح شوند و كسي به آنها رغبتي نشان دهد. اينها واگويي قلب بوده. در اين عرصه آدم هاي موفقي كار مي كنند كه عمري را روي اين بحث گذاشته اند، ولي من در اين زمينه خاص به دلم رجوع كردم و فوق العاده شخصي بوده است؛ مثلا مرثيه حضرت امير، مرثيه اي بود كه هرگز قرار نبود چاپ شود؛  نه اينكه من آنقدر علو طبع دارم كه مرثيه گفته ام و قرار است اين مرثيه در خانه ام بماند و به دست كسي نرسد و معامله اي باشد بين من و ائمه اطهار، نه! از اين بازي ها هم بلد نبودم، ولي واقعا وقتي داشتم مي نوشتم، چون در هفته نامه گل آقا كه يك مجله طنز بود كار مي كردم، از آن دست كارهايي بوده كه احساس مي كردم براي خودم است و جاي ديگري قرار نيست چاپ شود؛ يعني نه موسسه اي به مناسبت خاصي به من زنگ مي زند يا من خودم اين مرثيه ها را پخش مي كنم براي چاپ. يادم هست اين كار روي ميز من بود در مجله گل آقا كه آقاي صابري هنوز يادداشتش روي آن يا روي يك كاغذ مجزا از آن هست كه برايم نوشته بود: اگر تو كار اينطوري مي نويسي، اولا اين كار خودت هست يا نه؟ بعد اينكه چرا اين كار را نمي دهي براي چاپ؟ كه براي اولين بار هم فكر مي كنم در همان مجله گل آقا براي شهادت يا ولادت حضرت امير(ع) چاپ شد. كار حضرت ابوالفضل(ع) هم همين طور؛ يعني در يكي از همين ايام سوگواري بود كه يكي از دوستان گفت ما رفتيم حرم حضرت عباس(ع) و بين الحرمين اين اتفاق افتاد. فكر مي كنم حتي يك بار آقاي امير مدرس گفت: در حرم حضرت عباس،  مغازه داري بود كه من آنقدر سرگرم جنس هايش شده بودم كه اصلا دقت به خودش نكردم. وقتي چند تا جنس برداشتم و خواستم حساب كنم،  ديدم كه تو آنجا ايستاده اي؛ يعني مغازه دار آنقدر شبيه تو بود كه من شوكه شدم كه تو اينجا چكار مي كني .اين جريان براي من قشنگ بود. واقعا بدم نمي آمد كه اين فضاي زيارت براي من هم ايجاد شود و من هم بتوانم اين فضا را درك كنم و حداقل اگر توفيق درك بعد ديني آن را ندارم، مكاني تاريخي كه شاهد وقوع يك واقعه عظيم بوده را ببينم. ضمن آنكه به هرحال ما در خانواده هايي بزرگ شده ايم كه يكي از اين تصاوير (خدا رحمت كند آقاي اسماعيل زاده كه پوستر چاپ مي كردند) اين چنيني جلو چشممان بوده و هميشه به عنوان سمبل وفاداري مدنظرمان بوده است. اين بود كه كارهاي اينطوري را هيچ وقت به حساب اينكه قرار است جايي درج شود، انجام ندادم. ضمن اينكه من همچنان معتقدم، طنز بسيار پيچيده تر از مرثيه است؛ يعني من اگر بواقع بخواهم مرثيه كار كنم خيلي راحت تر كار مي كنم، چرا كه در واقع مرثيه، ديدن يك واقعه تلخ و بازگو كردن آن است، در صورتي كه طنز، ديدن يك واقعه تلخ و شيرين بيان كردن اين تلخي ست؛ يعني طرف نه تنها به گريه نيفتد، بلكه لبخندي هم بزند و اگر آن شمر هم زنده بود يا يزيدي بود كه ديگران مي ترسيدند، بخواهند با آن صراحت بگويند كه چرا اين انسان هاي پاك را قتل عام كردي و در اين صحراي بي آب و علف رها كردي زبانشان را از پس گردن بيرون مي كشيدند، در صورتي كه اگر طنزپردازي وجود داشت، شايد مي شد با زباني نرم به حاكمان بيان شود؛ يعني با زباني كه اگر خود يزيد هم مي شنيد به خنده مي افتاد و حداقل اگر آنقدر شعور نداشتند كه به عمق فاجعه پي ببرند حداقل يك عده كه دوستدار اين خانواده بودند، خوشحال مي شدند كه اينها از پا درنيامده اند. احساس من اين است كه اين باز كار كمتري ست، يعني خيلي توفيق جسارت و توانايي مي خواهد كه آدم بتواند در اين آثار ديني، اثر طنز خلق كند. گرچه الان آن عواملي كه موجب بودند ديگر وجود ندارد كه بخواهند به آنها مفهومي تكه اي يا كنايه اي را منتقل كنيم، ولي فكر مي كنم اگر من در آن عرصه بودم و وظيفه من همچنان طنزپردازي بود، چقدر طنز نوشتن در مورد آن واقعه براي من سخت تر بود تا مرثيه نوشتن.
در يك جمله اين بزرگاني كه نام مي   برم را به مخاطب معرفي كنيد:
مرحوم توفيق:
ايجادكننده موج جديدي در طنز مطبوعات
مرحوم جلي:
اوج ظرافت و سهل ممتنع در شعر طنز
مرحوم صابري:
معلم و پدر
مرحوم ابوالقاسم حالت:
سوژه   ياب و مضمون   ساز كم   همانند
بهاءالدين خرمشاهي:
حكيم حافظ   پژوه و قرآن   شناس
مرحوم علامه جعفري:
دين و شعر
ابوالفضل زرويي:
شما بگوييد.
من مي   گويم معجوني از شرم، طنز و مهرباني.
دوستاني كه شما را مي   شناسند، مي   گويند اين ويژگي شرم در شما خيلي مشهود است. اين شرم از كجا مي   آيد؟
يك مقدار بازمي   گردد به ادب روستايي   مان؛ يعني بين ما كه روستايي هستيم و روستايي   زاده و افتخار هم مي   كنم به اين موضوع، يك موضوع وجود دارد؛ ادب روستايي غالبا چند نكته دارد كه يكي از مهمترين ويژگي   هايش عدم خودباوري و تكريم ديگران و خودكم     بيني ست. البته وقتي افراد به رشد هم مي   رسند و مثلا يك عارف بزرگ هم مي   شوند، يك خودكم   بيني دارند كه ناشي از عدم اتكا به نفس نيست؛ فرد خودش را در برابر دنيا و ذات پروردگار كوچك مي   بيند.
شما هم مسئول دفتر طنز حوزه هنري بوديد و هم اولين شب شعر طنز كشور را راه   اندازي كرديد. وقتي به پشت سر نگاه مي   كنيد و آدم   هايي كه در اين مراكز پرورش يافته   اند يا خنده بر لب   هايشان نقش بسته را مي بينيد به طور كلي راضي هستيد؟
جوابي كه بايد به خودم و خدا بدهم، بله، خيلي راضي هستم. من فكر مي   كنم كه چه امكاناتي داشته   ام و تا چه اندازه توانايي داشته   ام و در مقابل چقدر توانسته   ام كار كنم. وقتي ماحصل فعاليت   هاي آن دوره را مي   بينم، حداقل شرمنده خودم نيستم، شرمنده خدا چرا. يك نفر تا قبل از آنكه وارد دانشگاه شود، در روستايي زندگي كرده و اصلا با شهرو مدنيت ارتباط چنداني نداشته و پدر و مادري هم داشته كه از نعمت سواد محروم بوده   اند. با آن وضعيت و با آن مقدار امكانات رشدم بد نبوده است. از اين جهت خدا را هميشه شكر مي   كنم. در زمينه شب شعر و دفتر طنز هم بايد بگويم هميشه يكي از دعاهايم اين بوده كه خدايا من نمي   خواهم ثوابي از من سر بزند چون توانش را ندارم.اگر هم ثوابي باشد، مسببش خداست، ولي هميشه آرزوي قلبي   ام اين بوده كه مرتكب اشتباهي نشوم كه كسي برنجد؛ يعني در آن جلسات شب شعر كه به طور متوسط هزار نفر حداقل در هر جلسه مي   آمدند، اگر 999 نفر خنديده باشند و براي آن خنده ثوابي وجود داشته باشد، من برابر نمي   بينم با رنجشي كه يك نفر داشته باشد.
براي يك روزنامه   نگار بسيار پيش مي   آيد كه مطلب باب طبعش را ننويسد؛ به هر دليلي. براي شما هم پيش آمده؟
سعي كرده   ام جز به وقت اجبار هيچ    گاه از مطلبي كه دلي نبوده است، استفاده نكنم. زماني بوده كه در
21 سالگي در همين روزنامه همشهري ستون ثابت روزانه طنز داشتم. خب، بديهي ست كه هر روز سوژه خوب و بكر پيدا نكرده   ام يا ذهنم آنقدر قوي نبوده كه بتوانم كار فوق   العاده   اي انجام بدهم. جز در موارد اجبار و روزانه اگر مطلبي خوب نبوده، يا ارائه   اش نكردم يا در ذهنم خطش زدم. نوشتن، شيوه   هاي مختلفي دارد. من در كارهايم چرك   نويس و پاك   نويس يكي ست؛ يعني خط نمي   زنم، مگر اينكه كلمه   اي را غلط نوشته باشم يا احساس كنم بدخواني دارد. تمام چرك   نويس و پاك   نويس   ها را در ذهنم انجام مي   دهم. بنابراين يك فيلتر براي خروج ايده   ها وجود دارد كه همان   جا تصفيه مي   شوند، ضمن اينكه خيلي كم كار كرده   ام در اين سال   ها. كل تذكره   المقاماتي كه دوره   اي براي گل آقا مي   نوشتم، حدود 22 قسمت است. يا قالب افسانه   ها را خيلي كار كردم كه روي هم رفته به 50 قسمت نمي رسد. هيچ وقت اجازه نمي   دهم يك قالب آنقدر تكرار شود كه ذهن مخاطب را آزرده كند يا دستم پيش مخاطب رو شود؛ يعني خيلي بد است كه مخاطب بگويد اين خيلي بانمك است، اما مي   دانم كه اين در آخرش فلان   طور مي   شود. هميشه بايد جالب و جذاب باشد و هيچ وقت آن شگرد رو نشود.
اشياي غار تنهايي شما چيستند؟
به فراخور وضعيتي كه الان هست، اگر ابوسعيد ابوالخير هم بود، يك كامپيوتر در خانه   اش داشت يا يك لپ   تاپ همراه خودش مي   برد! لپ   تاپم از چيزهايي ست كه همراه مي   بردم. يك تعداد كتاب است كه دوستشان دارم. مجموعه كتاب   هاي آسماني را دوست دارم. قرآن كريم، مجموعه عهد عتيق و عهد جديد، مكالمات كنفسيوس، اوستا و اضافاتش را و ... . در كنار اينها يكسري موسيقي ست؛ كلاسيك خارجي و سنتي ايراني.
شما در نوشته   هايتان بسياري از آدم   ها را نقد كرده   ايد، همين   طور برخي از همكاران طنز   نويستان را. خود ابوالفضل زرويي نقدپذير هست؟ تا به حال شده كسي قصيده يا مثنوي در نقد شما بگويد؟
بوده؛ مثلا يك آقايي به اسم نيك   نفس كه در كرمان زندگي مي   كند، يك مثنوي گفته بود و در آن خيلي چيزها داشت. هجويه هم زياد به دستم رسيده. چون خيلي مواظبم كه از رفتار و حركاتم كسي آزرده نشود، وقتي انتقاد مي   شنوم، اوراق مي   شوم. اصلا آدم نقدپذيري نيستم. وقتي در خلوت مي   نشينم، حرف ناقد را تاييد مي   كنم و دفعه بعد به گونه   اي رفتار مي   كنم كه اشتباهاتم را تكرار نكنم. هميشه احساس مي   كنم كسي كه مرا نقد مي   كند، بر من منت دارد. كما اينكه احساس مي   كنم اگر كسي را نقد مي   كنم، بايد از من ممنون باشد، چون اين حرفي را كه من با لحن طنز مي   گويم، از ديگران به شكل بدي حتي همراه با بد و بيراه شنيده   ام، ولي خودم شديدا مي   رنجم؛ نه از آن فرد، هم از خودم مي   رنجم و هم اينكه فكر مي   كنم چند نفر ديگر راجع به من چنين حرفي مي   زنند و من اصلا از فردا چطور بايد در خيابان راه بروم.
پس شما نقدپذير هستيد، اما خيلي دچار رنج وجدان مي   شويد.
بله، مثل اين است كه شما مشغول غذا خوردن هستيد و كسي به شما مي   گويد چقدر با صدا غذا مي   خوري. شايد در يك لحظه اين طور شده باشد، اما شما تمام دفعاتي كه غذا خورده   ايد را به ياد مي   آوريد و فكر مي   كنيد آبرويتان نزد چند نفر رفته است و دچار عذاب مي   شويد.
ترجيح مي   دهيد يك شعر طنز در مورد شما بگويند يا يك كاريكاتور بكشند؟
هر دو از نظر هنري به يك اندازه ارزشمند است. كاريكاتور قوي را طبعا به شعر ضعيف ترجيح مي   دهم، ولي اگر شعري قوي باشد، بهتر است.
رنج اين روزهاي ابوالفضل زرويي چيست؟
رنج كه همزاد همه آدم   هاست. مشكلي كه همه اهل فرهنگ دارند و ما هم در ذيل همه نصيب مي   بريم از آن، مشكل احساس تنهايي و بي   هم   زباني ست. يك مصرعي ست كه با خط استاد ميرخاني ديده بودم و نمي   دانم شعر از كيست: غم بي   هم   زباني كشت ما را هميشه يكي از وردهاي من است؛ نه اينكه دوستي نداشته باشم، اما احساس مي   كنم دوستان هم   زباني كه مسائل من برايشان قابل درك باشد، كم هستند.مسئله ديگر هم گله   مندي ست؛ گله   مندي   هايي كه نمي   خواهم طرح كنم، چون نمي   خواهم كسي آزرده شود.
اگر انتخاب مكاني در بهشت برعهده شما باشد، كجا را ترجيح مي   دهيد؛ بهشت عارفان، شاعران يا ...؟
يك جايي به ما بدهند كه پنج در باشد و به همه اينها راه داشته باشد، ولي اگر بهشت به تعبير يكي از دوستان، كتابخانه   اي داشت، ترجيح مي   دهم گوشه آن كتابخانه باشم كه با همه اين افراد رابطه داشته باشم. در چنين جايي هم سروكار ايرج ميرزا مي   افتد، هم ابوسعيد ابوالخير، هم عبيد زاكاني و هم مرحوم صابري.
006801.jpg
006804.jpg
ميثم قاسمي- پس از 34 ساعت نخوابيدن و دو روز كار مداوم، تازه كار اصلي آغاز مي شود و بايد با يك ذهن باز بنشيني مقابل ابوالفضل زرويي نصرآباد كه قبلا قرار مصاحبه را گذاشته اي و كنسل كردنش كاري اخلاقي نيست. از آن سو نيز جناب ملانصرالدين  پس از ضبط يك برنامه تلويزيوني، چند ساعت در راه بندان خيابان هاي تهران مانده است و معلوم نيست چقدر خسته است، اما در هر صورت گفت وگو آغاز مي شود. اگر راستش را بخواهيد ابوالفضل زرويي را مدت زيادي نيست كه مي شناسم. هميشه از كودكي - از همان زماني كه مجله گل آقا را براي اولين بار ديدم- دوست داشتم بدانم ملانصرالدين ، زبان در قفا، شاغلام، تك مضراب و ديگر كاراكترهاي دوست داشتني و بامزه گل آقا چه كساني هستند. سال ها گذشت و آن بچه ديروز خودش وارد مطبوعات شد و به مرور، نويسندگان و طراحان گل آقا را شناخت؛ هفته نامه اي كه ديگر منتشر نمي شود و گل آقايش نيز چند سالي ست كه سر به تيره تراب نهاده و از ميان ما رفته است.
اين طور بود كه آشنايي ام با ابوالفضل زرويي، هم قديمي ست و هم جديد. ابوالفضل زرويي نصرآباد به ايرانشهر آمد و ساعتي را در كنارش گذرانديم. بزودي هر روزه ستوني با عنوان اصل مطلب در روزنامه همشهري به چاپ مي رسد، از او. زرويي پس از سال ها دوباره به همشهري بازگشته و ستون ثابت مي نويسد. ما هم مانند شما منتظريم.

پشت صحنه
نام كامل: ابوالفضل زرويي نصرآباد
تاريخ تولد:15ارديبهشت سال 1348
محل تولد: تهران، سرآسياب مهرآباد
تحصيلات : دبستان دولتي احمدآباد مستوفي
راهنمايي: مدرسه شهيد قندي احمدآباد مستوفي
دبيرستان: شهيد بيات مقدم شادآباد
ورود به دانشگاه 1367 در رشته ادبيات زبان فارسي دانشگاه آزاد واحد مركز، مقطع فوق ليسانس 1371 همان دانشگاه. عنوان پايان نامه: طنز انتقاد در ادبيات بعد از انقلاب اسلامي. فارغ التحصيل با درجه بسيار خوب و نمره 19 در سال 1374.
سيد محمد سادات اخوي- ... نه! راستش حالا كه گفت وگو تمام شده، يقين دارم كه اگر مي خواهيد با قصد خنديدن و طنز و... بخوانيدش، راضي نخواهيد شد، اما اگر مي خواهيد ابوالفضل زرويي نصرآباد را بشناسيد، خب، شايد خوب باشد... . و اگر قلبتان از شكسته شدن آدم هاي صاحب شيوه و اهل قلم مي گيرد و تيره پشتتان مي لرزد، يا اگر به دنبال تاريخچه طنز هستيد، توصيه مي كنم گفت وگوي ما را نخوانيد!
اعتراف مي كنم وقتي شنيدم عصر سه شنبه نهم آذر ، وقت گفت وگويي با ملانصرالدين گل آقاست، خودم را دعوت كردم تا كنار ميثم بنشينم و پرسش هايي بپرسم كه خيلي كوتاه، موج هاي درياي روح او را بشكافند...، اما غروب سه شنبه، از ... هم پشيمان تر شدم...(!)
ابوالفضل- كه هميشه در غيابش براي همه، ابوالفضل و پيش رويش، آقاي زرويي است- هم شكسته بود و هم شكوه مند...؛ لب هايش مي خنديدند و چشم هايش... و نمي شد برف را از موهايش
تكاند... . ابوالفضل، حتي اگر تنها، خانه نشين و گله مند باشد، عجيب بزرگ، شاعر، طناز و مهربان است... و ما، بيشتر، براي آخري دوستش داريم.
006798.jpg
پايان فترت
آيدين جهانبخش- ابوالفضل زرويي كار طنز را از دوره دبستان و راهنمايي آغاز مي كند، اولين آثارش نيز در نشريات دانش آموزي منطقه 18 به چاپ مي رسد، اما چاپ رسمي اولين اثر طنزش در ماهنامه سروش نوجوان اتفاق مي افتد.
اولين كار رسمي: زرويي همزمان با ورود به دانشگاه به كار معلمي هم مي پردازد، اما پيش از آن در دوره راهنمايي براي كسب درآمد، كارهايي روي زمين كشاورزي و باغ انجام داده و حتي در كارخانه رب و سس و دامداري هم مشغول به كار شده است.
او معلمي را تا سال 69 و هنگامي كه وارد مجله گل آقا مي شود، ادامه مي دهد. در ابتدا به صورت نيمه وقت، ولي پس از چند ماه به صورت تمام وقت به كار در گل آقا مي پردازد و پس از 9 ماه از بدو راه اندازي ماهنامه گل آقا، به عنوان سردبير نشريه منصوب مي شود.
در سن 21سالگي ستون تذكره المقامات را پايه گذاري مي كند. در سال 71 از گل آقا جدا شده و به روزنامه در حال تاسيس همشهري مي پيوندد و دبير سرويس طنز اين روزنامه مي شود. در سال 82 نيز از اين روزنامه جدا شده و به كارهاي پراكنده مطبوعاتي در نشرياتي چون تماشاگران، جست وجو و... مي پردازد.
۱۳۷۳ ، سال بازگشت زرويي به گل آقا به دعوت كيومرث صابري فومني ست. در همين سال او به سردبيري سالنامه گل آقا، مسئوليت بخش كتاب و معاونت سردبيري هفته نامه گل آقا منصوب مي شود. زرويي سالنامه گل آقا را به نخستين منبع جامع تحقيقي - پژوهشي طنز تبديل مي كند و تا سال 76 به اين كار ادامه مي دهد.
او در سال۷۴ همزمان با همكاري با موسسه گل آقا به خدمت سربازي در نيروي انتظامي نيز مي پردازد.
سال 77 با روزنامه زن به مدت 6 ماه همكاري مي كند و در همين سال پايش به صدا و سيما نيز باز مي شود و نويسندگي برنامه شباهنگ را در شبكه 5 به عهده مي گيرد. در سال 1378 به دعوت حجت الاسلام زم- رئيس وقت حوزه هنري دفتر طنز حوزه را پايه گذاري مي كند. در دفتر طنز او به فعاليت هايي مي پردازد كه از جمله مفاخر فعاليت حوزه محسوب مي شود. در سال 1379 نخستين جشنواره طنز دانشجويان سراسر كشور را برگزار مي كند. در سال 1380 اولين شب شعر طنز با نام در حلقه رندان را پايه گذاري مي كند كه اين شب شعر پس از مدتي به پرمخاطب ترين برنامه ادبي كشور تبديل مي شود.
در سال 1382 براي نخستين بار جشنواره بين المللي طنز را با حضور بيش از 14 كشور طراحي و دبيري مي كند.
سال 1383 از حوزه هنري نيز جدا مي شود و اكنون به شغل شريف خانه نشيني مشغول است. همچنان كه معتقد است طنز سياسي در ايران به دلايل نگاه مردم و نوع سياستگذاري مسئولان دولتي به دوره فترت فرو رفته و الان مردم را ارضا نمي كند، يك سال است كه او نيز به فترت فرو رفته و به كتابخواني و فيلم ديدن مشغول است. زرويي معتقد است كه طنز پردازان ايراني بايد زبان جديدي را بيابند تا با ظرافت ها و لطافت هاي آن، دوباره طنز در كشور حياتي نو پيدا كند. احتمالا يك سال فترت زرويي فرصت مناسبي براي او بوده كه به خود بپردازد تا بتواند پايه اي از پايه هاي اين زبان را بنيان گذارد. آغاز فعاليت مجدد او در عرصه رسانه پس از يك سال در همشهري نشان خواهد داد كه اين ذهن طنز پرداز در يك سال خانه نشيني چه تراوشي داشته است.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |