جنگ دنياها
بادخزان ديگر از وزيدن افتاده. هرچه هست سوز زمستان است كه تا مغز استخوان مي رود . امسال پاييز آنچنان كه بايد به شهر ما نيامد. باد خزان بر گونه برگ ها بوسه نزد و آنها سبز ماندند و ماندند تا از درخت جدا شدند بي هيچ تكاني به زمين رسيدند. در عوض سياهي دودها شهر را تصرف كرد و حسرت يك پاييز هزاررنگ را بر دل ما گذاشت. پايتخت با آدم هاي از نفس افتاده اش گرچه در عكس هاي اين صفحه جايي ندارند؛ اما آهن قراضه هايي كه نام ماشين را بر آنها گذاشته ايم و جنگشان با رنگ پاييز نمادي از دنياي ديروز، امروز و شايد فرداي ماست. جنگ دنياي ما و دنياي طبيعت؛ جنگ دنياها
عكس ها: سروش موسوي سپهر
|