يكشنبه ۴ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۸۳
از آخرين تمرين نمايش  بر دار شدن منصور حلاج
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
007650.jpg
عكس ها:علي اكبر شير ژيان
007716.jpg
007719.jpg
007722.jpg
متن نمايشنامه فاخر و پاكيزه است. بازي ها، خوب و سنجيده است؛ نمايشي كه امروز ساعت 5بعدازظهر اجرا خواهد شد ديدني ترين نمايش مي شود
ليلي نيكو نظر
تالار قشقايي سياه است و تاريك. اين هم يك جور نمايش است. اين هم يك نوعش است؛ نرمش بازيگرها را مي گويم، پيش از شروع تمرين اصلي، آخرين تمرين، چند روز پيش از اجراي عمومي نمايش در همين تالار قشقايي. براي مني كه تا به حال تمرين يك گروه نمايشي را نديده بودم، جالب بود كه بازيگران، تمرين بدنشان را هم شبيه نوعي نمايش اجرا مي كنند. راه مي روند، مي ايستند، در عين جديت حركات عجيب و غريبي دارند. يكهو داد مي كشند، تمرين عربده مي كنند و بعضي حروف را بلند و يك صدا همنوايي مي كنند. وقت دويدن، گاهي پاهايشان را به زمين مي كوبند و مي خندند و حسين محب اهري به شوخي داد مي زند... مثل آدميزاد تمرين كنيد و مردهاي جوان بازيگر دوباره مي خندند و آرام تر مي دوند... .
***
در آخرين روز تمرين، در كنار مردان بازيگري هستيم كه قرار است نمايش بر دار شدن حسين بن منصور حلاج را امروز ساعت 5 بعدازظهر به تالار قشقايي بياورند. سياوش تهمورث ايستاده است و صندلي ها را مي شمارد. با احتساب تشكچه هايي كه قرار است روي زمين بگذارند، برمي گردد و به مرد كنار دستي اش مي گويد: سالن، 200 نفر ظرفيت دارد. مردان جوان بازيگر پشت سر سياوش تهمورث، نويسنده و كارگردان نمايش همچنان گرد هم مي دوند. اميرحسين مدرس سر مي رسد... .
***
وقت شروع آخرين  تمرين است. تهمورث داد مي زند كه بدويد مي خواهيم جدي و درست و حسابي تمرين كنيم و نمايش آغاز مي شود. اين نمايش، كاملا مردانه است، حتي يك بازيگر زن ندارد. شرح احوالات
حسين بن منصور حلاج است. براي آنها كه حلاج را نمي شناسند، انگار كه دوره كامل چند جلد كتاب اندر احوالات حلاج باشد و براي آنها كه از حلاج يك تصوير روحاني و عارفانه در ذهن خود ساخته اند، ديدن اين نمايش پيشنهاد ماست، چراكه ور ياغي حلاج هم در نمايش گذارده مي شود؛ اگر شما هم مثل من نمي دانستيد كه او جدا از آنكه اناالحق مي گفته با فقر و فاقه مي جنگيده و يك مصلح اجتماعي بوده. حلاج اين قصه خود تهمورث است. او قطعا بايد امروز بعدازظهر با يك گريم كامل وارد صحنه نمايش شود. همه چيز كمابيش در روز تمرين آخر مهياست. همه، ديالوگ هاي متن ها نمايشي را در ذهن دارند. خود تهمورث بيشتر از همه تپق مي زند، هرچند كه مثل هميشه بازي و حس اجرايش نظير ندارد. اميرحسين مدرس در همان شروع نمايش مي خواند. او اصلا تا انتهاي نمايش مي خواند. نقش او، نقش ابراهيم است؛ كسي كه از ياران و طرفداران حلاج بوده و خوب مي خواند و خوب آواز مي خواند.
***
سياوش تهمورث، حسين محب اهري ، امير دژاكام، كورش زارعي، كرامت رودساز، اميرحسين مدرس و سايرين فصل به فصل قصه حلاج را بازمي سازند و اداره مي كنند. حلاج را به زندان مي اندازند، در دادگاهي پر از فريب و نيرنگ محاكمه اش مي كنند. بر دارش مي كشند و تمامش مي كنند. متن نمايشنامه فاخر و پاكيزه است. بازي ها، خوب و سنجيده است؛ نمايشي كه امروز ساعت 5بعدازظهر اجرا خواهد شد ديدني ترين نمايش مي شود.
***
نقش ابوعمر را خوب اجرا مي كند، چنان با رندي بي رحمانه اي، حلاج را بر دار مي كشد كه فقط بايد ببينيد. بعد از تمرين، تهمورث كنار محب اهري مي رود و به آرامي مي گويد كه كمي شتاب داشتي، شتابش را بگير . محب اهري هم پاسخ مي دهد كه خودم حواسم بود و شتاب نقش را مي گيرم و حسش را در مي آورم، شما نگران نباشيد . محب اهري در حين اجرا، گاهي صدايش مي گرفت و در توضيحي كه به تهمورث مي داد معلوم شد از صدابرداري مي آيد و مشكل گرفتگي صدايش را هم حل مي كند. اين نوشته ها به شنيده هاي خبرنگاري برمي گردد كه گوش تيز كرده و گفت وگوي كارگردان و بازيگرش را دقيق مي شنود و مي نويسد!
***
آخرين تمرين با آوازهاي اميرحسين مدرس و صداي او و بازي خوب محب اهري و دژاكام و خود تهمورث به پايان  رسيده و وقت چند گپ و گفت وگوي كوتاه سر مي رسد. تازه مي فهمم كه اين نمايش يك بار ديگر، سال 58روي صحنه رفته است. تهمورث مي گويد: درست است، سال 58. وقتي از او مي پرسم كه چرا تصميم گرفته دوباره و بعد از اين همه سال نمايش را روي صحنه ببرد، پاسخ مي دهد كه آن زمان، سال 58، به علت آن فضاي احساسي عرفاني كه به وجود آمده بود، اين نمايش توانست با مخاطبش همخواني نزديك پيدا كند و در تكرار آن حال و هواي احساسي و عرفاني جامعه بكوشد و آن را مستحكم تر كند، اما الان مسئله ما فقط اجتماعمان نيست، يك كليتي است. اين شتابزدگي و از هم گسيختگي جهاني است و فشار همه جانبه اي كه به انسان در جهان امروز مي آيد. بايد لحظاتي به خودمان برگرديم و با آرامشي كه درونمان مي سازيم به اعتقاداتمان پناه ببريم و رو به آن معشوق واقعي بيندازيم. بايد از اين از هم گسيختگي منفك شويم و به واقعيت خودمان برسيم و انسان را با ارزش هاي واقعي ، انسان بناميم. تهمورث در ادامه گپ و گفت وگوي مان، جايي مي گويد: سال،۵۸ فرم و اجراي خودم را داشتم، اما الان 7-26 سال گذشته، من اجراهاي بيشتري در كارهاي سنتي داشتم. ديدم عوض شده است. فرم ديگري مي خواستم، مي خواستم كارم را به شكل ديگري ادامه دهم، به همين خاطر تغييراتي دادم. نظرات جديدي را اعمال كردم. پس اگر قرار بود عين بيست و هفت سال پيش نمايشم را تكرار كنم، انگار كه در اين فاصله  هيچ اتفاقي نيفتاده است. كمي نوع كاراكتر ها را عوض كرده ام. اين كاراكترها شكل ديگري از زندگي را ارائه مي دهند. به هر حال ما تغيير كرده ايم، آدم ها گرفتار ماشين شده اند، ديدگاه انساني اجتماعي ما هم تغيير كرده است و اين در كل كار مشخص است. اينكه ما بايد به خودمان برگرديم، در اين كار جديد منظور شده است. تهمورث راجع به متن نمايشنامه مي گويد كه براي نوشتن نمايشنامه، همان سال 58، از متن خانم خجسته كيا كه نمايشي با عنوان حلاج را در سال 9 48 روي صحنه برده بودند، استفاده كردم، سال 58، حدود 35 30 عنوان كتاب با موضوعيت حلاج خواندم و بعد از همه اينها نمايشنامه را نوشتم، اما جايي ننوشته ام كه نويسنده اين نمايشنامه ام، چرا كه من از متن هاي ديگران هم استفاده كرده ام و همه جا نوشته ام تنظيم كننده، من بوده ام .
***
اميرحسين مدرس، طبق معمول آرام است و با وجود آنكه تمرين نمايش تمام شده است و همه درگيرودار رفتن اند، او آرام آرام قدم مي زند و انگار عجله اي براي رفتن ندارد. پنجمين يا ششمين تجربه تئاتري اش است و اولين كار مشتركش با سياوش تهمورث. تجربه كاري اش با تهمورث را تجربه فوق العاده اي مي داند، چرا كه به گفته او تهمورث در هنر نمايش شناخته شده است، كارنامه بسيار خوبي دارد، هم در بين هنرمندان داخل كشور و هم در بين هنرمندان خارج از كشور، طرفداران زيادي دارد و همه او را به عنوان يك تئاتري خوب مي شناسند، اجراهاي خارج از كشورشان هم اجراهاي بسيار موفقي بوده و كارگرداني هوشمندانه و چيدمان خوب صحنه و نكات ظريفي كه در هدايت گروه نمايشي لحاظ مي كنند و دقتشان در طراحي ميزانسن هايشان،  زبانزد است و جزو سرمايه هاي نمايشند. مدرس قبل از اين نمايش مطالعات زيادي در مورد حلاج و نحوه زندگي او داشته است و او را يكي از بزرگترين شخصيت هاي تاريخ عرفان و تصوف مي داند. شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد سال 58، نقش ابراهيمي را كه اين دوره برعهده اميرحسين مدرس است، رضا رويگري بازي مي كرده و قطعه هاي آوازي اين نمايش را آن سال رويگري مي خوانده. اميرحسين مدرس در اينباره مي گويد: اينكه من پا جاي پاي رويگري گذاشته ام حساسيت زيادي براي من مي آورد، به هر حال رضا رويگري خودش و شخصيتش در تئاتر اين مملكت تعريف منحصر به فردي دارد، هر چند كه من بازي او را در اين نقش نديده ام و كسي از اجراي او هم چيزي به من نگفته است، چرا كه نظر آقاي تهمورث اين بوده كه من درك خودم را از نقش داشته باشم و حس خودم را بازي كنم . اميرحسين مدرس در نگاه سياوش تهمورث مي خواند كه او از بازي اش تا به اين لحظه راضي است.
***
حسين محب اهري هم آرام است و سيگاري گيرانده است و لا به لاي دود سيگاري كه بيرون مي فرستد، فروتنانه و باحوصله از اين مي گويد كه در همين نمايش حلاج سال 58، ايفاي نقش داشته است، اما نه در نقش ابوعمر و قاضي دادگاه حلاج كه در نقش زنداني 2 و هم بند حلاج. راجع به حلاج زياد مي داند و خيلي خوانده است. راجع به نقشش مي داند و ابوعمر را اين طور توضيح مي دهد كه او يك متحجر مذهبي است كه در تمام اعصار وجود داشته است . او براي رسيدن به حس نقش به زعم خود، هم بسيار تمرين كرده و هم شخصيت تاريخي نقش را مي شناسد. آخرين تمرين در حالي به پايان مي رسد كه براي امروز، يكشنبه بعد از ظهر، در تالار قشقايي وعده كرده اند و تهمورث، آخرين گفتني ها را گفته است. گروه در روز تمرين آخر، پراكنده مي شوند و سالن تاريك و سياه قشقايي با دكور ساده و بي آلايشش براي اولين اجرا منتظر مي ماند.

پرسوناژ
بهترين بازيگر تمام دوران
همفري بوگارت
007698.jpg
حالا كه نزديك به نيم قرن از درگذشت همفري بوگارت هنرپيشه بنام سينماي هاليوود مي گذرد، ولي هنوز نسل ها چه آنهايي كه او را ديده اند و چه نديده اند، او يا حداقل سيگار كشيدن بوگارتي را مي شناسند.
ماهور نبوي نژاد- همفري بوگارت در 25 دسامبر 1899 ميلادي (برابر با 4 دي ماه) به دنيا آمد؛ در مدرسه ترينيتي نيويورك سيتي درس خواند و براي ادامه تحصيل در رشته پزشكي به آكادمي فيليپ در ماساچوست رفت، ولي آكادمي فيليپ را رها كرد و وارد ارتش آمريكا شد. از سال 1920 تا 1922 شركت فيلمسازي متعلق به ويليام برندي (پدر آليس برندي، هنرپيشه) در نيويورك را اداره كرد. در سال 1930 وارد شركت فيلمسازي فوكس شد و نقش كوتاهي در فيلم بلوغ بازي كرد. پس از آن فيلم بزرگراهي مثل اين را با روت اتينگ و جون بلوندل بازي كرد و بعد از دو سال از شركت فيلمسازي فوكس خارج شد.از آن تاريخ حدود 5 سال فقط در نقش هاي كوتاه و حاشيه اي در فيلم ها ظاهر شد تا سال 1936 كه در فيلم جنگل آسفالت به كارگرداني وارنر بروس بازي كرد. اين فيلم گام بزرگي براي آغاز موفقيت ها و شهرت همفري بورگات و مبدا همكاري هاي طولاني مدت بوگارت و وارنر بود. از سال 1936 تا 1945 بوگارت در 28 فيلم ظاهر شد كه در بيشتر آنها نقش يك گنگستر را بر عهده داشت و سال 1941 را شايد بهترين و برجسته ترين سال زندگي بوگارت دانست و بتوان گفت كه در فيلم ارتفاع بلند و فيلم جاودانه اش كازابلانكا بازي كرد. خواب بزرگ و كي لارگو ديگر فيلم هاي به يادماندني هستند كه بوگارت در كارنامه حرفه اي خود دارد. در سال 1948 شركت فيلمسازي خودش را تاسيس كرد. در سال 1951 جايزه بهترين بازيگر مرد را از آكادمي آوارد براي بازي در فيلم ملكه آفريقايي دريافت كرد.
آنچه درباره بازيگري همفري مي گويند اين است كه جسور، باذكاوت، ماهر و عميق در نقش هايش جا مي گيرد و بازي مي كند. بوگارت در زمان حياتش حتي در خارج از آمريكا نيز چهره شناخته شده اي بود و بازيگر فرانسوي، جان پل ملبوند از كارهاي بوگارت بسيار تاثير گرفت.
همفري 4 بار ازدواج كرد، اولين بار با هلن منگن، سپس مري فيليپس و مايو متوت كه همگي به طلاق منجر شدند، ولي آخرين ازدواجش با لوران باكال با مرگ بوگارت پايان يافت. حاصل آن ازدواج يك دختر و يك پسر بود.
در 14 ژانويه 1957 كه بوگارت بر اثر سرطان در خانه اش در هاليوود در سن 58سالگي درگذشت شايد بوگارت هنوز فرصت بسياري شكوفايي و خلق آثار ماندگار در سينما داشت، چون درسال 1999 (حدود 40 سال بعداز مرگ بوگارت) موسسه فيلم آمريكا همفري بوگارت را به عنوان بهترين ستاره مردتمام دوران معرفي كرد.
همفري بورگات درباره مرگ و زندگي مي گفت: مرگ، مرگ است و زندگي، فرصتي است براي زندگي كردن، بلكه تلاش كني، اگر نكني بازنده اي .

كتابخانه
من هم نبايد توقعي داشته باشم
كيف مي كني مشكوك باشي اين ديالوگ معروف فيلم حكم، مصداق بارز كتاب روياي تبت آخرين رمان فريبا وفي است. يك داستان زنانه تازه به كتابفروشي ها رسيده.
نگار مفيد - كتاب دارد از زندگي ساده و معمولي يك خانواده ايراني صحبت مي كند. اين زندگي ساده و معمولي آنقدر ها هم به تكرار نيفتاده. تغييرات آدم ها در چند سالي كه ما از نزديك مي شنويم و نه مي خوانيم بارز و آشكار است. از آن جهت وقايع را مي شنويم كه يك نفر دارد همه را براي ما تعريف مي كند. راحت مي خوانيم و خيلي جاها انتظارمان برآورده نمي شود، اما كتاب را تا آخر مي خوانيم و شوك آخر هم، همانجا به ما وارد مي شود.
نويسنده كتاب را با دو داستان بلندش مي شناسيم. پرنده من و ترلان زندگي ساده و زميني خودش را كتاب كرده و آنقدر عادي و معمولي زندگي مي كند كه شايد اگر زنبيل به دست در خيابان شلوغي او را ببينيد كه در حال خريد سبزي و ميوه است، به ذهنتان خطور نمي كند كه اين خانم يك نويسنده باشد كه شايد هم به ذهنيت مسموم ما برگردد و تصاوير عجيب و غريب و غيرمتعارفي كه از زندگي نويسنده ها و اهالي هنر داريم. روياي تبت هم زندگي خانواده هاي ايراني را نشان مي دهد با تمام ريزه كاري هايش و كش و قوس داستان هم طبق معمول همان روايت عشق است كه نمي داني چطور اينقدر آرام در وجود شخصيت اول داستان رخنه كرده.
ابتداي فصل 27 داستان كه مترادف صفحه 115 است، اين طور نگاشته شده:
سوار شدن به ماشين مرد آرام، شده بود مراسمي كه به شركت در آن عادت كرده بودم.
مرد آرام با همان آداب هميشگي اش در آن حاضر مي شد. آدابي كه يكنواخت بود و خسته ام مي كرد. او ديگر سنگ نبود. سنگ صبورم نبود، آدم بود، مرد بود. مي خواستم بشناسمش. ساده نبود. نمي شد به او بيشتر از حدي كه خودش تعيين مي كرد، نزديك شد. مثل اسبي رم مي كرد .
خوشم نمي آيد در اختيار كسي باشم. از تو هم چنين انتظاري ندارم. خوبي اين رابطه  هم همين است. هيچ انتظاري تويش نيست. توقعي درش نيست .
منظورت اين است كه من هم نبايد توقعي داشته باشم؟
قسمت زيادي از داستان، لحظه هايي است كه در ماشين مي گذرد و دختر راوي، از مرد آرام صحبت مي كند. دو داستان مجزا، با هم روايت مي شوند و نقطه تلاقي اين داستان ها، همان شوك داستان است كه در صفحه 175 به آن مي رسيم. از يك طرف خانواده خواهر راوي را مي بينيم و تا جزئيات زندگي شان پيش مي رويم و از طرف ديگر همراه راوي به زندگي شخصي خودش كه در دو عشق جدا از هم خلاصه شده، سر مي زنيم. داستان، روايت پيچيده اي ندارد؛ سرراست و ساده است. نگاهي خيلي جدي و عميق به روابط انساني هم ندارد؛ تنها روايتگر ساده يك زندگي عادي است.
از دالان گذشتيم و تو رفتيم. گفتم كه بايد كاري بكني و منتظر بودم كه چيزي بگويي، ولي به جاي تو، جاويد وظيفه خودش ديد كه برايم سخنراني كند. حرف را كشيد به اختلاف طبقاتي و ناممكن بودن زندگي مشترك دو نفر از 2 طبقه متفاوت. رويم را كردم به تو. تعجبم از اين بود كه چطور مي توانستي اين مرد را دوست داشته باشي. نه يك ساعت در روز كه تمام ساعات روز، وقت صبحانه، ناهار و شام. آن هم نه يك روز يا دو روز. 16 سال تمام. مردي كه حتي وقتي نگاهش نمي كردي باز حرف مي زد، چه بسا اگر از حال مي رفتي باز هم حرف مي زد .
(صفحه 6 كتاب) اينها مخلفات دم دستي نويسنده است و با همين ها از صفحه 6 تا صفحه 175 كتاب را به خورد مخاطبش مي دهد؛ روياي تبت، فريبا وفي، نشر مركز، 1384، 1750 تومان.

مونولوگ-3
من فقط مي خواهم خانه بخرم
ساجده شريفي
مونولوگ كه سياه نمايه نيست. مونولوگ كه ستون روزنامه هم نيست. مونولوگ كه كيسه بوكس من نيست تا خستگي هاي تمام جهان را به آن مشت بكوبم. مونولوگ كه حديث نفس است، بايد كرامت داشته باشد. كه بايد من، به خودم، كه اينها را خواهد خواند احترام بگذارم و ذهنش را بيهوده مشوش نكنم. تشويش هر روزه، چه ربطي به حديث نفس دارد.
نه من روزنامه نگارم و نه اين مونولوگ ستون روزنامه ام. من روزنامه نگار بي ستونم. حالا مي خواهم از ماجراهايي بگويم كه وقتي مي خواني به كرامتت احترام گذاشته باشم.
از همين اول بگويم كه خانه جاي مهمي است. آدمي كه خانه اش را گم كرده باشد، يعني آرامش و قرار ندارد، يعني هويتش را گم كرده است. نقش خانه و خانه داشتن گاهي به اندازه نفس كشيدن براي ادامه حيات پررنگ مي شود.
من دست چپ و راستم را درست نمي شناسم. از بچگي هم همين طور بود. و چون حتي نمي توانستم ساعت ببندم، تشخيص جهت ها را هيچ طوري نمي توانستم نشانه گذاري كنم. يكي از دلايلي هم كه هيچ وقت وارد بازي هاي سياسي دانشگاه نشدم، همين نشناختن جهت ها بود.
در مجتمع آپارتماني ما هر طبقه دو واحد دارد كه درهايشان درست مثل هم است. گاهي، شب ها كه به خانه برمي گردم كليد را اشتباهي در قفل در همسايه مي چرخانم و بالاخره بعد از كلي كلنجار رفتن با كليد و قفل در مي فهمم كه بازهم اشتباه كرده ام.مادرم ديروز مي گفت همسايه مان خانه را براي فروش گذاشته است.
شايد اين جهت نشناسي ام بي تاثير نباشد، چون خيلي از روزها او را كلافه كرده بودم با اين اشتباه و سروصداي در. بعدها او يكي از يدكي هاي كليدشان را به من داد تا اگر دوباره در خانه ها را با هم اشتباه گرفتم راحت تر بيايم داخل و بفهمم كه دكور اين خانه، خانه من نيست.
ماجرا دقيقا از همين جا حادتر شد، چون حالا دو كليد داشتم با علامت يك شير و دو در قهوه اي چوبي. بعد از آن اتفاق من يك نيمه شب به خانه مي آمدم و يك دور كليد خانه همسايه را با در خانه خودمان امتحان مي كردم و يك بار كليد خانه خودمان را با در خانه همسايه و يك بار هم كليد خانه همسايه را با در خودشان، در كه باز مي شد مي فهميدم كه اشتباه آمده ام و دوباره همان كليد را با در خانه خودمان امتحان مي كردم و بالاخره كليد خودمان را با در خانه خودمان تا سرانجام وارد خانه خودم مي شدم.
فردا صبح شنيدم كه مرد همسايه سكته كرده و بچه اش همان شب به دنيا آمده و البته اينها هيچ ربطي به فكر ديگر آن صبح من نداشت. اينكه گاهي براي اينكه به خانه خودت برسي، چقدر راه، سخت است.
مادرم مي گفت همسايه مي خواهد خانه را بفروشد و من براي همين ياد نگرفتن جهت ها بايد پول هايم را جمع كنم تا خانه را بخرم.
شايد من روزنامه نگار بي ستون باشم؛ اما شايد بشود گاهي با تكيه بر درآمد حاصل از مونولوگ، خانه سمت راست خانه ات را هم بخري.

مونولوگ-4
۳۰۰ گروه نمايشي در تئاتر شهر
شركت گروه هاي تئاتري آلمان، انگلستان، روسيه  و ژاپن در جشنواره تئاتر فجر قطعي شد.
چندين گروه تئاتري از كشورهاي آلمان، روسيه، ژاپن، انگلستان وسنگاپور در بيست و چهارمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر كه اوايل بهمن ماه سال جاري در تهران برگزار مي شود شركت دارند.
تاكنون بيش از 150 گروه از 55 كشور جهان آثارشان را براي دبيرخانه جشنواره تئاتر فجر ارائه دادند.
آثار گروه هاي نمايشي كشورهاي آلمان، انگلستان، روسيه، ژاپن و سنگاپور از جمله كشورهايي بودند كه در مرحله دوم توسط هيات انتخاب بخش بين المللي جشنواره مورد ارزيابي قرار گرفت. اين در حالي است كه آثار نمايشي بيش از 30 كشور جهان كه در اين مرحله حضور دارند در دست بررسي و ارزيابي است.
روابط عمومي جشنواره بين المللي تئاتر فجر ضمن اعلام اين خبر، عنوان كرد: امسال در اقدامي فراگير و گسترده براي بيش از 300 گروه نمايشي در جهان ، فرم فراخوان جشنواره ارائه شد و بيش از 150 گروه نمايش در جشنواره شركت كردند.
جشنواره بين المللي تئاتر فجر تقريبا همزمان با ساير جشنواره هاي مربوط به دهه فجر برگزار مي شود و در آن تمامي كارگردانان،نمايشنامه نويسان و بازيگران تئاتر آثار و اجراهاي خود را به جشنواره آورده و از ترازوي هيات داوران مي گذرانند.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
سفر و طبيعت
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |