متن نمايشنامه فاخر و پاكيزه است. بازي ها، خوب و سنجيده است؛ نمايشي كه امروز ساعت 5بعدازظهر اجرا خواهد شد ديدني ترين نمايش مي شود
ليلي نيكو نظر
تالار قشقايي سياه است و تاريك. اين هم يك جور نمايش است. اين هم يك نوعش است؛ نرمش بازيگرها را مي گويم، پيش از شروع تمرين اصلي، آخرين تمرين، چند روز پيش از اجراي عمومي نمايش در همين تالار قشقايي. براي مني كه تا به حال تمرين يك گروه نمايشي را نديده بودم، جالب بود كه بازيگران، تمرين بدنشان را هم شبيه نوعي نمايش اجرا مي كنند. راه مي روند، مي ايستند، در عين جديت حركات عجيب و غريبي دارند. يكهو داد مي كشند، تمرين عربده مي كنند و بعضي حروف را بلند و يك صدا همنوايي مي كنند. وقت دويدن، گاهي پاهايشان را به زمين مي كوبند و مي خندند و حسين محب اهري به شوخي داد مي زند... مثل آدميزاد تمرين كنيد و مردهاي جوان بازيگر دوباره مي خندند و آرام تر مي دوند... .
***
در آخرين روز تمرين، در كنار مردان بازيگري هستيم كه قرار است نمايش بر دار شدن حسين بن منصور حلاج را امروز ساعت 5 بعدازظهر به تالار قشقايي بياورند. سياوش تهمورث ايستاده است و صندلي ها را مي شمارد. با احتساب تشكچه هايي كه قرار است روي زمين بگذارند، برمي گردد و به مرد كنار دستي اش مي گويد: سالن، 200 نفر ظرفيت دارد. مردان جوان بازيگر پشت سر سياوش تهمورث، نويسنده و كارگردان نمايش همچنان گرد هم مي دوند. اميرحسين مدرس سر مي رسد... .
***
وقت شروع آخرين تمرين است. تهمورث داد مي زند كه بدويد مي خواهيم جدي و درست و حسابي تمرين كنيم و نمايش آغاز مي شود. اين نمايش، كاملا مردانه است، حتي يك بازيگر زن ندارد. شرح احوالات
حسين بن منصور حلاج است. براي آنها كه حلاج را نمي شناسند، انگار كه دوره كامل چند جلد كتاب اندر احوالات حلاج باشد و براي آنها كه از حلاج يك تصوير روحاني و عارفانه در ذهن خود ساخته اند، ديدن اين نمايش پيشنهاد ماست، چراكه ور ياغي حلاج هم در نمايش گذارده مي شود؛ اگر شما هم مثل من نمي دانستيد كه او جدا از آنكه اناالحق مي گفته با فقر و فاقه مي جنگيده و يك مصلح اجتماعي بوده. حلاج اين قصه خود تهمورث است. او قطعا بايد امروز بعدازظهر با يك گريم كامل وارد صحنه نمايش شود. همه چيز كمابيش در روز تمرين آخر مهياست. همه، ديالوگ هاي متن ها نمايشي را در ذهن دارند. خود تهمورث بيشتر از همه تپق مي زند، هرچند كه مثل هميشه بازي و حس اجرايش نظير ندارد. اميرحسين مدرس در همان شروع نمايش مي خواند. او اصلا تا انتهاي نمايش مي خواند. نقش او، نقش ابراهيم است؛ كسي كه از ياران و طرفداران حلاج بوده و خوب مي خواند و خوب آواز مي خواند.
***
سياوش تهمورث، حسين محب اهري ، امير دژاكام، كورش زارعي، كرامت رودساز، اميرحسين مدرس و سايرين فصل به فصل قصه حلاج را بازمي سازند و اداره مي كنند. حلاج را به زندان مي اندازند، در دادگاهي پر از فريب و نيرنگ محاكمه اش مي كنند. بر دارش مي كشند و تمامش مي كنند. متن نمايشنامه فاخر و پاكيزه است. بازي ها، خوب و سنجيده است؛ نمايشي كه امروز ساعت 5بعدازظهر اجرا خواهد شد ديدني ترين نمايش مي شود.
***
نقش ابوعمر را خوب اجرا مي كند، چنان با رندي بي رحمانه اي، حلاج را بر دار مي كشد كه فقط بايد ببينيد. بعد از تمرين، تهمورث كنار محب اهري مي رود و به آرامي مي گويد كه كمي شتاب داشتي، شتابش را بگير . محب اهري هم پاسخ مي دهد كه خودم حواسم بود و شتاب نقش را مي گيرم و حسش را در مي آورم، شما نگران نباشيد . محب اهري در حين اجرا، گاهي صدايش مي گرفت و در توضيحي كه به تهمورث مي داد معلوم شد از صدابرداري مي آيد و مشكل گرفتگي صدايش را هم حل مي كند. اين نوشته ها به شنيده هاي خبرنگاري برمي گردد كه گوش تيز كرده و گفت وگوي كارگردان و بازيگرش را دقيق مي شنود و مي نويسد!
***
آخرين تمرين با آوازهاي اميرحسين مدرس و صداي او و بازي خوب محب اهري و دژاكام و خود تهمورث به پايان رسيده و وقت چند گپ و گفت وگوي كوتاه سر مي رسد. تازه مي فهمم كه اين نمايش يك بار ديگر، سال 58روي صحنه رفته است. تهمورث مي گويد: درست است، سال 58. وقتي از او مي پرسم كه چرا تصميم گرفته دوباره و بعد از اين همه سال نمايش را روي صحنه ببرد، پاسخ مي دهد كه آن زمان، سال 58، به علت آن فضاي احساسي عرفاني كه به وجود آمده بود، اين نمايش توانست با مخاطبش همخواني نزديك پيدا كند و در تكرار آن حال و هواي احساسي و عرفاني جامعه بكوشد و آن را مستحكم تر كند، اما الان مسئله ما فقط اجتماعمان نيست، يك كليتي است. اين شتابزدگي و از هم گسيختگي جهاني است و فشار همه جانبه اي كه به انسان در جهان امروز مي آيد. بايد لحظاتي به خودمان برگرديم و با آرامشي كه درونمان مي سازيم به اعتقاداتمان پناه ببريم و رو به آن معشوق واقعي بيندازيم. بايد از اين از هم گسيختگي منفك شويم و به واقعيت خودمان برسيم و انسان را با ارزش هاي واقعي ، انسان بناميم. تهمورث در ادامه گپ و گفت وگوي مان، جايي مي گويد: سال،۵۸ فرم و اجراي خودم را داشتم، اما الان 7-26 سال گذشته، من اجراهاي بيشتري در كارهاي سنتي داشتم. ديدم عوض شده است. فرم ديگري مي خواستم، مي خواستم كارم را به شكل ديگري ادامه دهم، به همين خاطر تغييراتي دادم. نظرات جديدي را اعمال كردم. پس اگر قرار بود عين بيست و هفت سال پيش نمايشم را تكرار كنم، انگار كه در اين فاصله هيچ اتفاقي نيفتاده است. كمي نوع كاراكتر ها را عوض كرده ام. اين كاراكترها شكل ديگري از زندگي را ارائه مي دهند. به هر حال ما تغيير كرده ايم، آدم ها گرفتار ماشين شده اند، ديدگاه انساني اجتماعي ما هم تغيير كرده است و اين در كل كار مشخص است. اينكه ما بايد به خودمان برگرديم، در اين كار جديد منظور شده است. تهمورث راجع به متن نمايشنامه مي گويد كه براي نوشتن نمايشنامه، همان سال 58، از متن خانم خجسته كيا كه نمايشي با عنوان حلاج را در سال 9 48 روي صحنه برده بودند، استفاده كردم، سال 58، حدود 35 30 عنوان كتاب با موضوعيت حلاج خواندم و بعد از همه اينها نمايشنامه را نوشتم، اما جايي ننوشته ام كه نويسنده اين نمايشنامه ام، چرا كه من از متن هاي ديگران هم استفاده كرده ام و همه جا نوشته ام تنظيم كننده، من بوده ام .
***
اميرحسين مدرس، طبق معمول آرام است و با وجود آنكه تمرين نمايش تمام شده است و همه درگيرودار رفتن اند، او آرام آرام قدم مي زند و انگار عجله اي براي رفتن ندارد. پنجمين يا ششمين تجربه تئاتري اش است و اولين كار مشتركش با سياوش تهمورث. تجربه كاري اش با تهمورث را تجربه فوق العاده اي مي داند، چرا كه به گفته او تهمورث در هنر نمايش شناخته شده است، كارنامه بسيار خوبي دارد، هم در بين هنرمندان داخل كشور و هم در بين هنرمندان خارج از كشور، طرفداران زيادي دارد و همه او را به عنوان يك تئاتري خوب مي شناسند، اجراهاي خارج از كشورشان هم اجراهاي بسيار موفقي بوده و كارگرداني هوشمندانه و چيدمان خوب صحنه و نكات ظريفي كه در هدايت گروه نمايشي لحاظ مي كنند و دقتشان در طراحي ميزانسن هايشان، زبانزد است و جزو سرمايه هاي نمايشند. مدرس قبل از اين نمايش مطالعات زيادي در مورد حلاج و نحوه زندگي او داشته است و او را يكي از بزرگترين شخصيت هاي تاريخ عرفان و تصوف مي داند. شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد سال 58، نقش ابراهيمي را كه اين دوره برعهده اميرحسين مدرس است، رضا رويگري بازي مي كرده و قطعه هاي آوازي اين نمايش را آن سال رويگري مي خوانده. اميرحسين مدرس در اينباره مي گويد: اينكه من پا جاي پاي رويگري گذاشته ام حساسيت زيادي براي من مي آورد، به هر حال رضا رويگري خودش و شخصيتش در تئاتر اين مملكت تعريف منحصر به فردي دارد، هر چند كه من بازي او را در اين نقش نديده ام و كسي از اجراي او هم چيزي به من نگفته است، چرا كه نظر آقاي تهمورث اين بوده كه من درك خودم را از نقش داشته باشم و حس خودم را بازي كنم . اميرحسين مدرس در نگاه سياوش تهمورث مي خواند كه او از بازي اش تا به اين لحظه راضي است.
***
حسين محب اهري هم آرام است و سيگاري گيرانده است و لا به لاي دود سيگاري كه بيرون مي فرستد، فروتنانه و باحوصله از اين مي گويد كه در همين نمايش حلاج سال 58، ايفاي نقش داشته است، اما نه در نقش ابوعمر و قاضي دادگاه حلاج كه در نقش زنداني 2 و هم بند حلاج. راجع به حلاج زياد مي داند و خيلي خوانده است. راجع به نقشش مي داند و ابوعمر را اين طور توضيح مي دهد كه او يك متحجر مذهبي است كه در تمام اعصار وجود داشته است . او براي رسيدن به حس نقش به زعم خود، هم بسيار تمرين كرده و هم شخصيت تاريخي نقش را مي شناسد. آخرين تمرين در حالي به پايان مي رسد كه براي امروز، يكشنبه بعد از ظهر، در تالار قشقايي وعده كرده اند و تهمورث، آخرين گفتني ها را گفته است. گروه در روز تمرين آخر، پراكنده مي شوند و سالن تاريك و سياه قشقايي با دكور ساده و بي آلايشش براي اولين اجرا منتظر مي ماند.