|
|
|
|
|
حس سوم فخيم زاده در پخش تلويزيون
خواب و بيدار
|
|
شهاب مهدوي
پس از فيلم نه چندان موفق هم نفس ، فخيم زاده بار ديگر به تلويزيون بازگشت؛ جايي كه در يك دهه اخير بيشتر اوقاتش در آنجا گذشته بود. فخيم زاده پس از دو سريال تاريخي مذهبي تنهاترين سردار و ولايت عشق ، مجموعه پليسي خواب و بيدار را كارگرداني كرد كه با توفيق مواجه شد. شايد همين مسئله باعث شد تا او پس از هم نفس باز هم به تلويزيون رفته و سريال پليسي حس سوم را مقابل دوربين ببرد.
سري اول سريال حس سوم از نيمه دي ماه روي آنتن مي رود؛ سريالي پليسي كه فخيم زاده، نسرين مقانلو، ليلا برخورداري و انوشيروان فاطمي بازيگران اصلي اش هستند. حس سوم مثل بيشتر كارهاي فخيم زاده بارقه هايي از طنز را هم به همراه دارد. سري اول حس سوم كه در 10 قسمت و از اواسط دي ماه در شبكه دوم روي آنتن خواهد رفت، ماجراي فردي به نام ايرج است كه به كار شرخري و وصول چك هاي برگشتي مشغول است. او حين انجام يكي از كارهايش به همراه همسرش سيما، دچار حادثه مي شود. بروز اين حادثه تحولي در زندگي ايرج و سيما به وجود مي آورد. اين دگرگوني موجب آشنايي ناخواسته آنها با تعدادي از تبهكاران و قاچاقچيان مواد مخدر مي شود و پاي پليس و ماموران مبارزه با مواد مخدر را به ماجرا باز مي كند.
حس سوم ابتدا قرار بود در آبان ماه روي آنتن برود كه به آذرماه موكول شد و حالا به نظر مي رسد كه پخشش در اواسط دي ماه قطعي باشد.
حس سوم به گفته فخيم زاده كاري اپيزوديك است كه در هر قسمت، داستان مجزايي را دنبال مي كند. او اين روزها در حال نگارش قسمت دوم حس سوم است. سري دوم اين مجموعه هم در
10 قسمت 50 دقيقه اي توليد خواهد شد. فخيم زاده در اين باره مي گويد: در حال حاضر تهيه كننده سريال در حال مذاكره براي دستيابي به توافق نهايي در مورد مسائل مالي است. به محض اينكه مسئله مالي به نتايج مطلوبي برسد، پيش توليد را آغاز مي كنيم . پخش سري اول حس سوم تا آخر اسفندماه طول خواهد كشيد.
احتمالا در روزهايي كه مشغول ديدن سري اول حس سوم هستيد، فخيم زاده و گروهش به تصويربرداري سري دوم مجموعه خواهند پرداخت؛ مجموعه اي كه فخيم زاده آن را با گروهي آشنا مي سازد؛ از نسرين مقانلو و سيروس ابراهيم زاده گرفته كه در همسر با فخيم زاده همكاري كرده بودند تا ليلا برخورداري كه پس از ايفاي نقشي خاص در خواب و بيدار همكاري اش با اين فيلمساز را در اينجا هم تداوم بخشيده است. كامبيز روشن روان، آهنگساز تعدادي از فيلم هاي دهه 60 فخيم زاده هم موسيقي حس سوم را ساخته است. سه سال پيش فخيم زاده با خواب و بيدار بيننده هاي زيادي را پاي تلويزيون نشاند و اميدوار است كه اين اتفاق با حس سوم هم تكرار شود. خودش مي گويد كه كوشيده تا يك كار پليسي و ملموس بسازد با ماجراهايي دور از كليشه هاي رايج و نزديك به آنچه اين روزها در صفحه حوادث روزنامه ها مي خوانيم.
درباره فخيم زاده مي گويند كه تكنسيني تواناست و خيلي برايش تفاوتي ندارد كه فيلمي كمدي بسازد يا مجموعه اي پليسي. چيزي كه براي او اهميت دارد، روايت سرراست و روان داستان است؛ داستاني كه تماشاگر را درگير خود كند. به همين خاطر كارهاي فخيم زاده عموما در جذب مخاطب موفق عمل مي كنند. او كه بعد از خواب و بيدار و ايفاي نقش اصغر كوپك محبوبيت مضاعفي يافته، گويا در حس سوم هم نقش يك خلافكار را بازي كرده است؛ نقشي كه مي گويند انگ فخيم زاده است؛ كسي كه با بازيگري وارد سينما شد، ولي سال هاست كه تنها در كارهايي كه خود مي سازد، بازي مي كند. البته او سال گذشته خرق عادت كرد و نقشي را در سريال مختارنامه - كار داوود ميرباقري- بازي كرد.
در سال هاي اخير كارگردان هاي زيادي از سينما به تلويزيون آمدند، ولي كمتر كسي به اندازه فخيم زاده در سيما به توفيق رسيد. او در اين سال ها آنقدر موفق عمل كرده كه همه خاطره ناخوشايند تنهاترين سردار (كه مجموعه اي ضعيف و بي رمق بود) را به فراموشي بسپرند.
فخيم زاده حتما مي داند كه مردم در سال هاي اخير چقدر سريال هاي پليسي فرنگي (بيشتر آلماني) تماشا كرده اند و حالا چنان آشنا به قاعده بازي اند كه فرجام خيلي از ماجراها را خيلي زود حدس مي زنند.
به همين خاطر جذب اين مخاطب كار چندان ساده اي نيست؛ مخاطبي كه هر روز در مواجهه با انواع و اقسام حوادث ريز و درشت است و آنقدر فيلم و سريال جنايي ديده كه به راحتي جذب هر كاري نشود؛ مخاطبي كه فاصله زيادي از تماشاگر كم توقع و ذوق زده فيلم هاي خاچيكيان در دهه هاي 30 و 40 دارد.
حتما همه اينها را فخيم زاده خوب مي داند. حس سوم به گفته كارگردانش به بزه هاي پيچيده كلانشهري به نام تهران مي پردازد؛ كلانشهري كه هر روز در گوشه و كنارش، حوادثي مهيب رخ مي دهد و اين تكرار ظاهرا باعث شده تا ديگر هر حادثه اي، تكان دهنده لقب نگيرد.
|
|
|
پرسوناژ
نويسنده، هنرمند، جهانگرد و...
هنري ميلر
|
|
هنري ميلر، نويسنده آمريكايي از آن دسته از نويسندگاني است كه فضاهاي داستاني اش در خلوت و تنهايي ساخته و پرداخته نشده. ميلر در طول 89سال عمر خود دائم در تلاش، تكاپو، تلاطم و در پي كسب تجربه هاي تازه بود.
ماهور نبوي نژاد هنري ميلر در 26دسامبر 1891 ( دي) در منهتن نيويورك به دنيا آمد. پس از پايان دوران مدرسه وارد كالج نيويورك شد و بعد از دو ماه با اعتراضي كه نسبت به شيوه هاي تحصيلي داشت، كالج را رها كرد و به دليل فشارهاي مالي، وارد بازار كار شد. در سال 1913 به غرب سفر كرد و در مزارع غرب شروع به كار كرد تا از زندگي شهر دور شود. در همان سال در سانتيه گو، اما گلدمن، آنارشيست معروف را ملاقات كرد كه به گفته خودش مبدا تغيير و تحول در زندگي او بود و در واقع جريان هاي ادبي و فرهنگي زندگي ميلر از اين تاريخ پررنگ و بارز شد. در سال بعدش، فرانك هريس را ملاقات كرد كه اولين ديدارش با يك نويسنده مشهور بود و هشت سال بعد، اولين كتاب خودش با عنوان بال هاي به هم چسبيده را نوشت. ميلر از زمان نوشتن كتاب بال هاي به هم چسبيده در سال 1922 تا پايان عمرش تقريبا به طور مداوم درگير نوشتن و خلق آثار ادبي بود و با وجود برگزيدن برخي مشاغل دوره اي پيشه نويسندگي را هيچ گاه ترك نكرد.
دو سال بعد از نوشتن اولين كتابش هم شغلش را در انجمن غرب رها كرد تا تمام وقت و انرژي اش را صرف نوشتن كند. ميلر از 1924 تا 1971 كه خود زندگينامه نوشتش به قلم خودش منتشر شده، آثار ادبي بسياري خلق كرد كه برخي از آنها به ترتيب تاريخ نگارش عبارتند از: اين جهان پهناور ، بهار سياه ، الف ، نامه هاي هملت (با همكاري مايكل فرانكل) ، روزهاي آرام در سليچي ، لبخند روي پله نردبان ، كتاب هاي زندگي من ، ملاقات در بارسلون ، نقاشي كردن مثل دوباره عاشق شدن و پيچيدگي . يكي ديگر از برنامه هايي كه هميشه در طول زندگي اين نويسنده آمريكايي حضور داشت سفر بود. ميلر از اولين سفر خود به دور اروپا در سال 1928 تا زماني كه به دليل پيري و كهولت سن در آمريكا ساكن شد، دائما در حال سفر بود. كمتر شهري توانست براي مدتي بيش از 5-4 سال ميزبان ميلر باشد. عمده سفرهاي او بين آمريكا و شهرهاي اروپايي بود. ولي در اين ميان سراسر آمريكا را هم گشت.
ميلر عاشق پيشه هم بود . چهار بار ازدواج كرد كه از اين ازدواج ها صاحب دو دختر و يك پسر شد؛ فرزنداني كه همگي پس از جدايي مادر و پدر، با مادر خود زندگي كردند. حتي ميلر در خاطراتش گفته كه دختر بزرگش باربارا سندفوردن را كه از اولين ازدواجش بود، در سال 1955 بعد از 30سال مي بيند.
ميلر تنها جايزه ادبي اش را در سال 1970 براي رمان باليست مانند هومينگ برد از طرف جايزه ناپل دريافت كرد و اين اثرش به عنوان بهترين كتاب سال شناخته شد.
در كنار همه دغدغه هاي ادبي - هنري، ميلر نقاشي مي كرد. نقاشي را به عنوان تفريح و از روي علاقه آغاز كرد ولي اين سرگرمي را ادامه داد.
اولين نمايشگاه آبرنگش در آمريكا بود ولي در شهرهاي اروپا و حتي ژاپن هم نقاشي هاي او به نمايش گذاشته شد. البته آثار نقاشي اش هيچ گاه به پاي توانايي اش در نويسندگي نرسيد.
شايد دليلي كه ميلر مي توانست اين قدر ژرف و در دايره موضوعات گسترده بنويسد، همين تجربه هاي مختلف و متنوعش بود، علاوه بر اينكه او معاشران بسياري نيز داشت.
آخرين اثري كه از ميلر منتشر شد خود زندگينامه نوشتش با عنوان زندگي و دوران من در سال 1971 بود. ميلر در تابستان سال 1980 درگذشت. ميلر درباره ارتباط نويسنده و خوانندگانش مي گفت: همه آنچه ما از خواندن يك كتاب انتظار داريم اين است كه شخصيتي شبيه خودمان را در كتاب پيدا كنيم تا داستان و اتفاقاتي كه خودمان جسارت تجربه اش را نداريم، بفهميم و درك كنيم. تا رويا ببينيم؛ روياهايي كه خيال محض است يا شايد براي اينكه فلسفه زندگي را كشف كنيم، به دانشمان اضافه كنيم، فرهنگيمان را بالا ببريم يا هر چيز ديگري كه براي ما ارزشمند است.
|
|
|
ما...خدا و اهل بيت-4
اسم هاي خدا
سيد محمد سادات اخوي
در اتاق كه باز شد و همسر مرد خندان كه با سيني چاي وارد شد، مرد خندان بلند شد و به سويش رفت. همسرش با شرم و لبخند، دستش را عقب كشيد و گفت:
- به خدا اگه بذارم دوباره...
مرد خندان بي آنكه منتظر بماند، خم شد و دست همسرش را بوسيد و سيني را از دستش گرفت. رفقا، زير لب غرغري كردند و چيزي نگفتند. همسر مرد خندان كه رفت، پچ پچ همه شروع شد و دست آخر يكي از ميهمانان آهسته و به شوخي گفت:
- شما هم كه ز- ذ(زن ذليل) شدين؛ دست خانم تون رو مي بوسين(!)
مرد خندان، خون سرد و آرام گفت:
- مگه شما اين كار رو نمي كنين؟!
- آخه آدم ديندار و اين كارها؟!
مرد خندان، ادامه داد:
- دستش رو مي بوسم چون هم با همين دو دست، زحمت خونه ام رو مي كشه؛ هم اسمش(زهره)، منسوب به فاطمه زهرا ست....
با الهام از زندگي زنده ياد علامه محمد تقي جعفري
اول
وقتي كسي را دوست داريم، اسمش براي ما متفاوت و خاص مي شود. هر چه پيش ما از ويژگي هايش بگويند، به اندازه اي كه اسمش را بگويند، دلمان نمي لرزد. براي همين هم قديمي ها مي گفتند اگر مي خواهي بفهمي كسي كه عاشق است، كدام يك آدم هاي اطرافش را دوست دارد، دستش را بگير و اسم آدم ها را بگو؛ وقتي به اسم معشوقش برسي، تپش قلب و نبضش شتاب مي گيرد.
آدم هايي كه خدا و اهل بيت را دوست دارند هم به اندازه علاقه شان درباره اسم محبوبشان حساس(و غيرتي) اند. گاهي اين حساسيت، سبب حركت هايي ناشايسته مي شود. خدا نكند مقابل اين آدم ها يك بار (از روي حواس پرتي) اسم يكي از اهل بيت را بي پيشوند يا پسوند ببريد؛ چنان برخورد بدي مي كنند كه مطمئن مي شويد اگر خود آن معصوم بزرگوار بود، مي گذشت و اشتباه را مي بخشيد!
مصرع براي حادثه وصف تو كم است
اسمت كليد قفل دل اهل عالم است
دوم
به پرچم هاي محفل ها و هيات هاي مذهبي نگاه كنيد! تعداد پرچم هايي كه از اسم اهل بيت استفاده نكرده اند، بسيار كم است. دليل اين موضوع را وقتي مي فهميم كه در تنگناي تنهايي و نياز به اجابت، ناگهان در جايي نگاهمان به پرچمي با اسم يكي از اهل بيت بيفتد. حسي كه از اين نگاه به اسم پيدا مي كنيم نشان مي دهد كه اسم ها هم، انرژي منفي يا مثبت دارند. براي همين هم اهل بيت انتخاب درست اسم را تاكيد كرده اند. اسم هايي كه پيشينه تاريخي روشني دارند براي صاحبشان دردسر درست مي كنند. طبيعي است كه اگر كسي هم اسم رستم باشد، مردم توقع رستم شدن از او نخواهند داشت، اما كمي جاخواهند خورد از اينكه ببينند كسي با اسم رستم، قدكوتاه و لاغر و زرد و زار باشد! وقتي از عادت مي گذريم و يك لحظه به اسم مان فكر مي كنيم، متوجه مي شويم كه سال هاست با تركيبي از واژه ها روبه رو بوده ايم و دوستشان داشته ايم، اما كم تر به شباهت خودمان با پيشينه اسم مان فكر كرده ايم.
وقتي به اين فكر مي كنم كه اسم من(جدا از سيد) برگرفته از اسم پيامبر اكرم(ص) است، ناگهان خودم را با يك عالم ويژگي خوب اخلاقي مي بينم و گاهي كه به ناتواني ام در نزديك شدن به آن مرد بزرگ فكر مي كنم(آهسته و در دلم) كه اي كاش اسم ديگر و كم مسئوليت تري را بر من مي گذاشتند.
خانه ما به نام حضرت تو است
دل هر كس به نام دلدار است...
سوم
گاهي بعضي از ما با همه علاقه اي كه به اهل بيت داريم براي خودمان خجالت بي دليل ايجاد مي كنيم و به زحمت، اسم دوست داشتني مان را به زور با اسم يكي از اهل بيت تركيب مي كنيم و تركيبي نامناسب مي سازيم(كه در نهايت، اسم معصومان بي احترام مي ماند). به اين هم فكر نمي كنيم كه در آينده ناهماهنگي دو اسم چقدر مي تواند صاحب اسم را اذيت كند. هم اهل بيت نيازي به گذاشتن اسمشان روي نوزادان ما ندارند و هم تركيب نادرست يك اسم ايراني محض با اسم اهل بيت، به زيبايي هر دو اسم آسيب مي زند. از اينها گذشته، فرهنگ اسلامي با روايت ها و حديث هايي كه درباره دوست داشتن وطن يادمان داده، ثابت مي كند كه احترام به فرهنگ كهن(البته بخش افتخارآميزش)، بخشي از تار و پود دينداري ماست. در موضوع تركيب نادرست، دردسر ديگرمان تركيب هاي عجيب و غريبي است كه ارادتمندان اهل بيت با اسم امامان معصوم و گرايش هاي اصناف مي سازند و تابلوش را بر سر در مغازه شان مي كوبند.
چهارم
بعضي از ما، اسم شناسنامه اي شان با اسمي كه در خانه صدايشان مي كنند، متفاوت است. بعضي از ما هم در خانواده، بسته به علاقه يا اختلاف داخلي پدر و مادر، بيش از دو اسم يا لقب دارند.
پنجم
جالب است كه حتا خدا را هم با اسم هايش صدا مي كنيم.
دعاي جوشن كبير(زره كامل) را از كتاب مفاتيح الجنان به ياد بياوريد! از هر چهار بخشي كه مي خوانيد، يك بخش با اين عبارت شروع مي شود: اَلّلهُمَّ اِنّي اَسئَلُكَ بِاسمِكَ...(خدايا! تو را با اسم هايت صدا مي كنم، اي... .
يك بار كه به تعداد اسم ها و صفت هاي خدا فكر مي كردم، به اين نتيجه رسيدم كه روز قيامت هيچ كس نمي تواند بهانه بياورد كه به خاطر اينكه از اسم خدا خوشش نيامده، سروقت خدا نرفته...!
|
|
|
يادداشت
اين خواب بايد آشفته شود
ليلي نيكونظر
هيچكاك با فيلم هاي جنايي اش خواب آرام آمريكايي ها را آشفته مي كرد. او فكر مي كرد اين مردم خوش خيال بي دردسر، بايد مدام نهيب بخورند و به وحشت بيفتند تا كمي مجبور به تفكر شوند و مقداري به دلهره بيفتند و مضطرب شوند.
آلفرد هيچكاك و سينماي وحشتش، آدم هايي را مي خواست كه حساس تر و مطلع باشند و بدانند كه جنايت مي تواند به آساني به هم خوردن پلك هايشان، در همين آپارتمان روبه رويي اتفاق بيفتد يا شر و توحش به سادگي از قطار پياده شود و در شهرشان پرسه بزند يا اينكه در سر هر فالگير شهر، فكر قتلي باشد يا پشت هر چهره معصوم، سيماي واقعي قاتلي رواني كه مثله مي كند.
هيچكاك به همين خاطر شايد، فيلم جنايي مي ساخت و وحشت به پرده مي آورد، چراكه سينماي جنايي، سينماي وحشت يا سينماي پليسي مي تواند به نشانه خطري باشد يا علامت هشداري باشد يا چراغ چشمك زني ؛ كه به مردمي خونسرد و راحت اعلام خطر كند حادثه اي در راه است . در هر شهري كه مانند شهر، شهرهاي ما، صفحات حوادث از خبرهاي دزدي و جنايت كم نيست، سينماي جنايي و فيلم هاي پليسي مي توانند خطي را در همين رابطه دنبال كنند؛ خطي كه در نهايتش آگاهي از يك اتفاق است؛ اتفاقي كه ممكن است شبيه يك امكان ساده به وقوع بپيوندد. جدا از اينكه اين سينما اساسا در شهر ما شهره و محبوب است، مردم ما اين سينما را دوست دارند و در تمام اين سال ها به سينماي وحشت اقبال نشان داده اند. در شهري كه مردم از خبر مرگ پر هستند و ديگر شنيدن اخبار صفحات حوادث حساسشان نمي كند، به فكرشان فرو نمي برد و آشفته شان نمي كند، تصوير مجسم اتفاق مي تواند به مثابه يك اعلام خطر باشد كه مراقب باشيد، دقت كنيد و نگذاريد حادثه برايتان عادي شود.
سريال هاي پليسي و جنايي - خصوصا سريال هاي پليسي و جنايي كه ساخت داخل باشند - مي توانند به شهر مرده رخوتناك هيجان بدهند، هرچند هميشه اين خطر وجود دارد كه مبادا ذهن جمعي دچار توهم شود تا آنجا كه فعاليت هاي عادي و روزمره شهر از ترس جنايت مختل شود. اين خطر همواره وجود دارد، اما شهري كه ديگر از هيچ اتفاقي، هيچ خبر جنايتي و هيچ صفحه حوادثي به وحشت نمي افتد و فكر چاره به سرش نمي زند و اصلا از هيچ چيز تعجب نمي كند، كمتر از شهر ترس خورده آسيب ديده اي كه مدام در توهم دزدي و جنايت است، خطر ندارد. شايد كارشناسان بايد كارشناسي كنند، اهالي كارشناس صدا و سيما به فكر باشند و رفتارهاي شهري را كه درسريال هاي پليسي و جنايي مي بيند مدام تجزيه و تحليل كنند و بسنجند. بحث در اين باره زياد است.
|
|
|