زيگمونت باومن - ترجمه: محمود اكسيري فرد
زيگمونت باومن از برجسته ترين انديشمندان اجتماعي حاضر است كه تأملات ژرفي در مؤلفه هاي فرهنگي جامعه جديد داشته است. او برخلاف بسياري از انديشمندان معاصر نه مسحور و مجذوب پست مدرنيته است تا بي قيد و شرط به دفاع از آن برخيزد و نه چشم و گوش بسته آن را طرد مي كند. آثار او حاوي دريافت هاي عميقي از مدرنيته و پست مدرنيته است. مطلبي كه از پي مي آيد يكي از مقالات بي شمار وي درباره سرشت جامعه پست مدرن است.
در سپيده دم پست مدرنيته جامعه شناسي در قالب آنچه آنتوني گيدنز به درستي وفاق ارتودوكس مي نامد، قدم به عرصه نهاد. اين قالب بيش از هر چيز با راهبرد تحليل عقلاني جامعه، كه همه به نام دولت _ ملت از آن ياد مي كردند، پايه گذاري شد. همگان به گونه اي پذيرفته بودند كه چنين جامعه اي اگر چه گهگاه آشفتگي و تناقضاتي _ يا به بياني پسرفت هاي گذرا- را به چشم مي بيند، همواره در خطوط عقلانيت پيش خواهد رفت و در گذر زمان سيطره انكارناپذيري به دست مي آورد تا در چارچوب هايي ايمن، عليه اين آشوب ها و تناقضات دسيسه چيني كرده و واقعيت اجتماعي را در خود سازمان دهد. اما در چشم انداز ارتودوكس از واقعيت اجتماعي،ايده قدرتمند سيستم اجتماعي در آن سوي پرده نهان شده بود _ كه بيانگر فضايي ساخت يافته و نظام كند براي كنش متقابل بود كه از آن رهگذر كنش هاي محتمل به نوعي با مكانيزم هاي سلطه و ارزش هاي مشترك پيش گزينش شده بود. اگر بخواهيم از زبان پارسونز سخن بگوييم (آنجا كه مي كوشيد مفاهيم وبر را توسعه دهد)، اين چارچوب فضايي همساز بود، فضايي كه در آن سطح فرهنگي، سياسي و اقتصادي در سازمان هاي فرافردي هم آوا بوده و كاركردهاي يكديگر را كامل مي كردند. پارسونز در تعبير به يادماندني اش گفته بود كه جامعه شناسي بيش از همه به چشم تلاشي مستمر براي حل «مسئله هابز» نگريسته مي شود: و آن ابهامي است كه در تصادفي نبودن و نظام يافتگي رفتار سوژه هايي نهفته است كه اصالتا آزاد و خودمختارند. از اين رو وفاق ارتودوكس بر سازوكارهايي صحه گذاشت كه تصادف و چند خطي بودن كنش انسان را پالوده و كنار مي نهد و براي اساس با تمام توان كوشيد همسازي را بر ساير نهادهاي مركز گريز چيره كند، انتظام بر شالوده آشوب.
نخستين قرباني بي دفاع پست مدرنيته، شبح ناپيدا، هميشه حاضر و بديهي انگاشته شده سيستم بود كه همواره بر پروژه جامعه شناسي يا به بياني وفاق ارتودوكس سايه افكنده بود و معناداري آن را تضمين مي كرد. نتيجه بلافصل اين امر، احساس غريب و فراگيري از بي قراري و فرسايش اطمينان بود. حتي پيش از آن كه ماهيت راستين دگرگوني پست مدرن آشكار شود، نشانه هايي مبني بر نارضايتي از شيوه هايي كه از جامعه شناسي در وفاق ارتودوكس دستمايه كار خود ساخته بود، نمايان شده بود. در اين شرايط بود كه نمادهاي آن دوره (به ويژه كاركردگرايي ساختي پارسونز) غالباً به دلايلي نه چندان مرتبط با تغييرات جاري، بيش از پيش آماج حمله و انتقاد قرار گرفت. به راستي آنچه در اين ميان رخ داد: بيش از آن كه به اصطلاح شبيخون به حساب آيد، گونه اي مشروعيت زدايي گسترده و ريشه كن از وفاق ارتودوكس و تلاش براي جايگزيني فرضيات نظري و اصول راهبردي متفاوت به شمار مي رفت. همان گونه كه تي.اچ.مارشال در جاي ديگري نوشت جامعه شناسان مي دانستند كه از چه مي گريزند، با اين حال نمي دانستند به كجا پناه ببرند. هنگامي كه عصيان آغاز شد كمتر كسي از پيوند ميان نگرش بديهي كه در چهره بي قرار التهاب راهبردي و نظري متبلور شده بود و از يك سوء واقعيت اجتماعي در حال گذار از سوي ديگر، آگاه بود. در اين بحبوحه، جهان يكپارچه و يكصدا خواستار بازنگري روش هاي جامعه شناسي شد. مسئله اين نبود كه وفاق ارتودوكس فرسوده و ديگر كارايي ندارد و از اين رو بايد اصلاح يا بازسازي شود، بلكه برعكس همه اين وفاق را از ريشه تباه و فاسد خواندند، يك خودفريبي باطل، اشتباهي غم انگيز يا واماندگي ايدئولوژيك كه ما را به قهقرا برده است، عجيب اين كه تلاش براي خدشه دار ساختن بينش مدرن از جهان اجتماعي، خود نيازمند دركي بس مدرن از حقيقت و اعتبار بود. عصيانگران بي آن كه لزوماً در بيانيه هاي عريض و طويل گوشزد كنند، بر آن شدند تا وفاق جديد را جانشين وفاق كهنه و رنگ باخته كنند و اگر چه اغلب با عنوان يافتن پارادايمي جديد از آن ياد مي كردند. به واقع، تلاش آنها به پايه گذاري جنبشي انجاميد كه به درستي مي توان جامعه شناسي پست مدرن ناميد (كه البته متمايز از جامعه شناسي پست مدرنيته است) جامعه شناسي پست مدرن عمدتاً از تكنيك گادفينكل كمك گرفت كه از شكنندگي و بي ثباتي رايج واقعيت اجتماعي، زمينه هاي مطلقاً شفاهي و سنتي آن چانه زني هاي بي وقفه،جريان مداوم و عدم قطعيتي التيام ناپذير در بستر آن پرده برداشت. به زودي جامعه شناسي پست مدرن، آلفرد شوتزوانياي معنوي خود قلمداد كرد و دغدغه هاي او را از خود دانست، دغدغه هايي از جمله تأمل بر خصيصه شگفت كنش اجتماعي و خصلت خود پيش برنده آن، باطل دانستن تبيين هاي معطوف به عليت به عنوان انگيزه هاي عامرانه و پنهان، نفي نظم در سيستم ها، تأكيد بر واقعيت هاي چندگانه و جهان هاي بي شمار معنا همه از دغدغه هاي اصيل اين جامعه شناسي است. جامعه شناسي پست مدرن اندكي بعد براي پذيرش و حيثيت آكادميك به ويتگنشتاين و گادامر رو آورد و آموزه هاي فلسفي آن دو را سرمشق خود ساخت. بدين سان ايده بازي هاي زباني را از ويتگنشتاين وام گرفته و با مهارت آن را به گونه اي سازگار نمودند تا توجيهي براي كنار نهادن بنيادهاي «شق و رق» و «فراگفتماني» واقعيت اجتماعي بيابند. تلقي گادامر از زيست _ جهان به عنوان فراورده اي برساخته اجتماع و انبوهه اي از معاني كه صرفاً در سنت ارج و اعتبار يافته است، به آنها جرأت بخشيد از جستجوي حقيقت كيهاني، فرامحلي و عيني (كه فارغ از تجارب محدود محلي است) دست شويند.
جامعه شناسي پست مدرن بازتابنده جهان پست مدرن است، همان گونه كه كلاژهاي هنري پست مدرن به گونه اي واقع گرايانه تجارب جسته گريخته زندگي پست مدرن را بازتاب مي دهند. با اين حال جامعه شناسي پست مدرن از رويارويي با پست مدرنيته به مثابه فرم ويژه اي از واقعيت اجتماعي كه از آن ريشه گرفته رويگردان است و بدين گونه گسستي تازه با خصيصه هاي جديد متمايز مي شود. جامعه شناسي پست مدرن خويشاوندي خود با برهه معيني از تاريخ و زندگي اجتماعي را انكار مي كند و جالب اين كه اين جامعه شناسي كه خود مولود خشم و نارضايتي از ديدگاه هاي كيهاني سرشته در آرمان هاي زندگي سرمايه داري است، اينك خود را كيهاني و فارغ از زمان و مكان مي پندارد. جامعه شناسي پست مدرن به جاي اين كه خود را پديده اي انطباقي بداند كه در راستاي دگرديسي ابژه نمايان شده دستاوردهاي خود را اصلاح اشتباهات ابلهانه، كشف حقيقت و يافتن مسير درست مي داند. مؤلفه هاي واقعيت اجتماعي كه از پس اميدهاي رو به زوال فرهنگ ارشادگر مدرن برآمده و در جهان بيني پست مدرن باليده بودند، جامعه شناسي پست مدرن را برآن داشت تا خود را حامل جوهره اي جاودان (كه تا آن زمان ناديده انگاشته شده بود) بداند. ممكن است بگوييد جامعه شناسي پست مدرن با پست مدرنيته بيگانه است. ممكن است تصور كنيد جامعه شناسي پست مدرن نمي تواند مفهوم پست مدرنيته را فراوري كرده و مشروعيت بخشد، مگر آن كه آن را يكسره دگرگون كند. اين وضعيت از آن رو است كه جامعه شناسي پست مدرن عميقاً در پيكره فرهنگي پست مدرن سرشته شده و اين كه جامعه شناسي پست مدرن (كه در همان حال بر آن است خصلت كيهان زدوده حقيقت را به شيوه اي كيهاني بيان دارد) نمي خواهد خود را رخدادي تاريخي بداند. در حقيقت، اگر دو پديدار همزاد منطق تسلسل تاريخ و بستر اجتماعي ايده ها را جدا سازيم، به بيراهه رفته ايم.
|
|
جامعه شناسي پست مدرن به نوعي سامانه پست مدرن را در خود طنين انداز مي كند، او اين سامانه را غيرمستقيم و در قالب رمزگان در خود نمودار مي سازد، ساختار آن را در قالبي ديگر پياده مي كند و همواره ميان ساختار خود و ساختار آن واقعيت فراجامعه شناختي كه خود بخشي از آن است، در نوسان است. مي توان گفت جامعه شناسي پست مدرن همچون دال و سامانه پست مدرن مدلول است. در واقع با تحليل روش هاي جامعه شناسي پست مدرن مي توان به بينشي راستين از سامان پست مدرن رسيد. به هر حال، با درك دانش گفتماني پست مدرنيته به مثابه گونه اي واقعيت اجتماعي كه داراي جايگاه ويژه اي در فضاي اجتماعي و تاريخ است به پاسخ هاي اجتماعي ديگري احتياج داريم.
بايد يادآور شوم كه جامعه شناسي پست مدرن گونه اي گرته برداري از سامانه پست مدرن است. با اين حال مي توان آن را پاسخي پراگماتيك به اين سامانه دانست. از اين رو است كه توصيف جان اجتماعي در آن به گونه اي انكارناپذير با گزينه هاي كنش گرا پيوند مي خورد. در حقيقت پذيرش خودبنيادي اجتماع در چارچوبه فرآوري معنا و اعتبار حقيقت، آشكارا جامعه شناسان را بدل به تفسيرگران مي كند و آنها را به عرصه رمزگشايي نشانه ها مي كشاند تا ارتباط ميان اجتماعات و سنت ها را بيش از پيش تسهيل كند. جامعه شناس پست مدرن كسي است كه به شدت در تار و پود سنت بومي خود تنيده شده و عميقاً در لايه هاي پي درپي معنا فرو رفته است. لايه هايي كه با سنت هاي نسبتاً ناشناخته اي كه بايد در بوته آزمون نهاده شوند، انسجام و روايي مي يابند. اين فرآيندهاي كنكاش و بازيابي در عين حال مترادف ترجمه اند.از اين رو همواره دو سنت يا بيشتر درون جامعه شناس با يكديگر ارتباط و تماس دارند كه بايد به يكديگر ترجمه شوند و از اين رهگذر بن مايه هاي منحصر به فرد خود را در متن يكديگر بريزند و پيداست كه هر آنچه در اين ميان انتقال نيابد، مبهم و نامفهوم مي ماند. جامعه شناس پست مدرن بر آن است تا فرهنگ هايي را كه بي نيازي او براي ديگران گنگ و نارسا مي مانند، گويا كند. جامعه شناس پست مدرن در تقاطع «بازي هاي زباني» يا «فرم هاي زندگي» ايستاده است و اميد مي رود فعاليت ميانجيگرايانه او طرفين را غنا دهد. محبوبيت بي اندازه رهنمود راهبردي كليفورد گيدنز مبتني بر «توصيف سرشار» كه بدان واسطه روش هاي مردم شناختي ابژه هاي خود را به مثابه ابژه هاي فرهنگي بيگانه تلقي مي كند و از اين رو آنها را نيازمند ترجمه و رمزگشايي مي دانند. در ميان، بسياري از جامعه شناسان معاصر به خاطر پژواكي است كه اين رهنمود از جهان بيني پست مدرن ارائه مي دهد و به نوعي با راهبردهاي جامعه شناسي پست مدرن همنواست. توضيح عامي از اين راهبرد همچنان كه سوزان هكمن ارائه كرده است، سبك كارل مانهايم از جامعه شناسي شناخت را به ياد مي آورد كه معطوف به پارادايم جامعه شناسي تام است (البته بايد مفهوم ايدئولوژي منفي مانهايم به عنوان نيرويي كژديسه و دشمن قدرت را جانشين مفهوم اثباتي ايدئولوژي كنيم. بگذاريد بگويم مفهوم سنت اجتماع مند يا اجتماع زباني يگانه چارچوب، مولد و سامانه حقيقت است.)
تصحيح
مقاله «بازيابي وضعيت بهشتي» ، كه توسط آقاي مسعود عليا تاليف شده، به اشتباه، در تاريخ ۱۳/۱۰/۸۴ در همين صفحه تحت عنوان ترجمه به چاپ رسيده كه به اين وسيله، اشتباه مذكور تصحيح مي شود.