چهارشنبه ۲۸ دي ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۲
گفت و گو با نيم رخ اميرحسين مدرس
دلم مي  خواست سندباد شوم
000366.jpg
عكس ها: محمدرضا شاهرخي نژاد
ليلي نيكو نظر
۱ - شما خطاطي هم مي كنيد؟!
بگوييد خوشنويسي.
۲ - شما خوشنويسي هم مي كنيد؟!
خط مرحوم پدرم خوب بود و مي توانم بگويم خوشنويسي و خط خوب ميراث پدري و خانوادگي من است. نگاه كردن به نوشته هاي پدرم و خطش و تماشاي شكل صوري حروف و شكل خطاطي آنها عادتم بود. آن موقع كتاب هاي درسي ما هم با دست نوشته مي شد، نه با كامپيوتر و به همين خاطر روح داشت. خوشنويسي و مشق خط جزو مهمترين درس هاي ما بود. به همين دلايل كار با قلم  ني را ياد گرفتم و با خط تحريري آشنا شدم. خب. ميل و علاقه ام به خوشنويسي خيلي زياد بود؛ به همين خاطر كارهاي استادان بزرگ خط را مي ديدم. كارهاي مرحوم سيد حسن ميرخاني، غلامحسين اميرخاني، عبدالله فرادي، رضا مافي، عباس اخوين و ديگران و همينطور تمرين و مشق را ادامه دادم و الان فكر مي كنم خطم درجه عالي باشد.
۳ - كار مطبوعاتي هم كرده ايد؟
در جام جم گاهي مي نويسم. در هفته نامه سروش و در سال هاي دبيرستان در روزنامه اطلاعات مي نوشتم.
۴ - پس اميرحسين مدرس، علاوه بر اجرا، خوشنويسي هم مي كند، به روزنامه نگاري و نوشتن هم آشناست...
(مي خندد) بازيگري هم مي كنم، نمايشنامه هم مي  نويسم، اهل قصه  و شعر و داستان هم هستم، موسيقي را هم مي شناسم، كارگرداني هم مي كنم.
۵ - شما آدم متواضعي هستيد؟
بقيه اينطور مي گويند.
۶ - از ديگران زياد تعريف مي شنويد؟
بله، البته به دو صورت. يك بخشي از اين تعريف ها از روي محبت و صفاست و بخشي ديگر از روي حسادت است.
۷ - از روي حسادت تعريف مي كنند؟!
به هر حال بعضي ها براي اينكه حرفشان را بزنند و نكته اي را بگويند، از استعاره استفاده مي كنند. اين استعاره ها گاهي مثبت است و گاهي منفي و در شكل كنايه. آنها كه نمي خواهند مستقيم حرفشان را بزنند، به طنز و شوخي و مطايبه مي گويند و حرف هايشان را رنگ آميزي مي كنند.
۸ - خب، برگرديم به بحث اصلي؛ مي شود از آن اول اولش بگوييد؟
ورود به سازمان را اگر مي گوييد به سال 65 برمي گردد. آن سال در مسابقه شعر، در استان تهران اول شدم و به اردوگاه ميرزاكوچك خان جنگلي دعوت شدم. آنجا گروه كودك و نوجوان شبكه يك تلويزيون مستقر بودند و از حدود 15نفر تست صدا و تصوير گرفتند و نهايتا من انتخاب شدم.
۹ - شما را بيشتر با نيمرخ مي شناسند.
بله، به خاطر ساختار نو برنامه. قبل از نيمرخ برنامه مشاعره را اجرا مي كردم. ولي نيمرخ دريچه تازه اي براي من بود.
۱۰ - اين روزها، مردم شما را با مو و محاسن بلند مي بينند. چرا؟
درگير سريال حضرت يوسف(ع) هستم و ريش و موي بلند، گريم نقش من در اين سريال است.
۱۱  - فكر مي كنيد آخرين چيزي كه مردم از شما در ذهن دارند، چه باشد؟
همين ريش و موي بلند؟!
۱۲ - كمي فكر كنيد.
تيتراژ متهم گريخت؟
۱۳ - خيلي بالا خوانده بوديد، چقدر كار كرده بوديد؟
خب، من رديف آوازهاي سنتي را گذرانده ام. از محضراستاداني چون محمدابراهيم ذوالقدر و سيدنورالدين رضوي سروستاني استفاده كرده ام ولي تا به حال چندان عجله اي براي خواندن نداشتم و گذاشتم براي ساعت و زمان خودش. البته
بالا خواندن چندان امتيازي نيست، اما لازمه اين ترانه فرياد و استغاثه به درگاه حق بود، چرا كه اين فريادها مي بايست فرياد انسان معاصر به درگاه خداوند باشد .
۱۴ - ببخشيد، كاري هست كه تا به حال انجام نداده باشيد؟!
خيلي كارها؛ مجسمه سازي، صدابرداري، طراحي صحنه و ...
۱۵ - در آينده قصد نداريد...؟!
فكر نمي كنم.
۱۶ - چرا؟
ترجيح مي دهم در همين چند تا رشته بچرخم و تجربه كسب كنم.
سؤالاتي كه در ادامه اين گفت وگو مي خوانيد، به اين علت پرسيده شده كه اميرحسين مدرس را يك روز در استوديو صبا در حالي مي بينم كه براي يك انيميشن نريشن مي گويد. خودش جاي
۱۰ نفر حرف مي زند! با صداها و لهجه ها و لحن هاي مختلف؛ آنقدر با تردستي اين كار را انجام مي دهد كه فقط بايد مي ديديد؛ گفتنش فايده ندارد!
۱۷ - مي دانم كه صداي خيلي ها را تقليد مي كنيد.
نه، حرفه اي اش را كه در نظر بگيريد، حنجره هر كسي يك قابليت هايي دارد و از عهده چند صداي معدود برمي آيد. اينكه كسي بتواند انواع و اقسام صداها را از زير تا بم تقليد كند، مشكل است.
۱۸ - منظور من اين نبود.
اگر منظورتان تقليد صداي شخصيت هاي سياسي است، من طرفش نمي روم.
۱۹ - اگر طرفش هم مي رفتيد، آنقدر شجاعت داشتيد كه بگوييد؟
ببينيد، با يكسري چيزها نمي شود شوخي كرد، حالا يا ظرفيتش نيست يا آن شخصيت ها آنقدر احترام دارند و آنقدر شأن اجتماعي كه نمي شود. البته مردم ايران طنز و مطايبه را مي فهمند و فهم شوخي شان زياد است، اما ممكن است اين شوخي هاي محترمانه را جور ديگري شبيه استهزاء و مسخرگي ببينند و...
۲۰ - بالاخره مردم طنز و مطايبه ومسخرگي را تشخيص مي دهند يا نه؟!
همه مردم نه... اگر تشخيص مي دادند، اگر قريب به اتفاق تشخيص مي دادند، با هر برنامه اي كه فقط اسمش طنز است، ارتباط برقرار نمي كردند.
۲۱ - واضح تر بگوييد.يك انتقادي داريد.
به هر حال من از نوع ادبيات طنز تجربياتي داشتم و بر اين اساس مي گويم. روي سخنم با بعضي از برنامه هاي تلويزيون است. راستش فكر مي كنم ما هنوز خودمان و برنامه سازهاي طنزمان، معناي طنز فاخر را نمي دانيم. هنوز به آن چيزي كه اسمش طنز است نرسيده ايم.
۲۲ - فكر نمي كنم فقط بحث فهم مردم باشد مي دانم كه اگر جمع خصوصي باشد...
همه در حلقه دوستان نزديكشان راحت ترند. همه اين حلقه را دارند، اما وقتي وارد اجتماع مي شويم با فرهنگ عمومي و باور گسترده مردم با هر قوم و فرهنگي روبه رو هستيم.
۲۳ - تا به حال برنامه تقليد صدا داشته ايد، به صورت علني و جدي؟
بله، در همين برنامه جمعه ايراني كه ميليون ها شنونده هم دارد، من و دوست ديگري، صداي شخصيت هاي زيادي از جمله سهيل محمودي و الهي قمشه اي را تقليد مي كنيم، اما تمام اين تقليد صداها را طوري انجام مي دهيم كه به هيچ عنوان، رنگ مايه توهين نگيرد و ذهنيت تمسخر حتي ذره اي به باور مخاطب ما راه پيدا نكند.
حتما شما هم گفت وگويش را با دكتر احمد ي نژاد، در تلويزيون و پيش از معرفي كابينه دولت ديده ايد. سؤال در اين باره زياد بود كه پرسيديم.
۲۴ - چرا شما؟
نظر خودشان و مشاورانشان اين بود.
۲۵ - توضيحي ندادند كه چرا؟
مي خواستند گزارش اين مدت را يك هنرمند به مردم بدهد؛دريافت من اين بود.
۲۶ - احتمالا خودتان هم خيلي راغب بوديد؟
كنجكاو بودم بيشتر
۲۷ - سخت بود؟
براي من سخت نبود. خيلي در فضاي صميمانه و دوستانه اي انجام شد. اين، هم به طرز برخورد خودشان برمي گشت و هم به جو كه خيلي صميمانه بود؛ نه تپش قلب داشتم و نه هيچي.
۲۸ - شايد هم به اين خاطر كه بارها اجرا كرده بوديد.
تجربه، به هر حال مولفه مهمي است.
۲۹ - از سؤال هايي كه مطرح كرديد راضي بوديد؟ هم از تعداد و هم از نوع سؤالات؟
دكتر، سرشان شلوغ بود و ما خيلي وقت نداشتيم.
۳۰ - براي طرح سؤالات دستتان باز بود يا از پيش آماده بود؟
علاوه بر سؤالاتي كه مشخص شده بود، كاملا آزاد بودم. سه - چهار تا سؤال را خودم مطرح كردم. دكتر گفتند اگر سؤالي به ذهنت رسيد، بپرس.
۳۱ - چقدر در اجراهايتان شبيه خودتانيد؟
من كاملا خودم هستم. همين طور كه الان با شما حرف مي زنم؛ گيرم شمرده تر.
۳۲ - تابه حال مجبور بوده ايد برنامه خاصي را اجرا كنيد؟
تا به حال اين كار را نكرده ام.
۳۳ - يعني در تمام اين چند سال نشده برنامه اي را اجرا كنيد كه مجبور باشيد حرف هايي را بزنيد كه دوست نداشته باشيد يا اصلا نوع آن برنامه و اجرايش را نپسنديد؟
هميشه حرف هايي زده ام كه به آنها اعتقاد داشته ام؛  البته هميشه حرف هاي خودم نبوده. قطعا خيلي از برنامه هايي كه تا به حال اجرا كرده ام بداهه نبوده، اما خيلي وقت ها نويسنده دستم را باز مي گذاشته. سبك و سياق برنامه هاي قبلي ام كه همين بوده. درست است كه اجرا مي كنم، اما نويسنده هم هستم. مولفه مهم، آن تعامل بين نويسنده و مجري برنامه است.
مدرس، متولد 1349 و زاده تهران است. متاهل است و يك پسر 4 ساله دارد به نام ايليا . از فوتبال بدش مي آيد و هميشه با كم خوابي مواجه است. احتمالا جذاب ترين بخش هر گفت وگو، همين سؤال و جواب هاي كوتاه است كه كمي هم شخصي تر مي شود.
۳۴ - مدت هاست كه اجرا نمي كنيد؟
تقريبا 2 سال است كه اجرا ندارم. از اجرا خسته شده ام و البته ساختار برنامه هاي اين روزها را هم خيلي نمي پسندم. شايد من خيلي ايده آليست شده ام يا اينكه سنم بالا رفته و حوصله خيلي چيزها را ندارم و مي خواهم تمركزم روي چيزهاي ديگر باشد.
۳۵ - مثلا؟
بازيگري در تلويزيون يا تئاتر. البته همچنان در برنامه جمعه ايراني راديو هستم ؛ به عنوان بازيگر.
۳۶ - چند تا جمله كليشه اي مجري ها را بگوييد كه از آنها متنفريد.
من از دو تا چيز خيلي بدم مي آيد؛ يكي اعلام مدام ساعت در برنامه هاي زنده است؛ انگار كه هيچ كس در دنيا به غير ما ساعت ندارد و اين به آن برمي گردد كه ما در برنامه هاي زنده مان حرف خاصي براي گفتن نداريم و دوم، لحن ساختگي كه دائم از اميد و نشاط و لبخند حرف بزند.
۳۷ - توي مجري ها، كار چه كساني را خيلي قبول داريد؟
اسماعيل ميرفخرايي، محمدعلي اينانلو، دكتر درستكار و فرزاد حسني.
۳۸ - اگر بخواهيد چهار خصلت و ويژگي خودتان را بگوييد.
تواضع و احترام در مقابل مردم و پيشكسوت ها، علاقه شديد به مطالعه، جديت در كار و مهرباني.
۳۹ - اين تواضع و احترام در مقابل مردم و پيشكسوت ها هم كليشه رايج كلام مجري هاي تلويزيون است!
ببينيد من باورم اين است كه هنرمند تا وقتي كه خودش باشد، هنرش متجلي نمي شود. خريدار هنر، مردمند و صاحب نظران و راهنماي هنرمند همين مردم و پيشكسوت ها هستند.
۴۰ - آخرين كتابي كه خوانديد؟
حي بن يقظان؛ يك رساله فلسفي و عرفاني است كه ماجراي انسان است و خلقتش و كمال گرايي او و عشق. شرح حال انساني است كه مدام سفر مي كند.
۴۱ - شما خودتان آدم كمال گرايي به نظر مي رسيد. اين سرك كشيدن به حيطه هاي مختلف هم احتمالا دليلش همين است. فقط مي دانم كه تحصيلاتتان در رشته ادبيات فارسي نيمه كاره مانده. اين از كمال گرايي تان به دور است.
وابسته به مدرك نبودم.  يك مقطع زماني فكر كردم؛ زياد به دردم نمي خورد.
۴۲ - آدم رمانتيكي هستيد؟
عاشق پيشه معمولي به معنايي كه امروز رايج است، خير! به عمق عشق باور دارم.
۴۳ - به عمق عشق باوردارم، يعني چه؟
عمق عشق كه فناست... .
۴۴ - خب، وارد اين بحث ها نشويم؛  از كارهاي تئاتريتان بگوييد.
دو سال پيش در يك كار آييني بازي داشتم به نام زخم مدينه و اين روزها هم كه نمايش بر دار شدن حلاج است به كارگرداني آقاي تهمورث.
۴۵ - دردوران بچگي قرار بود شبيه چه كسي باشيد؟
شبيه پسرعموي پدري ام، جلال رفيع كه نويسنده و عضو شوراي سردبيري روزنامه اطلاعات بود. توي دوران نوجواني هم مي خواستم شبيه جلال آل احمد باشم.
۴۶ - جلال هم در هر حوزه اي سرك مي كشيد.
جلال در هر حوزه اي با قوت وارد مي شد؛ شبيه او نداريم.
۴۷ - به غير از اينها... .
مي خواستم عبدالباسط بشوم،  چون قرائت قرآن هم مي كردم. بعد هم مي خواستم شبيه سندباد باشم و دنبال ماجراهاي عجيب و غريب بگردم و سفر كنم.
۴۸ - هيجان انگيزترين سفري كه رفته ايد؟
كربلا؛ 10 روز بعد از جنگ آنجا بودم؛ بعد از اشغال عراق. اولين همايش شيعيان عراق بود كه از بعد از سقوط صدام و بعد از 35 سال اختناق برگزار مي شد. از پشت بام حرم امام حسين(ع) ، در روز اربعين، براي تلويزيون گزارش كردم. از تمام شبكه ها هم پخش شد؛ هم راديو، هم تلويزيون. يك وقت هايي هم هوس مي كنم بروم به مصر، براي دومين بار به عربستان بروم. تمام جاهايي كه اتفاقات تاريخ اسلام افتاده را از نزديك ببينم. تبوك، خيبر، مسير هجرت پيغمبر را، همان مسير را بروم. بعضي وقت ها هم دلم مي خواهد بروم قطب شمال؛ فقط كسي پايه نيست. فضا هم بد نيست؛ بروم، كهكشان! (مي خندد)
۴۹ - پس احتمالا جهانگردي جزو وسوسه هاي جديدتان است؟
فكر كنم.
۵۰ - در حال حاضر كار خاصي انجام نمي دهيد كه بعدا قرار است سر و صدايش دربيايد؟
مي خواهم كاستم را آماده كنم؛ از ترانه هاي خودم هم مي خوانم.

نگاهش كنيد، بشناسيدش!
از مدرس خواستم ليد گفت وگو را خودش بنويسد؛ هنوز گفت وگو را شروع نكرده بوديم. مي خواستم نوشته اش را اسكن كنم و به جاي ليد اصلي استفاده كنم، هرچند كه اين كار را نكردم و ترجيح دادم اين اشاره را خودم بنويسم. با اين حال متني كه مدرس به عنوان ليد نوشت، قطعه اي بود از زبان سوم شخص مفرد در باب سفر؛ سفري براي شناخت. او آشكارا تعبير از اين شاخه به آن شاخه پريدن را آورده بود و براي آن منطق شناخت و جست وجوگري قائل شده بود.
خط آخر آن متن پنج خطي اين بود: اميرحسين مدرس، مسافر همين راه است . از همين جا فهميدم اين گفت وگو بايد گاهي از موتيف سفر بهره بگيرد.
اين توضيح به شدت لازم است، اولين سؤال اين گفت وگو زماني شكل مي گيرد كه اميرحسين مدرس در حال نوشتن ليد است،پس به خطش دقت مي كنم...

زندگي نامه
000369.jpg
اميرحسين مدرس، متولد سال 1349 در محله بي سيم، پايين تر از ميدان خراسان؛ شهريورماه اين اتفاق افتاد! در محله هاي آب منگل، زيبا، اديب الممالك، كوچه دردار، خيابان آبشار و خيابان ايران بزرگ شدم و اينها يعني كه خانواده ما به اثاث كشي و اجاره نشيني، علاقه خاصي داشتند!
دوره ابتدايي را در دبستان معرفت، واقع در چهارراه آبسردار گذراندم و مقطع راهنمايي را در مدرسه شهيد مدرس كه همان نزديكي ها بود. در همين دوران بود كه هم خودم و هم ديگران فهميدند نبوغ در چهره ام بوق مي زند و اهل درس خواندن نيستم! غير از دروس ادبيات و هنر و تاريخ، الباقي نمره هايم آبروي ناپلئون را نيز برده بود! به آن سه درس، اضافه كنيد تعليمات ديني و قرآن را.
دوره دبيرستان را در چند جا طي كردم. سال اول در مشهد مقدس، سال دوم در تهران و دبيرستان قدس كه چون خيلي به آن كلاس خو گرفته بودم، يك سال ديگر نيز در همان كلاس ماندم! سال سوم را نيمي در تهران و نيمي در مشهد مقدس و سال چهارم را... باز هم در مشهد؛ رشته ادبيات فارسي كه آن زمان به فرهنگ و ادب معروف بود. با شعر و نثر، در همين دوران به صورت مستمر و پيگير خو گرفتم و نيز موسيقي و خوشنويسي و نمايش. پس از اتمام دبيرستان و قبول نشدن در كنكور، مثل بچه هاي خوب رفتم سربازي و سه سال خدمت صادقانه كردم! كه آن هم حكايتي دارد كه اين زمان بگذار تا وقت دگر...
از سال 1365 وارد تلويزيون شدم و اولين برنامه ام را اجرا كردم؛ به نام شكوفه هاي انديشه كه ويژه شعرخواني دانش آموزان برگزيده كشور در اردوگاه ميرزاكوچك خان رامسر بود؛ با اظهارنظرهاي آقايان مصطفي رحماندوست، احد ده بزرگي، خليل جمالي و زنده ياد محمدعلي مرداني درخصوص آثار خوانده شده. اين برنامه محصول گروه كودك و نوجوان شبكه يك سيما بود. براي اين مجموعه برنامه، اولين دستمزد عمرم را گرفتم؛ دو هزار تومان به اضافه يك خودنويس و مداد پاركر!
***
تا امروز برنامه هاي مختلفي را اجرا كرده ام؛ چه در تلويزيون و چه در راديو؛ زنده و غيرزنده و نيمه جان!
مدتي است (نزديك دو سال) اجراي تلويزيوني را مگر درمواردي مشخص و معدود كمتر پذيرفته ام و به بازيگري و موسيقي بيشتر پرداخته ام؛ دليلش هم براي خودم محفوظ است.
اكنون مشغول بازي در مجموعه تلويزيوني حضرت يوسف (ع) هستم و نيز بازي در نمايش بردارشدن حسين بن منصورحلاج كه يكي - دو روز ديگر، اجرايش به اتمام مي رسد.
در سال 1374 ازدواج كرده ام و پسري به نام ايليا دارم كه او هم فيلمي است!
از لطف و محبت و صفاي همه مردم سپاسگزارم و خداوند را به خاطر عطاي اين همه نعمت شاكرم. آشيان تان گرم و مصفا، دست تان از دامن شاه ولايت و اولاد طاهرش هرگز كوتاه مباد.
حق، باقي است.

نوستالوژي
نوجوان بوديم، دريغ
آزاده بهشتي- مقابلش مي نشستيم و ساعت ها به او خيره مي شديم. آن وقت ها فرصت اين را داشتيم كه يك ساعت كه سهل است، چندين ساعت به حركاتش خيره شويم و سروكله زدنش با حسين رفيعي را زيرنظر بگيريم، به آن بخنديم و گاهي به جاي او از دست رفيعي كلافه شويم. بعضي اوقات كه حوصله دارم، به آن زمان ها فكر مي كنم. به خودم مي گويم يا ما خيلي جوان بوديم، يا او به قول سينمايي ها بازي اش زير پوستي بود كه اين همه به دل مي نشست. چند هفته پيش كه او را در يكي از خيابان هاي تهران سوار بر ماشينش ديدم، دلم مي خواست هر دو فرصتي داشتيم؛ مي ايستادم و از او در مورد آن زمان ها سؤال مي كردم.
قطعا او هم آن وقت ها به اندازه ما جوان بود. حال گاهي شب ها، روزهاي خوش گذشته را ورق مي زنم. صدايش نرم و گرم توي گوشم مي پيچد؛ با سلام هاي ويژه خودش. نوجوان هاي هم سن و سال آن زمان ما آقاي موقشنگ را خوب به ياد دارند قطعا، اما اينكه او چقدر ما را به خاطر دارد سؤال ديگري است كه وقتي مي خواهم اين يادداشت را براي مصاحبه اش بنويسم، ذهنم را با خود درگير مي كند. حتما آن زمان نمي دانستم روزي او در روزنامه اي كه من خبرنگارش هستم، با همكارم مصاحبه مي كند و من هم مامور مي شوم براي اين گفت وگو يادداشتي بنويسم، كه اگر مي دانستم اين اتفاق يك روز برايم پيش مي آيد، حتما لابه لاي قهقهه خنده هايم و سرخوشي هاي نوجواني آن زمان بيشتر حواسم را جمع مي كردم تا حالا بهتر بنويسم؛ يادداشتي در خور آقاي مجري برنامه هاي آن زمانمان. شايد به همين دليل است كه در اين دو خط پاياني ترجيح مي دهم بنويسم برعكس، آن زمان كه اميرحسين مدرس مي گفت فرصت را غنيمت بشماريم ما كمتر به او توجه كرديم. تنها مي توانم بگويم: نوجوان بوديم دريغ! .
پناه تنهايي
آيدين جهانبخش- نيم رخ، پناه تنهايي هاي ما بود وقتي خسته از حساب و كتاب مدرسه به خانه برمي گشتيم. از همان اول كه بدون اسم آمد و خواست كه ما برايش اسم انتخاب كنيم نشان داد كه آمده است با نوجواناني ارتباط برقرار كند كه در نيمه دوم دهه 70 زندگي مي كنند، نه نوجواناني كه در ذهن هاي دوردست برنامه سازان تلويزيوني هستند.نيم رخ، نيم رخ ديگر ما بود و ما نيم رخ ديگر او. دوستش داشتيم، چون به ما ياد مي داد، چون مي خواست از رخوت بيرونمان كند و از ما قهرمان بسازد.بعد از رفتن كاميار اسماعيلي مجري - كه در نيم رخ به او عادت كرده بوديم، نيم رخ باز دست به ابتكاري زد تا خود را نوجوان نگه دارد. برگزاري انتخابات براي مجري يا مسابقه مجري گري در بين نوجوانان؛ البته سبك برنامه به شيوه سلام سينما ساخته شده بود، اما به چالش كشيدن روحيه نوجوانانه شركت كنندگان در مسابقه مجري گري نماياندن خودمان در برابر خودمان بود، هرچند برنده اش اميرحسين مدرس باشد كه حكمش را از مدير شبكه يك سازمان صداوسيما گرفت و ... .مدرس را بعدها مجري برنامه طنز در حلقه رندان حوزه هنري هم ديدم. مي خنديد و مي خنداند، اما خاطرات دوراني كه در نيم رخ مي خواست 15 روزه از ما قهرمان بسازد، همچنان باقي است.نمي دانم الان چند نفر از بيننده هاي نيم رخ قهرمان زندگي خود شده اند، اما مدرس با هنرهايي كه از او ديده ام، درسي كه به ما داد را خود خوب ياد گرفته است.
000363.jpg
اين چند نفر
ببفشه نگارنده- فقط چند نفر هستند؛ فقط چند نفر هستند كه حرف هايي براي گفتن دارند. فقط چند نفر هستند كه روي ضرب المثل ها و تمثيل ها و اشعار و كنايه ها احاطه دارند و از ادبيات مي دانند. فقط چند نفر هستند كه حس مي كني صادقند و پشت لبخندهايشان يك تصنع كليشه  اي و خردكننده موج نمي زند. فقط چند نفر هستند؛ فقط چند نفر هستند كه مدام نصيحت نمي كنند و والد پير شخصيتشان را با يك اعتماد به نفس كامل به نمايش نمي گذارند. فقط چند نفر هستند كه مي دانند چه بپوشند، چه هيئتي داشته باشند و كي و چگونه بخندند و كي متاثر شوند و فقط چندنفرشان بداهه مي پردازند و مي توانند گه گاه بيننده متوجه را متحير كنند. فقط چند نفر هستند كه مستحق وارد شدن به حريم خصوصي و زندگي هاي خانوادگي اند و فقط چند نفرشان مي دانند دروغ كه بگويند فاتحه شان خوانده است. فقط چند نفرشان گاهي دست به ابتكار مي زنند و شبيه باقي روزهاي خودشان و ديگران نيستند. فقط چند نفرشان مي دانند كه بايد واژه را درست ادا كرد و به كلام احترام گذاشت. فقط از ديدن چند نفرشان احساس خستگي و كسالت نمي كني و فقط چند نفرشان هستند كه وقتي مي بيني شان، با حرص و عصبيت، كانال تلويزيون را عوض نمي كني. فقط چند نفر هستند كه وقتي به خودشان اجازه مي دهند برنامه زنده اجرا كنند، تن تهيه كننده و كارگردان و مدير پخش و رئيس سازمان را نمي لرزانند. فقط چند نفر هستند كه به محض به هم خوردن ريتم برنامه، خودشان را نمي بازند يا با زياده گويي حوصله بيننده را سر نمي برند؛ فقط چند نفر!
مو قشنگ! كجايي؟
آيدا آزاد- اميرحسين مدرس براي نسل من يادآور روزهاي دبيرستان است و همراهي اش با حسين رفيعي؛ دقيقا زمان نيم رخ؛ دقيقا روزهايي كه مسابقه انتخاب مجري شان برگزار مي شد. برنده اين مسابقه امير حسين مدرس بود. قطعا آن موقع ما بيشتر طرفدار حسين رفيعي و لحن حرف زدنش بوديم، چون او بود كه ما را به شيطنت تشويق مي كرد اما همراهي اين دو نفر، روزها و ثانيه هاي خوشي براي ما آفريد كه پيش تر، نوجواني ما آن را نديده بود. نيم رخ، اولين مجموعه تلويزيوني بود كه براي نوجواني ما ساخته بودند و شوخي ها و حركت هايش به سن ما مربوط مي شد. تصوير تمام قد اميرحسين مدرس لابه لاي دكور آن برنامه براي ما روزهاي هيجان است. وقتي كه ديگر از نوجواني بيرون آمديم و برنامه نيم رخ يادمان آورده بود كه چرا آينه دست مي گيريم. شوخي ها و شيطنت هاي دو نفره و كل كل هاي خوب و بد از همان موقع در برنامه هاي نوجوان تلويزيون آغاز شد. اگر اين طور حساب كنيم، مدرس اولين كاراكتر مثبت دوران نوجواني ماست. طفلك بايد تمام مدت برنامه مراقب اين حسين رفيعي مي بود كه مبادا از ديوار راست بالا نرود يا خرابكاري نكند. حالا كه اين گفت وگوي روبه رو را مي خوانم، دوباره ياد كل كل هايشان مي افتم و لحن خاص حسين رفيعي كه مجري مقابلش - همين امير حسين مدرس- را مو قشنگ صدا مي كرد. براي همين است كه وقتي در برنامه روز كودك و نوجوان تلويزيون امسال حسين رفيعي جلو دوربين قرار مي گيرد و مثل فه فه شروع به صحبت مي كند، اشكش سرازير مي شود و مي گويد: بو قشنگ كجاست؟خاطره ما با امير حسين مدرس، خاطره همين كل كل هاست و ما كه براي اولين بار بود كه مي فهميديم چطور ممكن است اينقدر با كسي دوست بود و اينقدر روي اعصاب طرف مقابل رژه رفت. روزهاي خوبي بود.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |