پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
به انگيزه ۶ بهمن روز جهاني خانواده
مقدمه اي بر آسيب شناسي روابط خانوادگي در ايران
عشق و حيات خانوادگي
000645.jpg
طرح: داود كاظمي
محمدرضا زمردي
اجتماعات انساني در طول تاريخ، تحولات و دگرگوني هاي بسياري را به خود ديده اند. نهادها و اجزاي تشكيل دهنده اجتماعات نيز در اين ميان متحول شده و تحولات آنها با دگرگوني هاي ساختارهاي كلان جوامع ملازم بوده است. خانواده يكي از كهن ترين و در عين حال مهمترين نهادهايي است كه انسان اجتماعي به وجود آورده و در ظل آن زيسته است. بدون خانواده و مناسبات و روال هاي ناشي از آن، شكل گيري تمدن امكان پذير نمي بود. همين نهاد عمده اجتماعي نيز پابه پاي تحولات پديد آمده در اجتماعات انساني، متحول گرديده است. به عنوان نمونه خانواده سنتي در دوران ماقبل مدرن يك واحد اقتصادي محسوب مي شد؛ هم از اين رو بود كه تعدد فرزندان توجيه پذير و حتي مطلوب مي نمود. كودكان علت وجودي ازدواج محسوب مي شدند. در روزگار ما فرزندسالاري به ويژگي عمده خانواده ها (علي الخصوص در جوامع توسعه يافته)  بدل گرديده و كودكان نه تنها به لحاظ اقتصادي مزيت محسوب نمي شوند، بلكه هزينه اي اقتصادي نيز به شمار مي آيند(گيدنز ۱۳۷۸). باري به همراه تحول شكل خانواده ، كاركردهاي آن نيز تغيير مي كند. انتظاراتي كه افراد از ازدواج دارند رفته رفته دگرگون شده و انگيزه ها و چشمداشت هاي جديدي كنشگران را به سوي تأهل مي كشاند يا حتي بازمي دارد. نكته قابل تأمل اين كه مسائل و مشكلات مبتلابه نهاد خانواده در غرب الزاماً  مشابه با نواحي ديگر جهان نيست. به عنوان نمونه چه بسا كه آمار بالاي طلاق در جامعه آمريكا بحران زا تلقي نگردد، آمار بسيار پايين تر طلاق در ايران نيز ضرورتاً  حكايت از فقدان بحران ننمايد. سخن اين است كه جلوه هاي بحران را در هر جامعه اي بايد با توجه به مقتضيات فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي مختص همان جامعه به تحليل نشست.
مقوله مهر و محبت، بحثي است كه در پيوند وثيق با نهاد خانواده قرار دارد. مهر و محبت را مي توان موتور محرك روان آدمي تلقي كرد؛ به طوري كه نياز به دوست داشتن و مورد دوست داشتن واقع شدن، لازمه طبيعت موجود انساني به شمار آمده است.(ساروخاني ۱۳۷۵).
به رغم اين كه انسانها در طول تاريخ شناخته شده بشر به نوعي با پديده انس و محبت آشنا گشته و آن را ابداع كرده اند، به نظر مي رسد كه مفهوم جديد عشق با گستردگي شگرفي كه يافته در دوران مدرن متولد مي شود. اين روند را مي توان در رمان هاي خلق شده در دوره مزبور رديابي كرد. اگر در دوره ماقبل مدرن سبك زندگي و شكل بندي اقتصادي- اجتماعي مجال چنداني براي ظهور روابط عاشقانه به دست نمي داده در دوره مدرن اين زمينه رفته رفته مساعد گرديده و عشق به بخش لاينفكي از فرهنگ نوين بشري تبديل شده است. تعاملات عشقي به جاي اين كه چون روزگاران پيشين بيشتر سر از افسانه ها و اسطوره ها درآورند، به تجربه هاي ممكني بدل شدند كه جابه جا ظهور كرده و حتي خانواده و ازدواج موفق، مشروط و منوط به وجود عشقي و مهري دانسته شدند.
در جامعه ما داستان قدري متفاوت به نظر مي آيد. برآيند عوامل و شرايط حاكم در اين ديار منتهي به اين گرديد كه تشكيل خانواده عمدتاً  بر پايه عشق استوار نگردد. به هر روي هنوز هم شماري از عوامل دست اندركارند تا عشق ورزي در محيط خانواده همچنان دشوار باشد. هرچند كه پرده برگرفتن از عوامل مزبور به مطالعات و پژوهش هاي وسيع و دامنه داري حاجت دارد. در اين مجال مختصر نگاهي اجمالي و مبتني بر گمانه زني بر علل موجده وضعيت كنوني خواهيم داشت.
شيوه هاي سنتي انتخاب همسر كه هنوز هم تا حدودي مرسوم است به رغم اين كه به يك زندگي سالم ختم مي تواند شد، ليكن الزاماً  ربطي به عشق نمي يابد. منفعل بودن زنان در اين گونه از انتخاب ها و واسطه اي و غيرشخصي بودن نوع آشنايي نيز در اين زمينه مي تواند دخيل باشد، هرچند كه منافاتي ضروري با عشق ورزيدن ندارد. عضويت افراد در حلقه هاي اجتماعي محدود و فقدان محيط هاي متعدد براي آشناشدن دو جنس با همديگر كه به ويژه در مناطق كمتر رشد يافته و بسته تر مشاهده مي گردد و در تثبيت و حفظ شيوه هاي سنتي تر ازدواج و انتخاب همسر نقش بسزايي دارند.
قطع نظر از نحوه آشنايي زوجين ساختار خانواده در ايران بسيار تأمل برانگيز است. به نظر مي رسد كه نابرابر بودن توزيع قدرت و اقتدار در خانواده يكي از موانع عمده اي است كه ظهور و بروز روابط توأم با عشق و مهرورزي را بسيار دشوار مي سازد. البته نمي توان بدون لحاظ كردن متغيرهاي ديگر در اين زمينه حكم صادر كرد. به عنوان نمونه به همراه افزايش تحصيلات زنان و نيز شاغل شدن ايشان، احتمالاً  نارضايتي آنان از شيوه هاي رايج تقسيم كار و قدرت در خانواده فزوني خواهد گرفت. شيوه عقلاني اداره خانواده مي تواند ميان كساني كه پيوندي را بدون زمينه اي عشقي آغاز كرده اند مهر و محبت ايجاد كند؛ در حالي كه روال هاي ناعقلاني و غيرقابل دفاع حتي ميان عشاق آتشين، سردي و بي مهري ممكن است پديد آورد. به هر روي براي حركت به سوي الگوي دموكراتيك از خانواده هم تمهيدات قانوني لازم است و هم به مجاهدت هاي فرهنگي حاجت است. عشق معجوني نيست كه چون درآيد تمام موانع و مشكلات ناگهان ذوب شوند، بلكه براي جاري شدن عشق نخست بايد گره ها و انسدادها را گشود.
شرم و حياي خاص ايراني و عدم صداقت ناشي از آن نيز از موانع جدي ابراز اين قبيل عواطف و استقبال از آنها بوده است. البته استثناء هميشه وجود دارد و نافي قاعده هم نيست. نكته جالب توجه اين كه روحيات مزبور نه تنها در اغلب موارد جنبه اي عقلاني ندارد بلكه بسياري از موارد خصلت و خاستگاه ديني نيز ندارند. به نظر مي رسد كه بيشتر جنبه اي فرهنگي داشته باشند. هم از اين روست كه جا دارد منتقدان فرهنگ و نيز اصلاح گران سنت هاي ديني به بازانديشي در اين قبيل امور همت گمارند و بازشناسي نقاط ضعف و قوت بستن پابرجاي فرهنگي را در دستور كار قرار دهند. البته چنين به نظر مي آيد كه نسل جديد منتظر اين تفحصات نمانده اند و خود در ميدان عمل تجديد نظر را آغاز كرده اند. ملاحظه در همين تجديدنظرها و انواع جلوه هاي آن نيز بايد مورد توجه و تحليل واقع شود.
همان گونه كه ويكتور فرانكل در اثر مشهور خود «انسان در جست وجوي معني» نشان داده است، سلامت رواني و رفتاري آدميان دقيقاً  در گرو مساعد و متعارف بودن وضعيت زيست آنهاست و با گذشتن سختي ها، فشارها و تنگناها از يك حدي آستانه تحمل و توان انسان به سر مي رسد و او حتي مي تواند به موجودي خطرناك تبديل شود. در جامعه امروزين اين مشكلات اقتصادي و فشارهاي ناشي از آن در زندگي روزانه، تلخي و سختي خود را به شمار قابل ملاحظه اي از شهروندان مي چشاند. به نظر مي رسد كه براي كثيري از هموطنانمان زندگي مترادف با تلاش براي تأمين معيشت گرديده است. در بسياري از موارد حداقل فراغت لازمه رابطه اي مهرآميز ميسر نمي باشد و ارتباط ميان زوجين تحت فشارهاي زندگي هر روزه به انسداد مي گرايد و با موانع جدي روبه رو مي شود. ارتباطي كه در فقدان آن انواع سوءتفاهم ها نضج مي توانند گرفت و كينه و سردي و دلخوري به جاي مهر و صفا و گرمي مي توانند نشست. در خصوص مشكلات اقتصادي نبايد از نظر پوشيده داشت كه گرچه اين قبيل مسائل براي رابطه توأم با مهر و محبت تهديدي جدي به شمار مي آيند، ليكن چنين نيست كه در نبود اين گونه مشكلات عشق ورزيدن امري محتوم و حتمي الوقوع باشد. به طوري كه در اقشار مرفه جامعه نيز ممكن است در اين زمينه دشواري هايي بروز نمايد كه البته دلايلي متفاوت دارند. ناگفته نمي توان گذاشت كه در سال  هاي اخير رواج فرهنگ مصرف گرايي در سطوح مختلف نارضايتي هاي گسترده اي را سبب گرديده است. يعني بخشي از ناكامي ها در پي برآورده نشدن نيازهاي كاذبي است كه افراد را به دنبال خود مي كشند. وضعيت مزبور نه تنها شكاف و دافعه ميان اقشار و طبقات اجتماعي گوناگون را سبب مي گردد، بلكه درون اعضاي يك خانواده نيز انواع گسل هاي عاطفي را پديد مي آورد. كوتاه سخن اين كه همواره پايين بودن درآمد و دارايي نيست كه مشكل زاست، گاهي بالابودن توقعات زمينه را براي مهرورزي ناهموار مي سازد.
000606.jpg
به رغم جدي بودن مسأله به نظر مي رسد كه در ايران هيچ سازمان، نهاد، تشكل و مؤسسه اي وجود ندارد كه متولي آموزش مهرورزيدن و شناسايي و معرفي موانع آن باشد. صدا و سيما كه در اين زمينه نقش آفريني گسترده اي مي تواند داشته باشد، برنامه هاي مرتبط با خانواده را عمدتاً به گونه اي كليشه اي و لذا غيرجذاب به پيش مي برد. از سوي ديگر از آنجا كه رويكرد اين سازمان به خانواده غالباً نگاهي سنتي را مد نظر دارد، احتمالاً مشكل را به رسميت نمي شناسد كه براي آن چاره اي بينديشد. در مواقعي كه در برنامه اي به اين موضوع مهم پرداخته مي شود لحن و طنين بحث نوعاً به نحوي مماشات گونه بوده و پيچيدگي واقعيت را مكشوف نمي سازد و لحاظ نمي دارد. نكته ديگر به ساعت پخش برنامه هاي مرتبط با خانواده برمي گردد كه احتمالاً شمار وسيعي از مخاطبان به علت نامناسب بودن زمان پخش و تقارنش با حضور در محل كار امكان تعقيب و مشاهده برنامه را از دست مي دهند. ضمن اين كه اساساً معلوم نيست كه چه تعداد از كساني كه محتاج دريافت و ارتقاي آگاهي در رابطه با اين مشكل هستند اساساً به اين رسانه توجهي دارند.
آموزش و پرورش يكي از نهادهايي است كه مي تواند تعليم اهميت مهرورزيدن در زندگي سهمي به سزا داشته باشد. اساساً يكي از وظايف و كاركردهاي اصلي نهاد آموزش و پرورش كمك به كودكان در يادگيري  مهارت هاي اساسي زندگي روزانه است. به نظر مي رسد كه روند و روح حاكم بر آموزش و پرورش در ايران مبتني بر انتقال و آموزش دانسته هاي غيركاربردي آن هم به شيوه اي خشك و منسوخ است. حجم وسيعي از مواد درسي هيچ ربطي به زندگي واقعي ندارد. واقعيت اين است كه بخش بزرگي از مضامين آموخته شده را دانش آموزان به زودي فراموش مي كنند. در حالي كه با توجه به فوريت و اهميت اين قبيل مسائل زندگي ساز برنامه ريزان و سياستگذاران سازمان آموزش و پرورش بايد با هدف لحاظ كردن اين گونه مقاصد آموزشي به تجديد نظري اساسي روي آورند.
به هر روي گويي اين انتظار وجود دارد كه خانواده ها آئين مهرورزي را خود به فرزندان آموزش دهند. سخن بر سر اين است كه خود خانواده ها را چه كسي آموزش خواهد داد؟ محلي كه احتمالاً مولد مسأله و مبتلا به مشكل است چگونه مي تواند بدون انواع بهسازي ها به حلال مشكل تبديل گردد.
از كاركردهاي اصلي نهاد خانواده، فرآيند جامعه پذيري است. طي اين فرآيند است كه هنجارها و ارزش هاي اجتماعي دروني مي شوند و انساني اجتماعي و مدني تكوين مي يابد. هر چند كه پس از سال هاي اوليه جامعه پذيري در خانواده، در ادوار بعدي زندگي فرد اين فرآيند همچنان ادامه مي يابد، ليكن به نظر مي رسد كه جامعه پذيري اوليه بر شخصيت فرد تأثيري عميق و ديرپا به جاي مي گذارد. فضايي كه اين فرآيند درون آن شكل مي گيرد بسيار اهميت دارد. در فقدان فضايي سرشار از مهر و محبت احتمال اندكي وجود دارد كه شخصيتي سالم و بري از عقده ها و حقارت ها به بار آيد. سلامت رواني فرزندان در گرو پرورش يافتن در محيطي است كه به لحاظ عاطفي گرم و مهرآميز است، در غير اين صورت اختلالات و كمبودها آنقدر جدي خواهند بود كه زمينه ساز انواع جبران گرهاي منفي در سال هاي بعدي رشد مي گردند.
فقدان عشق در زندگي زناشويي در كنار ساير عوامل زمينه ساز پديده طلاق است. آثار مخرب و ويرانگر طلاق هم بر زوجين و هم بر فرزندان بسيار وسيع و چشمگير بوده و از فرط وضوح حاجت به استدلال هاي پيچيده ندارد. قطع نظر از خود طلاق، بالا بودن گرايش نسبت به طلاق و مشاجرات و منازعات دامنه داري كه روزگاري توأم با تلخكامي را براي تمامي اعضاي خانواده رقم مي زنند نيز در اين خصوص تأمل انگيز است. نكته قابل توجه اين است كه به علل مختلف شمار اندكي از زندگي هاي مشترك در جامعه ما به طلاق منتهي مي شوند، اما فقدان عشق كه نسبت ها و شدت هاي گوناگون بروز مي كنند وجوه تبلور و جلوه هاي بسيار متفاوتي مي تواند پيدا كند. دلزدگي در روابط زناشويي و نارضايتي از زندگي مشترك (كه در پاره اي از مواقع دليلي هم نمي توان برايشان ارائه كرد) نمونه هايي قابل ذكرند. با اين همه عدم حصول رابطه اي مهر آميز و برآورده نشدن نيازهاي عاطفي افراد، ساختار زندگي مشترك را بسيار متزلزل ساخته و زمينه را براي گسست (متعارف و نامتعارف) پيوند تمهيد مي سازد.
در نبود مهر و محبت در فضاي خانواده است كه خشونت خانگي امكان پذير مي شود. كانوني كه قرار بوده به برخورداري از مواهب و شادماني بينجامد به مكاني كه مولد رنج و درد وآسيب است بدل مي گردد. در اين موارد دل آزار نه تنها نقش حمايتي خانواده متحقق نمي گردد بلكه زمينه هايي جدي براي دوري و بيزاري از اين كانون نيز فراهم مي آيد. تلقي رايج اين مفهوم ناظرست به تعرض فيزيكي به زنان توسط مردان. اين درحالي است كه به نظر مي رسد خشونت صرفاً جنبه اي فيزيكي نداشته و نسبت به هر دو جنس نيز مي تواند روا داشته شود. خشونت خانگي كه الزاماً در فقدان رابطه اي عاشقانه و مهرآميز بروز مي كند (جز در مواردي چون بيماري رواني) انواع گوناگوني از آزار و اذيت را دربرمي گيرد كه هر دو جنس مي توانند نسبت به يكديگر ابراز دارند. در اين مقام بر سر برشمردن مصاديق گوناگون اين قسم آزارها نيستيم اما قدر مسلم خود اين اقدامات آسيب زا مهرورزي در كانون خانواده را هر چه دشوارتر مي سازند. چنين خانواده اي به ميدان نبردي شباهت مي يابد كه هر يك در پي ضربه زدن به طرف مقابل در فرصت مناسب برمي آيد. نتيجه چيزي جز تلخي، تنهايي و ضعف شديد اعتماد به نفس نخواهد بود.
اريك فروم، روانكاو مشهور، به درستي استدلال مي كند كه عشق ورزيدن يك هنر است و آن را مي توان و مي بايد آموخت، در واقع عشق ورزي قابليتي اكتسابي است. چنين نيست كه برخي به طور ژنتيكي فاقد آن باشند و بعضي آن را واجد باشند. البته ملاحظات قومي نيز در اين بحث بسيار اهميت مي يابد. در محيط هايي كه انسجام قومي و گروهي به شدت بالا باشد از آنجا كه فرديت كمرنگ مي باشد، سخن گفتن از عشق و مهرورزي معنا ندارد. چرا كه عشق با آزادي عجين بوده و هيچ گاه با اجبار و اقتدار  قرين نيست. به هر روي اين هنر را بايد آموخت. همچنان كه اشاره شد آموزش و پرورش و رسانه هاي گروهي در اين خصوص مي توانند بسيار نقش آفرين باشند. تمام تشكل هاي غيردولتي كه در زمينه خانواده به فعاليت اشتغال دارند نيز جا دارد كه بخشي از هم خود را مصروف همين مقوله پراهميت سازند و بالاخره به همراه رفع موانع ساختاري كه در ايران عمدتاً از دولت برمي آيد عنصر آگاهي نيز سهمي جايگزين ناپذير دارد. به قول مولانا:
خود محبت هم نتيجه دانش است
كي گزافه بر چنين تختي نشست
منابع:
- ساروخاني، باقر؛ ۱۳۷۵؛ مقدمه اي بر جامعه شناسي خانواده؛ انتشارات سروش؛ تهران.
- گيدنز، آنتوني؛ ۱۳۷۸؛ راه سوم: بازسازي سوسيال دموكراسي؛ ترجمه منوچهر صبوري؛ نشر شيرازه؛ تهران.

نگاه امروز
كودكان امروز، والدين فردا
زماني كه سخن از خانواده به ميان مي آيد اغلب در ابتدا پدر و مادر و سپس به فرزندان پرداخته مي شود. گاهي نيز به طور اجمالي به همه اعضا نظري افكنده و به ندرت به كودكان به طور خاص مي پردازيم. اما براساس نتايج حاصل از تحقيقات پژوهشگران دوران كودكي از مهم ترين دوران در تكوين و شكل گيري شخصيت كودك مي باشد. در ذيل برخي از خصايص رفتاري كودكان در مقاطع مختلف رشد بيان مي شود تا امكان شناخت اجمالي كودكان ميسر گردد. به ياد داشته باشيد كودكان ما، نوجوانان، جوانان و والدين آينده هستند.
هفت سال اول زندگي
دوران كودكي دوران تكوين و پايه گذاري شخصيت مي باشد و خصايص بسياري در طفل پديد خواهد آمد، به همين دليل كودك نياز به مراقبت همه جانبه دارد. به اعتقاد روان شناسان دو سال اوليه زندگي نقش تازه اي را در جهت دادن زندگي بعدي برعهده دارد. آنچه را كه در اين سن پايه گذاري مي شود يا قابل تعويض نيست و يا با سختي و دشواري قابل تعويض است. در مرحله نخست، سعي و كوشش كودك در جهت برطرف كردن خواسته هايش بوده و توجه او به سوي امور قابل مشاهده و محسوس مي باشد. در اين دوران كودك بيش از همه تسليم ميل و رغبتهاي لحظه اي است و توجهي به پيامد و آينده اعمال ندارد. دوره اوليه عمر را دوران نقش پذيري مي نامند و در اين دوره قسمت عمده شخصيت كودك پايه گذاري مي شود. تقليد در كودك قوي است و همه آنهايي كه در اطراف او هستند براي كودك نمونه و الگو به حساب مي آيند و سعي كودك بر اين است تا حركات و اعمال آنها را انجام دهد و در اينجا مشخص مي شود كه الگوي خوب يا بد چگونه بر كودك تأثير مي گذارد. از نظر ابعاد رواني، تفكرش، استدلالش و نتيجه گيري هايش بسيار محدود است. آرزوهاي كودك زائيده تخيل و فريبنده و كاذب است. از حدود ۳ سالگي خود را شخص مستقل مي بيند. در اين زمان اراده اش ناپايدار مي باشد و در اثر زور و فشار زود تسليم مي شود. بسيار عجول و شتابكار است و احتياط برايش معنايي ندارد. اصولاً كودك اغلب اعمالش به صورت انعكاسي است و قواي ذهني و انديشه در آن دخيل نيستند و همه انديشه هايش حول محور مادي از قبيل غذا، شكم و لباس دور مي زند و در اين زمان كودك نمي تواند افسانه و حقيقت را از هم تشخيص دهد و هرچه گفته شود را باور مي كند يعني همه چيز را واقعيت مي پندارد و بدين خاطر بايد قصه گويي ها را تحت كنترل درآورد. كودكان از همه چيز لذت مي برند از مكيدن، نگاه كردن، پرچانگي كردن، بي جهت خنديدن و... لذت مي برند و براي كسب لذتها تلاش مي كنند. گاهي شرارت و لوسي از خود بروز مي دهند و گاه مي خندند بدون آن كه دليلي براي خنده داشته باشند. حرف مي زنند بدون آن كه مطلبي براي گفتن داشته باشند. دوران كودكي زمان كنجكاوي و پرسيدن است و اين پرسيدن و كنجكاويها در سه سالگي اوج مي گيرد. تا انتهاي اين دوره پايه هاي اخلاقي و رفتاري كودك تا حدودي معلوم مي شود از اين نظر كه آرام است يا شرور، و تند خوست يا ملايم است. در ذيل چند مورد از نكات تربيتي مهمي كه از سوي روان شناسان تأكيد شده است را بيان و توضيح مي دهيم.
* در محبت كردن زياده روي نكنيد: محبت و حمايت بيش از اندازه نه تنها كودك را در حل مسائلش ياري نمي كند بلكه در مواجهه با مشكلات و مسائل زندگي ضعيف و در زمينه هاي اجتماعي او را لوس و پرتوقع مي گرداند. هيچ گاه جامعه مانند خانواده نمي تواند آن محبت افراطي را نسبت به كودك داشته باشد و اين مسئله جز بدبيني و كينه توزي نسبت به جامعه چيز ديگري به بار نمي آورد.
* كودكان را از محبت محروم نكنيد:  در هر كاري نه افراط نه تفريط، همان گونه كه محبت بيش از حد موجب تباهي فرزندان مي شود، فقدان محبت نيز اثرات مخربي در پي دارد از جمله اين اثرات مي توان به خود فروشي ها، فرار از خانه و پرخاشگري در سنين بالا را مثال زد.
* كودكان را تشويق كنيد: همه انسانها نياز به تقدير و تشويق شدن دارند و كودكان بيش از ديگران نيازمند تشويق هستند. كودك با تشويق درمي يابد كه عملش مورد تأييد قرار گرفته و از او قدرداني شده. البته ميزان تشويق بايد با عمل انجام شده متناسب باشد مثلاً در زمينه يك فعاليت ساده نبايد آنقدر بزرگنمايي به خرج داد تا جايي براي تقدير از فعاليتهاي مهم تر باقي بماند و نيز تشويق بايد گاه به گاه و براي عمل مهمي باشد تا ارزشمند باقي بماند.
* به عهد و پيمان خود وفا كنيد: هميشه به عهدتان وفا كنيد خواه طرف مقابلتان كودك باشد خواه بزرگسال. اگر به قولي كه به كودكتان داديد عمل نكنيد و وعده اي دروغين به او بدهيد كودكتان ياد مي گيرد كه با دادن وعده هاي دروغين مي تواند از زير بار مسئوليت يا انجام هر عملي شانه خالي كند و متأسفانه بايد بگويم كه با اين عمل ارزش و اعتبارتان را نزد كودكتان از دست داده ايد. پس بهتر است از دادن وعده هايي كه قادر به انجامشان نيستيم بپرهيزيم.
* به كودكانتان اجازه بيان احساساتشان را بدهيد: فكر مي كنم شما دوست داريد بدانيد كه در درون كودكتان چه مي گذرد و با توجه به آنچه براي كودكتان مشكل زاست، براي رفع مشكل به او كمك كنيد. براي آگاهي از درون كودكتان مي بايست به همان اندازه كه آمادگي شنيدن حقايق شيرين و دلپسند را داريد، آمادگي شنيدن حقايق تلخ را نيز داشته باشيد. شما بايد به كودك اجازه دهيد حالات و احساسات مثبت و منفي خود را آزادانه و بدون ترس بيان كند مثلاً از چه چيز يا چه كس خوشش مي آيد يا متنفر است.
* در حضور كودك دعوا نكنيد: در دعواي پدر و مادرها، كودكان قرباني هستند. كودكان در برابر دعواي والدين غمگين و نااميد و دلواپسند و امنيت خود و پدر و مادرشان را در خطر مي بينند. زيرا در دعوا رابطه پدر و مادر رابطه ستيزه جويي است در حالي كه رابطه زن و شوهر مي بايست براساس عشق و محبت توجيه شود نه خشم و تهديد و انتقام. و مي توان منشاء بسياري از فرارها، پناهندگي ها و به فساد كشيده شدن ها را در سالهاي بعد، در اين دعواها پيگيري كرد.
انسيه چمن آرا

ايفاي نقش  هاي اجباري در جامعه نوين
نسرين دانايي
عبور از مرحله كودكي به بزرگسالي نيازمند به دست آوردن مفهوم روشني از خود، رشد و استحكام يافتن آن و ارزش گذاشتن به خود در سلسله مراتب اجتماعي است كه اين امر نيازمند شناخت استعدادهاي نهفته در فرد و شكوفا ساختن آن در جامعه و نتيجتاً به دست آوردن موقعيت، پايگاه و نقش اجتماعي متناسب با روحيه، علاقه و تخصص فرد مي باشد. جامعه شناسان براين باورند: پايگاه اجتماعي به موقعيت اجتماعي و جايگاهي اطلاق مي شود كه فرد در گروه يا در مرتبه اجتماعي يك گروه، در مقايسه با گروههاي ديگر، به دست مي آورد. پايگاه و موقعيت اجتماعي فرد، حقوق و مزاياي شخص را تعيين مي كند و نقش به رفتاري گفته مي شود كه ديگران از فردي كه پايگاه معيني را احراز كرده، انتظار دارند. نقش هاي مناسب به صورت بخشي از فرايند اجتماعي شدن به فرد آموخته مي شود و سپس او آنها را مي پذيرد...
حال چنانچه شخص در سلسله مراتب اجتماعي، پايگاه و نقشي را كه برگزيده مناسب با روحيه، استعداد و تخصص وي نباشد در آينده اي نه چندان دور از آن دلسرد شده و گريزان خواهد شد و نتيجه امر آن كه در روح و روان و شخصيت وي تأثيراتي سوء بر جاي خواهد گذاشت.

پژوهش ها نشان مي دهند: بيش از ۶۰ درصد مردم در نقش هاي غيرتخصصي خود مشغول هستند و نارضايتي شغلي دارند. امروزه تعدد، تعارض و جابه جايي نقش ها، كمبود امكانات و موقعيت هاي اجتماعي موجب شده كه بيشتر افراد از نقش هاي خود دلسرد و دلزده شوند.
تعدد و تعارض نقش ها: افراد در جوامع امروزي نقش هاي گوناگوني را احراز مي كنند كه در برخي جوامع تعداد اين نقش ها بيشتر و در برخي محدودتر است. به طور معمول در جوامع سنتي گذشته و مبتني بر اقتصاد كشاورزي، افراد نقش هاي محدودي را برعهده داشتند، فرد با نقش هاي محدودي روبه رو بود و به طور انتسابي شغل و نقش پدر به پسر منتقل مي شد و پسر ساليان سال در همان نقش باقي مي ماند. اما در جوامع نوين كه ساخت پيچيده تري دارند پديده تعدد نقش ها بيشتر ديده مي شود كه نتيجه آن تعارض نقش هاست، چرا كه در بسياري موارد برخي نقش ها با نقش هاي ديگر سازگار نبوده و در مواردي نيز حتي يك نقش واحد بقيه نقش هاي ديگر را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. به عنوان نمونه: مدير يك شركت كه مشغله فراواني دارد ممكن است قادر به ايفاي ساير نقش هاي اجتماعي خود به نحو احسن نباشد و از سوي ديگر نقش پدري و شوهر بودن خود را به خوبي انجام ندهد. چنانچه عضو گروه سياسي يا حزبي نيز باشد ممكن است به عنوان عضوي فعال تلقي نشود. يا اينكه مادري كه دانشجوست، شغلي نيمه وقت دارد از فرزند يا فرزنداني مراقبت مي كند و مي بايست وظايف خانه داري را نيز انجام دهد. اين امر سبب مي شود كه نقش هاي وي با هم تعارض پيدا كرده و گاه نتواند به خوبي از انجام آنها برآيد.يا كارمندي كه مجبور است براي درآمدي بيشتر بعدازظهرها به كار ديگري نيز مشغول شود و در عين حال پدر چند فرزند نيز مي باشد...
در جوامع سنتي و روستاها به جاي تعارض نقش  ها بيشتر پديده اختلاط نقش ها ديده مي شود بدين معنا كه چنانچه در اين نوع جوامع افرادي، مشاغل متعدد هم داشته باشند، به دليل محدود بودن فضاي روستا و ارتباط چند جانبه و نزديك افراد با يكديگر تعارض و تضادي بين نقش هاي آنها ايجاد نمي شود.
در بيشتر شهرهاي بزرگ امروز به دليل به وجود آمدن شبكه نقش ها، فرد در قبال پايگاه اجتماعي معيني، مسئوليت هايي را انجام مي دهد و تا حدي در شبكه پيچيده نقش ها درگير مي شود كه با آن پايگاه پيوند دارد، بدين معني كه شخص با اشخاص ديگري كه با آنها در تماس و ارتباط است مناسباتي را برقرار مي كند و در عين حال نقش هاي مختلف ديگري كه با پايگاه خاصي ارتباط دارد را بايد انجام دهد. به عنوان نمونه: شبكه نقش هاي يك معلم شامل روابط با همكاران، دانش آموزان، ناظم و مدير مدرسه، كاركنان اداره آموزش و پرورش و غيره و بسياري افراد ديگر است، كه فرد را در انبوهي از ارتباط هاي مختلف قرار مي دهد. پديده مهم ديگري كه امروزه روبه افزايش است، دلسردي از نقش و شكست در ايفاي نقش هاي اجتماعي است. براساس مطالعات انجام شده در مورد عدم موفقيت تحصيلي دانشجويان مشخص شد كه بيشتر دانشجويان علاقه اي به تحصيل در رشته تحصيلي خود نداشته اند و به اجبار و بنا به دلايل متعددي چون: اخذ مدرك، گذران وقت و غيره به آن رشته روي آورده اند. كه در نتيجه پس از مدتي كوتاه از تحصيل دلسرد شده و امكان ادامه تحصيل نيز از آنها سلب مي شود.
جامعه شناسان براين باورند نقشي كه توسط شخص برگزيده مي شود بايستي متناسب با روحيه، استعداد و علاقه و تخصص وي باشد. به عنوان نمونه فردي كه مصمم به احراز حرفه مشاوري است. بايستي شخصي باحوصله، صبور و واقع  بين باشد و چنانچه فردي سهل  انگار و داراي خصوصيت هاي پيشداوري باشد در ايفاي نقش خود با مشكلاتي روبه رو خواهد بود. و كسي كه قصد دارد نقش معلمي را انتخاب كند بايستي متناسب با روحيه، شخصيت و علاقه و مهارت وي باشد و چنانچه از روي اجبار و عدم علاقه به آن حرفه روي آورده باشد در انجام وظايف خود با شكست مواجه شده و نه تنها خود، بلكه دانش آموزان و جامعه نيز از اين حيث متضرر خواهد شد.
بسياري از جوانان در جوامع امروز دچار عدم گزينش نقش اجتماعي مناسب هستند از سويي به دليل رشد بي  رويه جمعيت افزايش ساكنان شهرهاي بزرگ و زاغه نشيني و حاشيه نشيني در شهرها، مهاجرت از روستاها به شهرها پيچيدگي زندگي كنوني، تجمل خواهي و... و از سوي ديگر تورم و محروميت شديد خانواده هاي كم درآمد بخش بزرگي از جوانان و ديگر افراد را متوجه خطري جدي كرده است كه انواع بيماري هاي رواني و اعتياد از نمونه هاي آن است.
چه بسيار افرادي كه در شهرهاي بزرگ به اجبار چندين نقش را به خاطر درآمد ناكافي ايفا كرده و در معرض خواسته هاي متعدد و متعارضي قرار مي گيرند كه در چنين موقعيتي احتمال شكست فرد در ايفاي نقش هايش زياد است. از سوي ديگر گاه عدم تخصص و عدم علاقه در ايفاي بسياري از نقش هاي اجتماعي موجب مي شود فرد نظارت دروني خود را از دست بدهد. تضاد نقش ها و پايگاه ها در موقعيت هاي متعدد ممكن است موجب تضعيف برخي نظارت هاي دروني شود...
گاه ديده مي شود فرد در ايفاي نقش اجتماعي خود احساس رضايت مندي، امنيت و ثبات خاطر نداشته و دچار انواع فشارهاي عصبي و رواني مي شود كه اين امر در زندگي شخصي وي نيز تأثيرات سوء برجاي خواهد گذارد.
براي جلوگيري از اين مشكلات و تنش ها ضروري است شخص نقشي را برگزيند كه متناسب با علاقه، تخصص و موقعيت اجتماعي اوست و دولت نيز با برنامه ريزي و سياست گذاري هاي صحيح راه هايي را پيش  روي افراد جامعه قرار دهد تا افراد بهتر بتوانند نقش هاي مناسب را احراز كنند،چرا كه فقط با برنامه ريزي مناسب و دقيق مي توان استعدادهاي بالقوه افراد را به بالفعل تبديل كرد و جامعه اي مترقي و پيشرفته را دارا بود.
با توجه به اين امر كه امروز نقش  ها معمولاً براساس اميال، گرايش ها و شخصيت  افراد نبوده و اجباري گزينش مي شود در نتيجه بسياري از اشخاص در ايفاي نقش هاي اجتماعي خود موفقيت چنداني كسب نمي كنند.

بازتاب
معني دعواي پدر و مادر
000669.jpg
سميه صيادي فر
اينكه پدر و مادرها، گاهي اوقات با هم مخالف و گاهي هم بحث مي كنند، يك مسئله عادي است. آنها ممكن است راجع به پول ، كارهاي خانه يا اينكه وقتشان را چطور با هم بگذرانند، مخالفت كنند. گاهي درباره مسائل مهم كه مربوط به خانواده است و البته خيلي وقت ها هم به خاطر مسائل كم اهميت مثل اينكه شامل چي باشد يا كي به خريد برود، ممكن است مخالفتي پيش بيايد. كساني كه مدت زيادي با هم زندگي مي كنند به طور طبيعي، گاهي با هم مخالفت يا بحث مي كنند. بعضي وقت ها آنها با هم مخالفت مي كنند ولي با آرامش با هم حرف مي زنند و هر دو به هم شانس شنيدن و گفتن را مي دهند. گاهي هم مخالفتشان را با دعوا و داد زدن به هم نشان مي دهند. بيشتر بچه ها از اين دعواها خيلي نگران مي شوند. صداهاي بلند و كلمات نامهربان اوليا باعث مي شود كه آنها احساس ترس يا غمگيني پيدا كنند. حتي وقتي كه اوليا با هم قهر مي كنند و اصلاً حرف نمي زنند هم، مي تواند براي بچه ها آزار دهنده باشد. گاهي بچه ها فكر مي كنند كه در دعواي اولياء مقصر هستند، مثلاً وقت هايي كه به خاطر موضوعي كه به بچه ها مربوط مي شود، در اين موقع احساس گناه و تقصير در بچه ها ايجاد مي شود. اما اين مهم است كه بچه ها بدانند كه در رفتارهاي اولياءشان هيچ وقت مقصر نيستند.
معني دعواي اوليا چيست؟
بيشتر وقت ها، بچه ها به اين فكر مي كنند كه منظور پدر و مادرشان از دعوا چيست؟ ممكن است با خودشان فكر كنند كه اولياي آنها همديگر را دوست ندارند و حتي ممكن است كه فكر كنند كه معني دعواي آنها اين است كه مي خواهند همديگر را طلاق بدهند. اما دعواي پدر و مادرها معمولاً اين معاني را ندارد. اين مهم است كه بچه ها بدانند كه بزرگترها هم گاهي درست مثل خود بچه ها با هم دعوا مي كنند و در موقع دعوا ممكن است كه حرف هايي زده شود كه واقعاً منظور آنها نباشد. بعضي روزها بزرگترها خسته و كم حوصله مي شوند و شايد از دست كسي عصباني باشند، اين وقت ها ممكن است در خانه بحث و دلخوري و يا شايد دعوا پيش بيايد.
احساس بچه ها در موقع دعواي پدر و مادرها چيست؟
شنيدن صداي بلند يا كلمات نامهربان از اوليا، معمولاً بچه ها را غمگين مي كند. ديدن ناراحتي و غمگيني اوليا و اينكه نمي توانند عصبانيت خودشان را كنترل كنند، باعث مي شود بچه ها بترسند يا احساس تنهايي كنند. موقع دعوا، بچه ها ممكن است بيشتر نگران يكي از اوليا باشند كه بيشتر غمگين شده يا حتي بيشتر سرش فرياد كشيده شده است. يا ممكن است يكي از اولياء آنقدر خشمگين شده باشد كه احساس خطر پيش بيايد. گاهي هم اولياي عصباني با فرزندانشان هم، عصباني مي شوند. بعضي اوقات، بچه ها از دعواي بزرگترها دل درد مي گيرند يا گريه مي كنند. يا خوابشان نمي برد يا مدرسه رفتن برايشان سخت مي شود. يكي از كارهاي مهم اين است كه اين احساس را با خود اوليا در ميان بگذارند تا آنها به كمك بچه ها بيايند. شايد بزرگترها اصلاً حواسشان نباشد كه بچه ها ترسيده اند و يا به آنها علت بحث را توضيح بدهند و احساس منفي بچه ها را برطرف كنند.
وقتي دعواي بزرگترها زياد طول بكشد يا زياد تكرار بشود، چه كار بايد كرد؟
هر چند كه گاهي پدر و مادرها ممكن است با هم مخالفت كنند ولي اينكه سرهم داد و فرياد كنند يا حرف هاي خيلي نامهربان بگويند و خلاصه به يكديگر بي احترامي كنند، اصلاً كار درستي نيست. گاهي اوقات، دعواي بزرگترها ممكن است با خشونت و هل دادن يا شكستن چيزهايي مختلف يا خداي ناكرده، زدن همديگر همراه شود، كه اين كارها هم، هرگز و به هيچ وجه كارهاي درستي نيست. در اين وقت ها، اوليا احتياج دارند كه كسي به آنها بياموزد كه چطور عصبانيت شان را كنترل كنند! شايد بچه ها با يكي از بزرگترهايي كه به او اعتماد دارند مثل عمو، پدر بزرگ يا معلم، راجع به اينكه در خانه دعواهاي زياد يا خطرناك، اتفاق مي افتد و اينكه ممكن است كسي آسيب ببيند، صحبت كنند و از او بخواهند به خانواده آنها كمك كند. كساني هم مثل دكترها مي توانند به خانواده ها كمك كنند تا راه هاي بهتر زندگي كردن و مخالفت بدون خشونت و توهين را به اوليا بياموزند. هر چند كه اين كار نياز به زمان و تمرين دارد، ولي اعضاي خانواده را به زندگي آرامتري نزديك مي كند.
اينكه اوليا گاهي با هم مخالفت كنند، اشكالي ندارد.
مخالفت، به شرط آنكه آبرومندانه باشد، به افراد كمك مي كند تا احساسات خود را به هم بگويند و جلوي پرشدن و منفجر شدن را مي گيرد. مهم است كه اعضاي خانواده بتوانند با هم درباره احساس خود گفتگو نمايند حتي موقع مخالفت. كار خوبي كه مخالفت براي آدم ها مي كند اين است كه معمولاً باعث مي شود كه يكديگر را بهتر درك كنند و احساس نزديكي بيشتري پيدا كنند.
اوليا هم درست مثل بچه ها مخالفت مي كنند و بعد با هم آشتي مي كنند و سرانجام همه دوباره احساس خوبي خواهند داشت. هيچ خانواده اي بدون اشكال نيست و بالاخره يك نقصي پيش مي آيد. حتي در خوشحال ترين خانه ها هم، مسئله وجود دارد و بزرگترها گاهي با هم بحث مي كنند. معمولاً،  همه اعضاي خانواده كمك مي كنند تا زندگي براي بقيه، شيرين تر بشود. پس، مخالفت، قسمتي از يك زندگي است و با كمك محبت و فهميدن همديگر، خانواده مي تواند بيشتر مشكلات را برطرف كند.

اجتماعي
ادبيات
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |