محمدرضا زمردي
اجتماعات انساني در طول تاريخ، تحولات و دگرگوني هاي بسياري را به خود ديده اند. نهادها و اجزاي تشكيل دهنده اجتماعات نيز در اين ميان متحول شده و تحولات آنها با دگرگوني هاي ساختارهاي كلان جوامع ملازم بوده است. خانواده يكي از كهن ترين و در عين حال مهمترين نهادهايي است كه انسان اجتماعي به وجود آورده و در ظل آن زيسته است. بدون خانواده و مناسبات و روال هاي ناشي از آن، شكل گيري تمدن امكان پذير نمي بود. همين نهاد عمده اجتماعي نيز پابه پاي تحولات پديد آمده در اجتماعات انساني، متحول گرديده است. به عنوان نمونه خانواده سنتي در دوران ماقبل مدرن يك واحد اقتصادي محسوب مي شد؛ هم از اين رو بود كه تعدد فرزندان توجيه پذير و حتي مطلوب مي نمود. كودكان علت وجودي ازدواج محسوب مي شدند. در روزگار ما فرزندسالاري به ويژگي عمده خانواده ها (علي الخصوص در جوامع توسعه يافته) بدل گرديده و كودكان نه تنها به لحاظ اقتصادي مزيت محسوب نمي شوند، بلكه هزينه اي اقتصادي نيز به شمار مي آيند(گيدنز ۱۳۷۸). باري به همراه تحول شكل خانواده ، كاركردهاي آن نيز تغيير مي كند. انتظاراتي كه افراد از ازدواج دارند رفته رفته دگرگون شده و انگيزه ها و چشمداشت هاي جديدي كنشگران را به سوي تأهل مي كشاند يا حتي بازمي دارد. نكته قابل تأمل اين كه مسائل و مشكلات مبتلابه نهاد خانواده در غرب الزاماً مشابه با نواحي ديگر جهان نيست. به عنوان نمونه چه بسا كه آمار بالاي طلاق در جامعه آمريكا بحران زا تلقي نگردد، آمار بسيار پايين تر طلاق در ايران نيز ضرورتاً حكايت از فقدان بحران ننمايد. سخن اين است كه جلوه هاي بحران را در هر جامعه اي بايد با توجه به مقتضيات فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي مختص همان جامعه به تحليل نشست.
مقوله مهر و محبت، بحثي است كه در پيوند وثيق با نهاد خانواده قرار دارد. مهر و محبت را مي توان موتور محرك روان آدمي تلقي كرد؛ به طوري كه نياز به دوست داشتن و مورد دوست داشتن واقع شدن، لازمه طبيعت موجود انساني به شمار آمده است.(ساروخاني ۱۳۷۵).
به رغم اين كه انسانها در طول تاريخ شناخته شده بشر به نوعي با پديده انس و محبت آشنا گشته و آن را ابداع كرده اند، به نظر مي رسد كه مفهوم جديد عشق با گستردگي شگرفي كه يافته در دوران مدرن متولد مي شود. اين روند را مي توان در رمان هاي خلق شده در دوره مزبور رديابي كرد. اگر در دوره ماقبل مدرن سبك زندگي و شكل بندي اقتصادي- اجتماعي مجال چنداني براي ظهور روابط عاشقانه به دست نمي داده در دوره مدرن اين زمينه رفته رفته مساعد گرديده و عشق به بخش لاينفكي از فرهنگ نوين بشري تبديل شده است. تعاملات عشقي به جاي اين كه چون روزگاران پيشين بيشتر سر از افسانه ها و اسطوره ها درآورند، به تجربه هاي ممكني بدل شدند كه جابه جا ظهور كرده و حتي خانواده و ازدواج موفق، مشروط و منوط به وجود عشقي و مهري دانسته شدند.
در جامعه ما داستان قدري متفاوت به نظر مي آيد. برآيند عوامل و شرايط حاكم در اين ديار منتهي به اين گرديد كه تشكيل خانواده عمدتاً بر پايه عشق استوار نگردد. به هر روي هنوز هم شماري از عوامل دست اندركارند تا عشق ورزي در محيط خانواده همچنان دشوار باشد. هرچند كه پرده برگرفتن از عوامل مزبور به مطالعات و پژوهش هاي وسيع و دامنه داري حاجت دارد. در اين مجال مختصر نگاهي اجمالي و مبتني بر گمانه زني بر علل موجده وضعيت كنوني خواهيم داشت.
شيوه هاي سنتي انتخاب همسر كه هنوز هم تا حدودي مرسوم است به رغم اين كه به يك زندگي سالم ختم مي تواند شد، ليكن الزاماً ربطي به عشق نمي يابد. منفعل بودن زنان در اين گونه از انتخاب ها و واسطه اي و غيرشخصي بودن نوع آشنايي نيز در اين زمينه مي تواند دخيل باشد، هرچند كه منافاتي ضروري با عشق ورزيدن ندارد. عضويت افراد در حلقه هاي اجتماعي محدود و فقدان محيط هاي متعدد براي آشناشدن دو جنس با همديگر كه به ويژه در مناطق كمتر رشد يافته و بسته تر مشاهده مي گردد و در تثبيت و حفظ شيوه هاي سنتي تر ازدواج و انتخاب همسر نقش بسزايي دارند.
قطع نظر از نحوه آشنايي زوجين ساختار خانواده در ايران بسيار تأمل برانگيز است. به نظر مي رسد كه نابرابر بودن توزيع قدرت و اقتدار در خانواده يكي از موانع عمده اي است كه ظهور و بروز روابط توأم با عشق و مهرورزي را بسيار دشوار مي سازد. البته نمي توان بدون لحاظ كردن متغيرهاي ديگر در اين زمينه حكم صادر كرد. به عنوان نمونه به همراه افزايش تحصيلات زنان و نيز شاغل شدن ايشان، احتمالاً نارضايتي آنان از شيوه هاي رايج تقسيم كار و قدرت در خانواده فزوني خواهد گرفت. شيوه عقلاني اداره خانواده مي تواند ميان كساني كه پيوندي را بدون زمينه اي عشقي آغاز كرده اند مهر و محبت ايجاد كند؛ در حالي كه روال هاي ناعقلاني و غيرقابل دفاع حتي ميان عشاق آتشين، سردي و بي مهري ممكن است پديد آورد. به هر روي براي حركت به سوي الگوي دموكراتيك از خانواده هم تمهيدات قانوني لازم است و هم به مجاهدت هاي فرهنگي حاجت است. عشق معجوني نيست كه چون درآيد تمام موانع و مشكلات ناگهان ذوب شوند، بلكه براي جاري شدن عشق نخست بايد گره ها و انسدادها را گشود.
شرم و حياي خاص ايراني و عدم صداقت ناشي از آن نيز از موانع جدي ابراز اين قبيل عواطف و استقبال از آنها بوده است. البته استثناء هميشه وجود دارد و نافي قاعده هم نيست. نكته جالب توجه اين كه روحيات مزبور نه تنها در اغلب موارد جنبه اي عقلاني ندارد بلكه بسياري از موارد خصلت و خاستگاه ديني نيز ندارند. به نظر مي رسد كه بيشتر جنبه اي فرهنگي داشته باشند. هم از اين روست كه جا دارد منتقدان فرهنگ و نيز اصلاح گران سنت هاي ديني به بازانديشي در اين قبيل امور همت گمارند و بازشناسي نقاط ضعف و قوت بستن پابرجاي فرهنگي را در دستور كار قرار دهند. البته چنين به نظر مي آيد كه نسل جديد منتظر اين تفحصات نمانده اند و خود در ميدان عمل تجديد نظر را آغاز كرده اند. ملاحظه در همين تجديدنظرها و انواع جلوه هاي آن نيز بايد مورد توجه و تحليل واقع شود.
همان گونه كه ويكتور فرانكل در اثر مشهور خود «انسان در جست وجوي معني» نشان داده است، سلامت رواني و رفتاري آدميان دقيقاً در گرو مساعد و متعارف بودن وضعيت زيست آنهاست و با گذشتن سختي ها، فشارها و تنگناها از يك حدي آستانه تحمل و توان انسان به سر مي رسد و او حتي مي تواند به موجودي خطرناك تبديل شود. در جامعه امروزين اين مشكلات اقتصادي و فشارهاي ناشي از آن در زندگي روزانه، تلخي و سختي خود را به شمار قابل ملاحظه اي از شهروندان مي چشاند. به نظر مي رسد كه براي كثيري از هموطنانمان زندگي مترادف با تلاش براي تأمين معيشت گرديده است. در بسياري از موارد حداقل فراغت لازمه رابطه اي مهرآميز ميسر نمي باشد و ارتباط ميان زوجين تحت فشارهاي زندگي هر روزه به انسداد مي گرايد و با موانع جدي روبه رو مي شود. ارتباطي كه در فقدان آن انواع سوءتفاهم ها نضج مي توانند گرفت و كينه و سردي و دلخوري به جاي مهر و صفا و گرمي مي توانند نشست. در خصوص مشكلات اقتصادي نبايد از نظر پوشيده داشت كه گرچه اين قبيل مسائل براي رابطه توأم با مهر و محبت تهديدي جدي به شمار مي آيند، ليكن چنين نيست كه در نبود اين گونه مشكلات عشق ورزيدن امري محتوم و حتمي الوقوع باشد. به طوري كه در اقشار مرفه جامعه نيز ممكن است در اين زمينه دشواري هايي بروز نمايد كه البته دلايلي متفاوت دارند. ناگفته نمي توان گذاشت كه در سال هاي اخير رواج فرهنگ مصرف گرايي در سطوح مختلف نارضايتي هاي گسترده اي را سبب گرديده است. يعني بخشي از ناكامي ها در پي برآورده نشدن نيازهاي كاذبي است كه افراد را به دنبال خود مي كشند. وضعيت مزبور نه تنها شكاف و دافعه ميان اقشار و طبقات اجتماعي گوناگون را سبب مي گردد، بلكه درون اعضاي يك خانواده نيز انواع گسل هاي عاطفي را پديد مي آورد. كوتاه سخن اين كه همواره پايين بودن درآمد و دارايي نيست كه مشكل زاست، گاهي بالابودن توقعات زمينه را براي مهرورزي ناهموار مي سازد.
|
|
به رغم جدي بودن مسأله به نظر مي رسد كه در ايران هيچ سازمان، نهاد، تشكل و مؤسسه اي وجود ندارد كه متولي آموزش مهرورزيدن و شناسايي و معرفي موانع آن باشد. صدا و سيما كه در اين زمينه نقش آفريني گسترده اي مي تواند داشته باشد، برنامه هاي مرتبط با خانواده را عمدتاً به گونه اي كليشه اي و لذا غيرجذاب به پيش مي برد. از سوي ديگر از آنجا كه رويكرد اين سازمان به خانواده غالباً نگاهي سنتي را مد نظر دارد، احتمالاً مشكل را به رسميت نمي شناسد كه براي آن چاره اي بينديشد. در مواقعي كه در برنامه اي به اين موضوع مهم پرداخته مي شود لحن و طنين بحث نوعاً به نحوي مماشات گونه بوده و پيچيدگي واقعيت را مكشوف نمي سازد و لحاظ نمي دارد. نكته ديگر به ساعت پخش برنامه هاي مرتبط با خانواده برمي گردد كه احتمالاً شمار وسيعي از مخاطبان به علت نامناسب بودن زمان پخش و تقارنش با حضور در محل كار امكان تعقيب و مشاهده برنامه را از دست مي دهند. ضمن اين كه اساساً معلوم نيست كه چه تعداد از كساني كه محتاج دريافت و ارتقاي آگاهي در رابطه با اين مشكل هستند اساساً به اين رسانه توجهي دارند.
آموزش و پرورش يكي از نهادهايي است كه مي تواند تعليم اهميت مهرورزيدن در زندگي سهمي به سزا داشته باشد. اساساً يكي از وظايف و كاركردهاي اصلي نهاد آموزش و پرورش كمك به كودكان در يادگيري مهارت هاي اساسي زندگي روزانه است. به نظر مي رسد كه روند و روح حاكم بر آموزش و پرورش در ايران مبتني بر انتقال و آموزش دانسته هاي غيركاربردي آن هم به شيوه اي خشك و منسوخ است. حجم وسيعي از مواد درسي هيچ ربطي به زندگي واقعي ندارد. واقعيت اين است كه بخش بزرگي از مضامين آموخته شده را دانش آموزان به زودي فراموش مي كنند. در حالي كه با توجه به فوريت و اهميت اين قبيل مسائل زندگي ساز برنامه ريزان و سياستگذاران سازمان آموزش و پرورش بايد با هدف لحاظ كردن اين گونه مقاصد آموزشي به تجديد نظري اساسي روي آورند.
به هر روي گويي اين انتظار وجود دارد كه خانواده ها آئين مهرورزي را خود به فرزندان آموزش دهند. سخن بر سر اين است كه خود خانواده ها را چه كسي آموزش خواهد داد؟ محلي كه احتمالاً مولد مسأله و مبتلا به مشكل است چگونه مي تواند بدون انواع بهسازي ها به حلال مشكل تبديل گردد.
از كاركردهاي اصلي نهاد خانواده، فرآيند جامعه پذيري است. طي اين فرآيند است كه هنجارها و ارزش هاي اجتماعي دروني مي شوند و انساني اجتماعي و مدني تكوين مي يابد. هر چند كه پس از سال هاي اوليه جامعه پذيري در خانواده، در ادوار بعدي زندگي فرد اين فرآيند همچنان ادامه مي يابد، ليكن به نظر مي رسد كه جامعه پذيري اوليه بر شخصيت فرد تأثيري عميق و ديرپا به جاي مي گذارد. فضايي كه اين فرآيند درون آن شكل مي گيرد بسيار اهميت دارد. در فقدان فضايي سرشار از مهر و محبت احتمال اندكي وجود دارد كه شخصيتي سالم و بري از عقده ها و حقارت ها به بار آيد. سلامت رواني فرزندان در گرو پرورش يافتن در محيطي است كه به لحاظ عاطفي گرم و مهرآميز است، در غير اين صورت اختلالات و كمبودها آنقدر جدي خواهند بود كه زمينه ساز انواع جبران گرهاي منفي در سال هاي بعدي رشد مي گردند.
فقدان عشق در زندگي زناشويي در كنار ساير عوامل زمينه ساز پديده طلاق است. آثار مخرب و ويرانگر طلاق هم بر زوجين و هم بر فرزندان بسيار وسيع و چشمگير بوده و از فرط وضوح حاجت به استدلال هاي پيچيده ندارد. قطع نظر از خود طلاق، بالا بودن گرايش نسبت به طلاق و مشاجرات و منازعات دامنه داري كه روزگاري توأم با تلخكامي را براي تمامي اعضاي خانواده رقم مي زنند نيز در اين خصوص تأمل انگيز است. نكته قابل توجه اين است كه به علل مختلف شمار اندكي از زندگي هاي مشترك در جامعه ما به طلاق منتهي مي شوند، اما فقدان عشق كه نسبت ها و شدت هاي گوناگون بروز مي كنند وجوه تبلور و جلوه هاي بسيار متفاوتي مي تواند پيدا كند. دلزدگي در روابط زناشويي و نارضايتي از زندگي مشترك (كه در پاره اي از مواقع دليلي هم نمي توان برايشان ارائه كرد) نمونه هايي قابل ذكرند. با اين همه عدم حصول رابطه اي مهر آميز و برآورده نشدن نيازهاي عاطفي افراد، ساختار زندگي مشترك را بسيار متزلزل ساخته و زمينه را براي گسست (متعارف و نامتعارف) پيوند تمهيد مي سازد.
در نبود مهر و محبت در فضاي خانواده است كه خشونت خانگي امكان پذير مي شود. كانوني كه قرار بوده به برخورداري از مواهب و شادماني بينجامد به مكاني كه مولد رنج و درد وآسيب است بدل مي گردد. در اين موارد دل آزار نه تنها نقش حمايتي خانواده متحقق نمي گردد بلكه زمينه هايي جدي براي دوري و بيزاري از اين كانون نيز فراهم مي آيد. تلقي رايج اين مفهوم ناظرست به تعرض فيزيكي به زنان توسط مردان. اين درحالي است كه به نظر مي رسد خشونت صرفاً جنبه اي فيزيكي نداشته و نسبت به هر دو جنس نيز مي تواند روا داشته شود. خشونت خانگي كه الزاماً در فقدان رابطه اي عاشقانه و مهرآميز بروز مي كند (جز در مواردي چون بيماري رواني) انواع گوناگوني از آزار و اذيت را دربرمي گيرد كه هر دو جنس مي توانند نسبت به يكديگر ابراز دارند. در اين مقام بر سر برشمردن مصاديق گوناگون اين قسم آزارها نيستيم اما قدر مسلم خود اين اقدامات آسيب زا مهرورزي در كانون خانواده را هر چه دشوارتر مي سازند. چنين خانواده اي به ميدان نبردي شباهت مي يابد كه هر يك در پي ضربه زدن به طرف مقابل در فرصت مناسب برمي آيد. نتيجه چيزي جز تلخي، تنهايي و ضعف شديد اعتماد به نفس نخواهد بود.
اريك فروم، روانكاو مشهور، به درستي استدلال مي كند كه عشق ورزيدن يك هنر است و آن را مي توان و مي بايد آموخت، در واقع عشق ورزي قابليتي اكتسابي است. چنين نيست كه برخي به طور ژنتيكي فاقد آن باشند و بعضي آن را واجد باشند. البته ملاحظات قومي نيز در اين بحث بسيار اهميت مي يابد. در محيط هايي كه انسجام قومي و گروهي به شدت بالا باشد از آنجا كه فرديت كمرنگ مي باشد، سخن گفتن از عشق و مهرورزي معنا ندارد. چرا كه عشق با آزادي عجين بوده و هيچ گاه با اجبار و اقتدار قرين نيست. به هر روي اين هنر را بايد آموخت. همچنان كه اشاره شد آموزش و پرورش و رسانه هاي گروهي در اين خصوص مي توانند بسيار نقش آفرين باشند. تمام تشكل هاي غيردولتي كه در زمينه خانواده به فعاليت اشتغال دارند نيز جا دارد كه بخشي از هم خود را مصروف همين مقوله پراهميت سازند و بالاخره به همراه رفع موانع ساختاري كه در ايران عمدتاً از دولت برمي آيد عنصر آگاهي نيز سهمي جايگزين ناپذير دارد. به قول مولانا:
خود محبت هم نتيجه دانش است
كي گزافه بر چنين تختي نشست
منابع:
- ساروخاني، باقر؛ ۱۳۷۵؛ مقدمه اي بر جامعه شناسي خانواده؛ انتشارات سروش؛ تهران.
- گيدنز، آنتوني؛ ۱۳۷۸؛ راه سوم: بازسازي سوسيال دموكراسي؛ ترجمه منوچهر صبوري؛ نشر شيرازه؛ تهران.