گروه انديشه
منظور از «انديشه» در تعبير «انديشه انقلاب» اشاره به حوزه هاي گوناگون معرفتي است كه ظهور انقلاب اسلامي موجب «نظريه پردازي» در باب آنها شده است و نه آنچه در عرصه عمل اجتماعي به ظهور مي رسد. از اين حيث «انديشه انقلاب» مي تواند در قلمروهاي سه گانه علوم انساني، اقتصاد و سياست مطرح شود. در اين جا «علوم انساني» حوزه اي است اخص از فرهنگ كه مي تواند فلسفه و علوم عقلي، تاريخ ، جامعه شناسي و...را در بعد از انقلاب دربرگيرد. ذيل عنوان «اقتصاد» نيز ايده «اقتصاد اسلامي» قرار مي گيرد. مفهوم «سياست» نيز بحث مهم «نظريه هاي حكومت از ديدگاه اسلام» را پيش مي كشد. باتوجه به اين مقدمه دو پرسش اساسي در پيش روي ماست:
۱- دستاوردهاي اجتماعي انقلاب اسلامي در اين سه حوزه چيست؟
۲- آسيب شناسي ديدگاه هاي به ظهور رسيده پس از انقلاب در اين سه حوزه چگونه ارزيابي مي شود؟
گروه انديشه روزنامه همشهري دو پرسش فوق را با گروهي از صاحب نظران در سه حوزه علوم عقلي، اقتصاد و سياست در ميان نهاد. متن حاضر پاسخ شش تن از استاداني است كه دعوت ما را اجابت كردند. گروه انديشه سپاسگزار اين استادان و نيز استاداني است كه از قبول اين دعوت سر باز زدند.
|
|
دكتر بيوك عليزاده، مدرس فلسفه و استاد دانشگاه امام صادق (ع)
انقلاب رونق علوم عقلي
انقلاب اسلامي شكوهمند ايران به رهبري امام خميني (ره) دست آوردهاي مطلوبي در سه حوزه مورد سئوال داشته است. در خصوص فلسفه و علوم مهمترين دست آورد انقلاب اسلامي اين بود كه آموزش فلسفه را از انزوا و وضعيت پنهاني، و به تبع محدود و مطعون، بيرون آورد و وارد عرصه عمومي تعليم و تربيت و حوزه عميق الفكرها و محافل علمي آكادميك كرد. به گونه اي كه امروزه رشته فلسفه در دانشگاه هاي ما رشته اي محترم و محتشم و پرطرفدار است. همه ساله در مقاطع عالي اعم از كارشناسي ارشد و دكتري برگزار مي شود و تعداد زيادي داوطلب در آن ها شركت مي كنند. به رغم توسعه رشته فلسفه و طراحي برنامه هايي براي شاخه هاي متعدد آن ، كه عمدتاً بعد از پيروزي انقلاب اسلامي صورت گرفته است، همچون فلسفه و كلام اسلامي، فلسفه محض، فلسفه دين، فلسفه هنر، فلسفه علم و اجراي اين برنامه ها در مراكز دانشگاهي متعدد، همچنان تقاضا براي تحصيل فلسفه از سوي داوطلبان با استعداد و علاقه مند، بيش از عرضه آن است.
بي گمان اين وضعيت براي فلسفه و علوم عقلي، از آثار و بركات و ويژگي هاي شخصيتي امام خميني (ره) است. خوشبختانه رهبر فقيد انقلاب اسلامي و بنيانگذار نظام حاصل از آن، افزون بر فقاهت و عرفان، يك فيلسوف بود و ساليان متمادي قبل از انقلاب اسلامي در حوزه علميه قم به تدريس فلسفه و تربيت شاگردان پرداخته بود. طعن طاعنان را به جان خريده بود و طعم تلخ تكفير را به جهت تعليم فلسفه و حكمت از سوي قشريون چشيده بود. روشن است كه چنين شخصيتي قدر فلسفه و فيلسوفان را مي داند و اگر او بر صدر بنشيند و قدر ببيند، فلسفه هم ارج و منزلت مغفول افتاده و معزول مانده خود را باز خواهد يافت و اين همه با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي، اتفاق افتاد. نفوذ معنوي وكاريزماي بي بديل امام خميني (ره) پيش از آن كه نهادهاي اجتماعي شكل بگيرد و نظام جمهوري اسلامي ايران استقرار پيدا كند، ابعاد شخصيتي او را در ساحات مختلف جامعه متبلور ساخت.
و اما در خصوص اقتصاد و سياست، انقلاب اسلامي با طرح شعار «نه شرقي، نه غربي» كه ناظر به نفي دو نظام كمونيستي و سرمايه داري بوده به لحاظ نظري در دو حوزه يادشده، دغدغه هاي جديدي پديد آورد. نفي دو نظام ياد شده جنبه هاي سلبي سياست و اقتصاد مورد نظر انقلابيون مسلمان را به نمايش مي گذاشت. البته همين جنبه هم، از سطوح شعاري آن كه بگذريم، در مقام نظريه پردازي و حتي استخراج و تنظيم برنامه هاي عملي با صعوبت و دشواري دست به گريبان است. تأكيد نظام هاي كمونيستي و ايدئولوژي هاي ماركسيستي بر قسط و عدالت و تأكيد نظام هاي سرمايه داري و ايدئولوژي هاي ليبرال دموكراسي بر آزادي، هر دو، در جنبه ايجابي سياست و اقتصاد مورد نظر انقلاب اسلامي، مطمح نظر بود. در واقع ايدئولوژي انقلاب، سنتزي از عدالت و آزادي را خواستار بود كه همه نقاط قوت ايدئولوژي هاي پيش گفته را داشته باشد و از نقاط ضعف آن ها عاري باشد. اين معنا به صورت آرماني در شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» متبلور شد. واژه «استقلال» در شعار ياد شده، ظلمي را كه قدرتمندان خودكامه، در قالب استعمار نو، نظم جهاني، جهاني سازي و... دنبال مي كنند، نفي مي كرد و «جمهوري اسلامي» به نظام عادلانه اي اشاره مي كرد كه در ساحت توزيع قدرت از دستاوردهاي عقل بشر در دوره كمال و بلوغ آن بود. امام خميني (ره) در مصاحبه ها و سخنراني هاي متعدد خود بر اين نكته تأكيد داشت كه مراد ما از «جمهوري» در «جمهوري اسلامي» شكل و قالب نظام و همان معنايي است كه در بقيه جمهوري ها مدنظر است. واژه «آزادي» در شعار ياد شده هم به آرماني اشاره مي كرد كه گفتيم از نقاط قوت ايدئولوژي هاي ليبرال دموكراسي است. البته از صحبت هاي امام خميني (ره) و ساير انديشمندان انقلاب پيداست كه آزادي مورد نظر، آزادي مطلق و بي قيد نيست. اين آزادي در درجه اول مقيد به قيد عدالت است. آزادي در همه زمينه ها اعم از فرهنگي، اقتصادي، سياسي، ديني و... تا آن جايي رواست كه منجر به ظلم و سلب عدالت نشود. در خصوص قيود ديگر آزادي بين انديشمندان و روشنفكران ديني اتفاق نظر وجود ندارد و اين مسئله از چالش هاي فكري روزگار ماست؛ برخي در قيد زدن بر آن چنان حداكثري عمل مي كنند كه معناي مقيد در ميان انبوه قيدها گم مي شود و به سخن ديگر آزادي بي معنا مي گردد. و برخي در مقابل، چنان خست مي ورزند كه ميزان بودن عدالت زير سئوال مي رود.
چالش ديگر در دو حوزه ياد شده (سياست و اقتصاد) تأمين سلامت نظام در همه محورهاي پيشگفته و تفسير و تأويل هاي مختلفي است كه از آن به عمل مي آيد. آن چه از مجموع سخنان امام خميني (ره) و همين طور سيره عملي ايشان بر مي آيد اين است كه اسلام بر مدل اقتصادي و سياسي معيني تأكيد ويژه ندارد. مدل هاي سياسي و اقتصادي مختلفي را كه مسلمانان تحت تأثير آموزه هاي دين اسلام از صدر اسلام تاكنون سامان داده اند، به رغم تفاوت هايي كه ميان آن ها وجود دارد، همگي اسلامي بوده است. دين اسلام در خصوص نحوه معيشت فردي و اجتماعي انسان اصول و قواعد كلي ارائه كرده است و تعدي از آن ها را جايز نمي داند، اما اين اصول و قواعد چنان نيست كه عقل بشر را معطل نمايد و استكمال تاريخي آن را ناديده بگيرد و يا مقتضيات زمان و مكان را در شكل دهي به مدل هاي ياد شده بي اثر بداند. از همين روست كه بسياري از آموزه هاي توصيه اي دين اسلام كه ناظر به ارتباطات چهارگانه آدمي است (ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با انسان هاي ديگر و ارتباط با طبيعت) امضايي است نه تأسيسي. در نظام مورد تأييد امام، كه اصول اساسي حاكم و ساختار و مدل آن در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران معين شده است، پاسداري از اصول و قواعد كلي ياد شده بر عهده شوراي نگهبان نهاده شده است. تنظيم و تصويب قوانين به مقتضاي زمان و مكان حاجات متحول جامعه و شهروندان از وظايف مجلس شوراي اسلامي است. مجمع تشخيص مصلحت كه در بادي امر (در قانون اساسي اول) پيش بيني نشده بود، بعد از چند سال اجراي قانون اساسي و تطبيق مدل ياد شده و ظهور پاره اي از مشكلات و موانع، به مثابه تبصره اي بر مدل مورد بحث اضافه شد؛ راهگشا بودن اين تبصره در قريب به دو دهه گذشته، امر غيرقابل انكاري است. و اين همه بدان معناست كه اصول اسلامي پيش گفته در عين ثبات، مقولات متغيير زمان ها و مكان هاي مختلف را بر مي تابد.
|
|
حجت الاسلام عبدالحميد معاديخواه، تاريخ پژوه آفاق روشن تاريخ پژوهي
جمع بندي ام از تجربه هاي فزون بر يك ربع قرن اين است: به هر روي انديشه را چندان جدي نگرفته ايم!
اگر بخواهيم در اين زمينه- فارغ از روزمرگي و هياهوي سياسي- به نتيجه گيري هاي قابل قبولي برسيم، بايد گفت وگوهايي اساسي را پذيرا باشيم كه گويي زمينه ندارد.
از همه چيز مي گذرم و خود را به حوزه تاريخ محدود مي كنم. در اين حوزه پيش از هرچيز توسعه اي چشم گير در رشته تاريخ در دانشگاه، واقعيتي انكارناپذير است. پس از آن پيدايش نهادهايي است كه به تاريخ معاصر با نگاهي معطوف به تاريخ انقلاب اسلامي، اهتمام دارند.
در كارنامه اين نهادها ۳ اقدام قابل دفاع است:
۱- انتشار آثاري به عنوان خاطرات كه تاريخ شفاهي را زبانزد كرده است.
۲- انتشار صدها اثر در زمينه اسناد.
۳-كارهايي پراكنده در زمينه روزشمار و كرنولوژي.
اگر بخواهيم واقعيت را ناديده نگيريم، آنچه تقريباً هيچ كاري در زمينه آن نشده است، نظريه پردازي و نوآوري در عرصه انديشه است. اين در حالي است كه بهره وري در تمام زمينه هايي كه به آن اشاره شد در گرو همين كار اساسي است كه نكرده ايم! بنياد تاريخ انقلاب اسلامي آخرين شماره از «ياد» (فصل نامه اين بنياد) را به اين مهم اختصاص داده است؛ با عنوان «وضع موجود در تاريخ نگاري» .
اگر در مطبوعات، نيم نگاهي به اين مهم معطوف باشد، مي توان به آغاز راهي اميدوار بود كه سرآغاز حركت از اين شرايط به سوي وضع مطلوب است.
اميدوارم كه در سال ۸۵ بتوانيم در مراسم جشن هاي پيروزي انقلاب اسلامي، در اين زمينه خبرخوشي براي اهل تاريخ داشته باشيم.
دكترسيديحيي يثربي، استاد فلسفه و عرفان
در دانشگاه علامه طباطبايي
تأكيد بر عقلانيت
پيدايش و تعالي تمدن ها در گرو پيشرفت در دانش و معرفت است. در نقش بنيادين فلسفه در پيشرفت دانش و تمدن نيز جاي ترديد نيست. فلسفه از دو جهت در تحول علوم و تمدن ها اثر مي گذارد؛ يكي طرح آرمان ها و اهداف جديد براساس نگرش فراگير و عميق به جهان هستي و ديگري با نشان دادن راه و روش درست. روزي كه بيكن از ايجاد دنياي ديگر سخن مي گفت، تحولات بعدي تمدن ها، در خيال كسي نمي گنجيد!
آري در حالي كه مردم عادي به آنچه دارند قانع و خرسندند، فيلسوفان و نظريه پردازان انديشمند، به شرايط برتر و بهتر مي انديشند. با اينكه پيشوايان معصوم ما كسي را كه دو روزش در شرايط برابر بگذرد، نكوهش كرده اند، متأسفانه ما به دلايل گوناگون چنانكه بايد و شايد براي تحول و تجدد تلاش نمي كنيم. و اما پاسخ پرسش ها:
۱- دستاوردهاي انقلاب اسلامي در اقتصاد و سياست و علوم انساني چيست؟ انقلاب يك تحول است. تحول انقلابي، خودش محصول و نتيجه نابساماني هاي جامعه است. انقلاب، تنها زمينه و امكانات جديد فراهم مي آورد و بايد ديگران در شرايط جديد كار بكنند و تحولات علمي و فرهنگي و اقتصادي و سياسي پديد آورند. آيا در شرايط جديدي كه انقلاب پديد آورد، كار شايسته يك انقلاب بزرگ را انجام داده ايم؟
پاسخ اين پرسش را به عنوان پاسخ پرسش دوم، توضيح خواهم داد.
پرسش دوم، نشان مي دهد كه شما بر اين باوريد كه ما نظريه هاي گوناگوني در اين سه زمينه داريم و اكنون بايد به ارزيابي نظريه هاي بعد از انقلاب خود بپردازيم! اما صادقانه بايد بگويم كه نه! كاري نشده است! و بايد ديد كه «چرا؟!»
من فلسفه را به عنوان يك معرفت بنيادي و كارساز انتخاب كرده، نمونه هايي از مشكلات گوناگون نظريه پردازي را، ذكر مي كنم:
۱- بي توجهي به نقد: تا نقد نباشد، نظريه پردازي و نوآوري نخواهد بود زيرا تا انسان از كاستي هاي وضع موجود خود آگاه نگردد، به جبران آنها با نظريه هاي جديد نخواهد پرداخت. نبود نقد، خود علل و عواملي دارد از جمله:
الف- مشكلات معرفت شناختي و روشي؛ هنگامي كه ذهن حكماي پيشين خود را برابر با جهان خارج دانسته و خلاف يقين آنان را غير ممكن مي دانيم، راه هرگونه تلاشي را براي تحول بسته ايم!
ب- گذشته گرايي؛ ما هر گذشته اي را از آيندگانش مهمتر مي دانيم و هر شاگردي را از استادش كمتر مي شماريم؛ بنابراين هيچ نسلي نبايد به خود اجازه اظهار وجود بدهد كه اين كار، جسارت و گستاخي به بزرگان به شمار مي رود!
ج- استناد به متن و مفاهيم؛ همين كار ما را از پرداختن به واقعيت بي نياز كرده و باعث شده كه علوم تجربي و عقلي را نيز به صورت نقلي فراگيريم.
۲-كم توجهي به عقلانيت: متأسفانه با آن همه تأكيد اسلام بر عقلانيت و تفكر و تدبر در آفاق وانفس، ما به شدت با معارف غيرعقلاني درگير شده ايم. در حوزه غيرعقلاني، نه نقد در كار است و نه نظريه!
۳- سرمشق هاي نامناسب: حوزه فلسفه در مراكز دانشگاهي ما و در قسمتي از حوزه علميه قم از سرمشق هاي نامناسبي پيروي مي كنند كه آنان را از نقد و نظريه پردازي باز مي دارند. از جمله:
الف- مستشرقان؛ ما به خطا آنان را از متفكران بزرگ غرب مي شماريم؛ مانند كربن، ماسينيون، نيكلسون و... .
ب- سرسپردگان كليسا؛ با شكست در ميدان خردورزي به اين در و آن در مي زنند و پلوراليزم و تجربه ديني و ... را مطرح مي كنند.
ج- سنت گرايان؛ دانسته و ندانسته ما را از تجدد منع كرده و به سفر به گذشته هاي دورمان دعوت مي كنند و گذشته همگان را نيز مهم و معتبر و فوق العاده مي شمارند! اگرچه اديان شرك و افسانه هاي باستان باشد.
د- كاسب كاران؛ گروهي از استادان كه همه جا حاضرند و هيچ جا را جدي نمي گيرند. با داشتن مسئوليت هاي بزرگ، باز هم از خير تدريس و استخدام مجدد پيرانه سر در دانشگاه آزاد دست برنمي دارند. اين سيره ناپسند را به دانشجويان و دست پروردگان خود نيز سرايت داده اند.
۴- مديريت هاي نالايق: مثلاً كسي كه حتي يك روز در دانشگاه يا در پژوهشگاهي نبوده، مدير پژوهشگاه و مراكز آموزش عالي مي شود و چه بگويم؟!
با اين وصف شرايط بسيار مساعد است و بايد كوشيد، ولو در حد نقد!
دكترعلي اصغر مصلح:
عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي
انقلاب اسلامي و جهان جديد
انقلاب اسلامي بدون ترديد بزرگ ترين صورت ظهور وفاق جمعي ايرانيان در دوره جديد است. اين حركت هر چند در ابتدا به صورت واكنش نسبت به برنامه هاي مدرنيزاسيون و ميل به احياء سنن اسلامي ظاهر شد، ولي چنين واكنش و خواستي نمي توانست به تنهايي پاسخگوي همه اقتضائات زندگي جمعي در مناسبات پيچيده معاصر باشد. به همين جهت هرچند وقوع انقلاب اسلامي معنا و ضرورت خود را داشت اما انقلاب اسلامي، آغاز دوره اي از چالش هاي جديد براي جامعه ايراني بود؛ كشورهايي مانند ايران از آغاز دوره جديد در مسير تلاقي و چالش هايي قرار گرفته اند كه با حركت هاي واكنشي و يكجانبه، كارشان سامان نمي يابد. اگر نهضت مشروطيت مهمترين حركت ايرانيان در جهت اخذ ميراث فرهنگ مدرن بود، انقلاب اسلامي، بزرگ ترين واكنش در برابر اخذ فرهنگ مدرن بدون لحاظ گذشته و خويشتن تاريخي بود. با اين نگاه، طبيعي مي نمايد كه در انديشه هاي انقلاب اسلامي تمايل به احياء فرهنگ اسلامي غالب باشد. اگر با اين وصف بخواهيم دستاوردهاي انقلاب اسلامي را برشماريم، مهمترين دستاورد، ظهور و فوران عناصر فرهنگ اسلامي- ايراني و به تفصيل كشيده شدن قابليت ها و توانايي هاي آن بود. در هيچ دوره ديگري از تاريخ ايران، اين اندازه اهتمام براي احياء انديشه و فرهنگ شيعي با رهبري مستقيم روحانيت شعيه سراغ نداريم. از ديگر تبعات انقلاب اسلامي مواجهه مستقيم مردم در مقياسي وسيع با عناصر مقوم فرهنگ مدرن و تجربه مستقيم و ملموس بسياري از اساسي ترين دستاوردهاي فرهنگ جديد مانند عقلانيت مدرن، اومانيسم، حقوق بشر، مردم سالاري، تسامح و تساهل بود.
اما با همين نحوه نگاه تاريخي به انقلاب اسلامي، مي توان از آسيب شناسي انقلاب هم سخن گفت. اگر حفظ انقلاب اسلامي را منوط به التزام بدون چون و چرا به فهم غالب در سال هاي وقوع انقلاب اسلامي تلقي كنيم، زمينه آسيب پذيري حتي همان خواست را فراهم نموده ايم. خواست حفظ مواريث و فرهنگ اسلامي بايد در شرايط عالم جديد و در ذيل ديگر تجارب بشري به انديشه درآيد؛ در غير اين صورت، انديشه انقلاب اسلامي كه در زمان خود معنا و ضرورت خاص خود را داشت، زمينه آسيب پذيري را خود براي خود پديد مي آورد. اين نكته در مورد همه انقلاب ها صادق است. مهمترين آسيب براي هر انقلاب، افراط در جهت گيري هايي است كه در شرايط حاكميت احوال انقلابي شكل گرفته و بي توجهي به تجاربي است كه در مسير، قابل اخذ است. حيات هر ملتي فراز و نشيب هاي خاص خود را دارد. در اين مسير احوال متفاوتي بر مردم عارض شده و منشأ حركت هاي مختلف مي شود. انقلاب نيز پديده اي معلول جمع شدن انرژي يك ملت در جهتي خاص است. نمي توان احوال عارض شده در دوره اي خاص را مرجع هميشگي براي آن ملت تعيين كرد. اين روش، خود زمينه بيشترين آسيب را براي دستاوردهاي انقلاب در تاريخ يك ملت فراهم مي كند. اما در عرصه انديشه ورزي، اين آسيب و آفت به صورت تكرار كليشه ها و اظهارات سطحي و مردم پسند ظاهر مي شود.
|
|
دكتر منوچهر صانعي دره بيدي
نويسنده، مترجم و استاد فلسفه
دانشگاه شهيد بهشتي
توجه به زندگي روزمره
۱- در پنجاه ساله اخير، ما دچار رخوت مزمني در زمينه مسائل فرهنگي و علمي و بخصوص فلسفي بوده ايم. اين رخوت عوامل متعددي داشته است. يكي از عوامل آن به بي ارتباطي ما با دنياي خارج برمي گردد. شايد از ميانه دوره قاجار و عصر پهلوي به دليل ارتباطاتي كه با غرب پيدا كرديم، كم كم متوجه شديم كه در دنيا چه مي گذرد. در همين راستا دست به اقداماتي هم زديم كه از جمله مي توان به تأسيس دار الفنون توسط اميركبير و ترجمه برخي از متون فلسفي مغرب زمين اشاره داشت؛ اما از انقلاب اسلامي به بعد به دليل تكان فرهنگي كه انقلاب پديد آورد، آشنايي با بنيانهاي تفكر مدرن شدت گرفت. بي اغراق مي توان گفت كه پس از انقلاب ترجمه كتابهاي فلسفي در همه شقوق فلسفه و نيز رفتن دانشجويان براي ادامه تحصيل در مقاطع بالاي دانشگاهي در رشته هاي گوناگون فلسفه به نسبت دوره هاي قبل از آن چندين برابر افزايش داشته است. نيز همان گونه كه پيشتر اشاره شد، در مقايسه با عصر پهلوي بخصوص دوره محمدرضا شاه ،رخوت زيادي مجامع دانشگاهي و علمي را فرا گرفته بود. اگر هم جنبش هاي فكري و علمي وجود مي داشتند، بيشتر رنگ سياسي پيدا مي كردند. درواقع كار فرهنگي خاصي صورت نمي گرفت. درواقع انقلاب اسلامي از اين جهت كه اميد تازه اي را در دل همه پديد آورده بود، قشر دانشگاهي را نيز بي نصيب نگذاشت. اين بود كه دانشگاهيان بخصوص انديشمندان حوزه فلسفه دست به ترجمه وسيع آثار مهم فلسفي غرب زدند. كارهايي كه ترجمه شد بر چند دسته است. دسته اي از اين آثار جزو كتابهاي اصلي متافيزيك مدرن است. از آن جمله مي توان به برخي آثار ارسطو، افلاطون، دكارت، اسپينوزا، كانت، هگل، لايب نيتس و... اشاره كرد. مثلاً مرحوم لطفي از جمله پيشگامان اين نهضت بود.
دسته اي ديگر آثار مرتبط با فلسفه سياسي بوده است. اين دسته آثار هم بر دو گونه قابل تقسيم بندي هستند: بخشي كه مربوط به سياست به معناي اخص كلمه مي شود. تقريباً مي توان گفت كه وزارت امور خارجه برخي از افراد مستعد را با حمايت خود در اين زمينه فعال نگه داشته است. مانند آثاري كه دكتر سيد علي محمودي از جمله در زمينه فلسفه سياسي كانت نوشته است. بخش دوم مربوط به آثاري هستند كه به صورت پراكنده اما نسبتاً به وفور توسط مترجمان زبردستي چون دكتر عزت الله فولادوند و ديگران به انجام رسيده است.
۲- نكته مهمي كه در آسيب شناسي ترجمه ها و نگارش هاي انجام شده در حوزه فلسفه به چشم مي خورد اين است كه هشتاد تا نود درصد اين كارها صرفاً براساس علاقه و سليقه شخصي و كمترين حمايت ملي و دولتي صورت گرفته است. در صورتي كه امروزه در كشورهاي پيشرفته بسياري از اين كارها هم از حمايت مردمي و هم پشتيباني دولتي برخوردار است.
نكته ديگر آنكه ما در برخي زمينه ها بسيار كم كار كرده ايم. از جمله اين زمينه ها، مسائل مرتبط با زندگي روزمره مردم است. اين مسائل از نوع فلسفي اند اما نه فلسفي به معناي متافيزيكي لفظ. فلسفي بدين معنا كه بايد و مي توان در مورد آنها دست به نظريه پردازي فلسفي زد و آنگاه اين نظريه ها را توسط نهادهاي دولتي يا غيردولتي به مرحله اجرا درآورد. من در اين باره فهرست وار به سه مورد اشاره مي كنم:
الف) كار: ما ايرانيان اصولاً كم كار هستيم و در اين زمينه آمارهاي مستند زيادي موجود است. درواقع ما كار نمي كنيم. بايد ريشه هاي فرهنگي و تربيتي اين مسئله را جست وجو كرد. البته نسبت به پيش از انقلاب در اين زمينه از تحرك بيشتري برخوردار بوده ايم.
ب) مصرف گرايي: مسئله دوم، مصرف بي رويه است. ما همان اندازه كه به كار كم اهميت مي دهيم، بي حساب و كتاب مصرف مي كنيم. در صورتي كه بايد فرهنگ مصرف را نهادينه كرد. بايد بررسي كرد كه چرا ما چنين رويه اي داريم؟ البته بي شك علم اقتصاد يا جامعه شناسي در اين زمينه كارآمدند اما بررسي زيرساخت هاي فرهنگي و فكري آن كار پژوهش هاي فلسفي است.
ج) مديريت علمي: متأسفانه در اين زمينه وضع ما حتي پس از انقلاب هم تغييري نكرده است. بدين معنا كه هيچ گاه كار علمي را به دست متخصص آن نسپرديم. درواقع خيلي كم معيارهاي علمي را مبناي چينش نيروهاي متخصص علمي و فكري قرار داده ايم.
د) آزادي هاي اجتماعي: و اين دست كم از نظر من دانشگاهي مهم ترين وجه انقلاب بوده است، همان گونه كه آزادي را در شعار معروف «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» زمزمه مي كرديم. امروزه مشخص شده است كه تمدن محصول كار است و كار هم نتيجه فعليت يافتن استعدادهاست. بي شك اين استعدادها در يك فضاي آزاد و باز رشد مي كند. همان گونه كه در سده هاي سوم و چهارم اسلامي شاهد شكوفايي عظيم علمي و فكري بوديم. البته اين مشكل تاريخي ما ايرانيان است. بعد از انقلاب هم خيلي كم در اين زمينه پيشرفت كرديم؛ اما هنوز نيازمند ممارست بيشتري هستيم.
به هر روي، همان گونه كه اشاره شد، اين معضلاتي كه به طور خلاصه آنها را ذكر كردم، غالباً ريشه فرهنگي و تربيتي دارد.
اين را عرض كردم به اين دليل كه ما عادت كرديم تا هر مشكلي را گردن حكومت يا دولت بيندازيم. از اين رو اين گرفتاري ها بسيار ژرف تر از آن است كه مي پنداريم.
بايد كار فكري و فرهنگي كرد و ما در اين زمينه ها تقريباً هيچ كاري نكرده ايم.
دكتر حكمت الله ملاصالحي،
باستانشناس و استاد دانشگاه تهران
تحولي از منظر تاريخ
دو -سه دهه درمقايسه بايك يا چند سده و هزاره تحولات بنيادين تاريخي و تعيين كننده كه در گذشته در تاريخ فرهنگها و جامعه ها آزموده و پشت سر نهاده ايم براي حيات يك حركت، جنبش، خيزش و انقلاب در عصري توفان گرفته، ملتهب، آتشناك، زمان كوتاهي است. نقد، داوري و تحليل درست از هستي و چيستي آن نيز در سيلاب و سيلان رويدادها و تحولات زنجيره اي ، كه خود زيستگاه و رستنگاه آن بوده ،دشوار و پيچيده تر از آن است كه اغلب تصور شده است. به ويژه براي تحليل گري كه در درون حوادث آن حضور داشته و در صحنه نقش آفريده و در خلق آن مشاركت جسته و در فضاي تحولات آن زيسته و انديشيده و از شرايط آن تأثير پذيرفته است.
هر تحول اصيل و بنيادين تاريخي، فكري و معنوي در مرحله نخست يك رويداد كيفي و عبور از موقعيت و موضع امكان و ورود به ساحت تاريخي خلاق و فعليت و تحقق شرايط جديد است. امكانات معنوي، فكري و روحاني كه در حالت قوه و موضع امكان، محبوس بوده اند، با انقلاب به حركت، جنبش، خيزش و فعليت درآمده و به خلق شرايط جديد مي انجامد؛شرايطي كه انتظار اين است كه از موضع و موقعيت پيشين هم به مراتب خلاق ترو پويا ترو بالنده تر و هم آنكه تندرست تر بوده باشد. به همين دليل نيز به عيار آمارها و ابزارهاي كمي، چيزي را كه سرشتي كيفي دارد نمي توان محك زد و تحليل و تصويري درست از هستي و چيستي آن ارائه داد. دستاوردها و امكانات كمي كه در حوزه اقتصاد و معيشت و حيطه دانش و فناوري و موفقيت هاي چندضلعي كه در ميدان فراخ رقابت سرمايه ها و ثروتها طي دهه هاي اخير به هر بهايي حاصل شده، عليرغم همه اهميت شان چيزي از ماهيت انقلاب اسلامي به عنوان يك حركت، خيزش و تحول عميقاً معنوي و جنبش روحاني (كه سر از افق چندين هزاره سنت و ميراث وحياني مشرق ميانه بركشيده و مدعي و منادي جامعه و جهاني الهي، معنوي، عادلانه و روحاني تر است) به ما نمي گويند. يك تحول و رويداد تاريخي را زماني اصيل و بنيادين تجربه كرده و زيسته و پذيرفته ايم كه هم توانسته گامي از شرايط موجود فراتر نهاده و افقها و مناظر جديدي را از «واقعيت» به روي ما بگشايد، هم آنكه از موقعيت و موضع قوه و امكان عبور كرده و وارد حيطه زنجيره اي از خلاقيتها و تحولات خلاق جديد شده و زمينه را براي افتتاح موقعيت ها و شرايط تازه مستعد و مساعدتر كند. همه تحولات اصيل و بنيادين فرهنگي و فكري و تاريخي و معنوي چنين بوده اند. انقلاب هزاره هاي نوسنگي در انتهاي پيش از تاريخ و تكوين جوامع شهري در غرب آسيا در پايان هزاره چهارم پيش از ميلاد و همچنين تحولات عميقاً فكري و معنوي «دوران محوري» ،به تعبير كارل ياسپرس ،در اوايل و ميانه هزاره اول پيش از ميلاد و همچنين تحولات سده هاي سبز و مرطوب ارزشهاي انساني در دوره جديد در باختر زمين همه از چنين ويژگيهايي برخوردار بوده اند. همه تحولات اصيل و بنيادين فرهنگي، نيروهاي بالقوه و محبوس انسانها، جامعه و فرهنگها را به حركت درآورده و وارد حيطه خلاقيتهاي چند سويه در ساحت ذوق و ذائقه و اخلاق و معنويت و كنشهاي شناختاري كرده اند. يك انقلاب، يك تحول اصيل و بنيادين به هر ميزان ژرف و موج خيزتر به وقوع پيوسته، چالش برانگيز تر نيز بوده است؛ چالش خيز براي كانون هايي كه منافع و مطامع و مصالح و مقاصد خود را در حفظ شرايط موجود و تثبيت و تداوم آن مي ديده اند. انقلاب، حركت و عزيمت به سمت شرايط ديگر و عبور از شرايط موجود است. انقلاب اسلامي، اصالت، ماهيت و چهره واقعي خود را زماني آشكار و عيان تر خواهد كرد كه بتواند كانون هاي سلطه و سيادتي را به چالش فرابخواند و آنها رابا ارزشها و آرمانهاي عميقاً الهي و معنوي و روحاني خود به زير افكند و راه را براي افتتاح و ورود به جامعه و جهاني معنوي، الهي، عادلانه و روحاني تر هموار و فراخ تر كرده و ذوق و ذائقه و امكانات عظيم معنوي و كنش هاي خلاق روح آدمي را (كه شتابناك و به طرز گسترده و فراگير به سمت خلاقيتهاي اهريمني، آتشناك و ويرانگر در حركت بوده و به استخدام و اسارت نيروهاي شيطاني درآمده )به سوي خلاقيتهاي اهورايي، روحاني و اصيل تر فرا خواند و سوق دهد.
وفور اقتصادي و رونق بازار و توسعه تجارت و دادوستد و گشودن و گشادن باغهاي سبز سرمايه و ثروت و مكنت مادي به روي اقشار مختلف اجتماعي و زدودن فقر و بي عدالتي از چهره فرهنگ و زندگي آدميان و عنايت و التفات جدي به آزاديهاي فردي و اجتماعي همه مهم اند و ارجمند و گرامي؛ ليكن تحقق اينها همه براي آنكه از مسير معنوي و ساحت تاريخي و فرهنگي روحاني خارج نشوند منوط به تحقق و حضور فعال انساني الهي، روحاني و معنوي تر است نه بالعكس. جنبه هاي هستي شناختي و عميقاً «روحاني» ، آزادي، عدالت، خلاقيت و مسئوليت چيزي نيست كه بتوان آنها را به اضلاع و ابعاد صرفاً اجتماعي و كمي و مادي و ابزاري فروكاست و رسالت يك انقلاب عميقاً الهي، معنوي و روحاني را به حيطه دستاوردهاي مادي و خلاقيتهاي كمي محدود و محبوس كرد.
رسالت انقلاب اسلامي، جهاني، بنيادين و عميقاً معنوي بوده و از تحقق خلاقيتهاي كيفي پران از آشيانه هاي روح در نسبت و ميثاق استوار با خداوند سربرمي كشند. تنها با تحقق چنين ارزشها و حضور فعال انسان الهي، روحاني و معنوي بر صحنه و عرصه تاريخ و فرهنگ جهاني است كه مي توان از جهنم آتشناك و دوزخ خلاقيت هاي اهريمني عبور كرد و بشريت را به سمت خلاقيت هاي اهورايي سوق داد. شعار جهاني ماركسيستها، اتحاد جهاني اقشار كارگري و طبقات محرومي كه ابزارهاي توليد نظام سرمايه داري را به وجود مي آورند، بود. آنها در هر تجمعي پرولتارياي جهان را به اتحاد فرامي خواندند: «پرولتارياي جهان متحد شويد» . اين شعار جهاني آنها بود. شعار و حركت جهاني انقلاب اسلامي فراخواندن همه مؤمنان و آزادگان جهان به اتحاد است. «مؤمنان و آزادگان و موحدان جهان متحد شويد» . البته جانهاي مؤمن و آزاده هر جا كه زيسته اند در اتحاد و وفاق بوده اند. تنها با صفي متحد و مرصوص از مؤ منان و آزادگان و موحدان جهان است كه مي توان اميدوار افتتاح جامعه و جهاني معنوي، آزاد، عدالتخواه و الهي تر بود. انقلاب اسلامي، انقلاب سود و سودا و دام و دانه و فريفتگان فرصت و شيفتگان ثروت و اندوختن و انباشتن سرمايه و فربهي تن نيست، انقلاب ايمان و معنويتي است هابيلي در دولت عشق و ايثار و شهادت و فربهي جان. هر آن كس كه براي نان و جان خود تلاش كرد در ميراث مشترك طبيعي با حشرات و بقرات سهيم شد و هر آن كس كه براي نان و جان و رستگاري ديگري كوشيد در حيطه تاريخ و ميراث مشترك انساني قرار گرفت و با خداوند خود را همسو يافت.