شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
نگاهي به چند فيلم جشنواره ۲۴
شاعرانه و غمگين
001044.jpg
صحنه اي از فيلم چند مي گيري، گريه مي كني؟
آناهيد موسيان
جايي در دوردست (خسرو معصومي)
«جايي در دوردست» ادامه منطقي مسيري است كه سال پيش و با فيلم «رسم عاشق كشي» شروع شد و گويا خسرو معصومي قصد دارد در تكميل سه گانه اش به زودي ساخت سومين بخش آن را نيز با نام «جايي در بهشت» آغاز كند تا سه گانه اش را كامل كند دو فيلم «رسم عاشق كشي» و همين طور «جايي در دوردست» به ژانري مي پردازند كه به شدت جاي آن در سينماي ما خالي بود يعني پرداختن به وجوه و مسائل اجتماعي در حوزه روستاها. اشتراكات اين دو فيلم وجوه مختلف دارد از مكان جغرافيايي گرفته تا آدم هاي آن كه دو جنس و گروه هستند مردم عادي درگير با زندگي و آن سو قاچاقچيان چوب كه از تنش و تقابل اين دو گروه درام و ماجرا شكل مي گيرد.خسرو معصومي رسم داستان گويي را خوب مي داند. فيلم قطب آدمها منفي و مثبت خود را دارد و... و البته تفاوت آشكاري كه ميان اين دو فيلم است گويا معصومي در «جايي در دوردست» تا اندازه از زهر و كوبندگي فيلم قبلي اش كاسته است.
اما با همين درام زندگي نيالا و جمال هم چنان هشداردهنده است و تماشاگر را اندوهگين مي كند. اگر در فيلم قبلي طيف بيشتري از آدم ها در دايره توجه فيلم ساز قرار مي گرفتند اما اينجا او بيشتر نگران و درگير سرنوشت نيالا و جمال است و لوكيشن ها براساس مناسبات آنها تعيين مي شود محل كار آنها جايي كه همديگر را مي بينند، روز عروسي، جنگل  و... ميان جمال و نيالا احساس و عشقي به وجود مي آيد اما براي رسيدن به وصال موانع زيادي وجود دارد و خشونت جاري در فيلم اولين عامل تهديدكننده است و در شكل و شمائل پدر نيالا معنا پيدا مي كند. پدري كه قاچاقچي چوب است و حتي به دخترش نيز رحم نمي كند و نيالا به شكل سمبوليك از حرف زدن پرهيز مي كند. وجوه شاعرانه و غمگين فيلم نيز پررنگ است. محل كار نيالا پر از شور و كار و گرما و رنگ است. اما هر بار كه آنجا بحث عروسي پيش مي آيد با اتفاقي رو به رو مي شويم و سرآخر نيز جمال با پايي شكسته و زخمي به آن مكان مي رود. او اگرچه آدم ساده اي است اما اين بار از حرفه حرف زدن سود مي جويد اما جواب او خشونت است.
سرآخر نيز او راهي ندارد جز قبول شرط پدر نيالا و پذيرفتن قتلي كه خود مرتكب نشده. اما فيلم شخصيت محوري ديگري نيز دارد آن برف سفيد با آن بارش بي امان و آن سردي و سكونش گويا تا ابد براي آن مردم گريزي از سرنوشت شان وجود ندارد اما پايان بندي فيلم هم خوب است اگرچه جمال به كمك معلم تصميم نهايي اش را براي گريز با نيالا مي گيرد. اما سردي و سفيدي كه آنها را در دل خود گرفتند نويد چنداني براي پيدا كردن مطالبي براي آرامش نمي گذارد و البته خلاف اين را نيز مي توان تصور كرد وقتي دوربين آرام از آن زمينه برفي دور مي شود و اوج مي گيرد و جمال و نيالا را به صورت نقطه هاي سياهي مي بينم كه از آن مكان دور مي شوند.
عصر جمعه (مونا زندي حقيقي)
مونا زندي در اولين تجربه سينمايي بلند خود از هر جهت موفق مي نمايد او براي روايت داستان خود حوزه سينماي اجتماعي را انتخاب كرده كه هميشه سوژه هاي آن به روز و پرالتهاب و شكل گرفته از مناسبات جامعه هستند. محور اصلي فيلم برزندگي يك زن مي گردد بر زندگي سوگندي كه در ميانسالي قرار دارد ما در زمان حال درگير زندگي او مي شويم اما كارگردان ما را حساب شده درگير آينده و گذشته اين زن مي كند و روايت خود را جلو مي برد. عصر جمعه به واسطه بازي پرتوان و زيبا و تأثيرگذار رؤيا نونهالي در نقش سوگند تبديل به اثري چشمگير و به يادماندني مي شود. اگرچه تاحدي نونهالي اين نقش را قبلا و تاحدودي در فيلم زندان زنان تجربه كرده بود اما اين بار گويا همان زمان وارد اجتماع شده او دوست ندارد كه پيش خانواده اش برگردد چراكه از طرف آنها رانده شده از آن سوي نيز كودك خود را كه ناخواسته به دنيا آمده زندگي او را حفظ مي كند و اسراري را از او پنهان مي كند كه همين بعد ها درام زندگي اش را تلخ تر مي كند. از آن طرف، در تجربه جديدي احساسي اش دوباره شكست مي خورد تمام لحظه هاي زندگي سوگند با بازي خوبي كه از رؤيا نونهالي مي بينيم داراي حسي عميق و ماندگار مي شوند. زماني كه در حال آرايشگري است و مشتري اش را نصيحت مي كند زماني كه به فرزندش مهرباني مي كند و با بي مهري او روبه رو مي شود وقتي با خشم خواهرش را از خود مي راند. وقتي كه با يادآوري گذشته اش زار مي زند و... اما مونا زندي ساختار خوبي نيز براي فيلمش انتخاب كرده. او روايت خود را كوتاه كوتاه و با تقسيم در زندگي سوگند و خواهرش پي مي گيرد. از يك طرف سفري شهري شروع مي شود كه نشان مي دهد سوگند در چه مكان هايي كار كرده و زندگي سختي داشته و از آن طرف مناسبات امروز او را مي بينم و درگيري او با پسرش. اوج داستان در لحظه اول به فروپاشي مي رسد كه وقتي پسر راز زندگي شان را مي فهمد اما حضور آرامشگر خواهر سوگند و عزم بر شكل گيري دوباره خانواده پايان را منطقي و موجه جلوه مي دهد. وقتي كه سوگند از غذايي كه آماده كرده مي گويد و شال بافتني را روي ميز مي گذارد و دست پسر كه بعد از رفتن مادرشان را برمي دارد.
001038.jpg
زمان مي ايستد (عليرضا اميني)
اين كه زني تنها سفري را آغاز كند و در انتظار تولد كودكي نيز باشد و نقش زن را نيز بازيگر حرفه اي بازي كند. نويد اين را مي داد كه فيلم «زمان مي ايستد» مي توانست اثري قابل تأمل باشد، اما متأسفانه اين گونه نيست. اگرچه فيلم خط داستاني مشخصي دارد اما به علت نبود فيلم نامه اي مشخص و منسجم _ چيزي كه بارها خود اميني نيز بر آن تأكيد كرده _ فيلم را چنان آشفته كرده كه ديالوگ هايي كه زن و كودك در آستانه تولدش مي گويد و حرف هايش با خدا تبديل به هذيان هايي عجيب و غريب مي شوند. زن ظاهرا سفرش را براي اين آغاز كرده تا آينده اي خوب را براي كودكش تأمين كند و همسرش را بيابد تا به زندگي خانوادگي اش سامان دهد اما رفتارهاي او آن قدر عجيب و غريب است كه اولين ذهنيت تماشاگر اين است كه او به تنها چيزي كه فكر نمي كند تأمين سلامتي همين كودك است. او مي دود در برف ها جولان مي دهد خودش را به در و ديوار مي زند حتي از تنها امكاني كه براي گرم كردن خود و جنين در شكمش دارد _ كبريتي را كه راننده كاميون به او داده تا با آن آتشي درست كند _ استفاده درست نمي كند. به علت نبود فيلمنامه ديالوگ ها شبيه به هذيان هستند و يا حرف هاي لوسي كه خود بازيگر مجبور است آنها را كنار هم بچيند. براي همين هم نصف بيشتر فيلم ها صرف گفتن «مامان جون» ، «جوجوجون» و «مهربون باش» مي شود. ظاهرا كلبه اي كه در مسير راه زن وجود دارد آن آدم برفي، آدم هايي كه در انتهاي فيلم پيكرشان يخ زده و زن براي آنها آتشي بزرگ را فراهم مي كند بايد كاركردي دراماتيك داشته باشند. اما اين گونه نيست و همه چيز در فضا رها مي شود. فيلم به لحاظ ساختاري نيز اگرچه زير لفظ تجربي سعي در توجيه خود دارد، اما از اين منظر حرفي تازه ندارد و پر از آشفتگي است. فقط در انتهاي فيلم پي مي بريم كه نماهايي كه زن را در كاميون مي بينيم صحنه هاي فلاش بك است. صحنه هاي ديگر دوربين حركات كنترل شده اي ندارد و تمام نماهايي اوتي و پرت را پررنگ مي كند. اين كه چرا فيلم كه با مرگ زن در حال به اتمام رسيدن است دوباره به نماي اول برمي گرديم و زن را كه از كاميون پياده شده و خود را آماده سفر مي كند جاي سئوال دارد.
چند مي گيري گريه كني (شاهد احمدلو)
اولين فيلم بلند شاهد احمدلو آن چنان كه در زمان توليد گفته مي شد بايد كه پهلو به كارهاي طنز و خصوصاً سياه مي زد. فيلم روايتي است از زندگي مرد متمولي به نام رضا شايسته كه احساس مي كند روزهاي پاياني عمرش فرا رسيده او كه بستگانش در خارج از كشور به سر مي برند حالا در صدد است كساني را بيابد كه براي او مراسم تدفين برپا كنند و بر مرگش گريه كنند. او با مردي به نام اشكبوس آشنا مي شود كه بنگاه فعاليت هايي اين گونه را دارد و اين آغاز ماجرا است فيلم بسيار پرشخصيت و كاراكتر است و اكثراً از چهره بازيگران قديمي و نقش دوم استفاده شده. تقابل رضا شايسته با اين گروه عجيب و غريب حوادث عجيبي را شكل مي دهد. فيلم از يك سو نگاه انتقادي به مسائل مربوط به تدفين دارد در واقع مراسم هاي مختلفي كه برگزار مي شود و از طرفي نيز وقتي اين گروه خود را آماده انجام مراسم خاكسپاري مي كنند حوادث طنز ديگري پيش مي آيد و شوخي هايي كه البته مدام تكرار مي شود و گروهي كه هر لحظه بر تعداد آنها اضافه مي شود مرز خنده و گريه از ميان برداشته مي شود اما مشكل فيلم  اين است كه انسجام چنداني ندارد اگر فيلم پركاراكتر است اما كار آنها در حال چرخيدن است و هر كسي حرف خود را مي زند رضا شايسته با توجه به اينكه به مرگ نزديك است حرف هايي با رنگ و بوي فلسفي مي زند آن ديگري مشكل بي پولي دارد. ايران يكي از شخصيت هاي اصلي ماجرا درگير مريضي مادر و درگير كار است. فيلم گاه لحني اخلاقي و موعظه گرانه پيدا مي كند و گاه تبديل به هجو و كمدي بزن و بكوب مي شود و سر آخر تماشاگر تكليفش روشن نيست كه ميان اين آشفته بازار بايد بخندد يا گريه كند و با اين همه نصيحت اخلاقي چه كند.
باغ فردوس پنج بعدازظهر (سيامك شايقي)
آخرين فيلم سيامك شايقي باز طبق معمول براساس همان دغدغه هاي هميشگي اش شكل گرفته يعني خلق يك درام اجتماعي با سويه هاي روانكاوانه. دريا دختري است كه زندگي خانوادگي ساماني ندارد و به خاطر عدم اطمينان به اطرافيانش دچار مشكلات روحي و رواني است.
در اين ميان مادر او از يكي از دوستان قديمي اش كه دكتري روانشناس است براي معالجه دريا كمك مي گيرد. دختر به شيوه دكتر معالجه مي شود اما اين سرآغاز احساسي است كه از طرف او نسبت به دكتر مشكل مي گيرد. اينكه فيلم قصد دارد يك داستان و درام را روايت كند ظاهراً بايد نكته مثبت فيلم باشد و مراحلي هم كه در داستان طي مي شود مشكلي ندارد اما ضعف عمده فيلم به ساختار آن بر مي گردد با اينكه كارگردان تلاشي زياد و زحمت فراواني كشيده تا تماشاگر را با فيلم همدل كند اما فيلم ساختاري تلويزيوني و از ريتمي كُُند برخوردار است و بازي هاي ضعيف فيلم- البته غير از رضا كيانيان- مزيد بر علت مي شود و مهمترين مشكل به بازي لادن مستوفي برمي گردد كه توانايي درآوردن نقش دختري رنجور و دچار مشكل رواني را ندارد اما مدام وضعيت عصبي دارد. بلندبلند حرف مي زند رگ دستش را مي زند اما تماشاگر هنوز باور ندارد كه اين دختر مريض و نياز به كمك دارد. سفر شهري هم كه دختر و دكترش براي معالجه آغاز مي كنند كمي طولاني و كشدار شده و به ريتم فيلم ضربه مي زند ضمن اين كه پايان دادن به آن مثلث عشقي به نفع دختر و خوب  شدن ناگهاني اش و تسلطي كه او نسبت به دكتر پيدا مي كند اين نيز كمي غيرواقعي از كار درآمده است. اما معلوم است كه فيلم در زمان نمايشي عمومي مخاطبان خود را پيدا خواهد كرد كساني كه دوست دارند داستان هاي طولاني و بي افت و خيز را به نظاره بنشينند.
001041.jpg
كارگران مشغول كارند (ماني حقيقي)
در حالي كه ماني حقيقي به عنوان فيلم اول «آبادان» را در كارنامه خود دارد، فيلمي كه بعد از اتمام مراحل توليد بنا به دلايلي بخت نمايش عمومي را پيدا نكرد- حالا بعد از گذشت سه سال با دو فيلم چهارشنبه سوري (به عنوان همكاري فيلمنامه نويسي در كنار اصغر فرهادي) و با فيلم كارگران مشغول كارند حضور خود را در جشنواره فجر اعلام كرده است. با انتخاب اين فيلم در سه بخش مهم جشنواره يعني مسابقه سينماي ايران، مسابقه اول و دوم و مسابقه بين الملل تماشاگري كه فيلم را نديده است به خود نويد اين را مي دهد كه فيلم بايد داراي ويژگي هاي خاصي باشد اما هميشه عناوين و نام ها نمي توانند براي يك فيلم ويژگي تلقي شوند اين همان اتفاقي است كه براي «كارگران مشغول كارند» اتفاق افتاده است.
اگرچه سه سال از ساخت اولين فيلم حقيقي مي گذرد اما او با فيلم دومش ثابت كرد كه براي او سينما هم چنان بر يك پاشنه مي چرخد. كارگران مشغول كارند دقيقاً ادامه همان دغدغه هايي است كه او در فيلم اولش داشت و البته با ذكر اين نكته كه در مقايسه اين دو فيلم آبادان هنوز فيلم بهتر و قابل قبول تري است تا فيلم دومش. اگر فيلم اول در دل شهر تهران مي گذشت، حالا فرقي نمي كند كه لوكيش فيلم خارج از شهر و يك جاده است آدم هاي فيلم دوم او از دل همان شهر آمده اند با تمام مسايل و مشكلات و پيچيدگي هاي شان حالا در مسير اين آدم تخته سنگي بزرگ قرار مي گيرد و اين بهانه اي مي شود تا آنها به نوعي در بازي از ميان برداشتن اين تخته  سنگ از كنار جاده خود را تخليه روحي كنند. خب اين ايده خوبي است اما كافي نيست در آبادان با در كنارهم  قرارگرفتن همين آدم ها ما با داستان نيز روبه رو بوديم اما در كارگران... او كاملاً بي خيال داستان و روايت شده آدم ماهر كدام ساز خود را مي زند چون اساساً فيلمنامه اي وجود ندارد هركسي هرگونه مي خواهد رفتار مي كند، آدم ها نه عمق دارند و نه ريشه  تيپ هايي هستند كه هر وقت زبان از صحبت برمي گيرند تماشاگران نيز آنها را فراموش مي كنند. صرف گرفتن قيافه اي در هم و اداي چند دياگوگ مثلاً محاوره اي و نزديك به زندگي نمي تواند براي آنها ايجاد شخصيت كند آنها همان قدر كه شتابزده صحبت مي كنند همان قدر نيز شتابزده حس چهره شان عوض مي شود. و در اين آشفته بازار سطحي گري تماشاگر مدام آرزو مي كند كه پايان اين فيلم چه مي شود. ماني حقيقي و گروه سازنده فيلمش و بازيگرانش در جلسه مطبوعاتي فيلم تقريباً با اكثر سئوال هايي كه از موضع منفي و انتقادي طرح شده برخوردي بي تفاوت و سرخوشانه داشتند. اين دقيقاً همان اتفاقي است كه در فيلم هم افتاده فيلمي كه فيلمبرداري آن فقط بيست روز طول كشيده، لوكيشن فقط يك جاده است و آدم ها نيز همانند هستند بدون چهره پردازي و بدون تغيير. اما واقيعت اين است فيلم اجتماعي ساختن، آدمها را باورپذير كردن و تماشاگران را با آنها همدل و همراه كردن كار چندان ساده اي هم نيست.

سينما
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |