پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۲۳
اندر حكايت تراموا يا ترامواه
كژ افتادن و كژ برآمدن
امروز اعلاني ديدم كه رئيس تراموا منتشر كرده و قيمت كليه بليط ها را به سه شاهي مقرر داشته است، ولي باز اين قرار رفع تقلبي را كه ما معروض داشتيم، نمي نمايد و نيز كليه بليط ها در سه شاهي گران است
001563.jpg
خيابان فردوسي۱۳۱۶،؛ روزهاي برفي خلوت ، آرامش و سكوتي كه ديگر ميسر نيست
سيروس سعدونديان
از اين پس، هر پنج شنبه، در همين صفحه، از پيشينه تهران خواهيم گفت؛ از آن هنگام كه پايتخت ايران شد تا بدان گاه كه سلسله زمامدار پيشين فرو پاشيد.
زيستن در كلانشهر تهران، به عينه هر كلانشهري، چه بخواهي و چه نه، جغرافياي زيستي ات را به محدوده تنگ خانه و محل كار و مشغله فرو مي كاهد. سرعت سير تغييرات و پوست انداختن ها، نوسازي و ساخت و سازهاي تازه و هر دم فزاينده كه بافت هاي ديرسال و  آشنا را از بيخ و بن برآورده و به جاي آن نقشي نو مي نشاند و آن خشت را كه من و تو ديروز بر آن افتاديم، به آني، در پس موجي از غبار شتابنده نسيان و دگرساني مداوم گم مي  كند، مجال درنگ و فرصت به هم رسيدن خاطره را نيز گويي از آدمي مي گيرد و به سر جنبانيدني ديگر آن خانه را كه در آن زاده بودي در پهنه خاك نمي يابي و كيست كه نداند بي خاطره زيستن و در شتاب باليدن و در محدوده تنگ جغرافياي معاصر شهري اين سوي و آن سوي شدن توان و مذاقي ديگر گون مي طلبد؛ مذاقي كه نبودش شايد خود موجبي است بر عصبيت هاي آدميزاده شهرنشين امروزين، آن هم خاصه در دياري كه شكيبا زيستن بر پهنه نقوش و در ميان احجام آشنا خصيصه ديرينه اش بوده است.
در اين ميان شايد از تاريخ گفتن و از تاريخ شنيدن، از تاريخ نوشتن و از تاريخ خواندن مجالي است ، ولو اندك و در حد لمحه اي، آني، محض درنگ و تأمل؛ محض در خود نگريستن، راه پي سپرده را به نيم نگاه ديدن، خاك زير پاي را حس كردن و به جاي آوردن، گام استوار كردن و به شكيب رو سوي فردا رفتن در راه فراروي.
كوته سخن، آنچه خواهد آمد تاريخ به معناي مرسوم و سنتي آن نيز نخواهد بود، خواندني هايي خواهد بود، جسته و گريخته، خاصه از جنسي كه اجتماعي و فرهنگي اش مي خوانيم، از ديروزهاي تهران؛ ديروزهاي غالباً آشنا و گاه هم ناآشنا، از ياد رفته و در شيوه مرسوم تاريخ نگاري سياسي و سنتي جاي نيافته. مقصود درنگي است و غايت تأملي. همين و بس.
كژ افتادن و كژ برآمدن
واگن اسبي از همان آغاز كج نشست و كج پاييد و كج باليد. شماري از آن كژي ها ساختاري بود و شماري ديگر رفتاري.
چكيده اي از آن كژتابي هاي ساختاري را يكي از اهالي تهران، در مراسله اي به جريده اطلاع به تاريخ دوشنبه 12جمادي الاول 1307 هجري قمري، نوشت: خدمت مدير محترم جريده گرامي اطلاع معروض مي دارد: اين فقره محل شبهه و ترديد نيست كه از اوضاع و اسباب تمدن و نتايج ترقيات اروپايي هرچه موجب راحت و رفاه عامه خلق و اسباب تسهيل امر زندگي و معاش و تكميل سياست مدن و مايه آسايش خاطر و آرايش ظاهر اهالي مملكت ايران است، بر ذمت همت ما عموماً فرض است كه به قدر مقدور جلب آن را نموده و از جان و دل خريدار و پذيرنده آن باشيم و هرچه دولت روزافزون در اخذ و جلب اين ترقيات توجه و اقدام مي فرمايد و اهالي مملكت را از رنج و مشقت  آسوده مي نمايد، شكر آن را مانند ساير نعمت ها به جا آوريم.
اما، شرط عمده اين است كه آن كار و عمل به واسطه سوء اداره مباشرين باطل و ضايع نگردد كه البته موجب زيان و خسران مال و جان مردم و در اين حالت بلاشبهه عدم صرف بهتر از وجود ناقص است و آن وقت بايد به جاي شكر نعمت، شكايت از نقمت كرد.
تراموه يا ترامواي
ده اشتقاق اين لغت را كتاب لغت وبستر ، كه معتبرترين لغات انگليسي است مي نويسد: واي به معني راه است و از لغات مصطلحه انگليسي است. اما از براي ترام دو وجه ذكر كرده اند: يكي اينكه گويند مخترع اول اين قسم راه شخصي بوده است مسمي به اوترام و اين قسم راه را نسبت به او داده راه اوترام گفته و بعد مختصر كرده راه ترام گفته اند. وجه ديگر اينكه ترام در لغت انگليسي باركش هاي ذغال سنگ را مي گفته اند و چون كالسكه هاي ترامواي شباهتي به آن دارد، ترامواي گفته اند. به هر جهت، اصطلاحاً عبارت از راه آهن اسبي است كه در خيابان ها و معابر وسيعه شهر احداث مي كنند. آنچه در بلاد خارجه ديده شده، چيزي بسيار مفيد و مايه آسايش و راحت راكب است و متضمن زحمت و خطري هم از براي ساير عابرين و مترد دين، از سواره و پياده نيست؛ به اين معني كه اولاً ريلي كه در آنجاها براي تراموه تعبيه كرده و به زمين نصب نموده اند، با سطح زمين مساوي و بلكه از كف معبر هم گودتر است كه عراده و چرخ كالسكه به ميان آن افتاده حركت مي كند؛ ثانياً تراموه اختصاص به خيابان هاي وسيع و راه هاي عريض دارد و مخصوصاً در نقاطي كه براي تلاقي دو كالسكه و امني بوس راه را دو شعبه مي كنند، ميدان ها و وسعت گاه هاست، نه در هر تنگناي معبر كه مايه زحمت و خطر براي عابر باشد. اما اين تراموه كه براي ما در دارالخلافه طهران ساخته اند، بدبختانه داراي چندين عيب است: يكي همان ريل شمندفر را در راه تراموه نصب كرده و به جاي اينكه خط آهن فروتر از سطح زمين باشد، برآمده و برجسته است و ديگر، بعضي از خيابان ها و معابر تنگ و تردد اصناف مردم، از راجل و راكب و بار و كالسكه سوار، زياد و در اين خيابان ها هر به چهل پنجاه ذرع هم راه آهن راه محض گذشتن دو كالسكه تراموه از جنب يكديگر تا چند ذرع دو شعبه كرده و به اين واسطه يكباره عرض خيابان و شارع عام را متصرف شده و معبر خلق را ضايع و معطل گذاشته، پياده و اسب سوار از گوشه و كنار باز به هر زحمت و مشقتي باشد با خوف و خطر گذر مي كنند. اما، كالسكه سوار ناچار از طول يك خيابان كه مي گذرد، در چندين نقطه (كه) تقاطع با ريل برجسته تراموه مي نمايد، يا بايد از كالسكه پياده شده به زحمت هرچه تمام تر كالسكه را از آنجا عبور دهند، يا مثل كالسكه اين بنده حقير شود كه تازه به مبلغ 300تومان خريده بودم و دو روز قبل در دهن خيابان چراغ گاز، محاذي عمارت بانك شرقي، چرخش به ريل گير كرده و استخلاص آن به سهولت ممكن نشد تا چرخ و فنر كالسكه شكست و افتاد. پياده شده مراجعت به منزل كردم و انكار كالسكه خود را نمودم و از قراري كه شنيدم، چند كالسكه ديگر هم حالت كالسكه بنده را به هم رسانيده و تاكنون از قرار مذكور يكي دو نفر نيز در زير تراموه ناقص و مجروح و چندين دابه از الاغ و سگ و... سقط شده است. كاش زودتر يك اصلاحي اقلاً از اين راه كرده و مثل راه تراموه هاي فرنگ به زمين فرو مي بردند كه چرخ كالسكه تراموه ميان آن مي افتاد و بي خطر مي گذشت؛ والا خدمت همه رجال و صاحبان كالسكه بلااستثنا عرض مي كنم كه حاضر از براي شكستن و اسقاط كالسكه هاي خود و بلكه منتظر ضرر جاني و صدمه ناگهاني باشند .
يك سالي پس از آن، يك تهراني ديگر از كژتابي هاي رفتاري گفت، در همان جريده و به تاريخ دوشنبه 12ربيع الاول 1308 هجري قمري، اين يك نوشت: جناب آقاي نگارنده! استدعا داريم كه اين عرض بي غرضانه بندگان را به واسطه جريده فريده اطلاع، كه آزاد از قيود رسميه و خادم ترقيات مدنيه است، به انظار اولياي امور رسانيده، اهالي اين پايتخت را از خسارات جاني و مالي كه از كمپاني تراموه به ايشان مي رسد و خواهد رسيد برهانند.
اول، لطف فرموده غدغن فرمايند كه از براي اسب هاي يدكي كه در پياده روهاي خيابان ها يا در سر كوچه هاي تنگ متصل به خيابان ها نگاه مي دارند، لااقل دكاني اجاره كرده از براي اسب هاي مذكور طويله موقتي معين نمايند. زيرا خيابان ها و كوچه ها و معابر هر بلد براي عبور و مرور اهالي و حيوانات و كالسكه تعبيه و تهيه شده است، نه براي طويله شركت تراموه.
آيا رئيس كمپاني در كدام مملكت اين وضعي كه در اين پايتخت پيشه كرده ديده است و نمي داند كه اگر در بلاد فرنگ اسب در معابر ببندند جزاي نقدي مي گيرند؟
از همه بدتر، پريروز چيزي نماند كه يكي از آن اسب ها كه در سركوچه تنگ محله عربان واقع در خيابان چراغ گاز بسته بودند، دو طفل را با مادر، كه يكي از آنها در بغل ودست ديگري را گرفته بود، قرباني يك لگد نمايد.
ثاني، اداره كمپاني غدغن سخت نمايد كه عمله كالسكه مسكرات نخورند و چيق نكشند و با مردم بيعارانه حركت ننمايند و حرف لغو و فحش نگويند و هميشه بوق زده چشم از راه مقصد به سمتي ديگر ننمايند و كالسكه ها را مسلطانه به راه ببرند .
چون بر همه معلوم است كه از مستي و بي مبالاتي و لاقيدي كالسكه چي هاي تراموه چه وقايع اسف آميز به ظهور پيوست، در اين باب سكوت اختيار كرده، فقط مضار چپق كشيدن را عرض مي كنم. چند روز قبل با سه نفر از دوستان در نيمكت جلوي تراموه نشسته بوديم، كالسكه چي چپق اش را چاق كرده، باد هم از جلو مي وزيد. يك دفعه خاكستر شراره دار چپق كالسكه چي را باد به طرف ما افشانده چشم رفيقم را پر كرد. بيچاره چند روز از درد چشم و روي سوخته در رنج و تعب بود.
ديگر، حرف هاي بي ادبانه آنها را مكرر مردمان آبرومند محترم و صاحبان ناموس و غيرت با كمال نفرت شنيده و اظهار تأسف نموده اند.
ثالث، در باب اجرت است. زيرا اجرتي كه اداره از براي مسافات مقرر كرده هم سبب خسارت كمپاني و هم باعث ضرر مشتريان است. به دليل اينكه از سبزه ميدان تا سرچشمه كه صد دينار اجرت مقرر كرده است، چنانچه شخصي بخواهد در ميدان توپخانه فرضاً پياده شود، براي او عذر است و اين به كرات ديده شده كه بليط اين قبيل اشخاص را بليط فروشان پس گرفته به كسي ديگر كه از ميدان توپخانه در تراموه نشسته مي خواهد به سرچشمه يا سبزه ميدان برود مي فروشند.
هرگاه كمپاني تمام بليط ها را در يك سياق و در قيمت يك شاهي معين كرده، از سبزه ميدان الي ميدان توپخانه يك شاهي و از آنجا تا سرچشمه يك شاهي و هكذا تا نقاط ديگر يك شاهي مقرر نمايد و كسي را كه از توپخانه الي سرچشمه مي خواهد برود دو عدد بليط داده در ميدان توپخانه يكي از آن بليط ها را از دست مشتري بگيرند، هم اجرت را عادلانه از مشتري ها دريافت نموده خواهد بود و هم جلوي تقلب بليط فروش ها را خواهند گرفت و در محاسبه هم نه اداره و نه بليط فروش ها گرفتار اشكالات خواهند شد.
اگرچه امروز اعلان ديدم كه رئيس تراموه منتشر كرده و به موجب اين اعلان قيمت كليه بليط ها را به سه شاهي مقرر داشته است، ولي باز اين قرار رفع تقلبي را كه ما مسطور و معروض داشتيم، نمي نمايد و نيز كليه بليط ها در سه شاهي گران است. والسلام .

نقلي از جمالزاده در باب اخذ مدنيات فرنگي
مرحوم آقا سيد جمال الدين واعظ مي گفت: ايراني، عروسك باز خلق شده و عروسك همه چيز ممالك متمدنه را همين قدر كه ساخت، دلش خوش مي شود كه او، هم متمدن و هم ترازوي متمدنين شده است و حتي مي گفت: مشروطه بازي ما هم در واقع يك عروسك بازي بيش نيست.يك نفر سياح انگليسي وقتي كه ميدان مشق طهران را مي ساخته اند در طهران بوده؛ در كتاب خود نوشته كه ايراني ها مردمان غريبي هستند؛ توپ ندارند، ولي توپخانه ساخته اند و قشون ندارند،اما ميدان مشقي ساخته اند كه از بزرگ ترين ميدان هاي مشق دنياست .
محك فرنگي
و همين بود كه فرنگي به محك بدل شد و قضاوت و داوري او تعيين كننده و معيار همه ارزش ها؛ چندان كه سال ها پس از ورودش به اين ديار، آنگاه كه بلديه طهران به انديشه ساخت و ساز رستوراني روزآمد دل سپرد، در سنه 1310 هجري شمسي، در جريده اطلاعات چنين مي خوانديم: منظور اساسي از ساختمان چنين رستوراني از طرف بلديه، اين است كه شهر تهران داراي بهترين و مجلل ترين رستوران ها شده و از هر حيث، رفاهيت خارجي ها و مسافران تازه وارد به اين مملكت فراهم و آماده شده باشد... . غالب رستوران هاي موجوده... به هيچ وجه طرف توجه مسافران محترم خارجي واقع نخواهد شد .و اين سان بود كه پيرامون فرنگي  را هاله اي از اعجاب و اسرار و احترام فرا گرفت و آوازه معلومات و شهرتش در همه جا پيچيد. مردم عادي هم از همان آغاز چهره اي از او ساختند، ليكن از آنجا كه مشكلات شان با سايرين يكسان نبود، فرنگي بيچارگان هم با فرنگي روشنفكران و رجال متفاوت بود و درماني كه از او طلب مي كردند، درمان دردهاي ديگري بود كه با ترامواي و رستوران و بانك و قانون و... فرق داشت.
الحق كه به قول همان نويسنده جريده اطلاعات: مساعي اداره بلديه تحت تعليمات آقاي سرتيپ بوذرجمهري... نسبت به عمراني و آبادي شهر حقيقتاً قابل تمجيد بود؛ خاصه كه همان مساعي، تهران را از معماري نجيب و شريف خود بري كرد؛ همان معماري كه اگر مي پاييد، حال تهران در عداد زيباترين بلاد عالم رقم مي خورد؛ چه طرف توجه مسافرين محترم خارجي و چه نه. تهران از اين اگر ها كم نداشته و ندارد؛ گرچه اگر هرچه باشد، روئيدني و سبزشدني نيست.

اسمش ترن است و روي جاده آهني در حركت
001566.jpg
خاطره يك تهراني ديگر در سنوات پاياني حيات آن دو وسيله، كه در جريده اطلاعات به ثبت رسيد؛ به تاريخ يكشنبه 19 فروردين 1307 هجري شمسي. اين يك نوشت:
در ايران، يعني شهر پايتخت (تهران) يك رشته راه آهن داريم. بر فرض بزرگ نيست، كوچك است؛ براي مسافت هاي بعيد 600هزار كيلومتري نيست، از براي يك مسافت يك فرسخي است. خلاصه، اسمش كه ترن است و روي جاده آهن هم حركت مي كند. گذشته از اين ترن، شمندوفرهاي اسبي را هم كه در شهر پايتخت ديده اي، كمافي السابق در اياب و ذهاب است. روزي خواستم به وسيله همان ترن به گردش بروم. در ساعت 2بعدازظهر، از منزل خارج، سر خيابان، منتظر شمندوفر شدم. پس از يك ربع، از كمره خيابان كه پيچي است، صداي دريرنگ دريرنگ (به جاي صفير) را شنيدم. خود را آماده نموده، به جانب ايستگاه شتافتم. پس از يك ربع ساعت معطلي، خواستم سوار شوم؛ جا نداشت. خلاصه تو بهتر از حال ايراني ها- خودت هم در همان رديف محسوب مي شوي- آشنا هستي. پريدم روي ركاب و يكي از ستون ها را دودستي محكم گرفتم. شمندوفر حركت كرد. پس از طي يكصد قدم، صدايي شنيده شد. يك حركت غيرعادي از حركتش بازداشت. شخص كنترل، مسافران را امر به پايين آمدن داد. سپس معلوم شد از جاده خارج شده است. يك جفت يابو كه در عوض برق، حامل اين اتاق متحرك است، باز نمودند. سه نفر عضو كمپاني (راننده، بليت فروش، كنترل) خواستند به كمك يكديگر، هيكل نتراشيده و نخراشيده را بلند و به روي جاده بيندازند، نتوانستند. بدبخت مسافران را به كمك خواستند. خلاصه با يك ساعت معطلي، مسافران سوار و شمندوفر حركت كرد. در اين تغييرات، من كاري كه توانستم بكنم، يك گوشه صندلي را اشغال كرده كه ديگر مانند سوسك به ستون نچسبم، ولي زود پشيمان شدم، زيرا مسافران را يكي به روي زانوي راست و ديگري را روي زانوي چپ كه به عوض صندلي نشسته بودند مشاهده كردم. در يك مسافت 24 متري، اين شمندوفر 12 ايستگاه دارد. 4 بعدازظهر، درب گار راه آهن پياده و از گيشه يك عدد بليت به مبلغ 30شاهي ابتياع و شروع به مطالعه پروگرام حركت كه به ديوار نصب شده بود، نمودم. منتقل گرديدم كه مي بايستي با ترن چهار و نيم بعدازظهر حركت نمود. حال چه ساعتي است؟ چهار و ده دقيقه بعد از ظهر. جهت گردش، داخل در اتاق عمومي شده، يكي دو مرتبه بالا و پايين رفتم. ديوارهاي اتاق را مي نگريستم. يادگارهايي را مي خواندم؛ اشكالي را كه به ديوار با ذغال يا گچ در اثر شوق جوان ها ترسيم و اشعار و آدرس هايي كه در ذيل هر يك نوشته شده بود، قرائت مي كردم. من جمله از اشعار، اين شعر را خواندم: به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي‎/ به روزگار نديدم رفيق يكرنگي. امضاء: احمد لات. آدرس: بازارچه مهدي موش، خانه اصغر گربه، نمره ندارد. تاريخ تحرير: 24 ذيحجه 1304. از اين قبيل اشعار و آدرس ها در ذيل هر يك از يادگارها مشاهده مي شد. تاريخ يكي از يادگارها 1338 هجري، يعني هشت سال قبل بود. در اين مدت، هنوز اين اتاق را مرمتي نكرده بودند. معلوم است چه منظره اي را داراست. به حركت ترن 5 دقيقه بيش نمانده بود. از اتاق انتظار درجه اول گذشته، داخل فضاي خارجي اتاق گار شدم. يكي دو مرتبه هم آنجا سرازير و سربالا رفتم. بالاخره، داخل در اتاق درجه اول گشتم. حال، برويم سر درجه اول و دوم؛ چه فرقي بين اين دو اتاق است كه اول و دومش مي خوانند؟ به جان عزيزت، فرقي كه دارد روي هر يك صندلي يك تشك چرمي است كه از عهد مرحوم شاه شهيد تا به حال هيچ مرمت نشده. فرق ديگرش هم اين است: در و پنجره دارد كه از سرما و خاكه ذغال و دود محفوظ است. از ترن هاي خارجه چيزي كه داراست، يكي اسم است و ديگر چند واگن شكسته شن كش كه گويا در آنجا مختص حمل سنگ باشد. ساعت، چهار و نيم شد. اين ساعت مي بايستي ترن حركت كند. تازه درب اتاقي را باز كردند. زن ها هجوم آورده، سوار شدند. اينجا ديگر نمي شود مردها با خانواده هاي خود در يك جا سوار شوند. غريب اينجاست؛ در خيابان ها زن و مرد در درشكه مي نشينند، در اتومبيل ها و اتوبوس ها- ببخشيد، اتوبوس نداريم؛ چند كاميون باري است كه براي باركشي خوب است، نه سواري- با هم سوار مي شوند، ولي در اين دو وسايط نقليه به تفكيك بايد سوار شوند. در اتاقي كه من سوار بودم، شخص ديگري هم بود. اين شخص جوان بسيار شيك و خيلي جنتلمن، كلاه را از سر برداشته، دستكش ها را از دست درآورده، سيگاري بر لب نهاده، مانند لردي، دست ها را هم در جيب كرده در ايوان ترن از راست به چپ و از چپ به راست قدم مي زد و دود سيگار را از گوشه دهانش خارج مي ساخت. لوكوموتيو در فاصله بعيدي به روغن زدن و آبياري خود مشغول بود. ساعت پنج و ربع كم است. ما مي بايستي به مقصود هم رسيده باشيم. تازه، صداي درنگ درنگ زنگ بزرگي كه به ديوار نصب شده بود، شنيده شد. بلافاصله درب اتاق ديگر را باز و جمعيت مردها هجوم آور شدند؛ يكديگر را تنه زده به جانب ترن مي دويدند. يكي سماور بغل، يكي بقچه بر سر، ديگري آفتابه در دست، شخص ديگر كوله باري بر دوش دارد. مسافران سوار شدند. لوكوموتيو به قطار متصل و صفير حركت را زدند. جارچي از خارج گار پشت سر هم مسافران خارجي را ندا مي داد: بدو در باز است! در اثر زنگ ثانوي درب ها بسته شد.صفير حركت، مجدداً زده شد. ترن به راه افتاد. در حال سرعت سير شخص مي تواند ريگ هاي بيابان را بشمارد. سوز سرما باعث اذيت مسافرين است، هر يك سر و صورت خود را در شالي پنهان نموده. تصور مي كني اتاق زمستاني و تابستان هم اين ترن دارد؟ خير! حالت گل هميشه بهار را داراست. جواني مجاور اتاق، در ايوان ايستاده بود، سرما بيچاره و ناتوانش ساخت؛ داخل شد، در گوشه اي ايستاد. ترن به استاسيون (دو راه) رسيد، ايستاد. اين استاسيون از مهمانخانه، حتي يك قهوه خانه كوچك هم، ساقط است. مسافرين (داش ها) اين توقف را نعمت بزرگي دانسته، پس از طي چندين هزار فرسنگ مي خواهند رفع خستگي كنند. از ترن پايين آمدند، قدم مي زنند. يكي دستش به بند تنبانش است، پي مكاني خلوت مي گردد. يكي را تشنگي غلبه نموده، آب نيست. ديگري چپق دراز و كيسه گشاد و توتونش را درآورده، به فراغت در كنار جاده نشسته، مشغول كشيدن است.
پس از ربع ساعتي ترن مخالف رسيد. كنترل، امر به سوارشدن مسافرين داد. بيچارگان پس از رفع خستگي سوار شدند. آيا خستگي براي چه بود؟ يقيناً تصور مي نمايي مسافران فرسنگ هايي طي كرده بودند. خير! خستگي آنان در اثر نشستن روي صندلي هاي چوبي بود. ترن حركت نمود. به جان عزيزت، هر مسافري كه پياده مي شد، دو دستي سر خود را از سردرد در اثر كثرت دود يا با دستمالي دو چشمان خود را در نتيجه پرش خاكه ذغال سنگ گرفته، مي فشرد و مي رفت. تعجب در اينجاست كه اين كمپاني پس از۵۰ سال، تعداد نشيمنگاه مسافران را نمي داند. هرچه مسافر بيايد، بليت فروخته بدون اينكه فكر كند اينها كجا سوار خواهند شد. كنترل، بليت را كنترل نموده، سر وقت جوان رفت. بليت او را نگاه كرد، دسته بليتي درآورده يك عدد پاره كرد، مطالبه ده شاهي اضافه را كرد. بيچاره جوان يا نداشت يا اگر هم داشت، نخواست اضافه را بپردازد. او را به آژاني كه همراه داشت، سپرد كه پس از رسيدن به گار، ده شاهي اضافه را وصول نمايد. ترن در گار مقصود ايستاد. مسافرين پياده شدند. من هم پياده شدم. داخل دالاني كه محل خروج است شده، اشخاص ذيل مشاهده مي شود؛ كور، چلاق، كر، زن و مرد. امثال اين قبيل در دو طرف صف بسته، مقدسات را شفيع مسافران نموده تحصيل پول سياهي مي كنند. اين در عوض موزيكي است كه در موقع پياده شدن مي نوازند. انواع موسيقي از اين دهان ها خارج مي شود كه جمعاً يك اركستي تشكيل مي دهد. از آن محوطه خارج و به گردش رفتم. پس از مقداري راه و گذشتن از بيابان و برداشتن چندين عكس از دورنماها- برج طغرل، خرابه هاي ري- در كنار جويي نشستم. ضجه زن ها در كنار مزاري متأثرم ساخت. خورشيد كم كم از عالم رخت بربسته در پس قلل جبال فروكش مي كند. هيولاي ظلمت شب آهسته آهسته جايگير انوار زرين آفتاب مي شود. از هر نقطه آوازهاي محزوني استماع مي نمودم. مسافرين به طرف گار روان هستند. جمعي را در گوشه اي مشاهده مي كردم كه سرگرم و درحركتند. ميان آنها شخصي به آهنگ مخصوص مشتي ها عبارت ذيل را مي خواند: استخوانش ترقه و اندر شكم دارد طلا، هر كه معني اين بدوند پير اوستاد من است. اين موقع به ساعت نگريستم؛ شش و يك ربع به طرف گار حركت كردم. به همان طرزي كه آمده بودم، مراجعت كردم. اين بود يك مسافرت من به وسيله ترن، ولي به همين زودي ها منتظر راه آهن و ترن حقيقي خودمان مي باشم.

شهر آرا
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
درمانگاه
عكاس خانه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |