معرفي- نقد
باراني كه در يك شاعر مي بارد
|
|
محسن قلم خواه
شعر «محمد زندي» را مي توان شعر «پرسش هاي بي پاسخ» قلمداد كرد. انسان امروز و به ويژه انسان جامعه امروز ما موجودي است كه پيرامونش مملو از پرسش هايي است كه دستيابي به پاسخ، اگر كاملاً مقدور نباشد سخت و دشوار است. اين پرسش ها حوزه هاي مختلف زندگي اعم از انديشه، جامعه، روابط عاطفي و مانند آنها را در بر مي گيرد. شعر زندي نمونه اي از اين پرسش ها را پيش رو مي گذارد. او در مجموعه شعرش به نام «باراني كه تو را مي نوشت» كه به چاپ دوم رسيده است، از همان ابتدا و اولين شعر، با پرسش آغاز مي كند. عنوان شعر، همان عبارت پاياني شعر است: «تو كي مي روي؟» شاعر با چنين آغازي نشان مي دهد كه دنياي او دنيايي پرسش گونه است و نمي توان آن را واضح و بديهي ديد. درست به همين دليل است كه شش عنوان از عناوين شعرهاي او با علامت پرسش (؟) همراه است. اين پرسش ها نيز وجوه گوناگون زندگي شاعر را دربر مي گيرد. شعر «ديوار كدام سو؟» در واقع پرسشي است كه حركت تاريخ و سمت و سوي آن را به چالش مي كشد.
نكته قابل توجه ديگر در شعر زندي اين است كه پرسش هاي او با نوعي يأس همراه است. يأس، وجه غالب شعرهاي «باراني كه تو را مي نوشت» است. حتي در آنجا كه شعر از اميد شروع مي شود در نهايت به يأس مي رسد: «پشت صحنه اين شعر / باراني بود كه تو را مي نوشت / و رودخانه اي / تا قايقي بسازي / اما سيل در خطي عريان / راه افتاده است / ... / اين دست / در خط خوردگي هايش / جا خوش كرده است» و برخي شعرها از همان ابتدا يأس را مطرح مي كند: «به خانه خالي نزديك مي شوم / مردگان خانوادگي صف كشيده اند /...»
با چنين رويكردي به هستي است كه شعر زندي، رنگ و بوي شعرهاي خيالي را مي گيرد. او زندگي را فرصتي كوتاه مي داند كه موانع آن بسيار است: «تابلوها / چشم هايم را گرفته اند / چه قدر چراغ احتياط! / چه قدر نئون هاي قرمز! / فرصت كم است» و از چنين نگاهي است كه قدر دوستي ها را بايد دانست: «بگذار سير بخوابمت / اين هوا ديگر / گير نمي آيد...» اين نگاه خيام وار است كه شاعر را به سوي ايجاد ارتباطي عاشقانه با پيرامون خود سوق مي دهد. براي شاعري كه مي داند «فرصت كم است» و «اين هوا ديگر / گير نمي آيد» چه چيز مي تواند بهتر از روابطي عميق ميان او و همه اجزاي جهان هستي معنابخش و دلپذير باشد.
اما همانگونه كه ذكر شد اين نگاه به جهان براي شاعر شكل واقعي به خود نمي گيرد و او نمي تواند دنيا را آن گونه كه دوست دارد ببيند: «زيباتر آمده بودي / تا مرا به باران دعوت كني / دستبندم را / اما نديدي/ ... اگر برف هم مي باريد / آدم برفي ها / همه شبيه تو بودند.»
زندي در كتاب خود، مفاهيم و محتواي موردنظر را با زباني امروزي بيان مي كند. شعر او «سپيد» است و زبان آن زبان محاوره. اولين نكته درباره فرم يا قالب شعري او بهره گيري از ابزاري است كه دنياي امروز با آن سروكار دارد.
ابزاري چون آسانسور، سيم، آيفون، چراغ مطالعه و... در شعر زندي حضور بارز دارند و او توانسته است اين كلمات را با كلماتي كه برگرفته از طبيعت بوده و قرن هاست در شعر فارسي به كار مي رود تلفيق كند (شعر به شكل كبوتر).
كاربرد اين واژه ها با زباني روان آميخته است كه باعث مي شود خواننده براي فهم متن، دچار مشكل نشود.
گرچه وجه غالب زبان زندي، چنين زبان ساده و بي پيرايه اي است اما اين سخن را نبايد بدان معنا گرفت كه شاعر وارد بازي هاي شاعرانه زبان نمي شود: «با پنجره اي كه سمت خميازه مي كشد» ، «ساعت ها زنگ زده اند / و من سركار / كار / و دوباره: / با آن سايه ها / زنگ نمي زنند ساعت ها / و آن سر خواب است / كه از روبه رو مي آيي / اگر از روبه رو آمده بودي!»
از ويژگي هاي ديگر شعر زندي، بيان معنا است. او مضامين موردنظر خود را با ارايه تصاوير شاعرانه بيان نمي كند، بلكه بيشتر به عباراتي رومي آورد كه مفهومي است و عنوان كتاب نيز برخاسته از چنين وجهي است، «باراني كه تو را مي نوشت» بيش از آن كه يك تصوير باشد يك معنا يا مفهوم است: «دريا چه نيازي دارد / به باران / كوسه / به اين همه دريا / دريا به اين همه ماهي /...»
نكته پاياني را بايد به اين موضوع اختصاص داد كه شعرهاي مجموعه «باراني كه تو را مي نوشت» بيشتر ميان درونيات يك شاعر در عصري متلاطم است. به اين جهت زندي در كتاب خود بيشتر خود را نشان مي دهد تا شرايطي را كه در آن زندگي مي كند و صد البته اين «خود» ، خودي است كه براي بسياري خوانندگانش آشناست چراكه خوانندگان نيز كم و بيش با اين «خود» عجين شده اند.
|