پژمان پروازي
دكتر قطب الدين صادقي در تئاتر چهره اي آشناست. او داراي دكتراي كارگرداني از دانشگاه سوربن فرانسه است كه علاوه بر تدريس و تأليف، اجراي چندين نمايش از نويسندگان مطرح جهان را در كارنامه دارد. درباره آخرين كار دكتر صادقي «عادل ها» نوشته آلبركامو كه در سالن اصلي تئاتر شهر بر صحنه است با او به گفت وگو پرداختيم.
* چه طور شد به سراغ عادل ها رفتيد؟
- آلبر كامو در اين نمايشنامه مسئله اي را مطرح مي كند كه به نظر من يكي از بهترين فرصت ها براي اجراي آن، روزگار ماست. او رابطه اخلاق و انقلاب را بيان مي كند و اينكه يك گروه انقلابي كه كارشان بمب گذاري است و در حال تجزيه و تحليل هستند تا دريابند تعريفي كه اينها از انقلاب و مردم دارند تا چه اندازه قابل نقد و بررسي است، بسيار جالب توجه است.
* اخلاق گرايي كامو بيشتر مدنظر شما بوده...
- كامو يك موراليست و انساني اهل تعهد است- مورال به معناي «اخلاق» است، اما نه صرف حلال و حرام بلكه به معناي تعهد نسبت به تمامي انسان ها- او معتقد است كه مثل يك شرط دكارتي كه جهان را بيهوده مي انگارد، نياز به طغيان دارد و انسان و جهان را بايد دوباره ساخت، ولي اين ساخت فقط ويرانگري نيست؛ قبل از هر چيز حرمت او را نگاه داشتن است و اين درس بزرگي است كه به بشريت مي دهد و تعهد را در كنار طغيان مطرح مي كند.
* و بعد از كامو شما با اين نمايش چه مسئله اي را مي خواهيد مطرح كنيد؟
- ما مي خواهيم بفهميم كه تروريست ها چرا اساساً اين روش مبارزاتي را انتخاب مي كنند؟ آيا ويران كردن به يك شكل كور، راه حل درستي است؟ به نظر من هر دستگاه فكري كه پشت اين عمل باشد، محكوم و مردود است. تاريخ ثابت كرده كه نوبت به نوبت در قرن بيستم، آنارشيست ها، فاشيست ها، سوسياليست ها و القاعده همه از اين روش استفاده كرده اند، اما در عمل بيشترين ضربه را بي گناهان متحمل شده اند، نه ظالمان و من مي خواهم همين را مطرح كنم؛ طرح يك موضوع به شكل تئاتري. يك تحليل بسيار درست و جانانه كه بخشي از دلمشغولي هاي دوران ما را به خوبي انعكاس مي دهد.
* در مورد اين كار تا چه اندازه تحقيق و پژوهش صورت گرفته؟
- مگر ممكن است كارگرداني بدون پژوهش باشد؟ هيچ كارگرداني بدون اين اصل نمي تواند به مطلوب برسد. اين پژوهش ها همان اندازه زيباست كه فرهنگي است.
* در بازنويسي متن چه نكاتي لحاظ شده است؟
- آخر نمايشنامه را تغيير داده ام، چون كامو حكم به تداوم ترور مي دهد و بعد از «كارايف» ، قرار است «دورا» بمب بيندازد و از نظر من اين كار مردود است؛ ترور كور است، غلط است و شيوه اشاعه مرگ. شيوه هاي مبارزاتي نوين و بسيار دموكراتيك و مردمي وجود دارد. اينكه يك گروهك بخواهند در خانه هاي تيمي، برسر راه مردم بمب بگذارند، با هر شكل فكري ناپسند و غيرعقلاني است.
* اما در نمايش «عادل ها» تروريست ها بيان مي كنند هدفشان مردم نيستند...
- باشد، اما توده هاي مردم كشته مي شوند. در عراق چه كساني كشته مي شوند؟ در آمريكا يا مادريد كدام يك از رهبران دولت كشته شد؟ غير از اينكه بيگناهان بودند؟ نتيجه، سرخوردگي مردم را در پي خواهد داشت.
* علت استفاده از مجسمه مسيح در پايان نمايش چيست؟
- براي اينكه قهرماني به نام كارايف كه محكم در برابر تفكر گروه مي ايستد، نگاه انسان گرايانه دارد و مثل يك شهيد، مرگ را انتخاب مي كند تا بقيه آسيب نبينند. او به شدت به شرافت فقرا و بي گناهي توده هاي مردم اعتقاد دارد و حاضر نيست به سوي بچه ها بمب پرتاب كند و استوار و ثابت قدم تا لحظه آخر هم به ايده اش وفادار مي ماند و در عمل نيز ثابت قدم است و آن را مثل يك ايمان مذهبي انجام مي دهد؛ براي همين قبل از بيرون رفتن و پرتاب بمب، روي سينه اش صليب مي كشد. به نظر من او مثل يك شهيد است و ارزش مقدس مذهبي را نشان مي دهد. در مقابل او، استپان قرار دارد كه پراگماتيست، بي رحم و كينه جوست كه هيچ حد و حدود اخلاقي را براي رسيدن به هدفش نمي شناسد.
* پايين افتادن كهنه سفيد، به عنوان نماد يا الگوي خاصي استفاده مي شود؟
- دختر (دورا) كه عاشق كارايف است آرزو مي كند كه اي كاش او بميرد؛ چون در آن صورت معلوم مي شود تسليم نشده چرا كه دولت تزار هر كاري مي كند تا كارايف كرنش نشان دهد. تجلي آرزوي او به شكل يك كفن سفيد پايين مي افتد و اين نشان دادن تصاوير پشت متن است.
* درست در جايي كه كارايف صليب مي كشد، مجسمه مسيح پايين مي آيد، چرا؟
- چون مقدس و اخلاق گراست، پاك و منزه و شاعر مسلك است و تخيلاتش سرشار از ارزش هاي انساني است و حاضر نيست تحت هيچ شرايطي دستش به خون بيگناهان آلوده شود. من كارايف را به شكل يك قديس مي بينم؛ آن هم درست زماني كه مجسمه مسيح را جلو كارايف مي گيرند تا ببوسد و زماني كه دورا به شدت نااميد است. استپان به دورا مي گويد در اين لحظه چيزي آشكار مي شود كه گواهي حقانيت اوست و با اين جمله، مجسمه پايين مي آيد.
* چرا روي مجسمه و صورت مسيح را با پارچه سفيد پوشانده ايد؟
- به عمد اين كار را كردم؛ مي خواستم پنهان باشد. مي توانست هر كسي به جاي او قرار بگيرد.
* اما به نظر مي رسد مسيح از گناهكاري پيروانش شرم دارد و چهره در نقاب فرو برده است.
- ممكن است اين طور هم باشد، اما اين معنا مورد نظر من نبوده و بيشتر اينكه هر كس مي تواند در اين جايگاه باشد، دليل اصلي اين كار است.
* طراحي صحنه ساده است، چرا؟ اين همه كفش روي صحنه...
-مهم ترين تصوير كه انتهاي صحنه ديده مي شود شكل انفجار است و همه، مثل تونل از آنجا بيرون مي آيند و درست همان جا را تبديل به صحنه كرديم و هر آنچه در صحنه به چشم مي خورد، نشانگر انفجار است. كفش ها نشان از انسان هايي است كه در ترور كشته شده اند؛ مثل انفجاري كه در كاظمين اتفاق افتاد و كوهي از كفش باقي ماند و بيانگر هزاران بيگناهي است كه در عمليات تروريستي كشته شدند. من مي خواهم دست هاي آلوده تروريست ها را رو كنم؛ اين كفش ها مال كيست؟ صاحبانشان كجا رفتند؟ آنها روي كوهي از كفش هاي قربانيان بازي مي كنند و من اين دكور نمادين را خيلي دوست دارم. هر عنصري كه به كار بردم و حتي ميز و صندلي ها، تبديل به شام آخر مي شود و اشاره اي است به اينكه كارايف -آن جوان اخلاق گرا- مي ميرد.
* چرا سالن اصلي؟ شايد اگر چهارسو يا سالن هاي ديگر بود، حس بيشتر منتقل مي شد. موافقيد؟
- به نظرم اين نمايش بايد در ابعاد بزرگ اجرا شود چرا كه عظمت مسئله و حتي ايده هايي در خصوص انفجار چنين ايجاب مي كند. نمي خواستم سالن، كوچك باشد چون براي آن صليب و كفن نياز به يك فضاي بالا داشتم كه آنها پايين بيايند و هيچ كدام از سالن ها اين امكان را نداشت.
* مبناي انتخاب بازيگران برچه اساسي صورت گرفته است؟
- بازيگران، افراد گروه هنر هستند و براساس نزديكي آنها به نقش ها و شخصيت هاي متن كامو انتخاب شده اند و با يكديگر هماهنگي لازم را دارند.
* شخصيت «دورا» نسبت به «كارايف» و عشق بين آن دو چگونه تعريف شده اند؟
- دورا از كارايف بزرگ تر است و يك تفاوت سني هفت- هشت ساله وجود دارد؛ بنابراين انتخاب خانم شمسي صادقي براين مبنا صورت گرفته. دورا يك حالت درك مادرانه و ايثارگونه دارد. او قبل از هر چيزي حس مادري دارد، خشن و زمخت است و در حرفه اش بسيار سختگير و يك دختر هجده ساله نيست كه تنها احساس عاشق بودن داشته باشد.
* اعتقاد شما بيشتر بر انتقال مفاهيم به وسيله «بازي» بازيگران است تا استفاده از المان هاي ديگر؟
- يك بيان فيزيكي فراگير را باور دارم كه از طريق كل پيكر بازيگري، اين حس به مخاطب منتقل مي شود؛ براي اينكه حس، نتيجه حركت است. از سوي ديگر بحث هايي كه در دل نمايش مطرح مي شود، برخي اوقات بسيار روشنفكرانه و تحليلي است. براي گريز از اين سكوتي كه چنين بحث هايي ايجاد مي كند، من از طريق حركت و تصويرسازي كه بازيگران ازطريق بدن به وجود مي آورند، تعادل برقرار مي كنم؛ يعني بحث هاي فكري، سياسي، اجتماعي و فلسفي را به گوشت و پوست و خون تبديل مي كنم. به قول هگل، امر روحي را تبديل به امر حسي مي كنم. تماشاگر نبايد تنها گوش دهد؛ بايد ببيند و اين كار نيازمند تصويرسازي است و بهترين روش از طريق يك بازي فيزيكي بسيار پويا و با تحرك است.
* نور صحنه به جز لحظات پاياني تند است و حتي دويا سه رديف تماشاچيان را در برمي گيرد. چه منظوري از اين كار داشته ايد؟
- نور، تشديد كننده فضاي رواني نمايش است و يك سير خاص دارد و به مرور بحراني مي شود. ابتدا صحنه روشن است و بعد صددرصد به خفگي مي رود و در صحنه زندان كه به تاريكي مي رسد و فضاي پاياني مرگ است كه همزمان با ريتم نمايش و رفتن به آن فضاي هولناك، كم كم نور، تيره و سرد مي شود.
* دليل استفاده از سه رنگ قرمز، سياه و سفيد در طراحي لباس ها چه بوده است؟
- اينها افراطي هستند و رنگ هاي تند بيانگر روحيات تروريست ها و انفجار است. قرمزي در دل سياهي خودش را نشان مي دهد. سياهي اشاره به فضاي استبداد دارد. لباس هاي چرمي يا دستكش ها نشانه خشونت كاراكترهاست و سفيدي، پاكي و معصوميت كارايف را بيان مي كند.
* از چهره پردازي كمتر استفاده كرديد...
- نياز چنداني به گريم نبود. فقط گراندوشس كه فخر اشرافيتش را از طريق گريمش تشريح مي كنيم.
* و موسيقي...
- موسيقي، نقاط بحراني درام و عالم رواني و دروني شخصيت ها را خيلي خوب توصيف مي كند و از همه مهم تر، تكيه گاه بازيگران در لحظات بازي است. فقط يك دكور آهنگين نيست، يعني تشنج ها و عوالم دروني راخيلي خوب تصوير مي كند.