شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۸۵ - - ۳۹۵۴
شهر تماشا
Front Page

قصه فيل تنها
ريچارد دانر سازنده سه مجموعه مطرح است: اسلحله مرگبار، طالع نحس و سوپرمن؛ او حالا يك اكشن تازه روي پرده دارد
003921.jpg
ترجمه: حميدرضا پورنصيري
ريچارد دانر فيلم هاي پليسي زيادي ساخته است، مانند سري فيلم هاي اسلحه مرگبار كه نقش اولش را مل گيبسون بازي مي كرد و در گيشه فيلم هاي خيلي موفقي بودند. اما در 16 بلوك او نگاه شخصي تري به داستان و شخصيت هايش دارد. اين گفت وگويي ا ست درباره تجربه ريچارد دانر از ساخت فيلمي با حضور بروس ويليس درباره پليس هاي فاسد و نجات فيل ها در آلاسكا.
تجربه همكاري با بروس ويليس چطور بود؟
ريچارد دانر: بروس فيلم هاي واقعاً متفاوتي بازي كرده. دوازده ميمون و عنصر پنجم. او واقعاً بازيگر خوبي ا ست. معمولاً هم نقش هايي را انتخاب مي كند كه به سن و سالش مي خورد. بروس اين شانس را داشت كه در نقش هاي ديگر هم بازي كند اما او نقشي را انتخاب كرد كه خيلي از بازيگرهاي كم سن و سال تر ترجيح مي دهند آن را بازي نكنند، چون برگشتي وجود ندارد.
از اينكه اين نقش را قبول كرد، متعجب شدي؟
نه، واقعاً نه. وقتي كه فيلمنامه را خواند فهميديم كه از نقش خوشش آمده. با گريم و گذاشتن سبيل سنش را مقداري بالا برديم تا مناسب داستان شود. اما اگر مي خواهيد بفهميد واقعاً بروس چه زحمتي براي نقشش كشيد، به چشم هايش در فيلم نگاه كنيد. تمام مشكلات و سختي هاي زندگي خصوصي اين شخصيت را مي توانيد در چشم هاي بروس ببينيد. فوق العاده است. نمي خواهم بگويم من را شگفت زده كرد، اما او واقعاً يك بازيگر ناب است.
فيلمبرداري در محله چيني ها چطور بود؟ آنجا منطقه به شدت شلوغي است.
اگر مي خواهيد آنجا فيلمبرداري كنيد بايد يك آگهي بدهيد كه من مي خواهم فيلم بسازم، ممكن است به دوربين نگاه نكنيد و اگر كاري در خيابان نداريد، در خانه هايتان بمانيد؟ ما حدود 150 برداشت خارجي داشتيم كه بايد شلوغ شان مي كرديم. اما خيلي دشوار نبود. 14 بلوك از فيلم را در تورنتو گرفتيم و براي دو بلوك باقي مانده به نيويورك آمديم. 10 هفته در تورنتو و دو هفته در نيويورك. اما چون طراح توليد خوبي داشتيم، واقعا سخت بود كه صحنه اي را براي كات كردن، انتخاب كنيم.
اسم شخصيت ها بانكر و موزلي  است. آيا اين اسم ها ربطي به ادوارد بانكر و والتر موزلي (نويسنده) دارند؟
بله. من هميشه يكي از طرفداران جدي آثار ادوارد بانكر بودم و در فيلم هايم هم خيلي براي انتخاب اسم مناسب تلاش مي كنم. فكر مي كنم اين اسم ها انتخاب هاي درستي بودند.
داستان فيلم خيلي شبيه به دستكش آهني
(The Gauntlet) ساخته كلينت ايستوود است. از آن فيلم تأثير گرفتيد؟
برو بيرون! (مي خندد) كلينت يكي از بهترين دوستان من است. در هاوايي با هم بوديم و از من پرسيد پروژه بعدي ا م چيست؟ داستان فيلم را برايش تعريف كردم، او پرسيد: يك اتوبوس؟ به نظر آشنا مي آيد! جواب دادم: منظورت چيست؟ گفت: دستكش آهني را ديدي؟
از اينكه پليس ها را اين قدر منفي و تيره به تصوير بكشيد، نگران نبوديد؟
آنها آدم هاي بدي نيستند. من به خاطر فيلم هاي پليسي كه در اين سال ها ساختم، دوستان پليس زيادي دارم. آنها پاك ترين انسان هاي روي زمين اند. درگير يك پرونده مي شوند، دو روز تمام با آن سر و كله مي زنند و وقتي كارشان تمام مي شود، دوباره يك پرونده جديد روي ميزشان است. گاهي اوقات هم حل اين پرونده ها غير ممكن مي شود، اما اين را يك ماموريت شخصي مي دانند كه آن را حل كنند. اينها پليس هاي بدي هستند؟ در واقعيت بله، اما در ذهن خودشان، نه. آنها هركاري مي كنند تا تبهكارها را دستگير كنند و ما هم همين را مي گوييم. آنها خط را قطع مي كنند تا خلافكارها را دستگير كنند، اين همان چيزي ا ست كه شخصيت ديويد مورس در انتهاي فيلم به بروس مي گويد. من گمان مي كنم كه اين اتفاق هر روز مي افتد. آيا آنها پليس هاي بدي هستند؟ يا چرند مي گويند؟ آيا آنها مغرضانه مردم را مي كشند؟ نه، آنها پليس هاي بدي هستند چون براي انجام دادن يك كار درست، قانون را زير پا گذاشتند.
مي شود درباره دو پايان متفاوت فيلم صحبت كني؟ آيا هر دوي آنها را آزمايش كردي تا ببيني كدام بهتر جواب مي دهد؟
آنها دو پايان متفاوت بودند و من هر دوي شان را در يك شب در دو سينماي مجاور هم امتحان كردم. نتيجه شان تقريباً يكسان بود و به پيشنهاد بهترين تهيه كننده اي كه تابه حال با او كار كرده ام، همسرم (لورن شولرـ  دانر)، تصميم گرفتم اين پايان را براي فيلم بگذارم. او گفت: ببين، اين شخصيتي ا ست كه در انتهاي زندگي  اش از مسير غلطي كه انتخاب كرده، زجر مي كشد و حالا فرصتي به دست آورده تا زندگي اش را عوض كند. او هر كاري توانسته، كرده. به او يك فرصتي بده. بگذار همه ببينند كه فرصتي براي عوض شدن و تغيير هست. و من عاشق پايان هاي خوشم!
اما گمان نمي كنم براي شخصيت مقابل داستان، پايان خوشي باشد.
نه، او مي ميرد.
براي چه ماس دف در فيلم اين طور صحبت مي كند؟ منظورت چه بود؟
وقتي اتفاقي ماس را پيدا كردم، چون ديگر از حضورش در فيلم نااميد شده بودم، برايش فيلمنامه را همراه چند يادداشت فرستادم و برايش نوشتم كه ادي در فيلم، آدم باشعور و آگاهي  است و فكر مي كنم به خاطر همين، ماس بازي در اين فيلم را قبول كرد و با آن طرز صحبت كردن سعي كرد به شخصيتش نزديك شود.
شنيدم كه ماس دف خيلي از ديالوگ هايش در فيلم را بداهه گفته. اين درست است؟ مي تواني برايش صحنه مشخصي را مثال بزني؟
بله، آن فصلي كه ادي هفت تير را به سمت ديويد (مورس) نشانه مي رود. صحنه اين طور نوشته شده بود كه ادي تفنگ را به روي او مي گيرد و مي گويد: مي تواني تمام روز خوش باشي! و بعد اين صحنه تمام مي شد. اما نه براي ماس. ماس در بروكلين بزرگ شده و بيشتر جواني اش در درگيري با پليس گذشته، به خاطر همين فكر كرد اگر اين شخصيت يك تفنگ داشته باشد كه به سمت يك پليس نشانه رفته، بيشتر از يك لحظه آن را نگه مي دارد و اين كار را كرد. اما تو (به عنوان كارگردان) بايد اين چيزها را قبول كني، چون من در بروكلين و اطرافش به دنيا نيامدم و يك آفريقايي ـ آمريكايي نيستم. به خاطر همين گاهي اوقات بايد يك چنين چيزهايي را بپذيري.
مقداري هم درباره فيلمبرداري فيلم ات بگو. به نظر مي رسد قسمت دشواري بوده.
اين يك تريلر بود درباره دو نفر، نه يك تور تفريحي دور نيويورك. من فكر كردم وقتي يك نفر جذب حرف زدن كسي مي شود تنها او و صورتش را مي بيند. سعي كردم اين نگاه و تفكر را در طول فيلم حفظ كنم. فيلمبردارمان واقعاً فوق العاده بود. گلن مك فرسون، فيلمبردار معركه اي ا ست.
آيا بازسازي طالع نحس را خودت انجام مي دهي؟
نه، آنها حتي با من تماس هم نگرفته اند.
نظرت در موردش چيست؟
خب، مي داني، آنها اين كار را دارند براي همه فيلم ها انجام مي دهند. اين خيلي بد است، چون چيزهاي زيادي اطراف اين فيلم ها وجود دارد كه مي شود روي شان كار كرد و آنها مي ترسند طرفشان بروند. من دوست داشتم با من تماس مي گرفتند و تنها مي پرسيدند كه آيا ايده اي دارم يا نه، اما اصلا با من تماس نگرفتند.
درباره پروژه بعدي ات مي تواني صحبت كني؟
داستاني واقعي  است درباره يك باغ وحش در آلاسكا كه دو فيل در آن زندگي مي كنند. آنها در قفس حبس هستند و يكي شان مرده و ديگري هم در حال مرگ است. من پيشنهاد كردم كه آن فيل را بخرم و به يك منطقه حفاظت شده بفرستم، تا زنده بماند، اما چون آن فيل مالك خصوصي داشت، قبول نكردند. داستان فيلم اين طوري  است كه چند بچه سعي مي كنند آن حيوان بيچاره را از باغ وحش بدزدند و به يك جاي ديگر ببرند. داستان از آلاسكا شروع مي شود و تا شمال كاليفرنيا كشيده مي شود.
در آلاسكا فيلمبرداري مي كني؟
بله... اگر شهري مناسب پيدا كنيم كه باغ وحش داشته باشد، حتماً در كانادا آن را مي سازم.

در مذمت هپي اِند
16 بلوك داستان ساده اي دارد. يك پليس كهنه كار و الكلي كه هميشه يك شيشه نوشابه الكلي در كشوي ميزش دارد، بعد از پايان يك شيفت شبانه مامور مي شود تا يك شاهد سياه پوست را از بازداشتگاه مركزي پليس، تا محل دادگاه حفاظت كند. براي طي كردن اين فاصله ـ كه 16 بلوك است و نام فيلم هم از آن مي آيد ـ دو ساعت وقت دارد. اما مشكل وقتي آغاز مي شود كه او شاهدش را در ماشين تنها مي گذارد تا يك شيشه نوشابه الكلي براي خودش بخرد و در همين زمان يك نفر سر مي رسد تا دخل شاهد را بياورد.
16 بلوك را بايد در گونه تريلر دسته بندي كرد، اما تفاوتي كه با اكثر تريلرهاي مشابهش ـ و ديگر آثار دانر كه اكثرشان تجاري اند و چندان نمي توان آنها را جدي گرفت ـ دارد در شخصيت اول داستان است. يك پليس خسته و مريض كه در ابتداي فيلم تمام تلاشش را مي كند تا از زير بار اين ماموريت فرار كند. بروس ويليس در ادامه نقشي كه در شهر گناه بازي كرده بود، جك مازلي را هم در همان حال و هوا تصوير كرده است؛ پليسي سالم در ميان همكاران فاسدش كه از قضا هر دوي شان هم بيماري قلبي دارند و دارو مصرف مي كنند. چهره ويليس هم كه اصلا ساخته شده براي بازي كردن نقش آدم هاي خسته و درمانده. فيلم احتمالا به خاطر همين شخصيت محوري با اين خصوصيات نه چندان جذابش كه چندان هم اهل قهرمان بازي نيست، براي مخاطب عام جذاب نيست. دانر هم به خوبي اين نكته را فهميده و چندان سعي نكرده تا رنگ و لعاب عامه پسندي به فيلمش بدهد. اما بزرگ ترين مشكل فيلم آن جاست كه دانر خيلي قهرمانش را دوست دارد و عاشق هپي اِند است. در فيلم 4-5 صحنه حساس وجود دارد كه تعقيب كننده ها دست شان به جك و ادي (همان شاهد سياهپوست) مي رسد و دانر هم تا قبل از اين رويارويي، به خوبي داستان را به اوج مي رساند، اما در انتها گويا به خاطر اينكه دلش نمي آيد قهرمان هايش بيش از اين در دردسر بيفتند آنها را به ساده ترين شكل ممكن نجات مي دهد. مثلا جايي در همان نيمه اول فيلم، جك و ادي وارد يك مجتمع ساختماني مي شوند و به لطف يك پيرمرد چيني در يكي از واحدها پنهان مي شوند. جك با دادگاه تماس مي گيرد و آدرسش را مي دهد و مي خواهد كه كمك شان كنند، اما آنهايي كه در تعقيب شان هستند از اين مكالمه مطلع مي شوند و آن واحد را محاصره مي كنند. دانر نماهاي خارجي و داخلي را به طور موازي پيش مي برد و همزمان كه ساختمان محاصره مي شود، ناآگاهي جك و ادي را از اوضاع بيرون هم نشان مي دهد، اما درست وقتي كه پليس ها وارد ساختمان مي شوند تا آنها را دستگير كنند متوجه مي شويم كه جك آدرس اشتباهي داده است. دانر اين كلك را چند بار ديگر و دقيقا به همين شكل تكرار مي كند و چون ديگر دستش براي بيننده رو شده، از نيمه فيلم به بعد داستانش افت مي كند و برگ برنده اي براي رو كردن ندارد. اما اين دليل نمي شود كه از نيم ساعت آغازين فيلم به سادگي صرف نظر كنيم؛ شروعي درخشان و نفس گير كه هم شخصيت اصلي داستان را به سرعت و در حدي كه لازم است ـ و نه بيشتر ـ به تماشاگر مي شناساند و هم او را ناگهان وسط ماجرا پرتاب مي كند.
در كنار اين فيلم يك نقش مكمل جذاب هم وجود دارد كه ماس دف نقشش را بازي مي كند. يك سياه پوست حراف كه با يك صداي دورگه و آزاردهنده فقط حرف مي زند و حرف مي زند. اما اين قدر جذاب از كار درآمده كه در نيمه دوم فيلم به خاطر آن عمل قهرمانانه اش از او دلگير نشويم. اگر دانر اين قدر به پايان هاي هندي و پيام هاي اخلاقي علاقه نداشت مي شد 16 بلوك را يكي از كشف هاي بعد از اسكار بناميم. بدترين فصل فيلم هم سكانس نهايي اش است كه فيلمساز قهرمان هايش را مدتي بعد از اين اتفاقات نشان مي دهد و تنها نياز دارد يك نفر با صداي خش دار بگويد : ... و سال ها به خوبي و خوشي زندگي كردند.

چشم غربي
در رديف فيلم هاي مهم پليسي
۱۶ بلوك
003888.jpg
كارگردان: ريچارد دانر‎/ نويسنده: ريچارد ونك‎/ بازيگران: بروس ويليس، ماس دف، ديويد مورس، ديويد اسپارو خلاصه داستان:يك پليس سالخورده مأمور مي شود تا شاهدي را از بازداشتگاه مركزي پليس تحويل بگيرد و به ساختمان دادگاه كه 16 بلوك تا آنجا فاصله است، ببرد. او در ميانه مسير مي فهمد كه اين شاهد قرار است عليه يكي از همكارانش شهادت دهد و هنگامي كه چند پليس سعي مي كنند شاهد را از بين ببرند، او تصميم مي گيرد از جان همراهش محافظت كند.
بازهم بروس ويليس- بازيگر نقش پليس هاي سرسخت آمريكا- در برابر موجي از خشونت، مقاومت مي كند. منتقدان آمريكايي اين فيلم را يكي از بهترين كارهاي كارگردان قديمي سينماي تجاري آمريكا- ريچارد دانر- توصيف كرده اند كه در آن، شخصيت هايي غني تر و از نظر حسي عميق تر نسبت به فيلم هاي ديگرش از جمله مجموعه موفق اسلحه مرگبار عرضه مي كند.
مي گويند براي شخصيت پليسي كه بروس ويليس در فيلم هاي جان سخت و چندين فيلم پرفروش ديگر عرضه كرد، شعار اصلي اين است كه داستان فيلم بايد او را بيدار كند، براي اينكه معمولا قبل از اينكه وارد ماجراي هيجان انگيز فيلم بشود، شخصيت او معمولا خواب است. در فيلم 16بلوك يا 16 خيابان، پليسي كه بروس ويليس نقش او را بازي مي كند، بايد يك محكوم سياهپوست را 16خيابان از زندان تا دادگاه همراهي كند، براي شهادت در پرونده اي كه به محكوميت ماموران پليس منجر خواهد شد اما شخصيت بروس ويليس در آغاز داستان متوجه مي شود كه زنداني تحت حمايت او هدف توطئه اي سازمان يافته از سوي پليس هاي ديگر است كه مي خواهند با كشتن او، از شهادت دادنش در دادگاه جلوگيري كنند.
اين فيلم را كارگردان برجسته سينماي تجاري هاليوود ريچارد دانر كارگرداني كرده است كه به خاطر سه سري فيلم پرفروش مشهور است: سري طالع نحس، سري فيلم هاي سوپرمن و همچنين سري فيلم هاي اسلحه مرگبار با شركت مل گيبسون.
ديويد ادلستاين- منتقد مجله هفتگي نيويورك- مي نويسد: فيلم 16 بلوك از آن فيلم ها يي ست كه با نقشه معمارانه خودش از راه مي رسد و در 15 دقيقه اول، جزئيات طرح را براي تماشاگر تشريح مي كند كه عبارت است از 16 خيابان تا خط پاياني، 118 دقيقه وقت، موانع دروني و بيروني، شلوغي خيابان، تعقيب و گريز و خستگي و خواب آلودگي شخصيت اصلي. در آغاز فيلم، ويليس را مي بينيم؛ رنگ پريده و خمار از بي خوابي شب قبل با صدايي خسته و كش دار كه گويي از قبر بيرون مي آيد. سؤالي كه سناريوي فيلم مطرح مي كند اين است كه آيا اين دائم الخمر سابق با شكم برآمده مي تواند تبديل به يك آدم اخلاقي و مردي مبارز شود؟
به قول منتقد LA Weekly در اين فيلم كه يكي از بهترين كارهاي ريچارد دانر است، كارگردان آشكارا از اينكه بسياري از اصول و كليشه هاي ژانر سينماي هيجاني پليسي را بشكند، لذت مي برد. فيلم طوري تنظيم شده است كه تقريبا ماجراي آن در زمان واقعي مي گذرد؛ انگار كه بروس ويليس و ماس دف- بازيگر نقش مجرم سياهپوست- روي يك بمب ساعتي نشسته باشند. اما كارگردان فراموش كرده است نماهاي مربوط به گذشت زمان را داخل فيلم مونتاژ كند. اما زيبايي فيلم 16 بلوك يا 16 خيابان كه در عين حال ادعانامه اي نيز عليه فساد پليس است، در اين است كه اين فيلم، داستان دو مردي است كه به پايان همه  چيز رسيده اند ولي از وجود يكديگر مايه و الهام مي گيرند براي اينكه زندگي را از نو آغاز كنند.
اما مايكل اتكينسن- منتقد هفتگي ويلج وويس- چندان راضي نيست. او مي نويسد: اين يك فيلم كوچك است كه سعي مي كند خود را به عنوان يك فيلم حماسي جا بزند يا هيولايي بادكرده است كه مي خواهد خود را لاغر و خوش اندام قلمداد كند زيرا فيلم هاي درجه دو واقعي 14 تهيه كننده ندارند و واضح است كه طي كردن 16 بلوك بايد دست كم بيست دقيقه سريع تر به پايان برسد اما به قول منتقد LA Weekly مانند فيلم هاي ديگر دانر- به خصوص مجموعه اسلحه مرگبار- در اين فيلم هم كمدي سبك با صحنه هاي هيجان انگيز تعقيب و گريز پليسي و لحظات عاطفي درآميخته اند اما برخلاف آن فيلم ها، در فيلم 16 بلوك حس ها عميق تر و شخصيت ها غني تر هستند.
رابرت كولر- منتقد مجله تخصصي ورايتي- هم مي نويسد: هرچند فيلم 16بلوك به پاي فيلم هايي كه سيدني لومت درباره پليس ها ساخته (مثل شاهزاده شهر و سرپيكو) نمي رسد اما سطح فيلم هاي شهري هيجاني را بالا مي برد.

كوتاه
003876.jpg
بروس ويليس
با اين كه ديگر 50 سالش هم تمام شده اما هنوز يكي از پركارترين بازيگران فيلم هاي اكشن هاليوودي  است. سال گذشته دو فيلم شهر گناه و گروگان را روي پرده داشت كه نقشش در فيلم اول بسيار ستايش شد. براي امسال هم سه فيلم ديگر در نوبت نمايش دارد، يكي انيميشن تازه كمپاني دريم وركز است با نام بالاي حصار كه ويليس در آن به جاي نقش اول داستان صحبت كرده است. دو فيلم ديگر هم آثاري هستند كه ويليس در آنها نقش هاي فرعي بازي كرده و چندان حضور چشمگيري ندارد.
در مرحله فيلمبرداري هم فيلمي با عنوان غريبه كامل را دارد كه جيمز فولي آن را كارگرداني مي كند. به زودي هم قرار است بازي در قسمت چهارم جان سخت را آغاز كند كه هنوز كارگردان اين قسمت معلوم نشده و از ميان بازيگران تنها حضور ويليس قطعي ا ست.
003879.jpg
ريچارد دانر
از آن دست كارگردان هايي ا ست كه تقريباً همه جور فيلمي مي شود در پرونده شان پيدا كرد و هرجور فيلمنامه اي را در يك سطح استاندارد مشخصي مي سازند. اما معروف ترين آثارش احتمالاً طالع نحس ، سوپرمن و مجموعه اسلحه مرگبار هستند كه با هيچ چسبي به هم نمي چسبند.
اما در 16 بلوك نشان داده كه اگر بخواهد مي تواند فيلم هاي قابل توجه تري هم بسازد. جدا از آن پروژه اي كه خودش در مصاحبه اعلام كرده قصد ساختنش را دارد، تنها فيلمي كه قرار است در سال 2007 جلوي دوربين ببرد فيلمي ا ست با عنوان سم و جورج كه تابه حال تنها حضور مل گيبسون به عنوان بازيگر در آن قطعي شده است. علاوه بر اينها دانر يكي از تهيه كنندگان پركار هاليوود هم هست و قسمت اول فيلم پرطرفدار مردان ايكس (برايان سينگر) دست پخت او بود.
003882.jpg
ماس دف
اگر فيلم را ببينيد حتماً از بازي اين جوانك كم نام و نشان سياه پوست حيرت مي كنيد. معروف ترين فيلمي كه دف در اين سال ها بازي كرده، فيلمي بود با عنوان كار كثيف (يا به قول بعضي ها شغل ايتاليايي ) كه در آن با مارك والبرگ، چارليز ترون و دانلد ساترلند همبازي بود.
فيلم سفر به انتهاي شب را هم در مرحله پس از توليد دارد كه قرار است امسال در سينماها اكران شود. اين فيلم را اريك ايسن براساس فيلمنامه اي از خودش كارگرداني كرده و درباره رابطه يك پدر و پسر است. برندان فريزر هم در سفر به انتهاي شب حضور دارد.
علاوه بر اين او قرارداد بازي در دنباله كار كثيف را هم امضا كرده كه فعلا در مرحله پيش توليد است و امسال جلوي دوربين خواهد رفت.
003885.jpg
ديويد مورس
اگر مسير سبز را ديده باشيد حتماً او را به خاطر داريد كه در كنار تام هنكس، يكي از زندانبانان وظيفه شناس فيلم بود. اگر هم موزيكال ستايش شده لارس فون تريه؛ رقصنده در تاريكي را تماشا كرده باشيد حتما يادتان هست كه در آنجا هم نقش يك پليس را داشت كه در ميانه هاي فيلم به قتل مي رسيد. در 16 بلوك هم نقش يك پليس را دارد، با اين تفاوت كه پليس چندان خوبي نيست و سعي مي كند تنها شاهد دادگاه را به قتل برساند. او اين روزها مشغول بازي در فيلم اضطراب به كارگرداني دي.جي. كاروسو است كه براي نمايش در سال آينده برنامه ريزي شده و طبق معمول در آن فيلم هم يك نقش فرعي را برعهده دارد. در كنار اين امسال فيلم سگ شكاري را هم روي پرده خواهد داشت. مه رابين رايت پن و داكوتا فنينگ هم در آن بازي مي كنند و دبورا كمپير آن را كارگرداني كرده است.

|  آرمانشهر  |   شهر تماشا  |   گزارش  |   جهانشهر  |   دخل و خرج  |   نمايشگاه  |
|  سلامت  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |