پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۸۵ - - ۳۹۶۴
تلفن تهران و نخستين كتابچه راهنماي آن
اطفال را پاي تلفن راه ندهيد!
علي نقي خان وزيري را اگر مي خواستي، در مدرسه عالي موسيقي مي جستي و تلفن 2103 و ميرزا تقي خان ملك الشعراء بهار را هم با تلفن 971
004902.jpg
مركز تلفن مغناطيسي بازار، 1331
سيروس سعدونديان
روزگاري در دوره اي كه قاجاريه زمامدار بود و تهران دارالخلافه باهره و هنوز كبريت گوگردي به ايران نيامده بود، كبريت فسفري رواج داشت. اين كبريت را در جعبه هاي مقوايي گرد مي فروختند و بر سر آن سنباده اي زبر بود كه كبريت را به آن مي زدند و اگر به چوب يا آجر يا گچ ديوار و يا تخت كفش و چيز زبر ديگري هم مي كشيدند، روشن مي شد. اين جعبه هاي مقوايي محبوب بچه هاي تهران آن روزگار بود و موجب پيدايي بسيار خاطره هاي خوش. سعيد نفيسي در ذكر خاطرات كودكي خود مي نويسد: ما ته قوطي مقوايي كبريت را با سر سوزن سوراخ مي كرديم و نخ قرقره اي از آن مي گذرانديم و سر اين نخ به قوطي ديگر پيوسته بود. يكي از بچه ها در يك قوطي آهسته چيزي مي گفت و ديگري كه تا اندازه اي دور ايستاده بود، آن قوطي ديگر را به گوش مي گذاشت و نخ ارتعاش صدا را به گوش او مي رساند.
مقارن همان زمان كه قوطي هاي گرد كبريت فسفري نجواهاي بازيگوشانه كودكان تهران را از گوشي به ديگر گوش مي رساند و اين بازيچه، خستگي مكتب را از تن و جانشان به در مي برد، در آن سوي عالم كه فرنگ بود و مركز جمله عجايب، در كارگاه شگرف الكساندر گراهام بل ، اعجوبه اي در حال پيدايي بود كه تلفن نام مي گرفت و عنقريب آشناي شب و روز تمامي عالميان مي شد و زندگي بي  آن غيرقابل تصور، از جمله در همين ديار و همين دارالخلافه باهره ناصري.
ثبت است كه تلفن را نخستين بار در زمان ناصرالدين شاه، پسرش كامران ميرزا در تهران معمول كرد و ظاهراً راهنماي او در اين كار بواتال فرانسوي بود. محبوبي اردكاني به نقل از اعتماد السلطنه، مي نويسد: ابتدا يك رشته سيم ميان خانه كامران ميرزا يعني كامرانيه شميران و مقر حكومت تهران و وزارت جنگ كشيدند. به گفته وي: نخستين امتياز تلفن ايران، در ماه ذيحجه 1319 هجري قمري براي مدت پنجاه سال به شركتي واگذار مي شد كه در شهر تبريز، به شعاع بيست و چهار كيلومتر به ايجاد تلفن اقدام كند. به اين ترتيب تلفن تبريز زودتر از تلفن تهران داير شد... امتياز دوم مربوط به تلفن مشهد بود در 1320 هجري قمري... امتياز سوم مربوط به تلفن گيلان... امتياز چهارم مربوط به تلفن تهران كه در ماه محرم 1321 هجري قمري، ظاهراً به مدت شصت سال به دوست محمدخان معيرالممالك داماد ناصرالدين شاه واگذار شد. بيماري دوست محمدخان و سفر ناگزير به اروپا محض علاج، تنگي وقت و نبود وجه به فروش امتياز تلفن انجاميد. خريداران محاسب الممالك و جهانيان زردشتي بودند و مبلغ معامله پنجاه هزار تومان . محاسب الممالك و ارباب بهرام جهانبان و محمد اسماعيل مغازه و عباسقلي آقا و عطايي شركتي ده سهمي به وجود آوردند. در اول آبان 1305 هجري شمسي تلفن جديد بر روي 2300 رشته كابل مضاعف و با چهارصد و نود هزار تومان هزينه آماده به كار شد... در اول فروردين 1306 در مقابل اشتراك ثابت سه تومان، دويست نوبت مكالمه تعيين شد. و در تيرماه همان سال مراكز تلفن قلهك و تجريش به طرز دو سيمه داير گرديد. تا آخر مرداد 1308 رسيدگي به امور تلفن با وزارت فوايد عامه بود و از تاريخ مزبور به وزارت پست و تلگراف رجوع گرديد و دولت به خريد سهام شركت كل تلفن اقدام كرده، نام وزارت پست و تلگراف هم به پست و تلگراف و تلفن تغيير يافت. اما تلفن تهران تا 1316 غيرخودكار باقي ماند و استفاده از آن مستلزم برقراري ارتباط با مركز.
اما انتشار نخستين كتابچه راهنماي تلفن تهران داستان ديگري داشت و در آغاز سال 1310 هجري شمسي، هفتاد و پنج سال پيش از اين و پيش از انتقال سهام شركت كل تلفن به وزارت پست و تلگراف به هم رسيد.
آن زمان از كوچه ناظم الاطباء كه رو به شمال مي رفتي، روبه روي ات گاراژ واگن اسبي بود كه واگونخانه مي گفتند. اولين ساختمان حاشيه خيابان، عمارتي بود كه تنها يك پنجره اش رو به خيابان باز مي شد و پس از آن در بزرگي كه محل خروج واگن ها بود. پشت آن پنجره تلفن خانه شهر تهران قرار داشت. به گفته سعيد نفيسي: تلفون مغناطيسي بود كه زنگ مي زدند و مركز را مي گرفتند و از كسي كه پاي دستگاه نشسته بود به اسم و رسم خانه طرف را مي خواستند. او هم زنگ مي زد و به طرف خبر مي داد. چند سال بعد كه ترقي كرد شماره اي براي هر كس معين كردند و انسان آن شماره را به تلفنچي مركز مي گفت و او راه مي داد. هربار هم كه از پاي اين پنجره مي گذشتي صداي زنگ تلفن ها و آقا آقا گفتن تلفنچي به گوش مي رسيد.
الغرض صورت اسامي مشتركين تلفن طهران و توابع در آغاز سال 1310 در مطبعه مدرن تهران به چاپ رسيد. آن مطبعه هم در خيابان پست خانه مقابل شركت كل تلفون ايران بود و نمره تلفن 2028 را صاحب بود. نخستين صفحه آن كتابچه راهنما، از مشتركين محترم تلفن طهران محترماً متمني بود نكات ذيل را مورد توجه قرار دهند پس از تعيين نمره مشترك خواستاري از كتاب اسامي مشتركين، گوشي تلفن را برداشته منتظر جواب تلفنچي باشيد و پس از آن كه تلفنچي صدا نمود، نمره مشترك خواستاري را واضح و شمرده بگوييد. تلفنچي همان نمره را تكرار خواهد نمود تا مطمئن باشيد عوضي نشنيده است. تلفنچي پس از آن كه نمره خواسته شده را وصل نمود، زنگ تلفن آن مشترك صدا خواهد نمود. ولي تا موقعي كه مشترك مذكور جواب نداده است، گوشي را بايستي در دست نگاهداريد. پس از خاتمه مكالمه گوشي را روي تلفن بگذاريد.خواهشمند است توجه شود اوقات تلفنچي ها به صحبت هاي متفرقه تلف نشود، زيرا بايستي جواب ساير مشتركين محترم را نيز بدهند... براي اين كه صدا را خوب بشنويد و صدايتان به طرف مقابل هم خوب برسد، بايستي همه وقت گوشي تلفن را به طور عمودي در دست نگاه  داريد، والا از جريان قوه خيلي خواهد كاست...
004899.jpg
شماره هاي آن كتابچه نيز از همه دستي بود؛ از يك شماره گرفته تا چهار شماره: اطلاعات تلفن تهران نمره اش 6 بود، اطاق تلفن تهران و توابع صفر ، مسيو مخلر متخصص فني تلفن سي و يك ؛ اگر ابوالحسن خان ابتهاج را مي خواستي، در خيابان بهرامي اقامت داشت و نمره تلفنش 1754 بود. حجره حاج سيد ابوالقاسم راجي هم در سراي حاج حسن بود و نمره اش 639. اسدالله خان عكاس زاده در شمس العماره گرامافون سازي مي كرد و نمره اش 1427. مسيو آندره گدار هم در محله جمشيدي نشسته بود و با نمره تلفن 107 پاسخگو؛ پانسيون مادام تري هم در خيابان قوام السلطنه و نمره اش 1954. حسن آقا صيرفي دلال بانك بود و محل اقامتش خيابان حاج عبدالصمد و تلفن وي 20. حاج محمدصادق فخار هم كه از سجل احوال فاميل حقيقي گرفته بود، بيرون دروازه خاني آباد كارخانه فخاري داشت و نمره تلفن 1025. خبيرالصنايع هم كه مبل مي ساخت در باب همايون تلفن 704 را صاحب بود. نمره نگهباني دروازه شميران 1492 بود و دروازه حضرت عبدالعظيم 1784 و دروازه شهر نو 74 . مطب دكتر سيد ذبيح الله خان شفاءالدوله ميرخاني هم در كوچه قهوه چي باشي قرار داشت با تلفن 220 و رستوران اكبر آقا ناصريان هم در بازار بزازها با تلفن 536. هامبارسوم سركيسيان در لاله زار خياطي داشت و تلفن 1453. حمام سيروس هم در ميدان شاهپور بود و صاحبش ميرزا عبدالله منجمي و تلفن آن 869. غلامرضاخان داروگر هم شركت محدوده داروگر را داشت در سراي رشتي و تلفن 1545؛ ميرزا عبدالحسين قناد هم كافه اسلامبول را داشت در خيابان اسلامبول و تلفن 1761. سالن مادام آرمناك هم در كوچه آقا قاسم شيرواني بود و تلفن 341 آشناي بانوان شيك پوش تهراني، همان سان كه تلفن 1903 متعلق به مادام آروساك صاحب خياط خانه مدرن در خيابان لاله زار. علي نقي خان وزيري را هم اگر مي خواستي، در مدرسه عالي موسيقي، خيابان جليل آباد مي جستي و تلفن 2103. مگر ديج مگر ديجيان هم صاحب مطبعه بوسفور بود در كوچه حاج معين التجار و تلفن 1686. ميرزا تقي خان ملك الشعراء بهار هم نزديك باغ مخبرالدوله خانه داشت و تلفن وي 971. مهمانخانه برلينر هوف هم در خيابان اسلامبول بود و تلفن آن 1090، مهمانخانه فرانس يا هتل دوفرانس هم در خيابان علاءالدوله و تلفن 608. قهوه خانه نوروزخان نايبي در شمس العماره را هم با تلفن 61 مي گرفتي و سلماني مسكو در خيابان لاله زار را هم با تلفن 1945.
القصه، سال ها گذشت و تلفن خودكار شد و كتابچه هاي راهنما هم هرساله به چاپ رسيد. اما توصيه هاي اداره پست و تلگراف و تلفن به مشتركين محترم تهراني با تمناهاي نخستين كتابچه راهنما سخت متفاوت بود و از آنها مي خواست با شركت تلفن مساعدت نموده، نكات زير را كاملاً رعايت فرمايند: هراندازه ممكن است، مدت مكالمه را كوتاه كنند تا سيم زودتر آزاد شده ديگران هم بتوانند مكالمه نمايند؛ اطفال را پاي تلفن راه ندهند؛ در سيم كشي هاي تلفن مستقيماً يا به وسيله سيم كشي هاي متفرقه دخالت ننمايند؛ آبونه هر دو ماه را قبلاً در بيست روز اول ماه به صندوق شركت پرداخت نموده قبض دريافت دارند كه اگر در موعد مقرره آبونه تلفن را نپردازند جلوي سيم آنان بسته خواهد شد... اين زمان، سال 1331 شمسي بود و تلفن ها پنج شماره اي و آرايشگاه آلكس در خيابان رفاهي و تلفن 38073؛ سلماني موسي شومر هم در لاله زار و تلفن 38138؛ واقينياك هم در همان خيابان استاد سلماني بود و سري مي تراشيد نه سرسري و او را با تلفن 38711 مي يافتي.
اين كه تهرانيان توصيه اكيد وزارت پست و تلگراف و تلفن را شنيدند و اطفال را پاي تلفن راه ندادند يا خير، بر كسي آشكار نيست. همين قدر مي دانيم كه جاي آن قوطي كبريت هاي گرد فسفري سابق را ليوان هاي مقوايي بستني گرفته بود. نجواهاي كودكان تهراني هنوز هم از گوشي به ديگر گوش مي رسيد. نخ ها كماكان مرتعش بودند!

درنگ
ميرزا موسي؛ بازيگري تمام عيار!
004896.jpg
اتاق موزه مظفري
از اوان آشنايي ايران و فرنگ، آن آشنايي كه خاصه در عصر قاجار شتابي روزافزون يافت، از جمله ثروت هاي گرانقدر و ملي ايران زمين كه دل و دين از فرنگيان ربود، آثار فرهنگي و هنري اين ديار بود و از همان آغاز به هر شيوه و ترفند، از خريد گرفته تا كاوش هاي مجاز و غيرمجاز، به خروج بي امان آن آثار روي آوردند و مخازن شخصي و خزانه گنجينه هاي دولتي خود را انباشتند و هم بر آن اساس بر غناي موزه هاي خويش صد چندان فزودند. رابطه اي بود منحوس كه دو سو داشت: يك سوي آن فرنگي بود كه قدر و منزلت كالاي مورد نظر خويش را خوب مي دانست؛ ديگر سوي آن ايراني بود كه بر كالاي خود هيچ وقعي نمي نهاد و سلطانش هم در ديدار از موزه هاي اروپايي در عجب مي شد كه فرنگان از اين مشت كاشي شكسته و كاسه و كوزه ايراني چه مي خواهند و در آن چه مي جويند. اگر آنان بردند و بسيار هم بردند و حريصانه و رندانه هم بردند و گاه به پلشتي و غارت، ما داديم و خود كرديم و خود كرده را به يقين تدبيري نبوده و نيست. در خاطرات فرنگيان راهي ايران در عصر قاجار و از آن پس، شواهد بسيار از آن رابطه مشئوم باقيمانده است. از آن شمار است خاطرات كلودانه كه اوان مشروطيت در تهران بود و منظور دل و جان دلالان عتيقه. همو در خاطرات خويش توصيفي به دست مي دهد از كردار تني چند از آن دلالان و از جمله ميرزا موسي نام؛ نمونه اي گويا و وصفش حرفي از هزاران و به عبارت درآمده. مي نويسد: يكي از دلالهاي مورد علاقه ما، موسي، يك بازيگر تمام عيار است. هر روز به ديدن ما مي آيد و شروع برنامه نمايشي اش هميشه يكسان است.وقتي داخل آپارتمان ما مي شود خود را از دوستان خاص ما معرفي مي كند كه علاقه مند است براي رضايت خاطرمان همه كار انجام دهد. مي گويد امروز برايمان چيزهاي گرانبهايي جمع و جور كرده و ما حتماً يك چك هزار توماني برايش امضاء خواهيم كرد (موسي حسابي هم در بانك انگليس دارد) . موسي يك كاسب و دلال معمولي نيست و ما هم يك مشتري برخوردي نيستيم. ما خوب و بد همه چيز را مي شناسيم و مي دانيم كدام مال نفيس است، كدام عالي و بي نظير. به كار عتيقه از هر كس ديگر واردتريم و امكان اينكه سرمان كلاه برود نيست. بنابراين موسي، دلال برگزيده مقامات و اعضاي عاليرتبه ما نمايش هاي مضحك معمولي و مبتذل را براي ما ديگر بازي نمي كند. اگر امروز به ما قيمتي مي دهد، بهترين و آخرين و تنها قيمت است. اگر معامله به اين ترتيب صورت بگيرد كه چه بهتر و اگر به توافق نرسيم باز هم كار عيب نمي كند. قيمت را كه گفت جنس را نشانمان مي دهد، در اولين چيزي كه نظرمان را گرفت بحث درمي گيرد.
* اين، آقا يك تكه فوق العاده است. از اين آشغال هاي معمولي نيست. اين تكه مخمل مال روزگار شاه عباس است!
- چقدر مي خواهي؟
* من قيمتي مي دهم كه مقطوع و پايين ترين قيمت است؛ اما قول بدهيد كه ديگر چانه نزنيد.
- خوب قيمتت را بگو.
* صد تومان.
- باشد من ده تومان مي دهم.
* به خداي حاضر و ناظر قسم كه پانصد تومان ارزش دارد. اما من به پول احتياج دارم و آن را به شما هديه مي كنم.
- ده تومان!
* غيرممكنه، قيمت واقعيتان را بگوييد.
- ده تومان.
* نگهش مي دارم، مال موسي.
- خوب امروز ديگر بس است و ميل ندارم چيز ديگري را ببينم.
* قيمتي بگوييد، قيمت آخرتان را.
- چون تويي يك تومان بيشتر.
زانو به زمين مي زند، دست هايش را جفت مي كند، چشم هايش پر از اشك و صدايش پر از خنده است.
* آخرين قيمت، آخرين قيمت!
- يازده تومان.
ناگهان با يك حركت سريع مخمل را چنگ مي زند و پيش شما مي گذارد.
* مال صاحب باشد، امروز موسي به شما كادو مي كند.
همين نمايش مضحك براي هر جنسي از سر گرفته مي شود. وقتي در معامله يك شيئي باارزش تر خيلي از هم دور هستيم، اين نمايش دو روزه، سه روز يا يك هفته طول مي كشد ولي آخرش هميشه همين طور تمام مي شود.

ايران نو
حكايت ديرسال آب هاي كثيف و نفوس محترمه
آب گواراي تهران كه هر تشنه و عطشاني را راحت جان است و فرو نشاننده لهيب عطش، روزگاري نه تنها چنين نبود كه بسياري از تهرانيان را هم راهي ديار عدم مي كرد و در نقاب خاك پنهان. سبب، پشتي گاه و بيگاه آب بود و عدم رعايت بهداشت، خاصه در ايام مرگامرگي و شيوع بيماري هاي فراگير كه چون گريبانگير خلايق مي شد، به گواهي اعتمادالسلطنه ، حتي از شستن مرده وبايي در مظهر قنات هم ابا نمي كردند. معضل هميشگي اما، كه علت العلل آلودگي ها هم بود، شستن رخت بود در آب هاي جاري شهر؛ معضلي ديرسال كه هر از چند چاره اي هم برآن انديشيده مي شد و چند صباحي رسمي تازه را بنياد مي نهاد. رسمي مستعجل كه ديري نگذشته به طاق نسيان سپرده مي شد و باز روز از نو و پلشتي آب ها از نو و مرگامرگ تشنگان هم به نحو ايضاً. و اين قصه حكايت مكرر ساليان دور و دراز بود و دير هم ماند و دير هم پائيد تا بدان گاه كه سرانجام آب را در لوله كردند و از ديده ها پنهان. يكي از آن كساني كه بر رفع پلشتي هاي آب شهر چاره جست، مختارالسلطنه بود در بلديه دارالخلافه . چاره اي كه به عمرش وفا نكرد و ماند و به سعيدالسلطنه رسيد؛ چاره ايجاد رختشوي خانه. راهكاري مستعجل كه دو سالي پيش از مشروطيت به هم رسيد و به آني رنگ باخت.
ملخص ماوقع را از جريده ايران سلطاني به دست مي دهيم، به تاريخ سه شنبه چهاردهم رمضان 1322 هجري قمري. مي نويسد: مرحوم مختارالسلطنه مي خواست به واسطه ساختن رختشوي خانه آب هاي شهر تهران را پاك و تميز نگاهدارد، اهالي آب خالص بخورند و مبتلا به هزار قسم امراض نشوند... همه كس مي داند كه شستن رخت هاي چرك  و پارچه هاي كثيف چه چيزها داخل آب مي كند و آبي كه زن ها در آن كهنه اطفال را مي شويند و ده قدم پايين تر به آب انبارهاي عمومي و خصوصي مي رود و آب خوردن خلايق مي شود، چه حال دارد. مرحوم مختارالسلطنه خيال كرده بود مردم دارالخلافه را از اين بليه و مخمصه فارغ كند كه جميع شستني ها را در رختشوي خانه ها بشويند و كسي آب نهرهاي شهر را ملوث نكند... زيرا كه يك ثلث خانه هاي تهران حوض بقاعده ندارد تا در آن رخت بشويند و لباس هاي چرك هم ناچار بايد شسته شود. راست است كه علاوه بر ساختن رختشوي خانه بايد مجاري آب ها لوله فلزي باشد... اما عجالتاً چون آن كار موانع و مشكلات در پيش دارد، ساختن رختشوي خانه در پاكي آب ها مدخليت كلي دارد و مبلغي از آلايش آن كم مي كند... ان شاءالله نوبت ساختن لوله فلزي و پوشاندن سر نهرها هم مي رسد. باري، مختارالسلطنه قبل از آنكه كار رختشوي خانه هاي محلات را صورت بدهد، بدرود زندگاني گفت و اين كار معوق ماند. تا اين ايام جناب سعيد السلطنه ميرزافتح الله خان وزير نظميه... مجدداً در باب رختشوي خانه لايحه اي به محضر والاي صدارت عظما داده... قرار شد مجلسي از تجار محترم محلات و اطباي دانشمند منعقد نمايد و به مشورت و صوابديد اجزاي مجلس در هر محله جايي مناسب اختيار كنند و با نظارت چند نفر تاجر امين و طبيب حاذق رختشوي خانه هاي منظور ساخته شود و عمل به صحت و درستي به انجام رسد. ترتيب رختشوي خانه اجمالاً از اين قرار است كه در محوطه اي با وسعت آب انبار بزرگي مي سازند و شيرهاي متعدد به آن نصب مي كنند و چاه ها نيز در نزديكي به آنجا حفر مي كنند. آب از شير برمي دارند، رخت ها را مي شويند و آب هاي چرك را به مجرايي مي ريزند كه از آن به چاه ها جاري شود و حوضي سرباز در وسط مي سازند كه رخت ها را بعد از پاك شدن در حوض آب بكشند و معلوم است تمام ملاحظات لازمه در بناي آن خواهد شد... اميدواريم توانگران و طالبان خير در اين خيرات جاريه كمك نمايند و كاري به اين خوبي و پرمنفعتي را بهترين حسنات و باقيات صالحات دانند و به خاطر داشته باشند كه آب هاي كثيف با نفوس محترمه در تابستان گذشته چه كرد و هريك به اندازه قدرت و استطاعت خويش از همراهي و مدد در اين كار مضايقه ننمايند.
دريغ كه انبوهي از اين شمار چاره انديشي ها راه به جايي نمي برد و باز آب هاي كثيف با نفوس محترمه در تابستان كارها مي كرد كارستان؛ نه اطباء حاذق از تجويز گنه گنه طرفي مي بستند، نه خلايق از شستن رخت پرهيز مي جستند. يك ثلث خانه هاي تهراني حوض بقاعده نداشت و به گفته نويسنده ايران سلطاني : لباس هاي چرك هم ناچار بايد شسته مي شد. در و تخته جفت و جور بود!

شهر آرا
شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
يك شهروند
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |