در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
طرح: فريد مرتضوي
«كنترل صدا»
روزي مادربزرگم در منزل ما ميهمان بود و مشغول صحبت كردن با مادرم. من در حالي كه كنترل تلويزيون در كنارم بود، احساس كردم كه صداي مادر بزرگم آرام است و صدايش را خوب نمي شنوم. از اين رو كنترل را برداشتم و طرف مادر بزرگم گرفتم و دكمه صداي كنترل را فشردم. اما هر چه دكمه صدا را فشار مي دادم صداي مادر بزرگ تغييري نمي كرد بلكه چشمش گردتر مي شد.
ناگهان با صداي خنده مادرم به خود آمدم و متوجه شدم كه اشتباها با كنترل تلويزيون مي خواهم صداي مادر بزرگم را زياد كنم.
«جمله سازي»
در كلاس سوم دبستان بودم كه يك روز سر زنگ جمله سازي خانم معلم كلمه آرامگاه را به ما داد تا از آن جمله بسازيم و من كه معني اين كلمه را نمي دانستم اينطور نوشتم: «ما در آرامگاه زندگي مي كنيم»
همسايه
يك روز تلفن منزلمان به صدا در آمد و مادربزرگم گوشي را برداشت. شخصي كه تماس گرفته بود با همسايه ديوار به ديوارمان آقاي توانا كه شماره تلفنشان يك شماره با ما اختلاف دارد، كار داشت، مادر بزرگ در پاسخ به جاي اينكه بگويد اشتباه گرفته ايد، هول شد و گفت: يك در بالاتر زنگ بزنيد.
ناهيد دالايي از تهران