پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
شهرآرا
Front Page

دارالخلافه ناصري در پناه برج وبارو
همه دروازه هاي شهر
005529.jpg
ماني راد
از آن روزي كه شاه طهماسب به گرد شهر كوچكي به نام «طهران» ديواري كشيد و خندقي، به تدريج اين ده كوچك در نظرها جلوه گر شد. نه طهران شهري صاحب نام و معروفي بود و نه شاه طهماسب چندان دلبسته آن. بلكه مسافرت هاي گاه و بيگاهش به شهرري، اين شهر را مانند منزلگاهي براي زدودن غبار راه در نظرش ارج و قرب بخشيد و از آن روز اين شهر كه مردماني صلح طلب و به دور از جنگ افروزي داشت را جلوه اي بخشيد. چندين سال بعدتر كريمخان و لطف علي خان هم بر اين شهر كوچك چيزهايي افزودند. اما هنگامي كه آغامحمدخان سرمست از پيروزي اش در برابر خاندان زند تصميم به راه اندازي تاج و تخت گرفت، بلافاصله طهران اين شهر كوچك نظرش را جلب كرد. او در طهران حكومتش را آغاز كرد. آغامحمدخان هيچ گاه تصور نمي كرد كه شهر كوچكي مانند طهران مركزي بزرگ بشود براي حكومت پر جاه و جلال و جبروت نوادگانش و سرنوشت آن تبديل شود به شهري كه روزگاري پايتخت كشوري وسيع باشد و جمعيتي ۱۲ ميليوني را در خود جاي دهد. اما اين اتفاق افتاد.
شهري كه روزگاري در پناه خندق ها و ديوارهاي بلند مساحتي در حدود هفت كيلومتر مربع داشت، در روزگار ناصر الدين شاه سه برابر شد. جمعيت آن زياد شد و شهر به ناچار توسعه يافت. بنابراين ناصر الدين شاه هسته اوليه ابرشهري را پي ريخت كه امروزه در دامان البرز مساحتي ۸۰۰ كيلومترمربع يافته است. او با خراب كردن ديواره هاي شاه طهماسبي و پر كردن خندق هاي شهر، آن را گسترش داد و حدودي جديد براي آن مشخص كرد. شهر جديد كه ديگر پايتخت كشور ناميده مي شد، بزرگتر شد و مردم آن بيشتر شدند و روز به روز بر آن افزوده شدند. تهران سيماي ديرين خود را فرو گذاشت و چهره اي تازه يافت. شايد از اين رو بود كه ناصر الدين شاه براي تعيين حدود پايتخت و مصون كردن آن از دست راهزنان و دشمنان ديوار و خندق  جديدي را پي ريخت و به آن تاريخي جديد داد. اگرچه در دوران حكومت آغامحمدخان و فتحعلي شاه، اين شهر شاهد تغييراتي بود، اما در دوران ناصر الدين شاه اين ديار، تحولي بزرگتر را به خود ديد و راه به روزگار تازه اي برد.
محله هاي دار الخلافه ناصري
پس از آن كه ناصر الدين شاه به پيروي از شهرهاي فرنگ و تحت تأثير شكوه و جلال آنها، دار الخلافه خود را پي ريزي كرد، شهر تهران به پايتختي بزرگ تبديل شد. شهري با جمعيت تقريباً ۵۰ هزار نفري كه محلات آن مشتمل بر پنج بخش بود. محله عود لاجان كه به خيابان هاي جليل آباد (خيام) تا ناصريه (ناصرخسرو) و در شمال خيابان بوذرجمهري (۱۵ خرداد) و بالاخره محله بازار عودلاجان يا بازار كليمي ها و جنوب خيابان چراغ گاز يا چراغ برق (اميركبير) و ميدان توپخانه منتهي مي شد. محله دوم، سنگلج بود. در محدوده خيابان خيام تا خيابان اميريه در دو ضلع شرق و غرب و از شمال به خيابان شيخ هادي و ميدان حسن آباد بود.
محله سوم اين شهر بزرگ كه نام دار الخلافه را به خود گرفته بود، محله بازار نام داشت كه شامل سه راه مسجد (انتهاي خيابان ناصر خسرو)تا انتهاي بازار بزرگ (بازار بزازها) و بازار چهل تن و از جنوب شرقي به خيابان ري منتهي مي شد. محله چاله ميدان ديگر محله پايتخت بود كه از بازار چهل تن و امامزاده اسماعيل و ميدان مال فروشها شروع مي شد و تا ميدان امين السلطان و گمرك و خاني آباد و دروازه غار و بالاخره ميدان اعدام ادامه مي يافت.
آخرين محله پايتخت محله دولت نام داشت. كه محله اي جديد بود و از خيابان لاله زار شروع و تا خيابان اسلامبول (جمهوري) و علاءالدوله (فردوسي) و خيابان لختي (سعدي)خيابان نظاميه (بهارستان)ادامه مي يافت.
اين محلات، اركان اصلي پايتخت بودند و در حصار دار الخلافه جاي گرفته بودند. اگرچه بخشي از اين محلات پس از فرو ريختن باروهاي شاه طهماسبي شكل گرفتند و به تدريج گسترش يافتند، مانند خيابان ناصريه (ناصر خسرو) كه پس از ويراني ديوارها ساخته شد، يا خيابان لختي (سعدي) كه قبل از گسترش شهر، خندق ضلع شرقي تهران در آنجا قرار داشت اما اين تغيير خيلي زود براي خود جايي باز كرد و محلات جديد، به هيأت دار الخلافه رنگ و رويي داد و تبديل شد به مركزي براي فعاليت هاي اصلي شهر.
دروازه اي در درون
جعفر شهري در كتاب «طهران قديم» غير از دروازه هاي دوازده گانه شهر تهران، نه دروازه ديگر نيز براي پايتخت برمي شمرد. اين دروازه ها، ديگر مفهوم دروازه هاي ورودي يا خروجي شهر نبودند. بلكه تنها حدود ارگ شاهي و كاخ هاي سلطنتي را از ساير قسمت هاي شهر جدا مي كرد و بيشتر، به منظور ايجاد حريم براي عمارات شاهي به حساب مي آمد.
دروازه خيابان چراغ گاز از آن دسته بود كه در ابتداي خيابان اميركبير قرار داشت و بدون تزئين بنا شده بود. دروازه ناصريه در ابتداي خيابان ناصر خسرو و مقابل ساختمان تلگراف خانه تأسيس شده بود. دروازه  باب همايون اول خيابان باب همايون بود كه به هنگام عيد يا جشن ها، فراشان حكومتي بر سر آن مي رفتند و نقاره مي زدند كه البته پس از ويراني به دستور رضا شاه،  سردر باغ ملي به همين منظور (نقاره زدن) ساخته شد كه در اين باره توفيق چنداني نيافت.
دروازه خيابان علاءالدوله در ابتداي خيابان فردوسي ونزديك ميدان سپه پي ريزي شده بود. دروازه هاي باغشاه و لاله زار كه در ابتداي دو خيابان مذكور بود كه در چند مدت بعد و در زمان ورود واگن، ويران شد، تا خطوط واگن را در آن مسير راه اندازي كنند. دروازه ارگ در جنوب ميدان ارگ (پانزده خرداد) با نقاره خانه اي در بالا ساخته شده بود. دروازه  نو، كه قديمي ترين دروازه داخل شهر محسوب مي شد و به جا مانده از دروازه هاي شاه طهماسبي بود. دروازه سردر الماسيه دروازه متصل كننده اندروني شاه به شهر بود.
اين دروازه هاي نه گانه، همگي در وسط دار الخلافه بنا شده بود و حريم سلطان را از محدوده شهر جدا مي كرد. اگرچه اين دروازه به لحاظ شكوه، گاه چيزي را از دروازه هاي اصلي شهر كم نداشت، اما كمترين استفاده از آن به عمل مي آمد. سال ها بعد و به پيروي از اين دروازه ها دروازه باغ ملي در دوران پهلوي احداث شد كه هنوز هم يكي از بزرگترين و زيباترين بناهاي تهران است.
هر بار كه شاه تصميم به آمدن به شهر مي گرفت، مي بايست از زير يكي از اين دروازه ها عبور كند. در اين زمان بود كه مردم تهران، شاهد باز و بسته شدن درهاي آن بودند. هر چند يكي از مهم ترين دروازه هايي كه ناصر الدين شاه از آن عبور مي كرد، دروازه الماسيه بود كه به اندروني سلطان راه داشت.
شهري جديد، با دروازه هاي ديگر
در دوران فتحعليشاه، شهر تهران تنها شش دروازه در اطراف داشت كه البته تعداد آنها در روزگار ناصر الدين شاه به دوازده عدد رسيد. اين دروازه ها با دهانه اي بزرگ در ورودي هاي مشخص شهر ساخته مي شد و هر يك از اين دروازه ها دو ورودي كوچك نيز در طرفين داشت. اين ورودي هاي كوچك به اتاق هاي كوچكي منتهي مي شد كه عموماً محل استقرار دروازه بانان و مأموران دولتي بود. در دوران ناصر الدين شاه كه شهر گسترش يافت و شش دروازه به دروازه هاي ششگانه شهر اضافه شد، تغييري در سيماي آنها نيز اتفاق افتاد. دروازه هاي به جا مانده از دوران فتحعليشاه، ديگر تصويري از نقش و نگار گل ها و درختان نبود. بلكه كاشي كاري هاي آن نقوش جالبي چون، نقش رستم و ديو سپيد و يا رستم و اسفنديار، صحنه هاي نبرد رستم و افراسياب، رستم و اشكبوس و غيره بود.
عمده دليل استفاده از اين دروازه ها، نه به دليل جنگ ها و لشكركشي ها بود و نه حفاظت شهر از گزند ياغيان. بلكه دليل عمده حضور اين دروازه ها كنترل ورود و خروج به دار الخلافه بود و گرفتن عوارض و ماليات. اين دروازه ها، تنها محل عبور و مرور كساني بود كه به شهر مي آمدند و يا از آن خارج مي شدند. چرا كه در اطراف شهر، خندق هاي بزرگي حفر كرده بودند كه كمتر كسي مي توانست از آن عبور كند. هر چند سال ها بعد اين خندق هاي اطراف شهر، به محل زندگي عده اي از راهزنان و گدايان و مردم ديگر تبديل شد.
هر روز صبح هنگام اذان صبح دروازه هاي دوازده گانه پايتخت گشوده مي شد و تا كمي بعد از غروب آفتاب بسته مي شد. در زمان شب هيچ كس حق ورود يا خروج از شهر را نداشت و همه چيز در اختيار دروازه بانان بود.
دو اتاق اطراف دروازه ها، يكي مأمور گرفتن عوارض كه به مأمور «نواقلي» معروف بود تعلق داشت و آن يكي، به دروازه بانان كه وظيفه اصلي شان بستن و باز نگه داشتن دروازه هاي شهر بود. البته در آن روزگار نواقلي (گرفتن عوارض از مردم) بر دروازه هاي شهر از شغل هاي پردرآمد محسوب مي شد و عموماً افرادي به اين كار گماشته مي شدند كه مورد توجه بودند.
دروازه هايي در بيرون شهر
تهران بعد از گسترش دوره ناصر الدين شاه در هر جهت صاحب سه دروازه شد. دروازه هايي كه انگار براي جمع آوري عوارض ساخته شده بود، نه چيز ديگر.
دار الخلافه در شمال سه دروازه داشت: الف: دروازه  هاي شمالي: دروازه شميران (در محدوده پيچ شميران فعلي يعني محل تقاطع خيابان ابن سينا و انقلاب) دروازه دولت (تقاطع خيابان هاي سعدي شمالي و انقلاب) دروازه  يوسف آباد (در محل چهار راه كالج فعلي).
ب: دروازه هاي جنوبي: دروازه  خاني آباد (اين دروازه تقاطع خيابان مولوي و خيابان شوش قرار داشت)، دروازه غار (در فاصله ميان خيابان خاني آباد تا ميدان شوش محل اين دروازه بود) و دروازه شاه عبدالعظيم (در نزديكي ميدان شوش ابتداي خيابان ري).
ج: دروازه هاي غربي: دروازه باغشاه (كه انتهاي خيابان سپه قرار داشت) دروازه قزوين (در محل فعلي ميدان قزوين بود) و دروازه گمرك (كه محل آن در انتهاي خيابان اميريه نزديك ميدان گمرك (رازي) بود).
د: دروازه هاي شرقي: دروازه خراسان (در ميدان خراسان و ابتداي جاده شهرري بود) دروازه دولاب (كه در سه راه شكوفه فعلي واقع بود) و دروازه دوشان تپه (انتهاي خيابان ۱۷ شهريور و نزديك ميدان شهداي فعلي).
تمام دروازه هاي مذكور، محل ورود و خروج به پايتخت بودند و عموماً تحت سيطره نيروهاي نظامي و حكومتي.
شاه طهماسب هيچ تصور نمي كرد كه آن باروها و برج ها و دروازه ها در اطراف شهري كوچك روزي فرو بريزد و بر ويرانه هاي آن دروازه هاي جديدي بنا شود و حتي چند صباح بعد تر، ديگر نشاني از اين دروازه ها نباشد. راستي چه كسي فكر مي كرد كه آن روستاي كوچك روزي به هيولاي لميده در دامان البرز بدل شود؟! آغامحمد خان، پادشاه طهماسب؟

خواندني ها
رؤياي فرنگ در سر انيس الدوله
005526.jpg

چنارستان نام زيبايي بود كه جهانگردان به تهران داده بودند. در ميان دشتي خشك و باير، شهري كوچك قرار داشت كه پر بود از چنارهاي بلند و قطور به طوري كه بسياري از جهانگردان تهران را چنارستان ناميدند. «پيترو دولاواله» جهانگرد معروف ايتاليايي در كتاب خاطراتش از چنارهاي بلندي سخن مي گويد كه گاه قطرش به اندازه اي بود كه اگر چند نفر دستان خود را پيرامون آن دراز مي كردند، به هم نمي رسيد. مي گويند، اين چنارها، به جا مانده از دوران صفويه بوده است. زماني كه شاه طهماسب براي اولين بار، به تهران رونق داد و اين ده كوچك را به شهري باوقار تبديل كرد شهري كه پس از گذشت چندين سال به مرور گسترش يافت و بناهاي جديدي در آن ساخته شد و جاه و جبروتي يافت و بالاخره در دوران قاجاريه شد سرآمد شهرهاي ايران. تعداد زياد مسجد و حمام و ميدان هاي عمومي و كاروانسرا و بازار و...
اما همه اينها باعث نشد كه چنارستان، اين شهر تازه سربرافراشته از دل تاريخ، رسم هاي عجيب و غريبي نداشته باشد. از ماجراي توپ مرواريد گرفته تا اتفاقات شگفت انگيزي كه در روزگار ناصر الدين شاه رخ مي داد. تهران پر بود از شگفتي ها و ماجراهاي شنيدني.
يكي از اين ماجراها به نقل از «ناصر نجمي» ، به اولين سفر ناصر الدين شاه مربوط مي شود. وقتي كه قبله عالم تصميم گرفت به سفر فرنگ برود، تعدادي از درباريان را هم با خود همراه كرد. اما در اين ميان انيس الدوله، سوگلي قبله عالم، ناديده گرفته شد. او كه در ميان زنان مختلف شاه مقامي رفيع داشت، با زيركي ها و ترفندهاي مخصوص، بالاخره شاه را مجاب كرد كه به همراه او در اين سفر باشد. ناصر الدين شاه به رغم بي ميلي اش، قبول كرد، چرا كه نمي توانست، اين تنها سوگلي اش را از خود براند.
وقتي كه درهاي كاخ باز شد و كاروان سلطنتي به قصد فرنگ به راه افتاد، جمعيت سر از پا نمي شناخت. تمام مردم تهران در ميدان توپخانه و خيابان هاي اطراف جمع شدند تا شاه پر جلال و شكوه خود را ببينند كه به فرنگ سفر مي كند.
شايد هيچ يك از مردمي كه به تماشاي كاروان سلطنتي آمده بودند، نمي دانستند كه كالسكه زرين و پر زرق و برقي كه پشت سر كالسكه قبله عالم در حال حركت است، سوگلي شاه يعني انيس الدوله را به همراه مي برد. انيس الدوله خوشحال و شادمان، در تمام طول سفر، هميشه تلاش مي كرد تا اسباب كدورت خاطر قبله عالم را فراهم نكند. چرا كه او مي توانست فرنگ را ببيند و از طرفي مدت ها به دور از ساير زنان شاه، اوقات خوشي را در كنار او بگذراند. اما اين ماجرا خيلي زود به پايان رسيد.هنگامي كه ناصر الدين شاه به همراه درباريان و البته انيس الدوله به دروازه هاي مسكو نزديك شدند، حاكم شهر مسكو، به قصد خوشامدگويي، به همراه عده اي از رجال سياسي و چند دختر شاهزاده به استقبال كاروان آمد.
طولي نكشيد كه مراسم خوشامدگويي،  به واسطه حضور دختران اشرافزاده و آداب و رسوم غربي، به رسوايي بدل شد و ناصر الدين شاه كه غيرت اش برانگيخته شده بود، بساط حاكم شهر را به هم ريخت. همين نكته باعث شد كه شاه خيلي زود تغيير نظر بدهد و به رغم شكوه ها و گريه هاي سوگلي مورد علاقه اش، او را روانه دار الخلافه كند و فرنگ را براي او به رويايي دست نيافتني بدل كند. البته لااقل در آن سفر.

|   اجتماعي  |   انديشه  |   ايران  |   سياست  |   فرهنگ   |   شهرآرا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |