پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
نگاهي به زندگي مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيدعلي اكبر ابوترابي
پاك و خدمتگزار
005532.jpg
مهدي قمصريان
به بهانه دوازدهم خرداد سالروز عروج ملكوتي حجت الاسلام سيدعلي اكبر ابوترابي در اين كوتاه سخن به مرور زندگي پر بركتش پرداختيم.
حجت الاسلام والمسلمين سيدعلي اكبر ابوترابي در سال ۱۳۱۸ (ه.ش) در قم متولد شد. پدر بزرگوارش آيت الله سيدعباس ابوترابي و مادر مكرمه اش دختر آيت الله سيد محمدباقر علوي قزويني بود. ابوترابي تحصيلات خود را تا پايان دوره دبيرستان در مدرسه حكيم نظامي با موفقيت سپري كرد و در سال ۱۳۳۶ موفق به اخذ ديپلم رياضي شد. سيدعلي اكبر در مورد ادامه تحصيل پس از گرفتن ديپلم مي گويد: «بعد از گرفتن ديپلم، با پيشنهادي كه پدرمان داد، مرا علاقه مند كرد كه وارد حوزه بشوم و به درس و بحث هاي حوزوي اشتغال پيدا كنم. در اين رابطه، ايشان سهم بسيار زيادي دارند، چون ابتدا خودم تمايلي نداشتم و مرحوم دايي ما هم اصرار داشت كه بنده را به آلمان اعزام كند تا در آنجا ادامه تحصيل بدهم. به هر حال علاقه زيادي پيدا كردم كه وارد حوزه بشوم» . ابوترابي براي اينكه كمتر با مخالفت دايي خود روبه رو شود، به مشهد عزيمت كرده و در آنجا مشغول تحصيل علوم ديني مي شود. سال ۱۳۳۷ مدرسه نواب مشهد ميزبان سيدعلي اكبر ابوترابي بود. دروس مقدماتي و دوره اي سطح را با جديت و تلاش شبانه روزي و استعداد قوي در حوزه علميه مشهد گذراند و از استادان بزرگي چون اديب نيشابوري و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي قزويني بهره برد. آيت الله قزويني از مجتهدان برجسته آن زمان بود و در عين حال در رشته هاي فلسفه، اخلاق و عرفان هم از نامداران زمان خويش به شمار مي رفت. اما دوري از قم، دايي ايشان را منصرف نمي كند، چرا كه دايي سيد با خانواده اش به مشهد رفت و آنجا هم اصرار كرد و بالاخره با اصرار شناسنامه را گرفت تا مقدمات سفر را به آلمان فراهم كند. ايشان در بخشي از خاطرات خود مي گويد كه پس از اصرار دايي و دادن شناسنامه، براي گرفتن مراجعه نكردم و شايد بيش از پنج ماه شناسنامه در آنجا ماند. اما دوران طلبگي در مشهد هم چندان بر سيدعلي اكبر راحت و آسان نگذشت. ايشان وضعيت سخت زندگي خود را در مشهد در دوران طلبگي چنين بازگو مي كند: «يادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگك مي خريدم، آن را خشك مي كردم و مي خوردم؛ چون شهريه مان خيلي ناچيز بود و به غير از نان سنگك نمي توانستيم چيز ديگري بخوريم. كار به جايي رسيد كه از يك نانوايي سنگكي ده،پانزده روز به طور نسيه نان سنگك خريدم. آن بنده خدا هم از دادن نان به طور نسيه امتناع نورزيد، اما من تصميم گرفتم كه كم كم از خريد نان سنگك نسيه اي هم خودداري بكنم كه با مشكل مواجه نشوم و به لطف حضرت رضا(ع) ديگر از آن به بعد كار به جايي نرسيد كه از كسي چيزي به نسيه بخرم» .
حجت الاسلام ابوترابي سه سال در مدرسه نواب مشهد به فراگيري درس و تهذيب نفس پرداخت و سپس براي ادامه تحصيل به قم بازگشت و در مدرسه حجتيه مستقر شد و از محضر علماي بزرگ حوزه علميه قم استفاده نموده، مدتي بعد به نجف اشرف مشرف شد و چون در آزمون دانشكده الهيات نجف وابسته به الازهر مصر شركت كرده و قبول شده بود، مقدمات تحصيل خود را آماده كرد و دوباره به قم بازگشت. پس از رحلت آيت الله بروجردي، با امام خميني(ره) آشنا شد. همزمان با شروع نهضت امام در سال ،۴۲ همراه با حاج آقا مصطفي فرزند ارشد امام به جريانات سياسي وارد شد. حضور وي در اغلب تجمعات و حركت هاي سياسي حوزه علميه به حدي چشمگير بود كه پس از مدت كوتاهي بين طلاب و روحانيون به عنوان مردي انقلابي كاملاً شناخته شد. پس از ادامه مبارزات و در پي تبعيد حضرت امام(ره) به نجف، ابوترابي تصميم مي گيرد خود را به نجف برساند. در عراق تا سال ۱۳۴۹ در محضر مبارك امام بود. در طول اين سال ها وي از درس خارج فقه و اصول امام بهره برد. همچنين از محضر شهيد آيت الله غروي نيز كسب علم كرد. علاوه بر آن در درس خصوصي در منزل آيت الله وحيد خراساني همراه با جمعي از دوستانش شركت مي كرد.
در نجف اشرف، درس ولايت فقيه امام خميني را چاپ و به ايران و برخي كشورهاي ديگر نيز ارسال كرد. او همچنين در انتشار و پخش اطلاعيه ها و پيام هاي امام نقش موثر و به سزايي داشت و در اين راه از هيچ خطري نهراسيد. پس از حدود شش سال تحصيل، هنگامي كه اعلاميه هاي امام خميني را در كيف شخصي اش جاسازي كرده بود تا به ايران بياورد در مرز خسروي بازداشت شد. ساواك، ايشان را به زندان قصرشيرين و سپس به زندان كرمانشاه و كميته مشترك و پس از آن به زندان قصر منتقل كرد و او را مورد شكنجه و بازجويي قرار داد. ورود ايشان به زندان زماني بود كه چند روز قبل آيت الله سعيدي در زير شكنجه ماموران به شهادت رسيده بود. حجت الاسلام محمدجواد حجتي كرماني در خاطراتش مي گويد: «ورود آقاي ابوترابي در زندان، فصل جديدي از آشنايي زندانيان با نسل نوخاسته انقلابي بود. آن زمان، انقلابيون مسلمان در زندان در اقليت بودند. بيشتر انقلابيون زنداني، گرايش هاي ضدمذهبي داشتند، غير از جمعيت مؤتلفه و حزب ملل اسلامي كه من در آن عضو بودم و اين دو جمعيت در كنار هم توانسته بوديم يك گروه حدوداً ۷۰نفري با يك جاذبه قوي براي نهضت اسلامي به وجود آوريم. در اين ميان افرادي نظير ابوترابي چراغ روشني بودند كه ما را در برابر وسوسه هاي گروه هاي ملحد و ماركسيست دل گرم مي كردند... . از همان شب اول كه زندانيان- مخصوصاً ماركسيست ها و افراد غيرمذهبي- با او آشنا شدند، جاذبه سيد، آنها را مجذوب خودش كرده بود؛ تا جايي كه آنها احترام خاصي براي او قائل بودند، چون سيد با آن لبخند صميمانه اي كه داشت در نهايت تواضع و مهرباني با طرف مقابل برخورد مي كرد كه نمي توانست از او جدا بشود.
محمدجواد حجتي كرماني در بخش ديگري از خاطرات خود به نكته جالبي اشاره مي كند و آن اين است كه:« ما در سال ۴۹ (در زندان) به اين نتيجه رسيديم كه به جاي اين همه بحث و استدلال و كتاب نوشتن و سخنراني هاي دور و دراز و شعارها، يك سيد بدون اينكه آنقدرها اسلحه قوي علمي داشته باشد، اما عمل و رفتار و كردار و برنامه هاي عملي و اخلاص و خدمتگزاري اش به اندازه هزاران سخنراني ما اثرش بيشتر بود، زيرا سيد حقيقت داشت؛ دروغ نمي گفت، ريا نداشت، دنبال مقام و پول نبود و هر چه داشت خدمت بود. در تمام مدتي كه با هم در زندان بوديم، در ظرف شستن، جاروكردن، لباس شستن، درس دادن، چاي ريختن، سفره پهن كردن و... پيشقدم بود. اگر كسي مريض مي شد پرستاري اش مي كرد و براي او دارو مي گرفت.»
پس از آزادي حجت الاسلام ابوترابي از زندان، فصل جديدي در فعاليت هاي سياسي وي آغاز شد و او اين فعاليت ها را به شكلي عميق تر و جدي دنبال كرد. او همراه شهيد مجاهد حجت الاسلام سيدعلي اندرزگو علاوه بر مبارزات سياسي به سازماندهي جهاد مسلحانه همت گماشت. خود سيدعلي اكبر در مورد آشنايي اش با شهيد اندرزگو مي گويد:« سال ۴۹ در منزل يكي از دوستان با آسيدعلي اندرزگو برخورد كردم. اين گذشت تا اينكه در سال ۵۰ يا ۵۱ در حالي كه پايم شكسته بود در تهران، شبي ايشان به منزل ما آمد و دو،سه شب متوالي با هم بوديم و در همان چند شب تصميم گرفتيم كه تا آخرين لحظات زندگي نسبت به هم وفادار باشيم؛ يعني بنده نسبت به ايشان وفادار باشم .» در اين دوره آشنايي، بارها مورد تعقيب ساواك قرار گرفتند. حتي او يك بار در محاصره نيروهاي ساواك قرار گرفت و دستگير شد، اما پس از انتقال به اوين و انجام بازجويي هاي پي درپي در طول يك ماه موفق شد آنها را فريب دهد و پس از آنكه نتوانستند اطلاعاتي به دست آورند، آزاد شد.
فعاليت هاي مشترك اين دو سيد بالا گرفت تا آنجا كه سيدعلي اكبر در تهيه اسلحه و حتي تدارك سفر به لبنان به شهيد اندرزگو كمك شاياني كرد. با هم طرح ترور شاه را از طريق يكي از درباريان پي ريزي كردند. قرار شد تا از طريق وسايل ورزشي(دمبل و ميل زورخانه) وسايل انفجاري و دوتا كلت كوچك به داخل كاخ منتقل كنند تا به وسيله آنها شاه ترور شود. كارها طبق برنامه پيش مي رفت تا شبي(مرداد ۵۷) ابوترابي به قم مي رود تا مهياي سفر به لبنان گردد، اما وقتي به تهران بازمي گردد، متوجه مي شود كه سيدعلي اندرزگو شهيد شده است.
مجاهد خستگي ناپذير، سيدعلي اكبر ابوترابي با افرادي چون شهيد رجايي ارتباط نزديك و همكاري تنگاتنگ داشت. در جلسات ماهانه شهيد آيت الله بهشتي شركت مي نمود و از نزديك با ايشان در زمينه جذب نيروهاي فعال و تحصيل كرده همكاري داشت. از جمله ديگر همرزمان مبارز وي در دوران ستمشاهي، مي توان به آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب، هاشمي رفسنجاني و شهيدان مفتح و مطهري نيز اشاره كرد. از جمله فعاليت هاي ايشان قبل از انقلاب، سركشي و رسيدگي به خانواده هاي زندانيان سياسي و تبعيديان و ديدار با مبارزان تبعيدي در شهرهاي مختلف بود. با آغاز مبارزات انقلابي مردم، او ديگر سر از پا نمي شناخت و خواب را بر خويش حرام كرده بود. خودش مي گويد:«در آن روزهاي پرالتهاب، كار ما سنگين بود. بسيار اتفاق مي افتاد كه در طول ۲۴ ساعت شبانه روز، كمتر از يك ساعت مي خوابيديم ».
در جريان پيروزي انقلاب، فرماندهي گروهي كه كاخ سعدآباد را به تصرف درآوردند را به عهده داشت و امكانات و وسايل آن را مورد حفاظت قرار داد و تحويل نمود. همچنين در تصرف پادگان لشكر قزوين با برادرش سيدمحمدحسن (نايب رئيس فعلي مجلس) نقش كليدي داشت و آن زمان از خروج اسلحه و ادوات و تجهيزات جنگي ممانعت نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان رئيس كميته انقلاب اسلامي قزوين در اين نهاد انقلابي به خدمت به محرومان و مستضعفان و در عين حال مبارزه با معاندين و ضد انقلاب پرداخت، سپس با رأي مردم به عضويت شوراي شهر قزوين انتخاب و رئيس شورا شد. با آغاز جنگ تحميلي همراه با برادرش با لباس رزم عازم جبهه هاي نبرد مي شود و در آنجا در كنار شهيد مصطفي چمران در ستاد جنگهاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي مي پردازد. شخصاً  به مأموريتهاي شناسايي رزمي و دشوار مي رود. آزادي منطقه پرحادثه و خطرناك دُبّ حروان به فرماندهي وي در رأس يك گروه متشكل از يك صد رزمنده سر از پا نشناخته، يكي از اقدامات ابوترابي به شمار مي رود. نقش فعال و ثمربخش او را مي توان به روشني از سخنان مصطفي چمران دريافت: «من شهادت مي دهم كه عالي ترين نمونه پاكي و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداكاري بود و روح بلند و ايمان كوه  آسا و اراده فولادين او آنچنان از وجودش تشعشع مي كرد همه محيط را روشن مي نمود. من شهادت مي دهم، همرزمانش شهادت مي دهند، آسمان بلند و ستارگانش شهادت مي دهند كه سيد علي اكبر ابوترابي در منطقه اهواز با همه وجودش شب و روز در راه خدا عليه طاغوت، كفر و جهل مبارزه نمود...» سرانجام در روز ۲۶ آذر ،۵۹ در يكي از مأموريتهاي شناسايي كه براي تكميل شناسايي قبلي خويش انجام داد، تا نيروهاي ستاد جنگهاي نامنظم آماده يك عمليات گسترده شوند، بر اثر اشتباه يكي از دو نفر همراه وي در حالي كه هفت كيلومتر از نيروهاي خودي دور شده و تا دويست متري دشمن پيشروي كرده بود در بازگشت، مورد شناسايي قرار گرفت و به اسارت در آمد.
اردوگاه موصل۲
همان روز اول پس از ورود حجت الاسلام ابوترابي به اردوگاه موصل ۲ و شادي اسرا، بعثيها تصميم گرفتند تا شادي بچه ها را خراب كنند، مسئول اردوگاه «ضابط احمد» پس از دستور بستن دربهاي آسايشگاهها، دستور حمله را صادر كرد و عراقي هاي آماده، با كابل و چوب و نبشي و مشت و لگد به اسراي تازه وارد يورش بردند ،آن قدر زدند كه خودشان هم خسته شدند و همه را خون آلود كردند. اما اين مرحله اول بود. در مرحله دوم، ضابط احمد فرياد زد: ابوترابي كيست؟
حاج آقا با آن چهره آرام و چشمان محجوب و نجيب و بدني لاغر و استخواني، ايستاد و گفت:  من هستم. بعثي بي ادب، او را به جلو فرا خواند و با يك سوت، سربازانش را به حمله مجدد دستور داد. آنها هم هيچ كم نگذاشتند؛ در ميان ضربه هاي فراوان و نامنظم، مي گفتند: «به خميني توهين كن» و سيد سكوت كرده بود و بچه ها هم با چشماني اندوهبار او را مي نگريستند. وقتي فشارها زياد شد سيد فرياد زد «يا زهرا يا زهرا» كابلها بر پيكر نحيف او فرود مي آمد و او تنها فرياد مي زد «يا زهرا» در اين ميان يكباره خون از سينه سيد فوران زد و لباس او پر از خون شد. عراقي ها با مشاهده پيكر خون آلوده او دست از حمله برداشتند...

نگاه امروز
پير آزادگان
«راز عظيم خلقت گنجينه بزرگ آفرينش، منظور خدا از آفرينش بشر و انبيا و آنچه را كه عرفا و زهاد و اهل علم دارند دنبال آن مي گردند، آن سر مگوست؛ چيزي نيست به جز خدمت به خلق، آن هم بدون داشتن چشمداشتي. آزاده اي سؤال كرد: چقدر؟ فرمود: آنقدر كه خاك شوي و مردم در رسيدن به خواسته هاي مشروع شان پا روي تو بگذارند.»
اينها جملاتي از پير آزادگان و مراد سالكان عاشقي است كه سال ها چهره دلنشينش آرام بخش وجود مبارزان، مجاهدان و اسراي دربند طاغوت قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در زندان هاي بعثي بود.
مقاومت ده ساله حجت الاسلام ابوترابي فرد دربازداشتگاههاي رژيم بعثي شخصيت بزرگي از او ساخت.او ماههاي اوليه اسارت را در سلول هاي بغداد گذراند و شكنجه هاي بعثيون نتوانست او را از پاي دربياورد. آن روزها در ايران شايع شد كه ايشان به شهادت رسيده است. مجالس بزرگداشت، پيام تسليت امام خميني(ره) به مجلس شوراي اسلامي و عزاي عمومي و تعطيلي قزوين ابعادي از شخصيت آن عالم عامل را تا اندازه اي براي مردم روشن ساخت و دولت عراق نيز از اين طريق ايشان را به عنوان يك روحاني سرشناس، شناسايي كرد. سرانجام پس از دوازده ماه زنداني بودن در سلول و تحمل شكنجه هاي طاقت فرسا، از قبيل سوراخ كردن سر مبارك ايشان با ميخ و دوبار تا پاي چوبه دار رفتن، با لطف و رحمت الهي و امداد غيبي پروردگار عالم، ايشان به اردوگاه و به جمع ديگر اسيران مظلوم منتقل شد. حجت الاسلام سيدعلي اكبر ابوترابي هديه اي الهي از سوي خدا براي اسيران ايراني بود. او با معنويت، سعه صدر، حلم و بردباري فوق العاده مكر و حيله دشمنان بعثي را بي تأثير نمود و در جهت تقويت روحيه ايمان و مقاومت آنان از هيچ اقدام و ايثاري دريغ نكرد. عراقيها بارها او را از اين اردوگاه به آن اردوگاه و يا به بغداد فرستادند؛ اما او هيچ گاه دست از تلاش و مجاهدت خويش برنداشت. بيش از شش بار به بغداد فرستاده شد و مورد بازجويي و شكنجه قرار گرفت، اما همچنان استوار و مقاوم راه پرمشقت اسارت را به طور اصولي پيمود. تعيين سياستهاي اصولي و خط مشي اسيران ايراني، چيزي نبود كه از عهده هر كسي برآيد. شبانه روز با گفتار آرام و منطقي و رفتار جاذب خويش مي كوشيد تا از سويي اسيران ايراني را در سلامت روحي و جسمي نگه دارد و روز به روز بر اميد و ايمان آنها بيفزايد و از سوي ديگر از شدت خشونت دشمن كاسته و توطئه هاي آنان را خنثي سازد.
اردوگاههاي عنبر،  موصل شماره ۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴ و رماديه ،۲ تكريت شماره ۵ ، ۱۷ و ۱۸ و سلولهاي زندانهاي مخوف بغداد شاهد خوبيها و تلاشهاي خستگي  ناپذپر آن عارف مبارز بود.

ايران
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
شهرآرا
ورزش
|   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |