يكشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۸۵
به بهانه انتشار مجموعه داستان«شعر به انتظار تو» از علي مؤذني
تمام داستان هاي من
در اغلب داستان هاي مجموعه  «شعر به انتظار تو» وجود عنصر نمايشي در روايت داستان، بسيار پررنگ است و تنها با اضافه كردن توضيح صحنه و تغييرات در نوع نگارش مي توان به يك نمايشنامه دست يافت
محسن حكيم معاني
002529.jpg
«شعر به انتظار تو» عنوان كتابي است حاوي داستان هاي كوتاه علي مؤذني؛ داستان هايي كه قبلاً در مجموعه هايي مانند «كلاهي از گيسوي من»، «دلاويزتر از سبز»، «قاصدك» و «ظهور» ديده و خوانده ايم و اين بار در قالب يك كتاب به اضافه يك داستان جديد با عنوان «غلامحسين ساعدي» توسط انتشارات نيستان به چاپ رسيده است.
شايد بي راه نباشد كه برجسته ترين عنصر در داستان هاي مؤذني را «لحن و زبان»  داستان ها بدانيم. نويسنده در به كارگيري زبان براي درونمايه هاي متفاوت و استفاده از لحن براي موقعيت هاي مختلف همواره موفق بوده است. بهترين نمونه ها از اين استفاده را مي توان در داستان هايي نظير «سزاوارترين»، «كلاهي از گيسوي من»، «بچه تهران» و... مشاهده كرد.
از ديگر ويژگي هاي داستان هاي كوتاه علي مؤذني، نمايشي بودن آنهاست. مؤذني خود دانش آموخته رشته ادبيات نمايشي است و طي اين سال ها فعاليت هايي در عرصه سينما به عنوان كارگردان و فيلمنامه نويس و نيز در حيطه تئاتر به عنوان نمايشنامه نويس داشته است،  اما گويي روايت اكثر داستان ها از اين تاثير بركنار نمانده است. در اغلب داستان هاي مجموعه  «شعر به انتظار تو» وجود عنصر نمايشي در روايت داستان، بسيار پررنگ است و تنها با اضافه كردن توضيح صحنه و تغييرات در نوع نگارش مي توان به يك نمايشنامه دست يافت. از جمله داستان هايي كه اين شگرد، بيشتر در آنها به چشم مي خورد، بايد به «دلاويزتر از سبز»، «خلق تنگ ابليس»، «سزاوارترين» و... اشاره كرد.
غير از اين نكته كه اشاره شد، در داستان هاي ديگر مجموعه كه نمي توان آنها را نمايشي ناميد نيز عنصر تصوير نقش مهمي دارد. اگر از يكي دو داستان بيشتر ذهني مثل «آموزخوار» و «شناسايي» بگذريم، بقيه كتاب به تصاويري شباهت دارد كه با كلمات بيان شده اند. عنصر ديگري كه نمايشي بودن داستان ها را مضاعف مي كند، وجود ديالوگ هاي فراوان است. ديالوگ در داستان هاي مؤذني تا آنجا اهميت دارد كه بعضاً ايفاگر كامل نقش روايت مي شود. مثال زدن براي اين مورد، اندكي مشكل است. تقريباً در تمام داستان هاي مؤذني اين اتفاق مي افتد و در بعضي داستان ها، مشخص تر و پررنگ تر.
كمك مهمي كه نمايشي بودن داستان ها به نويسنده و داستان كرده است اينكه به خوانش مخاطب احترام گذاشته و به توضيح واضحات و توصيف هاي پردامنه نپرداخته است. اغلب، ماجراي اصلي نقل مي شود بدون اينكه توضيحي در مورد آن ادا شود. به اين ترتيب در اكثر داستان ها نويسنده تصميم گيري را به خواننده واگذار مي كند. البته هميشه وضع به اين منوال نيست؛ گاه قلم نويسنده جانبدارانه است. به طور مثال در داستان «مريم ها» موضع گيري نويسنده كاملاً به نفع راوي است. اين دست موضع گيري ها در «عقب گرد» و «دختري به اسم كاوه» نيز مشاهده مي شود.
از دغدغه هاي قديمي علي مؤذني، نوشتن درباره جنگ است، اما نگاه مؤذني به جنگ نگاهي ديگر است. او از جنگ، حق و باطل نمي جويد. به تصويركشيدن عملكرد آدم ها در صحنه جنگ است كه او را مجذوب خود مي كند. بهترين نمونه در اين مورد داستان «نوبت» است. «نوبت» به ماجراي بمباران هاي هوايي تهران در جريان سال هاي جنگ مي پردازد، اما آنچه مهم است نه خود بمباران، بلكه عملكرد رواني يا بيروني شخصيت هاي داستان است. اين اتفاق در غالب داستان هاي مؤذني قابل مشاهده است.
علي مؤذني همچنين داستان هايي دارد با محوريت شخصيت هاي مذهبي. وقتي در شيوه اين داستان ها دقيق شويم، به دستاورد ديگري مي رسيم كه خالي از لطف نيست. در اغلب داستان هايي كه ديگران از زندگي ائمه(س) يا شخصيت هاي تاريخي نوشته  اند، يا به شرح زندگي اين بزرگان پرداخته شده يا به فضايل و خصايل اين شخصيت ها، اما نويسنده «شعر به انتظار تو» اغلب با درهم آميختگي زمان، اين بزرگان را در زمان حال تصوير مي كند و با شخصيت يا شخصيت هاي ديگري به عنوان راوي يا شخصيت اصلي گره مي زند. «دلاويزتر از سبز» روايت ظهور حضرت خضر عليه السلام است بر راوي و «هفتاد و سومين تن» يك راوي امروزي را در كربلا تصوير مي كند و «سزاوارترين» شهادت حضرت علي(ع) را در نوعي بي زماني روايت مي كند. اين شيوه كار به نويسنده ياري مي رساند تا به دور از تاريخ نگاري، داستان بنويسد و از سويي دغدغه شخصيت پردازي را تا حدي برطرف مي كند.
درباره اين مجموعه به زودي در مطلبي تفصيلي در اين صفحه سخن خواهم گفت.

كتاب همزبانان
ياد يار مهربان آيد همي
درباره كتاب، «سرگذشت فارسي تاجيكي در فرارود» از محمد جان شكوري
002526.jpg
سيدرضا محمدي
شناسنامه كتاب
مؤلف:
پرفسور محمد جان شكوري بخارايي
چاپ:
انتشارات
«ديو شتيج»
شهر دوشنبه
ناشر:
رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در تاجيكستان

آنچه از اين پس در صفحه كتاب با عنوان كتاب همزبانان خواهيم خواند، اختصاص به كتاب هايي خواهد داشت كه در بيرون مرزهاي ايران در كشور هايي مانند تاجيكستان يا افغانستان منتشر مي شود .
وقتي، يك نفر از ايران به پايتخت تاجيكستان، شهر دوشنبه مي رود نخست از همه از اين تعجب مي كند كه در وسط شهر مجسمه بزرگ ابوالقاسم فردوسي، استوار و بلند، خودنمايي مي كند، شايد اين مسافر حيران از خود بپرسد، يعني چه؟ فردوسي با اين شهر چه نسبتي دارد؟
بعد، وقتي قدم به داخل شهر مي گذارد و از اولين رهگذر، آدرسي مي پرسد صداي شخصيت هاي شاهنامه را مي شنود، گويي گيو و گودرز كه براي نجات فرزند سياووش و پادشاه ايران، به آن سوي آمودريا رفته است، حالا در لباس بدل با او صحبت مي كند. اما اين تنها كسي نيست كه با اين لحن و اين كلمات آشنا، با تو حرف مي زند. همه مردم اين شهر و اين كشور، گيو و گودرز و بيژنند. فردوسي براي مردم تاجيكستان تنها يك شاعر نيست، بلكه نمادي است براي هويت و زنده بودنشان در تاريخ. مردمي كه به خاطر حفظ و ثبوت رودكي در تاريخشان، خون داده اند. مردمي كه افتخار مي كنند، همزبان فردوسي اند و زادگاه زبان فارسي، دره هاي كشور آنان بوده است:
«بعضي از ما در دهه هفتاد مي دانستيم كه روز سخت تنها به سر مردم تاجيك و فقط به سر زبان فارسي تاجيكي نيامده است. مي دانستيم كه احوال چندي از زبان هاي ملي در قلمرو امپراتوري شوروي بدتر از احوال زبان تاجيكي است، بنده كه زود زود به مسكو مي رفتم و با نمايندگان ديگر ملل شوروي وامي خوردم به اين حقيقت پي برده بودم. از نيمه دهه هشتاد كه بعضي آمار پنهاني آشكار گرديد معلوم شد كه هنگام سرشماري سال ۱۹۲۶ م. در قلمرو امپراتوري ۱۹۴ ملت وجود داشت. اما هنگام سرشماري سال ۱۹۷۹. م، از همگي ۱۰۱ ملت باقي مانده است، يعني در ظرف پنجاه سال شماره ملت ها، قريب به نصف شده است و هر سال قريب دو ملت نيست شده است و قريب ۴۰ زبان از بين رفته....
وقتي كه اين آمار به چاپ رسيد. ما سخت جاني زبان بزرگ و تواناي فارسي تاجيكي را احسنت گفتيم كه به هر حال هنوز زنده است و عزمي پيدا شد كه آن را از راه مرگ برگردانيد.»
خلاصه، كه اين كتاب كه با همت رايزني فرهنگي ايران در تاجيكستان به چاپ رسيده است آئينه اي است از اوضاع زبان فارسي در آسياي ميانه، طي قرن گذشته، براي تمام فارسي زبانان.
و راهي است گشوده شده براي دل تمام كتاب خوانان، ناشران و فارسي گويان كه ديدار تازه كنند و الفت گذشته را باز بيابند با شعر نازنين رودكي كه: بوي جوي موليان آيد همي /ياد يار مهربان آيد همي و آن شاعر گمنام كه اولين شعر زبان فارسي به او منسوب است و همشهري آنان است:
آهوي كوهي در دشت چگونه رودا؟
او ندارد يار بي يار چگونه بودا؟
***
پرفسور محمدجان شكوري بخارايي، يكي از نازنين ترين و داناترين مردم امروز زبان فارسي است كه بارها، در محافل مختلف ايران نيز، حضور داشته و از شيرين هاي زبان تاجيكي فارسي، سخن رانده است. استادي كه شاگرد بزرگاني چون مخدوم دانش، صدر الدين عيني و ابوالقاسم لاهوتي بوده است و به خاطر حفظ زبان فارسي در آسياي ميانه، عمري، خون دل خورده است.
اينك كتابي از او، با عنوان « سرنوشت فارسي تاجيكي فرارود در سده بيست ميلادي» منتشر شده است، اين كتاب شامل يك پيشگفتار و چند ضميمه از نامه هاي صدر الدين عيني به ابوالقاسم لاهوتي، كمال عيني، تاجي يوف و ديگران است. و يك موخره با عنوان، در را زدم، ديوار كفيد.
در اين كتاب، حكايت آن خون دل خوردن ها، ذكر شده، اينكه چگونه، سعي كردند به جاي سمرقند و بخارا و خجند و ترمذ، شهري بي تاريخ چون دوشنبه پايتخت شود و چه ها بر سر زبان آمد، كه دو بار خط آن تبديل شد، يك بار به لاتيني و ديگر بار به سريليك.

گزارش سفر ارمنستان -۱۵
002523.jpg
پيشينه: همايش جهاني اسطوره ها و حماسه ارمني، بهانه اي بود كه استاد دكتر كزازي را به دعوت رايزن فرهنگي ايران راهي ديار ارمنستان كند. اين سفر در روز يكم تير ماه آغاز شد. ادامه اين سفرنامه را كه به خامه شيواي جناب آقاي دكتر كزازي ريخته شده با هم پي مي گيريم.
مرد صرب سپيد مو
باري ديگر بدانجا رفته بودم و فنجاني چاي نوشيده. اين بار ليواني «تان» سفارش دادم. هوا هنوز روشن بود كه به مهمانسرا بازگشتيم.
دوشنبه واپسين روز بود. هنگامي كه به خورشخانه مهمانسرا فرود آمدم براي خوردن ناشتايي، استاد صربي را ديدم كه تنها در گوشه اي نشسته بود؛ مردي بلند بالا با روي و مويي يكسره سپيد. گيسوانش بلند بود؛ اما همواره آنها را در پس سر گرد مي آورد و با رشته اي سخت مي بست، در گونه اي «دم اسبي» خرد. به انگليسي گفتم: «مي توانم اينجا بنشينم؟» شادمانه، به نشانه «آري»، سري جنبانيد. سپس، از او پرسيدم كه به كداميك از زبان هاي فرانسوي و اسپانيايي و آلماني سخن مي تواند گفت. گفت: اندكي اسپانيايي مي داند. از آن پس، آغاز كرديم به سخن گفتن. اسپانيايي را به دشواري سخن مي گفت و بر واژگان درنگ مي كرد و آنها را مي جست. اما به هر روي خواست خويش را مي توانست روشن داشت و فهمانيد. سخن گفتن با مردي از صربستان، كشوري كه هنگامه اي در جهان برانگيخته بود و كشوري آشوبگر و جنگسالار و كشتارگر شمرده مي آمد، براي من گيرايي و انگيزندگي داشت. آشكار بود كه او نيز از گفت وگوي با مردي ايراني بسيار خشنود و خرمدل است و آن را گفت وگويي سودمند و سازنده مي داند كه گمان ها را مي تواند زود و كژانديشي ها را به راه مي تواند آورد. پس از آن كه استاد صربي كه رادوان توناشويچ نام داشت و در بلگراد روزنامه نگار و «تيره نگار» بود، اندكي در باره خويش گفت، از او پرسيدم: «آيا مي توانم، بي پرده و پروا، پرسشي از شما بكنم؟» گوييا او اين پرسش را چشم مي داشت. بي هيچ درنگ و دودلي، گفت: «آري!» پرسيدم: «آيا درست است كه صربها مسلمانان را كشتار كرده اند و در پي تبارزدايي از آنان بوده اند؟» پرسش من، وارونه آنچه مي انگاشتم، آشكارا او را خوش افتاد و به گمان بسيار، همان پرسشي بود كه او چشم مي داشت. از آن پس، وي گرم و پرشور در باره نبرد بالكان و رازهاي ناگشاده آن سخن گفت و بازنمود كه جهان باخترينه اين نبرد را پايه ريخته است و سامان داده تا بر چيرگي و درازدستي آلباني، در اين بوم هنگامه ساز و ناآرام بيفزايد و كشتارگران به راستي نه صرب ها بلكه آلبانيان بوده اند؛ اما رسانه هاي همگاني، به خواست و فشار كشورهاي باخترينه، داستان را وارونه فرا نموده اند. مسلمانان ديري، در آرامش و آشتي، در كنار صربها زيسته اند و هنوز هم مي زيند. پرسيدم: «ديدگاه شما در باره ميلوسويچ چيست؟ مي گويند: او در صربستان بسيار گرامي و ستوده است.» در پاسخ گفت: «او را نيز رسانه ها بركشيده اند و بسيار بزرگ تر و نيرومندتر از آنچه بوده است، گردانيده اند. از ديد من، او تنها يكي از رهبران صرب است؛ نه آنچنان نيك نه آنچنان بد.» سپس گفت وگوي ما به مهراز و پديدآور كشور يوگسلاوي، مارشال تيتو، كشيد. روزنامه نگار صرب او را در بن، سبب ساز آنچه براين كشور رفته بود مي دانست و مي گفت: «تيتو در انديشه تيره  ها و تبارهايي كه گردهم آورده بود تا كشوري را به نام يوگسلاوي پديد آورد، نبود. او تنها به خود مي انديشيد و بدين كشور چونان داشته شخصي خويش مي نگريست؛ از اين روي، با مرگ او يوگسلاوي از هم پاشيد و پاره پاره شد.» سرانجام، بدو گفتم: شايد، در گزارش سفر گفته ها و ديدگاه هاي او را بنويسم. آيا مي توانم؟ در پاسخم گفت: «آري! اما خواهشم اين است كه بنويسيد نبرد بالكان به يكبارگي نبردي با انگيزه هاي سياسي و فراخي جويانه (= توسعه طلبانه) بوده است، نه نبردي ديني.»
جوان تنك ريش آمد و گفت: «دمي چند ديگر رايزن فراز خواهد آمد تا به مركز ايرانشناسي برويم.» چنين شد. آنگاه كه بدين مركز رسيديم كه با خودرو دقيقه اي چند بيش از مهمانسرا دور نبود، گروهي از استادان و دانشجويان ايراني و ارمني را چشم به راه خويش يافتيم. اين مركز دانشگاهي و آموزشي- پژوهشي، با تلاش پيگير و نستوهانه و فراخ انديشي آزادوارانه استاد آساطوريان كه مردي است فرهيخته و دانشور و ايراندوست، بسيار گسترش يافته است و كارآمد و مايه ور گرديده است و امروز يكي از درخشانترين و ارزنده ترين كانون هاي ايرانشناسي است، در جهان. هنگامي كه آساطوريان كه پارسي را چونان ايرانيان دانش آموخته و ادبدان سخن مي گويد، رشته ها و برنامه هاي پژوهشي اين مركز را برشمرد، به شگفت آمدم و او را، از بن جان، فرخباد و دست مريزاد گفتم. او سپس استادان و دانشجويان را كه پاره اي از آنان ايراني بودند، يك به يك، به من شناسانيد. پس از اين ديدار دوستانه، برنامه گفت و شنود به شيوه رسمي آغاز شد. نخست آقاي آساطوريان سخناني مهرآميز در باره من گفت، آنگاه رايزن فرهنگي ما رشته سخن را در دست گرفت.
ادامه دارد

كتاب
اقتصاد
انديشه
سخنگاه
سياست
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سخنگاه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |