عكس ها: مهدي بيات
محمد سرابي
رهگذران وقتي مقابل نقاشي هاي او مي رسند، چند لحظه مي ايستند و بعد با يك حس ناخوشايند به راه خود ادامه مي دهند. او كنار پياده رو نقاشي مي كند و تابلوهايش را همان جا به ديوار تكيه مي دهد. درباره نقاش هاي دوره گرد، در فيلم ها و سريال هاي خارجي، تصاوير رمانتيك زيادي ديده ايم؛ نقاش هايي كه در يك شهر مه آلود با لباس هاي كهنه زندگي مي كنند و كنار سنگفرش سياه و خيس پياده رو، تابلوهاي خود را مي فروشند. ولي نقاش شهر ما در زير آفتاب داغ يك پياده رو شلوغ و كنار يك خيابان پررفت وآمد نقاشي مي كند؛ جايي كه مردم- خسته از زندگي در اين شهر- به تصاوير وهمناك او نگاه مي كنند.
نقاشي ها صورت هايي با چشمان و بيني سياه هستند كه از يك طرف به جمجه انسان و ازطرف ديگر به چهره هاي شيطاني شباهت دارند. بيشتر از رنگ هاي قرمز و سياه و زرد استفاده مي كند كه سياه در همه، مشترك است. جمشيد امين فر 47 سال دارد.
* اينها كي هستند؟
- مردم! همين مردمي كه از اينجا رد مي شوند.
* چرا چشم هايشان سياه است؟
- چشم بند بسته اند.
* چرا چشم بندها را برنمي دارند؟
- جرأت نمي كنند. يك كارمند اداره كه هر روز از روي ساعت سر كار مي رود و برمي گردد، شجاعتش كور شده است و جرأت ندارد زندگي اش را عوض كند.
* تو به فكر عوض كردن زندگي ات هستي؟
- من اين كار را كرده ام. من 25سال كارگر چاپخانه بودم؛ كار ليتوگرافي مي كردم ولي ول كردم و آمدم سراغ نقاشي.
* و ادامه اين زندگي چه مي شود؟
- فعلاً هيچي ولي اگر بتوانم خارج بروم، شايد پيشرفت كنم.
* به همين راحتي مي شود رفت؟
- بله! قبلاً هم رفته ام؛ من سال 1355 انگليس بودم. آن موقع آبرنگ مي كشيدم. يك بنياد بود كه هنرجوها را مي فرستاد به شرط اينكه وقتي برگشتند، براي آن كار كنند. من هم از همين راه رفتم. كالج هنر انگليس طرح هايم را قبول كرد ولي ديپلم نداشتم براي همين هم پذيرفته نشدم. بعد رفتم يك مؤسسه ديگر. آنجا هم طرح هايم را قبول كردند و قرار شد 2سال بورس مقدماتي را بگذرانم و بعد، از نقاشي و مجسمه سازي، يكي را انتخاب كنم. درس خواندن را شروع كردم ولي به انقلاب خورد و چون آن مؤسسه منحل شد، شهريه ام را قطع كردند و مجبور شدم برگردم. چند ماه گذشت، جنگ شد و ديگر نتوانستم بروم.
* چرا روي بوم نمي كشي؟
- اول اينكه پولش را ندارم دوم اينكه بوم احساس ندارد؛ چون بلايي كه سر چوب آمده سر بوم نيامده.
* نقاشي ها هم مثل چوب احساس دارند؟
- آنها احساس دروني آدم هايي است كه تحقير شده اند و در اجتماع آزار ديده اند!
* خود آدم ها هم قبول دارند كه اين صورت هاي روي تابلو، چهره دروني آنهاست؟
- قبول دارند ولي تظاهر مي كنند كه از زندگي راضي هستند.
* و تو اين درد و آزار و اهانت را نقاشي مي كني؟
- من جواب مي دهم. وقتي كسي ديگري را رنج مي دهد، من آن رنج را نقاشي مي كنم و مي گذارم كنار پياده رو. به عنوان آزارگر يا آزارديده به تابلو نگاه مي كند و صورت خودش را مي بيند؛ آن وقت فرار مي كند. آدم ها درد مي كشند و وانمود مي كنند كه اهميتي ندارد. آدم هايي كه در فشار زندگي هستند، خودشان را در تابلوهاي من مي بينند ولي مي ترسند كه اين چهره را قبول كنند!
* همه آدم ها اين طور هستند؟
- نه! قشر مرفه درد تحقير و تنهايي را آن قدر نچشيده اند.
* نقاش ها درباره كارهاي تو چه مي گويند؟
- مي گويند اصلاً كار نكن چون بيراهه مي روي.
* اگر اين بيراهه است، پس راه نقاشي كجا است؟
- كپي كردن؛ الان نقاشي باسمه اي و كپي كردن از روي همديگر، هم قشنگ است و هم درآمد دارد ولي آن كسي كه كپي مي زند و مي گذارد توي گالري، عشق نقاشي ندارد.
* تا به حال نمايشگاه داشته اي؟
- يك بار در فرهنگسراي بهمن با 70تابلو، يك بار هم در فرهنگسراي هنر با 50تابلو.
* فروش هم داشت؟
- يكي در فرهنگسراي هنر به قيمت 20هزار تومان ولي هر چقدر دنبال پولش رفتم، چيزي گيرم نيامد.
* هيچ كس هم كمكي نكرد؟
- گه گاه كمك مي گيرم. يك آقايي به اسم زهرايي هم از يك انتشارات است كه گاهي به ما سر مي زند.
* با اين درآمد، كجا زندگي مي كني؟
- پيش مادرم در خيابان جلفا پشت پارك شريعتي ولي از آنجا راضي نيستم. مردم جنوب شهر صادق تر هستند. با آنها يك جور نقطه اشتراك دارم.
* كودكي چطور گذشت؟
- در جلفا به دنيا آمدم. در دبيرستان سخن درس خواندم ولي ديپلم نگرفتم. اول در رشته ادبي قبول شده بودم. تاريخ را به خاطر تخيل دوست داشتم و انشا را به خاطر نويسندگي ولي مجبور شدم طبيعي بخوانم.
* ازدواج كرده اي؟
- جدا شده ايم. تنها بودم. قرار بود همفكر شويم. قرار بود محيطي فراهم كند تا به كارم برسم ولي از خانه فراري شدم. مي خواست مثل خودش كليشه شوم. حتي مطالعه هم نمي كرد. نتوانستيم با هم بمانيم. مشكل، انزوا بود.
* چقدر طول كشيد؟
- 10سال و بعد جدا شديم. بچه هم نداريم.
* چند وقت است اينجا هستي؟
از سال 83 اول جلوي دانشگاه بودم ولي نگهباني نگذاشت. بعد آمدم اينجا روبه روي اين كفش فروشي متروك مي نشينم. صاحبش هم مي گويد همه جا را رنگي و كثيف كرده اي ولي با بقيه مغازه دارها دوست هستم.
* اينجا مشكلي نداري؟
- سروصداي ماشين ها و آدرس پرسيدن آدم ها تمركزم را به هم مي ريزد.
* مي خواهي همين طور ادامه بدهي؟
- بله! گوگن دلال بورس بود. در 45سالگي تمام زندگي اش را ول كرد و رفت دنبال هنر. آن وقت بود كه نقاش شد. من هم همين طور پيش مي روم.
***
قيمت هر تابلو 3هزار تومان است. اگر بخواهي تا 2هزار و حتي يك هزار تومان هم پايين مي آيد. رنگ هاي مخصوص نقاشي را با رنگ هاي ساختماني مخلوط مي كند و روي اشيايي مانند آينه شكسته، سيني پلاستيكي و تخته پاره مي كشد و كساني كه از اطراف دانشگاه تهران در خيابان انقلاب مي گذرند، او را هر روز روي صندلي زردرنگش مي بينند كه قلم مو و يك تكه چوب در دست دارد.