دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵
رويكرد روان شناسي مدرن به فرهنگ
فقط روان شناسي بين فرهنگي
006609.jpg
محسن جوشن لو
با رجوع به حال و گذشته روان شناسي، اين حقيقت نمايان مي شود كه اين علم هرگز به طور كامل از اهميت فرهنگ غافل نشده است. با اين وجود از آن جا كه روان شناسان روياي به كارگيري اصول علوم طبيعي را در سر داشتند، توجه به فرهنگ تا اواخر قرن بيستم مسكوت ماند.گرچه هنوز هم گروهي از روان شناسان چنين موضعي را در قبال فرهنگ اتخاذ مي كنند، اما دهه هاي اخير شاهد بازشناسي اهميت فرهنگ و ظهور مجدد علاقه به رويكرد هاي فرهنگي در روان شناسي بوده است. تا حدي كه يكي از نظريه پردازان بزرگ ابراز داشته است كه هيچ روان شناسي اجتماعي معني دار نخواهد بود مگر آن كه بين فرهنگي باشد. نوشتار حاضر مروري  است بر ادبيات روان شناختي مرتبط با فرهنگ.
***
تفاوت هاي بين فرهنگي در مفاهيم روان شناسي
مطالعات بين فرهنگي محققين به نتايج جالبي منتهي شده است؛ تقريبا تمامي سازه هاي كليدي علم روان شناسي در فرهنگ هاي متفاوت، معاني متفاوتي به خود مي گيرند. در زير به تعدادي از اين تفاوت ها به صورت خلاصه اشاره مي شود:
- در اكثر كشورهاي اروپا، امريكا و كانادا، كنترل به اين معني است كه شخص فعالانه تلاش كند تا محيط را تغيير دهد. در اين فرهنگ ها بر اين مفهوم بسيار ارج نهاده مي شود. اما در فرهنگ هاي آسياي شرقي (چين، ژاپن، كره و...) از انسان انتظار مي رود تا حدي منفعل باشد و خواسته هاي محيط را برآورده كند؛ يعني خود را با محيط سازگار كند تا اين كه آن را تغيير دهد.
ـ در اكثر فرهنگ هاي غربي وابستگي خصوصيتي منفي تلقي مي شود در حالي كه در فرهنگ هاي غير غربي (مانند آسياي شرقي و افريقا) خصوصيتي مثبت. غربي ها در اين كه نسبت به كسي وابسته باشند احساس بدي دارند و وابستگي را مذمت مي كنند. در عوض، آنها اتكا به نفس و استقلال را ارج مي نهند. اما وضع در فرهنگ هاي غيرغربي به نحو ديگري است؛ در اين فرهنگ ها وابستگي متقابل بسيار خوب و تكيه كردن به ديگران ضروري انگاشته مي شود.
-  آزادي در كشورهاي غربي بسيار ارزشمند تلقي مي شود، به نحوي كه حتي به يك كودك غربي بسيار بيشتر از يك كودك شرقي آزادي عمل داده مي شود. حتي سبك هاي فرزندپروري غربي بر دادن آزادي هاي متفاوت به كودكان در سنين بسيار پايين تاكيد دارد.
- هوش در امريكا به معناي سريع ياد گرفتن است. در حالي كه در افريقا به معني انجام چيزي است كه بزرگان روستا انتظار دارند. در بعضي قبايل كمتر پيشرفته، زندگي كردن به سبك امريكايي احمقانه دانسته مي شود.
- نحوه برخورد با احساس خوشبختي در امريكا و روسيه متفاوت است. در روسيه خوشبختي حالتي زودگذر فرض مي شود كه حتي بايد آن را از ديگران مخفي كرد؛ در حالي كه امريكايي ها به سرعت و با كمال ميل احساس خوشبختي خود را بروز مي دهند. مخفي كردن خوشبختي در روسيه از اين عقيده ناشي مي شود كه اين كار غرور و خود بزرگ بيني قلمداد مي شود و اعتقاد بر اين است كه غرور به كاهش خوشبختي منجر مي شود.
چنان چه مشهود است فرهنگ غربي با فرهنگ آسياي شرقي و افريقايي تضاد بسيار دارد. در اين ميان فرهنگ معاصر ايراني در اكثر خصوصيات فوق وضعيتي مياني دارد و در عين تفاوت با فرهنگ شرق و غرب، عناصر شرقي و غربي هر دو در فرهنگ ايران به چشم مي خورد.
اين نوع يافته هاي علمي در عين حال كه بر تفاوت هاي بين فرهنگي در سازه هاي مهم روان شناختي تاكيد دارند، اين نكته را نيز روشن مي سازند كه دنياي روان شناسي تا چند دهه پيش به شدت تحت تاثير روان شناسي اروپايي-  امريكايي بوده است. به اين معني كه يافته هاي كشور هاي پيشرفته (كه تا حد زيادي تحت تأثير فرهنگ بومي اين كشورهاست) به عنوان اصول علمي، مسلم و قابل كاربرد در فرهنگ هاي ديگر وارد مي شد. امروزه با پيشرفت هاي روان شناسي بين فرهنگي، ديگر جايي براي به كار بردن يافته هاي فرهنگ هاي ديگر در يك فرهنگ ديگر بدون بررسي آنها باقي نمي ماند. در عين حال دليل موجهي نيز براي بي نياز دانستن خود از يافته هاي ساير كشور ها وجود ندارد.
تعداد نسبتا كمتري از مقالات روان شناختي به جاي بررسي تجربي تفاوت هاي بين فرهنگي قدم در عرصه نظري گذاشته و به بحث در مورد تعريف فرهنگ پرداخته اند. در زير خلاصه اي از اين تلاش هاي نظري ارايه مي شود:
تعريف فرهنگ
يافته هاي فوق حاكي از آن است كه فرهنگ و اثرات آن در روان شناسي بسيار مهم تلقي مي شود. اما روان شناسي، فرهنگ را چگونه تعريف مي كند؟ تعريف كردن فرهنگ به هيچ عنوان كار ساده اي نيست. دلايل بسياري براي اين امر مي توان يافت: اول اين كه فرهنگ مفهومي پيچيده و گسترده دارد و ارايه تعريفي از آن به نحوي كه مقبول همگان باشد غيرممكن مي نمايد.
دوم اين كه فرهنگ سازه اي بين رشته اي  است كه شاخه هاي گوناگون علم (روان شناسي، جامعه شناسي، انسان شناسي و...) با آن سروكار دارند و هر كدام به زعم خود آن را تعريف مي كنند.
سوم اين كه - چنان چه در مورد ساير مفاهيم پيچيده اينچنيني اتفاق مي افتد- دانشمندان ترجيح مي دهند وجود فرهنگ و ويژگي هاي فرهنگي را بديهي فرض كرده و از آن مانند يك عامل تاثيرگذار در طراحي يك فرضيه يا توجيه يافته هاي پژوهش هاي خود استفاده كنند، تا اين كه به تعريف موشكافانه آن بپردازند. به طور مثال در بسياري از مطالعات تجربي كه در مجلات روان شناختي منتشر شده اند، محققين پس از كشف تفاوت روان شناختي معني داري بين امريكايي ها و آسيايي ها، آن را به ويژگي هاي فرهنگي متفاوت اين دو گروه نسبت داده اند، درحالي كه تلاشي در راستاي تعريف فرهنگ در اين مقالات به چشم نمي خورد.
علي رغم وجود موانع فوق، روان شناسان از مباحث نظري در خصوص تعريف فرهنگ غافل نشده اند. در تعريف زير سعي شده است نقاط مشترك ساير تعاريف روانشناسانه فرهنگ لحاظ شود:  فرهنگ شامل الگوهاي شناختي (آشكار و نهان) و تجسم آنها در نهادهاي اجتماعي، اعمال و مصنوعات دست بشر است كه يك گروه از افراد را از دسته ها و گروه هاي ديگر متمايز مي كند. اين الگوهاي شناختي و رفتارهاي عيني منبعي را براي فهم اهداف فردي و جمعي فراهم مي آورد؛ بنابراين به صورت هاي گوناگوني (رسمي يا غيررسمي) نهادينه مي شود. به علاوه، فرهنگ به صورت هاي گوناگوني به نسل هاي بعد منتقل مي شود به نحوي كه الگوهاي فرهنگي اين امكان را مي يابند كه براي مدت بسيار طولاني پابرجا باشند. نقش آفرينندگي انسان در قبال فرهنگ كاملا محرز است تا جايي كه از فرهنگ به عنوان بخشي از محيط ياد مي شود كه توسط انسان ساخته شده است.
تاثير فرهنگ صرفا از طريق الگوهاي شناختي آشكارا نيست و نادرست است اگر اصالت را به عينيت يافتگي دهيم. ممكن است يك الگوي فرهنگي به صورت آشكارا و عيني تجلي نيابد و در كانون توجه هشيار قرار نگيرد. به عبارت ديگر ممكن است تعدادي از الگوهاي فرهنگي يك گروه خاص براي اعضاي آن ناهشيار و شناسايي نشده باشد و در عين حال در ساختار زندگي هر روزه آن گروه خاص تنيده شده و بر فكر و رفتار آنها تاثيرگذار باشد.
رويكردي تكاملي (evolutionary) به فرهنگ
با ديدي تكاملي تنهايي خطرناك است. در مقابل، در سودمندي رفتارهاي حمايت گر جمعي هم براي بقا و هم براي توليد مثل ترديدي وجود ندارد. بر اين اساس اين فرض كه بشر به برقرارسازي عقايد، رفتارها و هنجارهايي كه از متلاشي شدن جوامع جلوگيري مي كند، تمايلي ذاتي دارد منطقي مي نمايد. هنجارهاي فرهنگي- عقايد، انتظارات و اعمال دسته جمعي- از طريق تسهيل در هماهنگي اعمال ضروري در جهت بقا، توليد مثل و فرزندپروري موفق، به سازگاري بيشتر افراد بشر كمك مي كند. از اين رو بسياري از دانشمندان معتقدند كه فرهنگ به عنوان يك نوع بسيار انعطاف پذير و خارق العاده از سازگاري در طول تكامل انسان ظهور يافته است.
در طول تكامل يك گونه، ژن هاي كارآمد، شانس بقا و انتقال به نسل هاي بعدي را پيدا مي كنند. در مقابل، ژن هاي ناكارآمد كه نفعي در راستاي سازگاري ندارند رو به زوال گذاشته و از خزانه ژنتيكي گونه حذف مي شوند. به نحوي مشابه، برخي از اعتقادات و رفتارها در حل مشكلات مربوط به سازگاري موثرترند؛ بنابراين احتمال بيشتري دارد تا تبديل به يك هنجار پايدار شوند و به نسل هاي بعدي انتقال يابند. بررسي هاي دانشمندان بر روي بسياري از هنجارهاي فرهنگي (از جمله رفتارهاي جنسي و اصول اخلاقي) بر اين امر صحه مي گذارد. به طور مثال در محيط هايي كه در آنها اموال بيشتر به صورت منقول و جابجايي پذيراند، افراد خشن تر بار مي آيند به نحوي كه پرخاش گري بيشتري در مقابل تعارض به اموال خود نشان مي دهند و مي توانند غريبه ها را از دست يابي به اموال خود نااميد سازند.
مثال فوق يكي از هزاران مثالي است كه بر تاثير محيط بر شكل گيري يك هنجار فرهنگي تاكيد مي ورزد. اما نبايد غافل شد كه عوامل زيست شناختي نيز در اين ميان نقش مهمي بازي مي كنند و توانايي زيستي يك گونه مي تواند گاهي مانعي بر سر راه محيط شود. محيط قادر به ايجاد الگوهاي رفتاري كه توانايي هاي زيستي گونه امكان آن را نمي دهد نمي باشد.
فرهنگ: نظامي پويا
فرهنگ موجودي ايستا، حاوي مجموعه اي از ارزش هاي كليدي كه بر روي رفتار هاي افراد بشر تاثير مي گذارد نيست، بلكه گاهي جهت اين رابطه عوض مي شود يا دوطرفه مي شود. به عبارت بهتر فرهنگ نظام پويايي است كه از عناصر نسبتا سازمان يافته و به لحاظ علي تاثيرگذار بر هم - اعم از معاني، اعمال، فرآيندها و پاسخ هاي ذهني - تشكيل شده است. در عين حال فرهنگ ها نيز بر هم تاثير مي گذارند.
ديدگاهي كه فرهنگ را ايستا در نظر مي گيرد معتقد است يك ارزش فرهنگي مانند آزادي يا خودمختاري به اين دليل در فرهنگ هاي فردگرا اهميت دارد كه افراد اين فرهنگ ها اين ارزش ها را مهم تلقي مي كنند. اما ديدگاهي كه فرهنگ را نظامي پويا در نظر مي گيرد معتقد است كه اين ارزش ها از آن رو در يك فرهنگ فردگرا اهميت دارند كه خود در طول تاريخ در شكل گيري آن فرهنگ نقش داشته اند. به عبارت ديگر علت اهميت خودمختاري در يك فرهنگ فردگرا اين است كه نظرات، رفتارها، موسسات اجتماعي، سبك هاي ارتباطي و مسايل روزمره مردم آن فرهنگ تحت تاثير اين ارزش شكل گرفته است.
مهم است بدانيم فرهنگ تنها در ذهن ما وجود ندارد، بلكه در بيرون از ذهن ما نيز به صورت واقعيت هاي خارجي و الگوهاي رفتاري جمعي وجود دارد. فرهنگ صرفا شامل ارزش ها و اعتقادات ما در مورد واقعيت نيست بلكه خود واقعيت را نيز شامل مي شود. تمام نظريه پردازان فرهنگ برآنند كه بسياري از معاني فرهنگي موجود در ذهن بشر در رفتارها و مصنوعات دست وي بيروني مي شوند. اين مصنوعات و الگوهاي رفتار دسته جمعي شامل نمادهاي كلامي و غيركلامي (مانند زبان و رسانه ها)، اعمال روزمره (مانند گفتگوهاي معمول روزانه)، ابزار آلات (مانند چرتكه و اينترنت) و ساختارها و موسسات اجتماعي (مانند سازمان هاي خيريه) است.
رابطه دوسويه فرهنگ و شخص
فرآيندها و ساختارهاي روان شناختي هر فرد توسط تلاش فعالانه او در جهت هماهنگ كردن رفتارهايش با معاني و رفتارهاي تجويز شده توسط فرهنگ وي سازمان مي يابد. از اين رو انتظار مي رود نظام هاي فرهنگي تاثيرات شكل دهنده عميقي بر ساختار هاي روان شناختي افراد داشته باشد. متقابلا فرهنگ هر گروه نيز به نوبه خود تحت تاثير افكار، رفتارها و شخصيت افراد گروه است.
علاوه بر تعامل عناصر متفاوت فرهنگ با يكديگر، بين شخص و فرهنگ وي نيز تعاملي متقابل وجود دارد و هر دو به نوعي در شكل دهي هم سهيمند. روابط شكل دهنده متقابل بين فرهنگ و شخص در طول دوران رشد فرد به وقوع مي پيوندد. هر فرد در فرهنگي به دنيا مي آيد شامل مجموعه اي از معاني و اعمال كه در طول زمان توسط نسل هاي گوناگون ايجاد و نگهداري شده است. كودكان براي رابطه برقرار كردن - كه بر اساس فرهنگ هر گروه شكل خاصي به خود مي گيرد- و تبديل شدن به انساني بالغ با كاركرد مناسب در جامعه - كه در بافت فرهنگي هر گروه تعريف مي شود- مجبورند پاسخ هايشان را با بافت فرهنگي شان هماهنگ سازند. به بيان ديگر افراد بايد با مرجعيت معاني، رفتارها، سبك هاي ارتباطي، موسسات و مصنوعات فرهنگي و بومي خود فكر، احساس و عمل كنند. اين جاست كه الگوهاي بومي و فرهنگي فرد جزو مهمي از نظام روانشناختي وي مي گردد.
در عين حال كه هر شخص سعي دارد به صورت فعالانه با بافت فرهنگي خود هماهنگ شود، خصوصيات منحصر به فرد خود را نيز بروز مي دهد - شامل تمايلات رفتاري، جهت گيري هاي شناختي، آمادگي هاي هيجاني، ساختارهاي ارزشي و نظام هدف گذاري. هر فرد محصول برخورد و تعامل خصوصيات زيست شناختي و شخصيتي از يك سو و هنجارهاي فرهنگي- بومي از سوي ديگر است. براي مثال گروهي از افراد داراي يك صفت شخصيتي با نام پذيرا بودن نسبت به تجارب هستند. اين صفت شامل پذيرا بودن نسبت به افكار، رفتارها و احساسات متفاوت است. به عبارت ديگر كساني كه داراي اين صفت هستند كنجكاو، داراي قوه تخيل خوب، داراي علايق گسترده آكادميك و هنري، انعطاف پذير و غيرسنتي اند. مسلم است كه فرهنگ بومي بر روي اين گونه افراد (مثلا دانشجويان يا هنرمندان) نسبت به مردم عامه تاثير و نفوذ كمتري دارد. همين دسته افراد هستند كه حتي گاهي با تجربه راه هاي جديد منشا تغييرات فرهنگي نيز مي شوند.
در نتيجه، تفاوت هاي درون فرهنگي بسياري نيز در بين افراد يك فرهنگ به چشم مي خورد و هرگز نبايد تاكيد بر تفاوت هاي بين فرهنگي ما را از اهميت تفاوت هاي درون فرهنگي غافل سازد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |