يكشنبه ۵ آذر ۱۳۸۵
نقدي بر رمان باغ تلوآخرين نوشته مجيد قيصري
مصايب جلال
باغ تلو، رمانِ دفاع نيست. قصه  تلخ حيات يك خانواده  كوچك است؛ خانواده  اي كه وقتي انتظارش را نمي كشد، به بدترين بلايا گرفتار مي آيد
007134.jpg
حسام الدين مطهري
بي شك باغ تلو بعد از رفع اشكالاتش اثري است ماندگار و خواندني؛ اثري كه مي تواند هديه اي خوب باشد براي نسلي كه از جنگ جز چند عكس و فيلم، تصويري در ذهن ندارد و مي دانيم صفحه  نقش پذير، صفحه اي سپيد و خالي است، پس چه بهتر كه اين صفحه نقش حقيقت گيرد، نه جز آن.
تو هم وقتي كتاب را دست مي گيري، فكري مي شوي كه كليد بيندازي، بروي توي باغ و بست بنشيني روبه روي همان ديوار سفيدي كه جلال خيره شده بود بهش. تو هم به آخر كتاب كه مي رسي، انگار كه خسته باشي، يا مريض؛ مي گردي پي جايي كه بشود چند صباحي تويش به دور از نگاه آدم ها گم وگور شد. به آخرين سطر كه مي رسي، حتي نمي داني كه بايد كدام شان را، جلال، يا مرضيه، يا بت اعظم، يا مادر، يا دايي، يا بابك، يا آن سربازهاي الكي خوش را دوست بداري. نه؛ انگار همه نشسته اند در دايره اي بسته و دنبال هم افتاده اند به مسابقه. فقط گاهي كه يكي شان از ديگري دورتر مي افتد، غمي مي نشيند بر سطرها، بر كلمه ها... .
چند نفر؛ و فقط چند نفر از آن جمع عظيمي كه ندانسته و نخواسته يك باره سايه  شوم جنگ روي سرشان پرده  سياه كشيد، تبعيد شده اند به باغي، در حوالي شهري دودزده. شهري كه خيلي زود به نبود خاطره  اين آدم ها عادت كرد. و اگر از من مي پرسند، بي شك مي گويم راوي اين سرگذشتِ تلخ، به روايت واقعه اي قلم رانده است كه كمتر شنيده  يا خوانده ايم. باغ تلو براي آدم هايي به سن و سال من، برخلاف آن دسته روايت هاي رمبو يي يا شوخ و شنگي، بيان ملموس و حقيقي زندگي يك خانواده  معمولي در جامعه اي معمولي است، كه عواملي غيرمعمول و غيرمعهود يكباره همه چيزشان را به هيچ مي كشاند. رمان باغ تلو تازه ترين اثر مجيدقيصري است كه پيش تر نيز در حوزه  جنگ 8 ساله، آثار كوتاه متعدد و نيز يك رمان را نگاشته است. از اين منظر مي نويسم جنگ 8 ساله كه مبادا ناخواسته آن را با حقيقت دفاع مقدس يكي كنم.
باغ تلو، رمانِ دفاع نيست. قصه  تلخ حيات يك خانواده  كوچك است؛ خانواده  اي كه وقتي انتظارش را نمي كشد، به بدترين بلايا گرفتار مي آيد. از منظر ديگر، من باغ تلو را قصه  مصايب جلال مي دانم. نه به آن جهت كه راوي داستان اوست، بل به خاطر غربتي كه در جمع دارد. هر يك از شخصيت هاي اين رمان، گويي نمادي از جمعي خودخواه، گرفتار، گرفتار و گرفتارند. گرفتاري مال و جان و هر چه در اين دو بگنجد. عنوان مصايب جلال را از آن روي بر اثر مجيدقيصري مي نهم كه در حقيقت او است كه داغ تمام تلخي هاي قصه را مي چشد. گرچه رمان را اين شخصيت روايت مي كند، اما قيصري نه درددل هاي او و نه درددل هاي هيچ كدام از شخصيت ها را بازگو نمي كند. همين ويژگي است كه حس دلسوزي غيرواقعي را از مخاطب طلب نمي كند، بلكه حس غم زده گي است كه موازي با پيش رفت قصه، در جان مخاطب برانگيخته مي شود.
جنگ، علاوه بر همه قداستش در دفاع؛ سايه  غمي بود بر سرگذشت مردم هميشه گرفتار ما. و امروز كسي چون من، با خواندن رمان باغ تلو مي رود به بيست و اندي  سال پيش، به جايي كه اتفاقي پي اتفاقي -بي آن كه خبر دهد- بر سر مردم فرود مي آمد و نه توان بازداشتش بود و نه ياراي گريز از آن. جلال، برادر نوجوان دختري است كه به فراخور حال و هواي روزهاي دهه  60، خود را در جريان انقلاب انداخته و وارد مسيري مي شود كه در نگاه خانواده و اطرافيان، شكستن برخي حدود به شمار مي رود. مرضيه گاه  و بي گاه همراه دوستانش براي كمك به مردم مستضعف با چند مرد به روستاهاي اطراف تهران مي رود. بعد از انقلاب هم، خود را در درگيري هاي آغازين روزهاي نبرد سهيم كرده و به خرمشهر مي رود. شيريني بازگشت مرضيه بعد از سال ها اسارت، جز كوتاه زماني در كام خانواده اش نمي ماند. مردم و زخم زبان ها يا كنجكاوي هاي آزاردهنده شان در زندگي مرضيه و خانواده اش، پدر را به گريزهاي چندباره از خانه و محل اقامت شان وامي دارد. عاقبت باغي در اطراف شهر، مسكن مادر و دختر و پسر مي شود. پدر زن ديگري گرفته و ماندگار در شهر است. مادر هم دلبسته  شهر و اقوامش و آنچه همه را و حتي تو ي خواننده  را ديوانه مي كند، پايان تلخ مصايب جلال است... . مصايبي كه ميان غم هاي مرضيه و مادر و خودخواهي هاي پدر گم مي شود.
داستان پردازي و شخصيت پردازي خوب و باورپذير قيصري در اين اثر از جمله محاسن آثار اوست. علاوه بر اينها، ديالوگ ها به شكلي ملموس همان  جايي قرار گرفته اند كه بايد. اما گرچه باغ تلو قوام يافته به ويژگي هايي است كه برشمرده شد، اما ارزش هديه يا حتي پيشنهاد دادن ندارد. چرا؟ چرا اين رمان با ارزش، نمي تواند سوژه  خوبي براي يك پيشنهاد باشد؟ شايد بخشي از اين نقص، به كم توجهي و بي دقتي ناشر بازگردد. اغلاط متعدد و مكرر تايپي و عدم حركت گذاري در جاي لزوم، از جمله  معايب اين اثر است. از آن جايي كه قيصري براي روايت داستانش از زبان محاوره بهره گرفته است، بي شك لزوم برخي حركت گذاري ها روي حروف، حس مي شود. گاهي مخاطب مي بايست چندبار يك جمله را بخواند تا دقيقاً متوجه منظور نويسنده شود. به طور مثال، نمونه اي از اين اغلاط را مي خوانيم:
فكر مي كنم اولين كاري مي كردم، فرار بود.
نمي فهمم كه جاي خالي حرف كه را چطور مي توان ميان دو كلمه  كاري و مي كردم پر كرد. مورد بعد، عدم استفاده  درست و بجا از ويرگول و نقطه است. چندبار در متن كتاب نقطه در جايي نشسته كه نبايد و ويرگول از جايي بيرون افتاده كه خواندن را دشوار مي كند. با اين معايب، دو احتمال وجود دارد. يا ناشر يك شبه متن كتاب را تايپ كرده و بي درنگ به چاپ رسانده، يا اساساً چيزي به عنوان ويراستاردر اين اثر نقش نداشته است.
اما نويسنده حتي در استفاده از زبان محاوره نيز چندان دقيق عمل نكرده است. مثلاً در صفحه  11 كتاب مي خوانيم:
توي زندگي هر كس كه برگردي اولين هاي زيادي وجود دارد كه خودش هم خبر ندارد.
در جمله  نقل شده از متن كتاب، افعال به صورت صحيح و بر اساس قائده زباني آورده شده اند. حال آن كه براي مثال در صفحه  9 مي خوانيم:
نمي دانستم چه وقتي از روزه.
نويسنده در جمله  بالا، آميزه اي از كلمات محاوره و غيرمحاوره را استفاده كرده است. از اين دست در متن كتاب نمونه هاي بسياري مي توان يافت كه قيصري تكليف را نه با خود و نه با خواننده مشخص كرده كه بالاخره مي خواهد از زبان محاوره استفاده كند يا خير.
ديگر اين كه، بخش هايي از قصه، شخصيت جلال به شخصيت راوي داستان ناتور دشت اثر جي .دي.سلينجر شبيه مي شود. حتي در مواردي در نوع بيان ديالوگ و انتخاب كلمات هم اين شباهت مشهود است. گرچه نمي توان با اين شباهت هيچ عيبي بر باغ تلو گذاشت، ولي براي من اين قرابت به شدت ملموس به نظر مي رسد. گويي قيصري درست پيش از آغاز نگارش اثرش، رمان ناتور دشت را خوانده باشد.

گزارش
نگاهي به نمايشگاه جلوه هاي مقاومت لبنان در فرهنگسراي ملل
شمع مي ميرد، شهر جان مي گيرد
007137.jpg
عكس:حسين ارزشمند
فريده عباسي- خانه ها فرو مي ريزند و صداي ضجه زنان و كودكان در زير تل آوارها، آرام آرام خاموش مي شود. شهر، جزيره تنهايي شده، هراسيده زير نور زمخت موشك هايي كه هر لحظه نويد مرگ را در گوش ساكنان شهر زمزمه مي كند. اينجا وحشت، واژه بيگانه اي است با احساسي كه مادري را از پا درمي آورد يا جنازه پدري را زير آوار جا مي گذارد، كودكي را تكه تكه و شهري را از صفحه روزگار محو مي سازد.
اينها همه كابوس هايي است از جنس مرگ كه هر لحظه تكرار مي شوند و نگاه بي پناه او را با قاب پنجره اي گره مي زنند كه منظره اي جز سوختن ندارد.
شمع مي سوزد....، شهر مي سوزد.
شمع مي گريد....، شهر مي گريد.
شمع مي ميرد....، شهر دوباره جان مي گيرد.
گفت وگو با يسري صادقي الحبحاب،در مرور خاطرات تلخي است كه او از هفته اول آغاز جنگ اخير لبنان به ياد مي آورد. 12 جولاي 2006 در حالي كه او و خانواده اش بعد از گذران تعطيلات تابستاني خود را آماده بازگشت به ايران مي كردند، حملات رژيم صهيونيستي به لبنان آغاز شد. حملاتي كه آنها را تا يك هفته پشت ديوارهاي بسته  شهر زنداني مي كند و در او انگيزه اي قوي براي به تصوير كشيدن جلوه هاي تازه اي از مقاومت لبنان ايجاد مي كند. نذر ، عنوان يكي از تابلوهاي يسري الحبحاب تصوير سقاخانه اي است كه به گفته خودش شمع هاي نيازش را در آنها روشن مي كند و از خدا مي خواهد تا همزمان با اتمام اين تابلو، جنگ نيز پايان پذيرد و بخشي از زيبايي اين نقاشي، مرور اين خاطره است كه پايان به تصوير كشيدن آن با پايان جنگ 33 روزه همراه بوده است.
در نمايشگاه جلوه هاي مقاومت كه با هدف كمك به مراكز پرورش ايتام لبنان از طريق فروش تابلوها برگزار شد، علاوه بر عرضه 28 تابلوي نقاشي از يسري الحبحاب در تكنيك هاي سياه قلم ، رنگ روغن و پاستل آثار نقاشي منال متولي هنرمند مصري در كنار عكس هاي خبري عباس سلمان و علي علوش، عكاسان روزنامه السفير به نمايش گذاشته شده است.
برخلاف عكس ها كه مختص به جنگ اخير لبنان و اسرائيل بود در تابلوهاي نقاشي اثري از جنگ، جنايت و آوارگي به چشم نمي خورد.
يسري الحبحاب در اين باره توضيح مي دهد: 10 تابلوي ارائه شده در اين نمايشگاه را طي دو سال گذشته نقاشي كرده بودم، اما در 18 اثر ديگري كه طي دو ماه و نيم پس از بازگشت به ايران قلم زدم، بيشتر شاهد جلوه هايي از طبيعت هستيم، چرا كه تصاويري كه مردم لبنان در طول اين جنگ خلق كردند، بيانگر اين واقعيت بود كه جان مردم لبنان سرشته جنگ نيست و اين مردم، مردم زندگي اند. براي اين مردم بايد از زندگي حرف زد و در حالي كه به يكي از عكس هاي نصب شده بر ديوار نمايشگاه اشاره مي كند، ادامه مي دهد: اين عكس كه در آن عروس و دامادي را مي بينيم كه عكس سيدحسن نصرالله را به دست دارند زندگي مشترك خود را در اوج ويراني هاي وطن خود روز آتش بس آغاز كردند.
منال متولي كه 10 تابلوي رنگ روغن او در اين نمايشگاه زاويه هاي تازه اي از نگاه به طبيعت را نمايش مي دهد، مهمترين انگيزه حضورش را همدردي با ملت لبنان ذكر مي كند و مي گويد: ملت مصر هميشه ملت لبنان را دوست و برادر خود مي دانند و اميدوارم اين حركت كمكي باشد هر چند كوچك براي كمك به ايتام لبناني.
بخش ديگر نمايشگاه كه مقاومت مردم لبنان را از دريچه دوربين عكاسان روزنامه السفير مورد بررسي قرار داده، اختصاص به جنايات اخير اسرائيلي ها در جنگ سي وسه روزه لبنان دارد كه در آن احساسات متفاوتي از بي پناهي، وحشت و اندوه تا مقاومت و اميد به چشم مي خورد.
نمايشگاه جلوه هاي مقاومت كه به همت سفارت لبنان و روزنامه همشهري در روزهاي پاياني آبان ماه در فرهنگسراي ملل برگزار شد با همه تنوعي كه در ارائه زواياي تازه اي از زندگي، طبيعت و مقاومت بود، تصويري بود از قانا، الخيام، مارون الرأس، بعلبك و...، فرزنداني كه مادر لبنان بر سنگ قبر آنها گريست، فرزنداني كه دوباره متولد خواهند شد و بي شك تصاوير ديگري از جهان و مقاومت را در تاريخ هويت لبنان به ثبت خواهند رساند.

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |