دوشنبه ۶ آذر ۱۳۸۵
درآمدي برمفهوم تفكر درنزد مارتين هايدگر
حقيقت خود ما هستيم
007155.jpg
طرح : رنه مگريت
از دهة چهل به بعد هايدگر برداشت خاصي را از تفكر پيش كشيد. او در آثاري كه در آن دهه و پس از آن به رشته تحرير درآورد تفكر را با سپاس گزاري مرتبط دانست. فعل denken به معناي انديشيدن است. هايدگر آن را با معناي سپاس گزاري كردن مرتبط دانست.(1) هايدگر تا پيش از 1943 واژة danken را به صورت تخصصي به كار نبرد. در همان سال بود كه اين واژه در دو اثر متفاوت نمايان شد: در تفسير هايدگر بر شعر يادبود هولدرلين در مجموعه اي با عنوان تأويل هنر شاعري هولدرلين و در پسگفتار هايدگربر متافيزيك چيست؟ (2)اين نوشته درآمدي است براين برداشت ازتفكر درنزدهايدگر.
محمود لطفي
تقريباً هر جا كه هايدگر در آثار خود براي فهم (تأويل) حقيقت تفكر مي كوشيد، مفهوم سپاسگزاري را هم در نظر داشت و تا پايان عمر به اين برداشت وفادار ماند.(3) همان طور كه مي دانيم مفهوم سپاس گزاري، شايد همچون هر مفهوم ديگري، مسبوق به سابقه است و نقش مهمي در تفكر هولدرلين و هگل بازي مي كند. ما در دنياي مسيحي با آن مواجه مي شويم، اما آنچه كه در اين جا و فعلاً براي ما مهم است تأويل خود هايدگر از سپاس گزاري و ارتباط آن با تفكر است. از اين رو، به جاي توجه به ارتباطات ميان هولدرلين، هگل و هايدگر و پرداختن به اين مسأله كه آيا هيچ ارتباطي ميان برداشت  هايدگر از سپاس گزاري و مفهوم مسيحي آن وجود دارد يا خير؟ بهتر است ببينيم هايدگر خود چه برداشتي از تفكر به منزلة سپاس گزاري دارد و چگونه اين مفهوم را به تفكر مرتبط مي سازد.
از نظر هايدگرتفكري وجود دارد كه محاسبه گر و شمارش گر نيست. اين تفكر فقط دربند موجودات نيست، بلكه به كلي مي پردازد كه همواره و همه جا خود را در آغاز از مقتضيات محاسبه مي پوشاند و با وجود آن، به گونه اي كه به طور مرموزي ناشناخته است هميشه از هر موجود ديگري كه آدمي خود و طرح هايش را در آن مستقر مي كند، به انسان نزديكتر است. (4) و گاهي حقيقت انسان را در جهت انديشه اي هماهنگ مي كند كه هيچ منطق ي نمي تواند حقيقتش را دريابد.(5) اين تفكر هيچ ربطي به انديشة علمي ندارد. علوم فقط به موجودات مي پردازند و كل ي را كه همواره براي شان پوشيده خواهد ماند، از پيش مسلم فرض مي كنند. آنها نمي دانند كه اين كل به انسان نزديك تر از موجودات  است و حقيقت آدمي را در راه گونة ويژه اي از تفكر قرار مي دهد. آن تفكري را كه انديشه هايش نه تنها اندازه گيري نمي كنند، بلكه به كلي با امري غير از موجود متصل مي شوند، مي توان تفكر بنيادين خواند. برخلاف موجودي كه بر موجودي اعتماد مي كند، تفكر بنيادين خود را به خاطر حقيقت هستي در هستي به بيان مي آورد. (6) اين شيوة خاص تفكر يا تأمل دربارة اين كل يعني هستي، سعي مي كند كه از انديشة محاسبه گر فراتر برود. بنابراين، اين تفكر تنها در ارتباط ميان انسان و هستي رخ مي دهد.اما، حقيقت اين ارتباط چيست، و چگونه اتفاق مي افتد؟ اين ارتباط دوسويه دارد: نخست هستي است كه توجه آدمي را به خود جلب مي كند و سپس انسان است كه خودش بايد تصميم بگيرد تا مسئوليت مراقبت از هستي را به گردن بگيرد. در اين ارتباط هستي اولويت مي يابد.(7) اگر آن نخست توجه آدمي را به خود جلب نكند، نداي اش را به گوش او نرساند، و در ژرفاي حقيقت انسان راه نيابد، و سپس انسان پاسخي به اين ندا ندهد، كي چنين ارتباطي (تفكر) رخ دهد؟ خود هستي خود را در تفكر نمايان مي كند. انديشه اي كه اين نمايانگري را دريابد، تفكر اصيل خواهد بود. از اين رو، ما بايد چشم انتظار گشايشي باشيم كه خود هستي آن را فراهم خواهد كرد. تفكر آدمي بايد منتظر، شنونده، و تابع آواي هستي باشد.(8).
هستي را جز از راهي كه خود را به ما مي نماياند نمي توان شناخت. هايدگر هستي را در برابر انسان اولويت مي بخشد، گرچه تفكر نيازمند انسان و هستي ـ هر دوـ است. در هر صورت، اگر چنين باشد يعني اگر هستي از متفكر جلوتر و مقتدرتر باشد ديگر تفكر را نمي توان به نقشه ها، طرح ها و تصوراتي كه در سر متفكر مي گذرد، تنزل داد. حتي آن جايي كه انسان تصور كند كه عزم و ارادة خود او موجب تفكر شده است، باز بازيچة هستي است. متفكر اصيل پاسخگو به نداي هستي است. بزرگ ترين انديشه ها در تسخير نيروي هستي اند. متفكر هر زمان و به هر نحوي كه بينديشد، فقط به اين دليل انديشيده كه به هستي گوش سپرده است و در واقع اين هستي است كه مي انديشد نه انسان. آدمي با وجود خود، ساختة هستي است، همان طور كه فراموش كردن هستي نيز كار هستي است. رسالت متفكر، يافتن نسبتي در خور با هستي است. هستي به روي متفكر گشوده است، او هستي را موضوع تفكر خود قرار مي دهد.
اما، چرا هستي توجه انسان را به خود جلب مي كند و آدمي چه نيازي مي بيند كه به نداي هستي پاسخ دهد؟ از يك سو، هستي توجه انسان را به خود جلب مي كند، زيرا نيازمند جايگاهي است كه بتواند خود را در ميان موجودات ناپوشيده كند. از سوي ديگر، هستي نيازي را در انسان ايجاد مي كند كه در آزادي از خود گذشتن برآورده مي شود. آن نياز اين است: با دقت محافظت كردن از حقيقت هستي، صرف نظر از آن كه چه قرعه اي به نام انسان و همة موجودات ممكن است  بيفتد. (9) در اين جا بايد دقت كنيم . چنانكه هايدگر مي گويد ارتباط ميان هستي و انسان را برحسب ارتباط سوژه ـ ابژه در نظر نگيريم. هستي چيزي نيست كه در برابر ما ايستاده (ابژه) باشد تا انسان در مقام يك سوژه آن را به ذهن خود درآورد. چنين نيست كه نداي هستي يكي از توانايي هاي انسان، مثلاً قوة عاقله، را برانگيزاند، بلكه حقيقت و وجود آدمي را با اين ندا به حضور مي آورد و چنين نيست كه انسان با قوه اي از قواي خود فراخواني هستي را اجابت كند، بلكه با تمام حقيقت و وجود خود چنين مي كند. اگر جز اين تصور كنيم فهم (تأويل) نادرستي از هستي، انسان، و تفكر ارائه كرده ايم، و در دام تأويل هاي متافيزيكي گرفتار شده ايم.
متفكر سوژه اي نيست كه مي كوشد تا ابژه را بشناسد و بر آن مسلط شود، بايد از امكاني هستي شناختي كه تفكر را به منزلة گفت وگو و هم آوايي ميان متفكر و موضوع تفكر نمايان مي كند، ياد كنيم. تفكر باز نمودي در تفكر متافيزيكي ريشه دارد. زبان و بيان رايج متافيزيكي راهي به فهم حقيقت تفكر ندارد. تفكر، تصوري كه بيانگر چيزي يا چيزهايي باشد، نيست، بلكه هستي را حاضر مي كند(10). متفكر سوژه اي دانا، شناسا و آگاه نيست كه سرچشمة خودبسندة تمام معاني باشد. اشتباه است كه متفكر را همانند سوژة دكارتي يا سوژه استعلايي هوسرل فرض كنيم. واژه تفكر در انديشة هايدگر، صرفاً واژه اي نيست كه چيزي تكراري را جايگزين سوبژكتيويسم دكارتي، كانتي وهوسرلي كند. مخالفت هايدگر با مفهوم سوژة دكارتي يكي از مهم ترين دستاوردهاي كار فكري و فلسفي اوست. خطاي دكارت وقتي از مي انديشم پس هستم حرف مي زد تأكيد بر شناختن يعني cogito بود و من را كه موجودي شناسا هستم معرفي مي كرد. او من را كه موجودي انديشنده به هستي هستم، مطرح نمي كرد.(11)
در مقابل نگرش دكارتي بايد نشان داد كه متفكر سوژه نيست و هستي ابژه اي از جمله ابژه ها نيست كه بنا به تفكر بازنمودي، بازنمايي شوند و به صورت بازنمود مطرح شود و جنبة مفهومي و شناختي بگيرد. دكارت با طرح سوژه، نهايتاً انسان را چيزي كه شناسنده است، مي ديد. اينكه چيزي را در ذهن خود بياوريم و آن را به عنوان يك تصور، مفهومي كنيم، يكي از برداشت هاي ممكن از تفكر است. متفكر از سوبژكتيويته فراتر مي رود كه مي تواند به هستي بينديشد. متفكر پذيراي هديه اي است از جانب هستي. در تفكر بازنمودي، هستي يك موجود مورد توجه قرار نمي گيرد چه رسد به هستي به عنوان يك كل.
هايدگر در آثار متأخر خود متوجه شد كه تفكر دربارة حقيقت هستي بايد از حد بازنمايي متافيزيكي و سوبژكتيويسم مدرن فراتر برود. هايدگر در عوض بر نقش و سهم خود هستي تاكيد كرد و گفت كه ما تابع هستي هستيم. تفكر است كه به سراغ ما مي آيد، به ما اهدا مي شود، ما نيستيم كه به سراغ آن مي رويم.حقيقت آدمي وابسته به فراخواني هستي است. از سوي ديگر، گرچه اين ارتباط رويدادي از آن هستي است كه هستي خود را در آن اهدا مي كند، آن تنها خود را به كسي مي تواند اهدا كند كه از راه پرسش هاي شگفت انگيزش خود را براي هديه هستي آماده كرده باشد (12). در اين جا، هايدگر به اهميت نقش آدمي در كسب هدية هستي نيز اشاره مي كند و اين نقش و سهم را در پرسشگري مي يابد. درست است كه نخست هستي است كه توجه آدمي را به خود جلب مي كند؛ اما انسان است كه خودش بايد تصميم بگيرد تا مسئوليت مراقبت از هستي را به گردن بگيرد. درست است كه در ارتباط هستي و انسان، هستي اولويت مي يابد، امااگر آدمي نمي بود چگونه چنين ارتباطي رخ مي داد؟ بنابراين، انسان نيز در پذيرش هديه از جانب هستي، سهم و نقشي حائز اهميت دارد. در اين مقام، آدمي يك متفكر است. خلاصه، هستي و انسان در عين حال كه خودشان هستند به يكديگر تعلق دارند و اين نكته را پيشتر توضيح دادم. اين جا، بي مناسبت نيست كه اندكي دربارة مفهوم پرسشگري سخن بگوييم؛ زيرا هستي تنها خود را به كسي اهدا مي كند كه از راه پرسش هاي شگفت انگيزش خود را براي هدية هستي يعني تفكر آماده كرده است.از نظر هايدگر، تفكر گفت وگو، پرسش و پاسخي است ميان متفكر و هستي. هر كس كه راه پرسشگري را مي سپارد، بي شك گوشي براي شنيدن دارد. پرسشگري در شنيدن و گوش سپردن ريشه دارد. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه بپرسيم. متفكر داراي يك ويژگي اساسي است: هستي به روي او گشوده است و او آن  را موضوع تفكر خود قرار مي دهد يعني درباره اش مي پرسد. پرسيدن از چيزي نحوه اي از توجه و چه بسا مهم ترين نحوة توجه به آن چيز باشد. تفكر پرسشگر به هستي مي انديشد و از آن مي پرسد. هايدگر تا آن جا پيش رفت كه ادعا كرد براي پرسش از هستي آنچه كه وجود دارد بيشترين حد پرسشگري است. آنچه در قلمرو مسالة هستي مهم است نه صرفاً جواب ها، بلكه پرسشگري نيز هست. متفكر مي پرسد و هر گاه پرسش او پرسشگري اصيل باشد، به قلمرو هستي نزديك مي شود .
همان طور كه تاكنون ديديم مفهوم تفكر به منزلة سپاس گزاري در تفكر هايدگر متأخر شكل گرفت. او پيش از آن (دهة چهل) اين مفهوم را به طور تخصصي به كار نمي برد. بي شك الهاماتي كه از هولدرلين، هگل، مايستراكهارت و جهان مسيحي دريافت كرد در توجه او به اين مطلب بي تأثير نبودند. گفتيم كه تفكر در واقع ارتباطي است ميان هستي و آدمي. اين تفكر در برابر تفكر منطقي، علمي، فلسفي، تكنولوژيك كه همگي در چارچوب انديشة متافيزيكي قرار مي گيرند، ظاهر مي شود. تفكري است كه به هستي مي انديشد و از طريق فراخواني هستي با هستي ارتباط مي يابد. اين ارتباطي است دوسويه كه متفكر خود مي داند، از جانب هستي اهدا شده است: مسألت (پرسش) از جانب آدمي، بخشش (اهدا) از جانب هستي. ارتباط ميان هستي و انسان در تفكر جلوه گر مي شود؛ تفكري كه ويژگي آن از خود و موجودات گذشتن است. تفكربه نحوي ايثار مي كند؛ زيرا از خود به عنوان يك موجود و از ساير موجودات مي گذرد تا به هستي توجه كند. اما مفهوم سپاس گزاري دقيقاً در همين جا معنا پيدا مي كند. سپاس گزاري در همين گذشتن و چشم پوشي كردن از موجودات است. اين تفكر سپاس گزاري از هستي را در اين گذشتن از موجودات مي يابد. اما پرسشي كه اين جا ممكن است مطرح شود اين است كه چرا تفكر بنيادين بدين طريق سپاس گزاري مي كند. در از خودگذشتگي آن سپاس گزاري پنهاني اتفاق مي افتد كه تنها براي بخشايش شكرگزاري مي كند، و هستي در قالب آن خود را در تفكر به حقيقت آدمي واگذار مي كند تا شايد انسان در ارتباطش با هستي نگهباني از هستي را به گردن بگيرد. تفكر اصيل، پژواك بخشندگي هستي است كه در آن اين يگانه چيز روشن  مي شود و به خود اجازة رخ دادن مي دهد؛اينكه هستي هست . از خود گذشتگي وداع با هستنده در راه انسان به سوي محافظت و حمايت از بخشندگي هستي است (13).
007158.jpg
حقيقت آدمي وابسته به فراخواني هستي است. گرچه اين ارتباط رويدادي است كه هستي خود را درآن اهدا مي كند، اما تنها به كسي اهدا مي شودكه از راه پرسش هاي شگفت انگيز براي اين هديه آماده شده باشد
فكر متافيزيكي دربند موجودات مي ماند وهرگز نمي تواند سپاس گزار هستي باشد؛ زيرا به هستي نمي انديشد. تفكر علمي نه تنها راهي به هستي ندارد، بلكه درك صحيحي از هستندگان هم ندارد. علوم و منطقي كه اين علوم بر آن مبتني اند، تفكر نمي كنند. هايدگر تفكر علمي را به معناي دقيق كلمه تفكر نمي داند. علم موجودات را توصيف مي كند، روابط ميان آنها را توضيح مي دهد، قوانين نهفته در آنها را مي يابد، اما هرگز به مسالة هستي نمي انديشد و پاسخي براي آن نمي جويد. تا زماني كه ما به هستي نينديشيم، هرگز فهم درستي هم از موجودات نخواهيم داشت. علم ادعا مي كند كه در پي امور ناشناخته است، اما نمي داند كه مهم ترين امر ناشناخته هستي است، نه اين يا آن موجود (14).
ما با موجودات بر اساس پيش فهمي از هستي روبرو هستيم: هستي به منزله يك كل(15). علم در اصل همان موجودشناسي است. تفكر علمي متوجه صفات موجودات است. هايدگر انديشه اي را كه فقط متوجه موجود و صفات آن باشد اُنتيك ناميده است. هنگامي كه هايدگر در چه چيزي تفكر خوانده مي شود؟ مي نويسد علم تفكر نمي كند (16)، در واقع نقصان تفكر علمي را پيش مي كشد و نشان مي دهد كه اين شكل از تفكر پذيرفته شده و معمول راهي به هستي ندارد. انديشه فقط انديشيدن به هستي است. روش علمي زندگي و تجربه را آماده پذيرايي از محاسبه هاي كمي و علي مي كند. تفكر علمي كه در تفكر متافيزيكي ريشه دارد به تفكر محاسبه گر منجر مي شود. متافيزيك مدرن دكارتي ،نيهيليسم محاسبه  گر را پيش بيني نمي كرد؛ زيرا تفكر نمي كرد. چنانكه هنوز هم نمي انديشد. امروز، جهاني كه ما در آن به سر مي بريم، در سلطة مناسبات محاسبه گرانه شكل گرفته است. عصر ما عصر تكنولوژي است؛ تكنولوژي فراموشي هستي در كامل ترين شكل آن. اين دوران ، دوران نينديشيدن است. در نيهيليسم تكنولوژيك، ما تعلق به هستي را ناديده مي گيريم و كنار مي گذاريم. ما در دوراني زندگي مي كنيم كه هستي را فراموش كرده ايم، و حتي همين نكته را هم كه هستي را از ياد برده ايم، فراموش كرده ايم. هايدگر يكي از عناصر پوشانندة فراموشي هستي را محاسبه گري(17)دانست. همه چيز پذيراي محاسبه گري شده اند. ويژگي تفكر محاسبه گر، از نظر هايدگر، فراموشي هستي است.اما، تفكر سپاس گزارنده به هستي مي انديشد و در سپاس گزاردن يعني در روي برگرداندن از موجودات و خود به عنوان يك موجود به كمال خود مي رسد. او از موجودات روي برمي گرداند؛ زيرا هر چه باشد، هستي است كه خود را به آن اهدا مي كند، نه موجودات. به بركت هستي است كه هست. هستي است كه خود را براي متفكر آشكار مي كند و حقيقت او را مي سازد. در اين جا معلوم است كه سپاس گزاري تفكر در برابر هستي به خاطر چيز خاصي نيست، بلكه صرفاً براي اين است كه مي تواند به هستي بينديشد و به بركت هستي باشد(18).
هايدگر در چه چيزي تفكر خوانده مي شود؟ نيز ايدة تفكر به عنوان سپاس گزاري را مطرح مي كند و بسط مي دهد. در اين جا، او به نسبت ميان denken و danken اشاره مي كند و واژة انگليسي thinking را به thanking مرتبط مي كند. واژة قديمي انگليسي thencan به معناي تفكر و thancian به معناي سپاس گزاري، ارتباط بسيار نزديكي با يكديگر دارند؛ واژة قديمي انگليسي براي تفكر thanc يا thonc است (19).
هايدگر در رابطه با سپاس گزاري مي گويد كه در سپاس گزاري انسان به آنچه هست و از آن برخوردار است، مي انديشد. با اين كار، از آنچه كه بدان تعلق دارد آگاه مي شود. هنگامي كه ما سپاس گزاري مي كنيم به خاطر چيزي چنين مي كنيم و بدين طريق دين خود را به كسي كه به او مديونيم ادا مي كنيم. هداياي بسياري دريافت مي كنيم كه به خاطر آنها خود را مرهون كساني كه آنها را به ما بخشيده اند، مي دانيم. آيا به ياد مي آوريم كه نفيس ترين و ماندگارترين هديه اي كه دريافت كرده ايم، كدام بوده است؟ اما عالي ترين و ماندگارترين هديه حقيقت خود ماست؛ زيرا تنها به خاطر اين هديه است كه هستيم آن كه هستيم. از اين روست كه ما بايد پيش از هر چيز سپاس گزار اين هديه باشيم (20).
آن هديه در اصل خودمان هستيم؛ هديه اي از جانب هستي. سپاس گزاري همان تفكر است هر سپاس گزاري اول و آخر به قلمرو ذاتي تفكر تعلق دارد (21). تفكر خود در آن هديه جاي دارد. انديشيدن بخشي از ما يا قوه اي از قواي ما نيست، بلكه خود ماست. آن حقيقت خود ما را مي سازد. هدية هستي مستلزم سپاس گزاري است. اما، نه با هديه اي متقابل به آن، بلكه با تفكر دربارة آن، چنانكه هست (22).
تاكيد بر ارتباط عميق و نزديك ميان تفكر و سپاس گزاري به معناي يكي بودن آنها نيست. اما اين [پرسش] كه چگونه، اگر بر اساس حقيقت هستي در نظر گرفته شود، شعر گفتن و سپاس گزاري و تفكر در همان حال كه جدا هستند، با يكديگر مرتبط اند، در اين جا بايد گشوده بماند. از قرار معلوم سپاس گزاري و شاعري به راه هاي گوناگون از تفكر اصيل، كه بدان نياز دارند، برمي خيزند، گرچه آنها خود هرگز نمي توانند تفكر باشند. (23). شايد، آن گاه كه جايگاه تفكر و سپاس گزاري را درست تشخيص دهيم، به ارتباط نزديك و عميق آنها پي ببريم.

متن كامل را در همشهري آنلاين بخوانيد
WWW .hamshahri online.ir

تازه هاي انديشه
007161.jpg
در حكمت و معرفت
در حكمت و معرفت، به كوشش حسن جمشيدي، ناشر: انتشارات سازمان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول 1385، قيمت 52000 ريال
گروه انديشه - اين كتاب مجموعه مقاله ها و مصاحبه ها ي حكمي- معرفتي استاد سيد جلال آشتياني است. اين مجموعه دربردارنده 14مقاله و۱۰ مصاحبه است. محور تمامي مقالات ومصاحبه ها در ذيل عناوين علم كلام،  فلسفه، عرفان، تصوف وتفسيرعرفاني قرار دارد. مقالات حاضر بيانگر آن است كه استاد آشتياني درعرفان نظري درميان متأخرين و معاصرين كم نظير و بلكه بي نظير است. آنان كه به دنبال بهترين آثار استاد آشتياني هستند بايد بدانند كه خود استاد بهترين اثر خود را مشارق الدراري مي داند؛ كتابي كه در قلمرو عرفان سامان يافته است. آشتياني عرفان را از آن جهت مي ستايد و به آن تعلق خاطر دارد كه آن را همان معارف اهل بيت مي داند.
007164.jpg
شريعه شهود
شريعه شهود، به كوشش عبدالحسين خسروپناه ، ناشر: انتشارات سازمان پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامي، چاپ اول 1385، بهاء 49000ريال
گروه انديشه- اين كتاب دربردارنده پانزده مقاله درباره شأن و شخصيت علمي و مراتب و مناظر حكمي و معرفتي مرحوم استاد سيد جلال الدين آشتياني است. استاد علامه سيد جلال الدين آشتياني را مي توان يكي از حكيمان نوصدرايي شمرد كه عمري به تبيين، تحكيم و دفاع از حكمت متعاليه پرداخت و آن را به مستشرقان معرفي كرد. حكيمي كه به تعبير كربن صدراي نوپديد خوانده شد. نويسندگان كتاب، درذكرجايگاه علمي استاد به چهار ويژگي اشاره مي كنند:1- احياء تراث تفكر اسلامي به عنوان برنامه اصلي و بلند مدت استاد 2- رويكرد تاريخي به منظور درك تأثير وتأثر حكما ازيكديگر.3- ايستادگي در برابر فلسفه ستيزي در تاريخ اسلام 4-ارتباط با چهره هاي دانشگاهي و۵- تلاش خستگي ناپذير استاد براي جبران عقب ماندگي. دركتاب شريعه شهود،  مقالاتي تحت عناوين گنج پنهان فلسفه وعرفان، از آشتياني چه مي توان آموخت؟ بايسته هاي كنوني حكمت اسلام ، جايگاه آشتياني در جريان شناسي فلسفه اسلامي معاصر، جايگاه آشتياني در تاريخ فلسفه اسلامي، و... به چشم مي خورد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |