گزارشي از جلسه نقد و بررسي كتاب مباني انديشه هاي فلسفي نوشته دكتر منوچهر صانعي دره بيدي
ساده سازي كار سهلي نيست و بسيار دشوار است يعني از دشوار نويسي و دشوارگويي مشكل تر است
مسعود سعادتمند
چهارشنبه هفته گذشته برابر با سيزدهم دي ماه سال جاري، نخستين نشست از سري جلسات نقد و بررسي كتاب اميركبير اختصاص به نقد كتاب مباني انديشه هاي فلسفي اثر دكتر منوچهر صانعي دره بيدي داشت. اين نشست با حضور نويسنده كتاب ، دكتر عبدالكريم رشيديان و دكتر نصرالله حكمت، اساتيد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي برگزار شد. گزارش اين نشست را بخوانيد.
***
خودآموز حجيم
صانعي: در مورد كتاب نكته اي كه قابل توجه است، اين است كه در دنياي متمدن امروزي و در ممالك غربي رسم بسيار مفيد و پسنديده اي است كه مي آيند سلسله كتاب هايي در زمينه هاي مختلف علمي مي نويسند، تحت عنوان ساده سازي (Made simple) يا خودآموز . هدف اين قبيل كارها اين است كه عامه مردم درس خوانده و اغلب گروه هاي دانشگاه ديده اما غيرمتخصص را با آن مبحث آشنا كنند.بنده نخستين بار كه اصول فلسفه دكارت را ترجمه كردم در همان مقدمه چاپ اول نوشتم كه اين كتاب بايد دويست سال پيش به زبان فارسي ترجمه مي شد و نه امروز. اين كار هم از اين نوع كارها است، نسل هاي قبلي بايد اين كارها را مي كردند و كتاب هايي در زمينه هاي مختلف علمي به زبان غير فني يعني كتاب هايي كه عامه فهم باشند، مي نوشتند. بنده كارم فلسفه است به اين اميد كه دانشمندان محترم در موضوعات مختلف ديگر و در همه زمينه ها همت كنند و چنين كارهايي را ارائه دهند. اجازه بدهيد در ابتدا عيب هاي كتاب را بگويم؛ طرحي كه در ذهن بنده بود اين بود كه در نهايت يك كتاب دويست يا سيصد صفحه اي بشود ولي متاسفانه حجم كتاب بيشتر شد. بنده دو بار اين كتاب را سطر به سطر خواندم و به هر سطري كه رسيدم گفتم اين كه بايد باشد و نتوانستم حجم آن را كم كنم. عيب ديگري كه ممكن است در اين كتاب باشد اين است كه اصول و مباحث آن كما و كيفا يكنواخت نيست، يعني بعضي جاها كه مباحثي بوده كه بيشتر مورد علاقه و اعتقاد بنده بوده به صورت ناخودآگاه گسترش پيدا كرده و بعضي جاها كه صرفا احساس مي كردم كه خواننده بايد يك چيز كلي راجع به اين مطلب خاص بداند ساده تر و كم حجم تر آورده ام.
|
|
تركيب چند هدف
رشيديان: مشكلي كه به نظر من در كتاب هست اين است كه اين كتاب در واقع تركيب چند هدف است؛ از يك طرف تاريخ فلسفه است، از يك طرف بحثي از حوزه هاي فلسفي است و از طرف ديگر هم مضامين فلسفه است. اينها هركدام مي تواند موضوع يك كار جداگانه باشد و تلفيق اين سه حوزه با هم مشكلاتي را به بار مي آورد كه مولف را به زحمت مي اندازد. اشكال اين نوع كار را مي توان از جهات مختلف بررسي كرد؛ اولا اين كه از جهات تخصصي كار كم مي شود، يعني اگر كسي بخواهد در همه اين زمينه ها كه گسترده است، از فلسفه ماقبل سقراطي تا فلسفه هاي پست مدرن، كتابي عامه فهم بنويسد و مقداري از عرفان هم بگويد، صرف نظر از تلاشي كه مي كند و تخصص كافي كه بايد در اين موضوعات متنوع داشته باشد، اين تركيب اجازه نمي دهد كه كتاب در همه سطوح به شكل تخصصي نوشته شود.البته اين جا ما داريم از وضعيت فرهنگي كشور خودمان بحث مي كنيم و مسلما اين تقصير متوجه دكتر صانعي نيست. خود بنده هم درگير چنين كتابي هستم و مي دانم چه مشكلاتي دارد. بنابراين ما كارهايي كه در خارج انجام مي شود نمي توانيم با كارهاي خودمان مقايسه كنيم براي اين كه آن جا تخصص ها موجود است، يعني مثلا در اين موضوع صدوشصت نفر شناسايي شده است كه هركدام دو يا سه صفحه مطلب داده اند. مشكلي كه ما داريم اين است كه تعداد عناصري كه بتوان اسم متخصص روي آنها گذاشت خيلي كم هستند. درس خوانده يا فلسفه خوانده با متخصص فرق دارد. شما فرض كنيد وقتي به متخصصي مي گويند اگزيستانسياليسم را در سه صفحه مطرح كن، آن سه صفحه اي كه مي نويسد چيزي كم نمي گذارد و جوهره آن مطلب را عرضه مي كند و شما مي توانيد با خواندن آن يك سري خطوط راهنما بگيريد براي كارهاي ديگرتان.
در ايران چنين نيروهايي كه بتوان اسم متخصص روي آنها گذاشت انگشت شمار هستند و مشكل ديگر اينكه اين نيروهاي انگشت شماري كه موجود هستند، هماهنگ نمي توانند كار كنند. يعني همين نيروهاي قليل موجود هم هماهنگي ندارند و هماهنگي شخصي هم نمي تواند ايجاد شود. هماهنگي را بايد ايجاد كرد. مثلا اگر كتابي بخواهد در فلسفه معاصر نوشته شود از جمله همين كتاب، اين كتاب مي تواند به شيوه ديگري هم نوشته شود، يعني ساختاري براي آن تعيين شود، مضامين تعريف شوند، در هر حوزه از يك نفر يا چند نفر خواسته شود كه اين حوزه را بنويسند. بعد اين كتاب با يك سردبيري خوب ويرايش شود و بعد چاپ شود. اين هماهنگي يك دستگاه مي خواهد. به نظر من يكي از دستگاه هايي كه مي توانند اين كارها را انجام دهند، ناشران بزرگ هستند، از جمله اميركبير. در مورد مضمون كتاب هم بايد گفت درباره قسمت هايي كه در حوزه تخصص آقاي دكتر است، هيچ نظري ندارم چون كاملا مسلط است ولي مثلا سه قسمت را كه من علاقه مند بودم، يعني بحث پديده شناسي، پست مدرن و ماركسيسم، به نظر من يك مقدار مطالب مي توانست بهتر گفته شود. مثلا در بحث پديده شناسي خيلي از مضاميني كه مطرح مي شد مي توانست در نوع ديگري مطرح شود يعني حتي خلاف آن بحثي كه مطرح شده، مطرح مي شد. يا در بحث پست مدرنيسم شما فرموده بوديد كه پست مدرن ها چيزي بيش از شكاكيت يوناني ندارند و اين بحث هم در يك صفحه و نيم مطرح شده بود.
|
|
خلاصه سازي نه ساده سازي
حكمت: مطلب بنده در سه بخش است و سعي مي كنم خلاصه وار مطرح كنم؛ نكته اول اين است كه همان طور كه آقاي دكتر رشيديان هم اشاره كردند، بنده معتقدم كه آقاي دكتر صانعي دست به كار بسيار خطيري زده اند و ورود به اين عرصه دل و جرات شير مي خواهد و از اين جهت جاي تقدير و تحسين است و اگر اشكالاتي هم در كار وجود دارد ناشي از گستردگي و سترگي كار است.
اما در مورد اشكال كار، نظرم را در دو بخش مطرح مي كنم؛ بخش اول مباحث كلي در مورد روش كار و محتواي اثر به طور كلي و توضيح مباحث است كه به بعضي از آنها اشاره شد. به نظر من ساده سازي و Made simple كار سهلي نيست و بسيار دشوار است ؛يعني از دشوار نويسي و دشوارگويي مشكل تر است. در هر حوزه مطرح كردن موضوع با زبان دشوار و تخصصي براي افراد متخصص بسيار ساده تر از مطرح كردن همان موضوع به زبان ساده براي عموم مردم است. بنابراين ساده نويسي كار بسيار تخصصي و مهمي است و استانداردهايي دارد كه بايد براساس آن عمل شود. اين اثر به لحاظ ساده سازي يك دست نيست، در پاره اي از مباحث بسيار ساده است و اين قدر ساده است كه بچه ها هم متوجه مي شوند و در مقابل در قسمت هايي بسيار دشوار است يعني دقيقا اصطلاحات خيلي تخصصي فلسفي و منطقي آمده است.
به نظر من اين كار بيش از ساده سازي، خلاصه سازي است؛ خيلي جاها خلاصه سازي است، درحالي كه ساده سازي، خلاصه سازي نيست. نكته ديگر اين كه درخيلي جاها اين كار خلاصه سازي است و در خيلي جاها هم به تفصيل وارد مطلب شده اند و مباحث توزيع منظمي ندارد. يك نمونه فاحش آن كه خيلي جاي تعجب دارد اين است كه ايشان كل فلسفه اسلامي را بسيار مختصر آورده اند.ايشان كل تاريخ فلسفه اسلامي را يعني از زمان كندي تا زمان حال در هفت صفحه آورده اند هفت صفحه اي كه به نظر من بهتر از اين نمي توانيم فلاسفه اسلامي را تخريب كنيم و درهم بكوبيم. اما بخش جزئي كه قسمت سوم بحث من است. دلم مي خواهد به چند صفحه اي كه در مورد فلسفه اسلامي نوشته شده اشاره كنم؛ ايشان در صفحه 147 مي فرمايند كه تعبير فلسفه اسلامي بر سبيل توسع دال بر مجموعه اي از مفاهيم فرهنگي است كه مي توان آنها را به چهار گروه تقسيم كرد، فقه، عرفان، كلام و فلسفه. فقه مجموعه اي از احكام شرعي است براي بيان چگونگي اعمال عبادي. عرفان را من هنوز به درستي نفهميده ام كه چيست، اما ظاهرا اين واژه دلالت مي كند بر مجموعه اي از احوال شخصي غيرقابل تعميم اجتماعي و غيرقابل بيان به زبان همگاني كه ناشي از شرايط رواني، اجتماعي و تربيت خاصي است، پشت كردن به علم و عقل، شناخت طبيعت از طريق تجربه و مشاهده در راس همه ديدگاه هاي عرفاني است .
ايشان گفته اند كه من هنوز عرفان را به درستي نفهميده ام ولي ظاهرا خيلي خوب فهميده اند كه عرفان چيست. اگر قرار باشد ما عرفان را نفهميده باشيم و بعد اين گونه در مورد آن قضاوت كنيم و آن را نابود كنيم معلوم است كه ما خيلي عرفان مي دانيم. اما اگر عرفان اين است چرا شما در مورد عرفان نظري سنت فلسفه غرب اين چنين معرفي اي نكرده ايد.
در باب فلسفه مشايي نوشته ايد: محتواي فلسفه مشائي جز آنچه از قرآن اقتباس شده نيست. اولا فلسفه مشائي از قرآن اقتباس نشده، درست است كه ابن سينا در نمط چهارم اشارات آن جا كه برهان صديقين را مي آورد يك آيه هم مي آورد، و يا فارابي در فصوص الحكم چند بار از آيات استفاده كرده است ولي اينها تفسير قرآن كه نگفته اند، چند بار ابن سينا در شفا كه كتاب فلسفي مشاء است از آيات قرآن استفاده كرده است؟ جز آنچه از قرآن اقتباس شده است تركيبي است از آراي افلاطون و ارسطو و رواقيان به صورت مخدوش شده از لحاظ تاريخي و انتساب اين آرا به مبادي اصلي خود، چنانكه مثلا اعتقاد به معاد حتي معاد جسماني را به ارسطو نسبت داده اند .
اطلاعات عمومي براي فلسفه نخوانده ها
صانعي: آقاي دكتر رشيديان فرمودند كه اين كتابي كه سه مبحث و سه باب است و هر مبحثي را من يك باب ناميده ام، هدف از اين كار چه بوده است؟ هدف اين بوده است كه در يكي از اين سه باب مطلب گفته شود يا به نحو ديگري؟ هدف بنده اين بود كه يك اطلاعات عمومي، چنانكه در مقدمه گفتم به دانشگاهيان فلسفه نخوانده بدهم و احساس كردم كه اين طوري خوب است باشد. گفتم خوب است كه در سه باب بياورم، باب اول تاريخ فلسفه باشد، باب دوم آن نحله هاي فلسفي و مكتب هاي فلسفي باشد و باب سوم هم موضوعات و مسائل فلسفي. نكته ديگري كه آقاي دكتر رشيديان اشاره فرمودند در مورد اين بود كه من در اين كتاب ادعا كردم كه فلسفة پست مدرنيزم صورتي از شكاكيت است. ذهن ما به اين مفاهيم شاكله اي و كليشه اي انس گرفته و عادت كرده، يعني وقتي كسي در فلسفه حرفي مي زند، مي گوييم حرف اين آدم يا اين است كه انسان نمي تواند به حقيقتي برسد، يا حرفش اين است كه انسان مي تواند به حقيقتي برسد. اسم حالت اول در تاريخ فلسفه شكاكيت است. بنابراين سنخ تفكر پست مدرنيزم و آن چيزي كه ما در تاريخ فلسفه غرب داريم شكاكيت است، يعني همان طور كه آقاي دكتر رشيديان به درستي فرمودند واقعا عمر نوح مي خواهد كه انسان بنشيند و همه اينها را بررسي كند. كار من فلسفه جديد است، من دو قرن هفده و هجده و يك كمي از قرن نوزدهم را مدعي هستم كه مي شناسم، ولي در پست مدرنيزم تورقي كردم و متوجه شدم كه حرف اين آقايان اين است كه دست انسان به جايي نمي رسد. اما در مورد مطالبي كه آقاي دكتر حكمت فرمودند؛ در بحث كلي ايشان به دو نكته مهم اشاره كردند كه بنده توضيح مي دهم. من فكر مي كنم كه ساختار فلسفه اسلامي، كلام است و فلسفه اسلامي Theology است.
اما اين كه مي فرماييد فلسفه اسلامي تخريب شده منظور شما همين تلخيص است يا چيز ديگري است؟ اگر منظورتان تلخيص است كه بنده جواب دادم، ولي اگر از تخريب منظورتان اين باشد كه بنده تعمدا مطالبي را نادرست گفتم كه فلسفه اسلامي را كوچك كنم نه خير، چنين هدفي نداشته ام. در مورد عرفان غرب هم همين است و بنده خواستم كه گزارشي بدهم، حالا در بحث اكهارت بنده متاسفانه نوشته هاي اكهارت را نديدم و اينها را از منابع دست دوم استفاده كردم. اگر كتاب هاي ايشان را پيدا كنيم و بخوانيم شايد او هم چنين چيزهايي را گفته باشد. بنده اصلا معتقد به اين نيستم كه تفكر شرقي و غربي است و اين تقسيمات را قبول ندارم. در مورد فلسفه اسلامي و قرآن، لازم نيست كه آيه اي از قرآن بياورند، پايه فلسفه اسلامي قرآن است. شما چطور قبول نداريد. بنده مي توانم پنج شش معيار اسم ببرم، فيلسوفان اسلامي اول به توحيد معتقدند. اين حرف مال يونان نيست و يونانيان موحد نيستند. هر كس بگويد ارسطو موحد است دروغ مي گويد. توحيد را متفكران ما آورده اند و مال قرآن است.