دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵
به انگيزه نمايش نقاشي هاي پشت شيشه با مضمون عاشورا در موزه هنرهاي ديني امام علي (ع)
تاثير بر قلوب مردم
010053.jpg
عكس: مسعود خامسي پور
عليرضا يزداني
اگر بخواهيم در ارتباط با نقاشي هاي پشت شيشه با موضوع عاشورا سخن بگوييم، نمي توانيم با رويكردي صرفا فرماليستي با آن مواجه شويم و فقط به عناصر بصري و روابط حاكم بر آنها بر سطح تابلو بسنده كنيم. در يك نقاشي طبيعت بيجان و يا منظره، شايد بتوانيم تجزيه و تحليل آن را از سطح تابلو شروع كنيم و در همان سطح نيز به پايان برسانيم. اما آنچه كه نقاشي هايي با مضامين تاريخي، حماسي و ديني را از نقاشي طبيعت بيجان و يا آبستره متمايز مي سازد، اين است كه فرم و روابط فرمال، در خدمت امر مهمتر و خطيرتري قرار دارد و لذا آنچه كه اهميت درجه اول پيدا مي كند و غايت نقاشي هم در آن نهفته است، چيزي فراتر از فرم است.
به نظر مي رسد علاوه بر رابطه پيچيده اي كه ميان نقاشي هاي با موضوع عاشورا، خود نقاش و تماشاگران آنها برقرار است، فرآيند خلق چنين آثاري نيز، خود، بسيار پرپيچ و خم و بغرنج مي باشد. به همين سبب ضرورت پرداختن به اين مسائل، قبل از آناليز عناصري همچون رنگ و شكل و تركيب بندي به شدت احساس مي شود.
۱ - قبل از هر چيزي اين را بايد دانست كه همه آنچه كه نقاش، تابلو و مخاطبين را به سوي خود فرا مي خواند عبارت است از روايت يك واقعه بسيار مهم. همه چيز حول يك موضوع مشخصي مي چرخد و آنچه كه در اين ميان نقش محوري را به عهده دارد، واضح و روشن است و آن چيزي نيست جز روايت كردن واقعه عاشورا.
۲ - اين تابلوها براي مكان هايي مانند سقاخانه ها، امامزاده و حسينيه ها، نقاشي شده اند و از همين جا مي توان دامنه كاركرد آنها را تعريف و مشخص كرد. مثلاً در سقاخانه ها، در همان چند لحظه اي كه عابري تشنه، به نوشيدن آب مشغول مي شد، صحنه هاي تشنگي امام حسين(ع) و اهل بيت آن حضرت و همچنين جوانمردي و ايثار حضرت ابوالفضل(ع)، در جلوي چشمانش مجسم مي شد و او با دلي سوخته به آنان سلام مي فرستاد.
۳ - نقاش، پيشاپيش در موضعي يكجانبه نسبت به دو نيرويي كه با هم در جنگ هستند قراردارد. او خود را در صف امام حسين(ع) و يارانش مي پندارد و با دشمنان امام در جنگ و مبارزه. از همين جا مي توان در بسياري از رنگ گزيني ها و شكل ها و تركيب هايي كه به كار برده مي شوند، آن را عاملي تاثيرگذار و تعيين كننده به حساب آورد.
۴ - همه كساني كه بينندگان اين تابلوها در مكان هاي مقدس هستند، آرمان و تفكر مشتركي دارند و از صحنه هاي نقاشي شده، انتظار بازگويي و تجسم روايت مشخص و معيني را دارند؛ عاري از هرگونه ابهام و يا دگرگوني در اصل روايت.
۵ - اين نقاشي ها در خود پيام هايي را دارند. شيعيان، درس هاي شهامت، جوانمردي، ايثار، شجاعت و ايستادگي در برابر ستم را از اين واقعه دريافت مي كنند.
۶ - اين نقاشي ها نمادين هستند. براي اينكه اين تابلوها براي عامه مردم قابل فهم باشد، كاركردي سمبليك پيدا مي كنند. هر رنگ و شيئي معناي خاصي را تداعي مي كند.
۷ - مردم از واقعه كربلا الگوسازي مي كنند، به طوري كه موقعيت روزگار خود را با آن مقايسه مي كنند و صف آرايي نيروهاي حق و باطل در ذهنشان تداعي مي شود.
۸ - نقاشان اين نوع تابلوها اغلب مهارت فني بالايي نداشته اند و اين در شيوه كار آنان كه بسيار ساده و ابتدايي است نمايان است. آنان اغلب افراد با ذوقي بوده اند كه از روي مدل هاي شناخته شده و جاافتاده اي نقاشي مي كردند و به دنبال اين نبودند كه آثاري يكسر متفاوت از آثار سنتي و عاميانه به وجود آورند.
۹ - اين نقاشي ها ارتباط تنگاتنگي با تعزيه و شبيه خواني و همچنين روايات و اشعار دارند. چرا كه اين نقاشان تقريباً همان صحنه هايي را كه در آن مراسم مي ديدند و يا در اشعار و روايت ها مي خواندند و مي شنيدند، روي پرده ها و پشت شيشه ها مصور مي ساختند.
ويژگي هايي كه براي نقاشي هاي عاشورا برشمرديم ما را به سوي ويژگي هاي ساختاري آنها سوق مي دهند و به همه نقاشي هاي پشت شيشه كه با اين مضمون كار شده اند خصيصه هاي مشتركي مي بخشند.
اولين چيزي كه توجه ما را به خود جلب مي كند صحنه هاي نبرد و كشتاري است كه در واقعه كربلا روي داده است. خيمه ها، پيكرهايي كه روي زمين غلتيده اند، سوارهايي كه با شمشيرهايشان در حال نبرد هستند، سرهاي بر خاك افتاده، علي اكبر كه با فرق شكافته در آغوش امام حسين(ع) آرام گرفته است، شط فرات، يورش حضرت عباس(ع) بر دشمنان، حضرت عباس(ع) سوار بر اسب سفيدش در حال گرفتن مشك براي آوردن آب، امام حسين(ع) در حالي كه سوار بر اسب، علي اصغر را در آغوش گرفته تا او را از تشنگي نجات دهد و...
اين صحنه ها، هر كدام آنچنان در خاطر شيعيان و علاقه مندان به امام حسين(ع) نقش بسته است كه نقاش خود را آنقدر آزاد نمي بيند كه بخواهد در نقاشي هاي خود، آنها را به گونه اي ديگر و يا به شكلي جديد و ناآشنا به تصوير بكشد. نقاشي هاي پشت شيشه كه ابعاد چندان بزرگي هم ندارند، ناچار به انعكاس كاملي از همه صحنه هاي مهم عاشورا بودند. نقاش در موقعيتي قرار مي گرفت كه بايستي چندين حادثه را يكجا و در كنار هم نشان مي داد. لذا در اين نقاشي ها به ناچار زمان و مكان در هم مي شكند و چندين روايت آنچنان فشرده و تنگ هم در سطح تابلو جايگير مي شوند كه نه منطقي خطي بلكه فقط آگاهي و دانسته هاي تماشاگران، آنها را به خوانش و درك درست تابلوها هدايت مي سازد.
از آنجايي كه مخاطبين اصلي اينگونه نقاشي ها مردم عادي شهر و روستا بودند، ساده و گويا بودن آنها اهميت خاصي داشت. نقاشي بايستي از هرگونه پيچيدگي هاي تصويري و ايجاد ابهام در فضاي تابلوي خود پرهيز مي كرد. شخصيت ها بايستي طوري نقاشي مي شدند كه براي هر مخاطب علاقه مند و آشنا به واقعه كربلا قابل شناخت بوده و همچنين اعمال و حركات آنان قابل فهم باشد. براي همين منظور ناچار بوده است با علامت ها و رنگ هاي نمادين و مشخص، بيننده هاي خود را براي شناختن شخصيت ها راهنمايي كند. به همين جهت، طراحي و رنگ گذاري اغلب اين نقاشي ها بسيار شبيه يكديگر هستند، به طوري كه ساختاري يكسان بر همه آنها حاكم است. بيننده با ديدن رنگ جامه ها و بيرق ها، و همچنين حالت اشخاص در شكلي زيبا و نوراني و يا زشت و كريه، به راحتي مي تواند به شناخت آنان دست يابد.
همانطور كه اشاره شد، در اين نقاشي ها، از آنجايي كه نقاش نه به عنوان ناظري بي طرف، بلكه به عنوان هواداري دلباخته و عاشق نسبت به خاندان امام و يارانش عمل مي كند، لذا طبيعي به نظر مي رسد كه نسبت به نحوه به تصويركشيدن شخصيت هاي تابلواش جانبدارانه عمل نمايد. او امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را در نهايت زيبايي، آراستگي و رشادت (آنگونه كه هر عاشقي محبوب و معشوق خود را تجسم مي نمايد)، به تصوير مي كشد، در حالي كه دشمنان امام را با چهره هايي نفرت انگيز و حالتي مفلوك و درمانده تجسم مي بخشد. هميشه امام حسين(ع) يا حضرت ابوالفضل(ع) در مركز تابلو قرار دارند و سوار بر اسبي سفيد و زيبا، در اندازه بزرگ و با رنگ هايي بسيار درخشان نمايش داده مي شوند. نقاش در نماياندن چهره، اندام و حالت، همچنين پوشاك و ابزار رزم آنان، آنچنان با حوصله و دقت عمل مي كند كه به راحتي مي توان تشخيص داد با چه صفا و عشقي همراه بوده است، ولي در نمايش شخصيت هاي دشمن، نفرت و بيزاري نقاش نسبت به آنها به راحتي آشكار است. شمشير حضرت ابوالفضل(ع) را آنچنان پرقدرت بر سر دشمنان فرود مي آورد كه پيكرشان را دو نيم مي كند. آنان را مفلوك، با چشم هاي از حدقه بيرون زده و با زبان از دهان بيرون آمده نقاشي مي كند تا اوج نفرت خود را نسبت به آنان نشان دهد. نقاش از اين طريق، هم موجب آرامش خود و هم تسكين آلام بيننده هاي اين صحنه ها مي گردد و از اين طريق در خيال خود، انگار كه در ميدان جنگ در كنار امام و با دشمنان پليد جنگيده باشد، احساس ثواب و پاداش مي نمايد.
اكثر اين نقاشان با اندك مهارتي كه داشتند كار مي كردند و فقط ذوق و علاقه شان بود كه آنان را در خلق چنين آثاري همراهي مي كرد. لذا بسياري از نكات زيباشناختي كه امروزه از سوي تماشاگران حرفه اي مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، هرگز در انديشه و ذهن خود نقاش وجود نداشته است. آنان از روي كارهاي قبلي و براساس سنت و روايت هاي شناخته شده كه در اختيار داشتند و براي همگان مانوس بود، نقاشي مي كردند و اگر هم ذهنيت خود را از سر صفاي دل روي نقاشي هاي خود اعمال مي كردند به گونه اي نبوده است كه در اصالت آن خدشه اي وارد شود. مثلا در به تصويركشيدن صحنه هاي مختلف روز عاشورا فقط در حد جابجاكردن هر صحنه به بالاتر يا پايين تر و يا به چپ يا راست تابلو از خود ذوق و سليقه نشان مي دادند و يا در رنگ پس زمينه و گل و بته هاي روي آن و امثال اينها.
اما به كار بردن رنگ هاي مشخصي كه براي سرپوش ها و يا بيرق  ها و اسب ها كه جنبه نمادين و قراردادي داشت و يا بزرگي و كوچكي اندازه پيكرها، هيچ نقاشي به خود اجازه نمي داد سليقه شخصي خود را بكار بندد. در اينكه حضرت ابوالفضل(ع) به هنگام گرفتن مشك خالي، روي اسبي سفيد، بايستي در مركز تابلو و خيلي بزرگتر از صحنه هاي ديگر تصوير شود و يا بكار بردن رنگ سبز به عنوان علامت تقدس براي امام و يارانش و رنگ سرخ براي جامعه يزيديان، نقاش در دل خود كوچكترين شكي راه نمي داد.
تابلوهايي كه روي ديوارهاي موزه امام علي(ع) نصب شده اند، پس از سالها از گنجينه آقاي كازروني و خانم فريال سلحشور بيرون آمده اند. حرف ها و خاطرات آقاي كازروني و همسر ايشان، در ارتباط با نحوه جمع آوري اين آثار قطعا مي تواند جذاب و شنيدني باشد. چرا كه اين نقاشي ها نه از طريق مراكز هنري و يا خود هنرمند، بلكه از جاهاي دورافتاده و مكان هاي پراكنده در شهرها و روستاهاي مختلف گردآوري شده اند. اكنون كه اين تابلوها را بر ديوارهاي مكان معتبري همچون موزه امام علي(ع) تماشا مي كنيم، اين را مي دانيم كه نقاشان بي نام و نشان آنها، موقعي كه مشغول خلق اين آثار بودند، هرگز چنين فكري را در سر نداشتند كه كارهايشان سر از موزه ها در آورند و يا كساني در جزئيات كارهايشان بحث و گفت وگو كنند و يا مطلبي بنويسند. آنان با صداقت و صميميت، از سر نيازي دروني و شايد هم براي كسب معاش و گذراندن زندگي، اين نقاشي هاي پشت شيشه را كار مي كردند و براي نصب در مكان مشخصي و يا سينه درويشي دوره گرد در اختيار آنان مي گذاشتند.
وقتي در مقابل اين تابلوها با ساختاري اينچنين ساده و دوست داشتني مي ايستيم، مشاهده مي كنيم كه چطور اين هنرمندان تمام تلاش خود را براي بيان حقيقتي ديني و حماسي به كار بسته اند تا هرچه بيشتر بر قلوب مردمي كه آنها را تماشا مي كنند تاثير بگذارند و چگونه حماسه اي بزرگ و نبردي نابرابر ميان خير و شر را، با رنگ هاي سبز و سرخ، تجسم بخشيده اند.

نگاه
يك مضمون، چند نگاه
گروه ادب و هنر- گالري شماره يك فرهنگسراي بهمن، آثاري از چهل هنرمند نقاش را به تماشا گذاشته است. طبيعت بي جان، عنواني است كه اين هنرمندان در اين فضا خلق اثر كرده اند. نمايشگاه هايي از اين دست، براي هنردوستان اين فرصت را فراهم مي سازد تا آثار متعددي را با مضمون معيني در كنار هم ببينند و اين رويداد از اين لحاظ مي تواند سودمند باشد كه نوع نگاه ها و رويكردهاي زيباشناختي متنوعي را مي توان همزمان ملاحظه كرد و  آنها را با يكديگر مقايسه نمود.
پيش از هر چيز، پاسخ دادن به اين پرسش مي تواند به عمق نگاه ما در مرور آثار اين نمايشگاه بيفزايد: چه عواملي هنرمندان را به انتخاب مضامين معيني مانند تاريخ، منظره، دين، فضاي دروني، موضوعات روزمره زندگي، طبيعت بيجان و غيره هدايت مي كند؟شايد كوتاه ترين پاسخي كه مي توانيم بدهيم اين باشد كه گرچه شرايط بيروني اعم از زيرساخت هاي اجتماعي و بافت ذهني حاكم بر جامعه نقش مهمي را ايفا مي كنند، اما در شرايط مناسب تاريخي كه آزادي انتخاب هر نوع مضموني مهيا باشد، اين ضرورت هاي دروني هنرمند و جهان بيني و شيوه نگاه وي به زندگي است كه او را به سوي انتخاب يك مضمون معيني سوق مي دهد.در تاريخ هنر مي خوانيم كه وقتي حمايت دربار و اشراف و كليساها از هنرمندان برداشته شد، هنر از محدوده تنگ مضامين و موضوعات خارج گرديد و نقاشان در انتخاب هر موضوعي احساس آزادي كردند.
اگر امروزه، طبيعت بي جان (يا نقش اشياء) براي ما مضموني عادي و جا افتاده است، تا سه قرن پيش چنين نبود. اينكه هنرمندي هر چيزي را كه دلش مي خواهد روي ميزي بچيند و آن را نقاشي كند، غيرقابل تصور و ناممكن به نظر مي رسيد. در قرون گذشته آنچه كه در يك تابلوي نقاشي اهميت اساسي داشت مضمون آن بود. مثلاً در جهان عرب، هنر در خدمت بيان موضوعات ديني بود و نقاشان، روايت هاي كتاب مقدس را براي مؤمنان به تصوير مي كشيدند. در ايران كه نگارگري اساساً تحت حمايت دربار به حيات خود ادامه مي داد، بازنمايي رويدادهاي داخل كاخ ها و يا جنگ ها و شكارهاي پادشاهان، در كنار مضاميني مانند حماسه و روايت هاي ديني، نقش اصلي را به عهده داشتند.مضاميني همچون منظره، رويدادهاي روزمره مردم عادي كوچه و بازار و همچنين طبيعت بي جان، همان طور كه اشاره شد، فقط پس از فاصله گرفتن هنرمندان از حاميان كليسايي و درباري بود كه ميسر گرديد. در اين فرآيند تاريخي اتفاق مهمي كه افتاد اين بود كه موضوع تابلو براي نقاشان، به اهميت درجه دوم تبديل گشت و جاي آن را حساسيت هاي فردي هنرمندان نسبت به رنگ، نور و بافت و هماهنگي ميان عناصر بصري گرفت. به عبارت ديگر مي توان گفت كه از آن پس، زمينه بسيار مناسبي براي مشاهده آزاد و كار تخصصي نقاشان فراهم گرديد.
امروزه كه نمايشگاه هاي بزرگي با صدها اثر در پيرامون يك موضوع واحد برگزار مي شود، يك نگاه جست وجوگر را به اين فكر وامي دارد كه در ميان اين همه آثار، بايد به دنبال چه چيزي بگردد؟ چگونه از تماشاي آنها لذت ببرد؟ و چطور حس زيباشناختي خود را سيراب كند؟

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
شهرآرا
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |