گفت وگو با حسين كياني، نويسنده و كارگردان نمايش همسايه آقا
زندگي در همسايگي با دل
|
|
عكس: ناصر عرفانيان
همسايه آقا متفاوت از كارهاي پيش حسين كياني است ؛كارگرداني كه متن هاي خودش را كارگرداني مي كند يا بهتر است بگوييم نويسنده اي كه خودش آنها را روي صحنه كارگرداني مي كند. برعكس تمام تجربه هاي پيشين كياني همسايه آقا فضايي رئال دارد.
يك خانواده 8 نفره كه در جوار اما مزاده شاه حسين زندگي مي كنند. مادر كه زني مومن است آرزو دارد كه پسري از پسرانش شهيد شود تا در روز محشر شفاعت او را نزد خداوند كند. براي همين عكس پسرانش را قاب كرده، روبان مشكي زده و گوشه خانه چيده اما از قضا به جز يكي از پسرانش باقي آنها ناخلف از آب درآمده اند و نه تنها مادر را به آرزويش نمي رسانند بلكه يكي از آنها اعدام مي شود، ديگري خودكشي مي كند، يكي تير مي خورد و دو تن ديگر در نزاعي كشته مي شوند. تنها دختر خانواده است كه با پاكي و معصوميت عاشق حقيقي معنويت است و رستگار مي شود. حسين كياني هر چند در اين نمايش به فضاي رئال نزديك شده اما سعي مي كند به علاقه اش در توجه به ساختارهاي نمايشي ايراني بي توجه نباشد و به تعزيه در اثر جديدش توجهي نشان دهد.به بهانه اين نمايش گفتگويي با كياني در روزهاي اول اجراي نمايشش در تالار چهارسوي تئاتر شهر انجام داديم.
آزاده سهرابي
* همسايه آقا قصه خوبي دارد و مشخص است از آن نمايشنامه هايي است كه با يك قصه كامل سراغ نوشتن نمايشنامه رفته ايد. درست است؟
- من در تمام كارهايم سعي مي كنم قصه جذابي داشته باشم و قصه را خوب تعريف كنم. اين برايم در اولويت است. حالا ديگر قضاوت تماشاگر است كه آيا اين اتفاق افتاده يا نه. به نظرم قصه و داستان صحيح و سالم و بيان كردن آن به صورت سالم مهمترين كار نمايشنامه نويس است. نمايشنامه نويسي كه قصه گو نباشد مهمترين بخش كارش مي لنگد.
* اما خيلي از نمايشنامه نويس ها اصلاً به سمت قصه نمي روند.
- ما همه قبول داريم كه نمايش براي بيان يك ايده است.
*... كه آن ايده ممكن است قصه نباشد...
- بله اما همواره اين طور بوده كه وقتي ايده اي در لفافه قصه پيچيده شود و ايده در اعمال و رفتار و انگيزه شخصيت ها تنيده شود، تأثير بيشتري دارد. البته من مخالف آثاري كه ضد قصه عمل مي كنند نيستم ولي شخصاً قصه پردازي را دوست دارم.
* ايده اوليه همسايه آقا چه بود؟
- يك خانواده اي كه در جوار يك امامزاده زندگي مي كنند.
* و هيچ تم مشخصي نداشت؟
- من سعي مي كنم از قصه شروع كنم. قطعاً ايده ها و دغدغه هاي مختلفي همواره همراه من است اما هيچ وقت سعي نمي كنم براي دغدغه ام ايده و قصه پيدا كنم. سعي مي كنم يك قصه خوب پيدا كنم و بعد ايده ها را در آن به صورت ناخواسته مي گنجانم. من به بخشي از تم هاي اين كار اصلاً فكر نكرده بودم ولي ناخواسته در اين اثر جريان پيدا كرد.
* ما با قصه يك خانواده 8 نفره روبه رو هستيم كه در جوار امامزاده شاه حسين زندگي مي كنند : مادر، پدر، 5 پسر و يك دختر. قصه اي كه در نهايت هر 5 پسر خانواده سرانجام شان به مرگ مي رسد. نمايش با معرفي شخصيت ها شروع مي شود، يك قصه به جريان مي افتد و به مرور يك تم و معناست كه هسته اصلي نمايش مي شود. اينكه ايمان واقعي چيست. ايمان آگاهانه چه مشخصاتي دارد و... كمي درباره پرداخت قصه و معناي اين نمايشنامه توضيح مي دهيد؟
- نمايشنامه نويسي يك شوق شاعرانه مي طلبد كه معلوم نيست در كجاي وجود هنرمند است و چه وقت سراغش مي آيد. هميشه بايد خودش را آماده نگه دارد. مثل يك ورزشكار. با مطالعه و انديشه و قلم زدن خودش را به روز نگه دارد. اما اينكه دقيقاً بتوانم بگويم نقطه شروع نمايشنامه چه بود برايم سخت است. ايده اوليه متعلق به 4 سال پيش بود و يكبار هم آن را نوشتم قصه همين بود اما تم آن به كلي فرق مي كرد. جذابيت قصه و پرداخت آن برايم در وهله نخست اهميت بود اما تم آن در پس ذهنم وجود داشت وقتي قصه كامل شد در دوباره نويسي به مرور تم كار تغيير كرد.
* شايد هم رمز موفقيت اين نمايش هم همين باشد كه با وجود تم معناگرايي كه دارد، قصه دارد. در حالي كه متأسفانه بسياري از آثار معناگرا به دليل فقدان قصه مناسب كليشه اي و شعاري مي شوند.
- واقعيت اين است كه حرفي در دنيا نيست كه گفته نشده باشد. زير آسمان كبود انديشه جديدي وجود ندارد و همين كار نمايشنامه نويس را سخت تر مي كند. آن هم در اين حجم انبوه داستانهاي تصويري (تلويزيوني، سينمايي) راديويي، كتاب و... بشر تنها 2500 سال است كه دارد نمايشنامه مي نويسد پس كار ما خيلي دشوار است. اگر دنبال راه بيان جديد نباشيم و صرفاً در انديشه بمانيم شكست مي خوريم.
* بگذاريد به دو نكته به نظرم كليدي در نمايشنامه همسايه آقا به طور خاص اشاره كنم. اول اينكه در چند صحنه نخست ما با چند صحنه كوتاه روبه رو هستيم تا در آنها شخصيت ها به ما معرفي شوند. فكر نمي كنيد بهتر بود اين چهار صحنه مقطع را به گونه اي به هم ربط مي داديد تا شاهد فاصله صحنه ها نباشيم. چرا كه در ابتداي نمايش هنوز تماشاگر درگير قصه و شخصيت ها نشده و صرفاً معرفي شخصيت ها دارد اتفاق مي افتد. از طرفي فاصله صحنه ها و قطع ارتباط حسي تماشاگر با صحنه و فضا در ابتداي نمايش، ارتباط با نمايش را كند مي كند.
- به نظرم كمي بحث سليقه اينجا مطرح است. اينكه معرفي ها در يك صحنه باشد يا 4 صحنه.
* ببينيد اين تقطيع ها در طول كار وجود دارد اما وقتي تماشاگر ديگر درگير فضا مي شود كمتر فاصله صحنه ها و ورود و خروج ها باعث قطع ارتباط حسي اش مي شود اما اول ماجرا او درگير چيزي نيست.
- خب اين 4 صحنه اولي براي همين كوتاه هستند تا تماشاگر را آزار ندهد ولي با نظر شما هم مي توانم موافق باشم. شايد اگر زماني فرصت بازنويسي باشد به انديشه شما يا ساير انديشه هاي ديگر فكر كنم. در آن مقطع كه مي نوشتم به نظرم بهترين كار بود. البته اين را هم بگويم كه به مرور سعي مي كنيم فاصله صحنه ها را كوتاه تر كنيم و وسايل صحنه توسط خود بازيگران تعويض شد تا كمتر زماني از دست برود. اين كار هم به انسجام شروع نمايش كمك خواهد كرد.
* نكته ديگري كه به نظر مي رسد اين است كه نمايشنامه با نگاهي به ويژگي تعزيه نوشته شده. ما از ابتدا 6 قاب مردهاي خانواده را مي بينيم كه گوشه صحنه قرار دارند و كنار هر كدام روبان مشكي زده شده. پس ما متوجه مي شويم در نهايت با مرگ مردها روبه رو خواهيم بود. مثل تعزيه كه از ابتدا از فاجعه خبر داريم. اين ويژگي، ايده جذابي است اما فكر نمي كنيد، با توجه به فضاي رئاليسم اثر رديف كردن فاجعه هاي مرگ پشت سر هم كمي اثر را دور از ذهن جلوه دهد.
- به نظرم وقتي از ويژگي حرف مي زنيم بايد بدانيم ممكن است همه جوانبش مورد پسند نباشد. ممكن است عده اي آن را نپسندند ولي مي توانم اين طور جوابتان را بدهم كه اين كار جداي از كارهاي قبلي ام نبود جداي دلبستگي هايم به تعزيه و ساختار نمايش هاي ايراني. بله شكل و شماي كار با نگاه به تعزيه شكل گرفته اما اينكه براي 6 شخصيت اصلي راه رستگاري نمي گذارم بايد بگويم فكر مي كنم آنها راه رستگاري نداشتند. كما اينكه جلال الدين داشت و ناجوانمردانه از بين مي رود. او به خطر تن مي دهد تا نذر تعزيه مادرش را ادا كند. شخصيت مثبت اين نمايش جلال الدين است.
|