سه شنبه ۳ تير ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۸۶- June, 24, 2003
گزارشي از هشتادو ششمين نشست خانه كتاب
مانيفست پديده شناسي
آثار اصلي پديده شناسي از اوايل قرن بيستم تا حدود نيمه قرن بيستم يعني هنگامي كه هوسرل زنده بود نوشته شد و بعدها پيروان مفسران يا كساني كه تحت تاثير هوسرل بودند به اين مسير ادامه دادند
هوسرل معتقد است نقطه آغاز دكارت داراي نقايصي است چنانچه كسي بگويد جهاني هست و در اين مسئله ترديدي ندارم اين شخص در فلسفه جزمي است چون بدون تحليل وجود چيزي را پذيرفته است جزم نمي تواند آغاز يك فعاليت فلسفي بدون پيش داوري باشد چون خود جزم با نوعي پيش داوري شروع مي شود
016685.jpg

عبدالكريم رشيديان استاد فلسفه دانشگاه بهشتي از مترجمان پركار يكي دو سال گذشته بوده است. رشيديان كه سال گذشته از او ترجمه «تاملات دكارتي» هوسرل و ترجمه و ويرايش «متن هاي برگزيده از مدرنيسم تا پست مدرنيسم» به چاپ رسيده، از اولين كساني است كه در ايران به هوسرل پرداخته است. سال ها پيش رشيديان مجموعه سخنراني هاي هوسرل را با نام «ايده پديده شناسي» ترجمه و منتشر كرد و «تاملات دكارتي» هم كه سال گذشته منتشر شد از آخرين آثار هوسرل به شمار مي رود. از قرار پرداختن به آراي هوسرل در حال حاضر هم مورد توجه خاص رشيديان است و او وقت زيادي بر سر ترجمه و تاليف درباره هوسرل صرف مي كند. سواي ترجمه رشيديان كه در اين سال ها صيقل خورده و جزو بهترين ترجمه هاي متون تخصصي در سال هاي اخير به شمار مي رود. شيوه تدريس او در دانشگاه نيز مورد توجه و علاقه دانشجويانش است.
پديده شناسي از مهم ترين جنبش هاي فلسفي قرن بيستم محسوب مي شود كه تاثير شگرفي بر فلسفه غرب گذاشته است. اين جنبش تاثير فراواني در آراي گادامر، هايدگر، سارتر، مرلوپونتي و دريدا داشته است. به رغم اهميت اين جنبش، پديده شناسي چنانكه بايد و شايد در ايران مورد بررسي قرار نگرفته است. به همين مناسبت كتاب ماه ادبيات و فلسفه، هشتاد و ششمين نشست خود را با عنوان «ادموند هوسرل و پديده شناسي» با سخنراني دكتر عبدالكريم رشيديان در خانه كتاب برگزار كرد.
در ابتداي اين نشست دكتر رشيديان در باب اهميت هوسرل در فلسفه معاصر گفت: يكي از فلاسفه تاثيرگذار معاصر چه در قرن بيستم و چه پس از آن، هوسرل است. اما متاسفانه تا چند سال قبل هيچ يك از آثار او به فارسي ترجمه و منتشر نشده بود و اين مسئله خلاء بزرگي براي افرادي كه مي خواستند در فلسفه معاصر تحقيق كنند، به وجود مي آورد. اگر بخواهيم از چند فيلسوف تاثيرگذار قرن بيستم نام ببريم، بي ترديد يكي از آنها هوسرل است چه از جهت اهميت آراي خود او و چه از حيث تاثيري كه در فلاسفه بعد از خود داشت. براي مثال شناخت فيلسوفي چون هايدگر بدون شناخت آثار هوسرل امكان پذير نيست. نسبت اين دو به هم كم و بيش مانند نسبت افلاطون و ارسطو است با تمام سنخيت و فاصله اي كه ميان دو فيلسوف مي تواند وجود داشته باشد. در فلسفه هوسرل ايده آليسم فلسفي به يكي از حدمرزهاي نهايي خود مي رسد. با توجه به معرفت فلسفي كه امروز در سطح جهان وجود دارد مي توان گفت كه گرايش ايده آليستي در فلسفه، در آثار هوسرل به يكي از نقاط اوج خود مي رسد. يعني آثار او حداكثر امكاناتي را كه اين مكتب مي تواند داشته باشد تحقق مي بخشد و به همان معنا حداكثر مشكلاتي را كه اين مكتب دارد، مي توانيم در آثار هوسرل جست وجو كنيم. همچنين حتي اگر با بنيان هاي فكري هوسرل موافق نباشيم اما بي شك تحليل هاي مختلف او در سطوح متفاوت فوق العاده تاثيرگذار است.
وي درباره جايگاه مكتب پديده شناسي در غرب اظهار داشت: آثار اصلي اين مكتب از اوايل قرن بيستم تا حدود نيمه قرن بيستم - هنگامي كه هوسرل زنده بود - نوشته شد و بعدها پيروان، مفسران يا كساني كه تحت تاثير هوسرل بودند، به اين مسير ادامه دادند. اين دوره، دوره خاصي محسوب مي شود، دوره تدارك براي جنگ جهاني اول و با پايان آن، آماده شدن براي جنگ جهاني دوم كه البته هوسرل جنگ جهاني دوم را نديد. اگر چه قصد ندارم خاستگاه مكاتب را با شرايط اجتماعي تطبيق دهم اما ترديدي وجود ندارد كه براي درك يك فلسفه نمي توان به شرايط اجتماعي آن بي توجه بود. به همين جهت هوسرل نيز در اين دوره عليه مكاتب فلسفي معاصر خود قد علم مي كند و به تعبيري آن را دوره خردستيزي اروپا مي داند. هوسرل در اين دوره با تضعيف جايگاه عقل روبه رو مي شود كه صراحتاً به اين مسئله مي پردازد.
دكتر رشيديان ضمن بيان اين مطلب كه از جمله مواضع تضعيف عقل از ديد هوسرل فلسفه هاي نسبي گراي رايج در آن دوران بودند، در باب آن مكاتب فلسفي اذعان داشت: يكي از مكاتب رايج در آن دوران، مكتب پراگماتيسم است، مكتبي كه حقيقت را تابع عمل، منفعت و كاركرد مي داند. در پراگماتيسم، حقيقت مصلحت است و اين به نظر هوسرل نوعي تقليل عقل به شمار مي آيد كه نسبيت حقيقت را مطرح مي كند. از ديگر مكتب هاي رايج در آن دوران، مكاتب تاريخ گرا مثل ماركسيسم است كه چه حقيقت و چه تحولات اجتماعي را تابعي از شرايط تاريخي مي داند كه اين مسئله هم از ديد هوسرل نوعي نسبي گرايي است. مكتب بسيار موثر در علوم انساني در آن دوران، مكتب اصالت روان شناسي است كه در آن كوشش مي شود فلسفه را بر بنيان روان شناسي استوار كنند. به عبارتي جايگاه حقيقت را در كاركردهاي ذهني ما جست وجو مي كنند. بنابراين در اينجا با تقليل منطق به اصول ذهني يا كاركردهاي ذهني، با فرود آمدن منطقي از جايگاه رفيع خود مواجه هستيم. در حالي كه از نظر هوسرل، حقيقت هاي منطقي، حقايقي هستند كه تابع شرايط و كاركردهاي ذهني ما نبوده و خود جنبه مطلق و مثالي دارند. نقد هوسرل از مكتب اصالت روان شناسي در فلسفه به يك نقد كاملاً كلاسيك تبديل شده و مفسران او معتقدند كه شكل گيري پديده شناسي، ثمره فردي نقد هوسرل بر مكتب اصالت روان شناسي است. مكتب ديگر، مكتب پوزيتيويسم است. از ديد هوسرل اين مكتب، از ميان مجموعه شناخت هايي كه مي توانيم داشته باشيم، يكي از انواع آن شناخت ها را ممتاز مي كند و كل شناخت را تابع آن مي نمايد و آن شناخت علمي است. از نظر هوسرل اين مسئله يك امتياز بخشي زائد و بيهوده محسوب مي شود. پس اين فلسفه ها به نوعي ناتوراليسم فلسفي را توجيه مي كردند و هوسرل معتقد بود كه فلسفه به نوعي طبيعت گرايي فلسفي دچار شده كه اين طبيعت گرايي مي تواند گريبان ارسطو تا فلسفه معاصر را بگيرد. در حقيقت نقد ناتوراليسم از دغدغه هاي اصلي هوسرل به شمار مي رود. وي در باب دلايل شكست فلسفه از ديدگاه هوسرل گفت: هوسرل در كتاب «فلسفه به مثابه علم متقن» كه مانيفست پديده شناسي محسوب مي شود دلايل شكست فلسفه از افلاطون به بعد را توضيح مي دهد. او معتقد است دليل اينكه فلسفه به اين وضعيت درآمده و دنباله رو نسبي گرايي و طبيعي گرايي است، اين است كه از جايگاه خود فرود آمده و به جاي اينكه هر علمي در دل آن جاي بگيرد، به دنباله روي از علوم خاص مي پردازد. فلسفه جديد به جاي اينكه پيشاپيش شرايط پيدايش علوم را تبيين كند، به نحو پسيني پس از اينكه علوم كار خود را كردند، نتايج آنها را جمع آوري مي كند. از نظر هوسرل به تمام علوم انگ ناتوراليسم فلسفي زده شده است به اين معنا كه حقيقت را جز حقيقت طبيعي نمي دانند. هوسرل اصطلاحي با عنوان «رويكرد طبيعي» دارد يعني انسان هايي كه جهان را جهان طبيعي مي دانند و در اين جهان با زمان و مكان عيني زندگي مي كنند و در اين جهان ابژه ها مستقل از انسان ها وجود دارند.
016690.jpg

هوسرل معتقد است بزرگ ترين پيش فرضي كه انسان ها و حتي فلاسفه به آن دچارند، رويكرد طبيعي است.
رشيديان با تصريح اين مطلب كه فلسفه هوسرل از دو جهت موضوع و روش ما برخاسته از رويكرد طبيعي متمايز است، تاكيد كرد: موضوعي كه فلسفه بايد مبناي پژوهش خود قرار دهد، چيزي جز آگاهي نيست. در اينجا است كه هوسرل ضمن اشاره به شكي كه دكارت در جهان ايجاد كرد و توانست جهان را يكسره كنار نهد و بگويد آنچه باقي مي ماند من و آگاهي من است كه در آن ترديدي نيست، توجه كرد. به نظر هوسرل، همين مسئله بنيان بي ترديدي است كه مي تواند زمينه فعاليت فلسفي باشد و همه بنيان هاي ديگر قابل شك هستند. در اينجا، هوسرل اگر چه از دكارت الهام مي گيرد اما روش او با روش دكارت يكسان نيست. هوسرل معتقد است فلسفه حقيقي، روش خود را از علوم اقتباس نمي كند. به همين جهت فلسفه دكارت در عين الهام بخشي براي او، ضعف ها و نقصان هاي يك فلسفه ناقص را دارد. روش علوم تجربي مبتني بر مشاهده و تجربه است و روش علوم نظري و رياضي بر استنتاج قرار گرفته است كه هوسرل هر دو ديدگاه را نفي مي كند.
روش پديده شناسي، روش شهودي و توصيفي است. وقتي اكهارت مي گويد: «مي انديشم، پس هستم» اين «پس» سايه سنگين فلسفه رياضي و هندسي قرن هفدهم و هجدهم را بر ذهن دكارت نشان مي دهد. دكارت وجود فلسفه هندسي را پيش فرض مي گيرد كه اين در اصل سيطره يك تفكر استنتاجي محسوب مي شود. هوسرل مي گويد ما بايد از پيش فرض ها فاصله بگيريم.
وي در باب حساسيت نقطه آغاز فعاليت فلسفي در نزد هوسرل گفت: هوسرل معتقد است نقطه آغاز دكارت داراي نقايصي است. چنانچه كسي بگويد جهاني هست و در اين مسئله ترديدي ندارم، اين شخص در فلسفه جزمي است چون بدون تحليل، وجود چيزي را پذيرفته است. جزم نمي تواند آغاز يك فعاليت فلسفي بدون پيش داوري باشد چون خود جزم با نوعي پيش داوري شروع مي شود. رويه ديگر اين است كه كسي بگويد من در جهان شك مي كنم كه اين شك به معني نفي كردن آن است. بنابراين چنين شخصي باز هم پيش داوري كرده است. گروهي نيز ممكن است بگويند من نمي دانم جهاني هست يا نيست كه اين حالت نوعي لاادري گري است كه نمي تواند نقطه شروع محسوب شود و مبدايي براي حركت باشد. هوسرل تنها يك نقطه را نقطه شروع حركت فلسفي و پديده شناسي مي داند و از آن به عنوان روش تقليل يا اپوخه پديده شناسي نام مي برد. به تعبير هوسرل، جهان طبيعي در پرانتز قرار مي گيرد و از داوري درباره آن فعلاً امتناع مي شود تا بعداً تكليف آن مشخص گردد. اين نه نفي است، نه شك و نه لاادري گري.
وي در باب «منِ طبيعي» و «من استعلايي» در آراي هوسرل و دكارت و تمايز و تفاوت اين دو اظهار داشت: دكارت با وجودي كه مي تواند شك نكند، اما شك مي كند. هوسرل معتقد است آنچه عامل شك در دكارت بود، دكارت به عنوان «منِ طبيعي» نبود بلكه دكارت به عنوان «منِ» فوق جهان طبيعي يا «منِ استعلايي» بود. چون اگر كسي يكسره اسير جهان طبيعي باشد، قدرت شك ندارد اما اينكه كسي مي تواند بدون دليل شك كند، آن مني كه شك كلي مي كند، من استعلايي است.
يكي از مسائل و مشكلات هوسرل با دكارت در همين مسئله است. هوسرل معتقد است اگر چه دكارت شك كرد اما در پايان شك به نظر خود او تنها يك من طبيعي باقي ماند و او متوجه نشد آنچه باقي مانده، يك من استعلايي است. دكارت اذعان داشت كه جهان نيست اما «Ego » و انديشه هايش وجود دارد. او با اين كار يك قطعه يا جزيي از جهان را نجات مي دهد. يعني يك قسمتي از جهان طبيعت را كنار مي گذارد و «Ego » را به عنوان جزيي وابسته به جهان طبيعت حفظ مي كند كه اين صحيح نيست. چنانچه شك او كل جهان طبيعت را در برمي گرفت بايد منِ طبيعي او را هم شامل مي شد و آن زمان بود كه فاعل «Ego »، منِ استعلايي بود. از ديد هوسرل آنچه دكارت به زعم خود نجات داد، قطعه اي طبيعي از كل جهان بود كه به رئاليسم استعلايي مبدل شد. يعني او يك تكه از جهان را حفظ كرد اما شان استعلايي به آن بخشيد كه مشمول شك واقع نمي شد و اين نادرست بود. آنچه مشمول شك واقع نمي شد، يك منِ طبيعي نبود بلكه يك منِ استعلايي است. در اين موضع هوسرل «منِ استعلايي» را از شك دكارتي بيرون مي كشد و معتقد است آنچه موضوع مطالعات پديده شناسي است، «منِ استعلايي» است نه «منِ طبيعي». وي افزود: هوسرل در اولين قدم تقليل پديده شناسي به پيروي از دكارت، منتها با جرح و تعديل ريشه اي، كل جهان طبيعت را در پرانتز قرار مي دهد. او معتقد است، من مي دانم ادراك و آگاهي هايي دارم اما لزومي ندارد بگويم پشت اين ادراكات يك جهان طبيعي راساً و بالاستقلال موجود است. آنچه مسلم است آگاهي هايي است كه من دارم و در دل اين آگاهي مركزي به نام «من» وجود دارد. هوسرل معتقد است حال كه كل رويكرد طبيعي را كنار گذاشته ام پس بايد كل علوم مربوط به اين رويكرد طبيعي را نيز كنار بگذارم چون هيچ يك نقطه يقين محسوب نمي شوند. او حتي علوم رياضي را كنار مي نهد. به رغم اينكه اين علم را آيدتيك و ماهوي مي داند. چون معتقد است رياضيات به صورتي كه تاكنون به كار رفته، برداري به سوي واقعيت دارد، هر چند از واقعيت منتزع شده است اما در دل خود حقايق رياضي با حقايق مرتبط به جهان ارتباط دارد. همچنين روش رياضي، روش استنتاج است. او علومي را كه در دل خود از استنتاج بهره گرفته يا به نحوي به جهان مربوطند كنار مي گذارد و به جايي مي رسد كه چيزي جز آگاهي محض را در برنگيرد. او حتي معتقد است كه وجود طبيعي پديده شناس هم بايد در پرانتز قرار بگيرد. بنابراين در پديده شناسي از يكسو جهان طبيعي به جهان محض انديشه مبدل مي شود و از سوي ديگر Ego نيز بايد از علائق خود بري شود. در رويكرد علمي، تنها علقه شناخت علمي باقي مي ماند و از ديگر علائق صرفنظر مي شود. در حالي كه در پديده شناسي آن علاقه به عنوان شناخت علمي به صورت رياضي كنار گذاشته مي شود و شناخت به معناي كلي آن باقي مي ماند. پس در اين مرحله به جاي ابژه طبيعي، ابژه محض حاصل مي شود و به جاي Ego طبيعي، Ego محض به دست مي آيد و آنچه باقي مي ماند، آگاهي محض است كه در خود ضوابطي دارد. اين آگاهي همواره به چيزي معطوف است و ما هرگز آگاهي تهي نداريم. همواره يك مُدركي، مُدرك يك آگاهي است و آگاهي به مُدركات خود معطوف است و اين آگاهي، يك آگاهي قصدي است و هرگز نمي توان اين آگاهي را بدون مركز قصد (Ego)، انجام داد. هوسرل Ego را جزء لاينفك فلسفه خود قرار داد. رشيديان درباره بدن پديده شناختي تاكيد كرد: اگر به درون آگاهي خود بنگريم، به طور بي واسطه مي بينيم كه در ميان مجموعه ادراكات ما، روي برخي از ادراكات تسلط داريم و روي برخي تسلط نداريم. جمع ادراكاتي كه ما روي آن تسلط داريم، بدن را تشكيل مي دهد. پس بدن در تعريف پديده شناختي يعني ادراكاتي كه روي آن تسلط داريم و ادراكاتي كه روي آنها تسلط نداريم و با واسطه بدن مي توانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم، جهان پيرامون ما را تشكيل مي دهد. پس درجهان ادراكي خود به عنصر رواني خود، يعني آگاهي و Ego، يك لايه تازه به نام لايه بدن مي افزاييم. هوسرل مي گويد در حوزه ادراكات خود «من» يك موجود يا يك واقعيت رواني نيستم، بلكه يك واقعيت روان تني هستم كه آن را Ego انضمامي مي نامد. همچنين در حيات ادراكي ما، ادراكات ديگري است كه تحت كنترل نيستند اما نوعي كنترل از خود نشان مي دهند.
016700.jpg

بنابراين او براي مجموعه ادراكات Ego مركز را فرض مي كند كه در نتيجه آن alther ego شكل مي گيرد. در alther ego ما ابتدا بدن آن را مي بينيم و بعد به ذهن و وجدانش پي مي بريم. آنچه هميشه از Ego بي واسطه حاضر است، بدن آن است اما وجدانش هرگز براي ما حاضر نيست و اين جزء آن ادراكات غيرمستقيمي است كه هيچ گاه به ادراك مستقيم بدل نمي شود. پس براي درك يك ابژه طبيعي به تعبير نياز نداريم چون تمام جوانبش با ادراك مستقيم حاضر است اما در Egoهاي ديگر تنها جنبه ظاهري حاضر است و به عمق باطن دسترسي نداريم و در اينجاست كه گرامر رفتاري آدمي شكل مي گيرد. اين كاري است كه علوم انساني انجام مي دهد يعني براي دريافت فكر يك شخص بايد از طريق رفتار او دست به تعبير بزنيم. بنابراين، دشواري علوم انساني درست از همين نقطه آشكار مي شود.
وي در باب شباهت برخي تم هاي هوسرل با پست مدرن ها و پساساختارگرايان گفت: هوسرل تم هايي دارد كه بسيار در خط پست مدرن ها و پساساختارگرايان است. مثال بارز آن رابطه عين و ذهن و آگاهي و متعلقات آن است.
يكي از مشكلاتي كه دريدا در كل فلسفه كلاسيك مي بيند، ثنويت هايي است كه به صورت تابو درآمده اند. در حالي كه پديده شناسي تلاش مي كند كه بر اين ثنويت ها غلبه كند.
دكتر رشيديان در توضيح اينكه تعابير هوسرل به عرفان نزديك است يا نيست، اظهار داشت: وقتي هوسرل از شهود به مثابه معيار مشروعيت شناختي صحبت مي كند و مي گويد از بين شناخت هاي ما از همه مهم تر، شهود است كه به عرفان نزديك مي شود. او معتقد است انساني كه در رويكرد طبيعي اسير است و هر چيزي را با رويكرد طبيعي مي بيند، اگر بخواهد اپوخه پديده شناسي را اعمال كند با مشكل روبه رو است. هوسرل راه پديده شناسي را مسير پرسنگلاخي مي داند كه شخص هر لحظه دوباره به سوي رويه طبيعي خود باز مي گردد و نمي تواند خود را در آن سطح به راحتي حفظ كند. بنابراين براي اينكه نوع ديگر ببينيم، نيازمند تمرين هستيم كه اين ما را به عرفان نزديك مي كند چون در عرفان نيز براي درست ديدن نيازمند طي طريق هستيم.

حاشيه انديشه
• آمريكا در نظرسنجيPRC
موسسه PRC در واشنگتن اعلام كرد بنا بر نتايج نظرسنجي اين موسسه، محبوبيت آمريكا نزد افكار عمومي بين المللي كاهش پيدا كرده است. جنگ عراق شكاف بين آمريكا و اروپاي غربي را شدت بخشيده، خشم مسلمانان را برانگيخته و حمايت بين المللي در جنگ عليه تروريسم را تضعيف كرده است. اين در حالي است كه پيش از جنگ اعراب به نحو چشمگيري باور داشتند كه دموكراسي به سبك غربي آن مي تواند در اين كشورها پا بگيرد. اما بعد از جنگ عراق، از ميزان معتقدان به دموكراسي غربي به شدت كاسته شده است. در گزارش اين موسسه آمده است كه مردم پنج كشور از هفت عضو عمده ناتو خواهان استقلال بيشتر از آمريكا، در امور امنيتي هستند: فرانسه ۶۶ درصد، تركيه ۶۲ درصد، اسپانيا ۶۲ درصد، ايتاليا ۶۱ درصد و آلمان ۵۶ درصد. اين موسسه در ادامه مي گويد: پس از جنگ، در چهارگوشه دنيا مردم بسياري نگران تهديدات آمريكا هستند: ۵۴ درصد نيجريايي ها، ۴۶ درصد پاكستاني ها، ۴۳ درصد شهروندان روسيه و ۳۵ درصد ترك ها و كويتي ها. ۹۳ درصد مراكشي ها از شكست سريع صدام حسين سرخورده شدند. ۹۱ درصد اردني ها و قريب به ۸۰ درصد شهروندان تركيه و اندونزي و لبنان و فلسطيني ها هم همين احساس را داشتند. ۳۰ درصد شهروندان فرانسوي، ۱۶ درصد اسپانيايي ها و ۱۱ درصد ايتاليايي ها از ضعف ارتش عراق متاسف شدند. با اين حال حتي مردم كشورهايي كه با جنگ مخالف بودند عقيده داشتند كه احتمالاً وضع زندگي عراقي ها بهتر از زندگي در دوران ديكتاتوري صدام است. اما مردم خاورميانه احساس مي كنند كه وضع مردم نه بهتر بلكه بدتر هم شده است. اين گزارش حاكي از آن است كه چه بسا قابل احترام ترين چهره جهاني در خاورميانه پس از ياسرعرفات، شاهزاده عبدالله و ژاك شيراك، اسامه بن لادن باشد.
016695.jpg

• فوكوياما و نظرسنجي PRC
فرانسيس فوكوياما، استاد دانشگاه جان هاپكينز و مينكسين پي عضو بنياد كارنگي طي نشستي درباره نتايج نظرسنجي هاي موسسه PRC به بحث پرداختند.مينكسين پي مي گويد اگر به آماري كه PRC منتشر كرده نظر بياندازيد، به نتيجه اي بسيار بسيار درخور توجه دست مي يابيد: بخش بزرگي از مخالفت با آمريكا از طرف همان مردمي است كه ارزش هاي آمريكايي را تحسين و تمجيد مي كنند. مينكسين پي در ادامه مي گويد: ناسيوناليسم آمريكايي كاملاً جهاني است و مظاهر آن ايده حكومت قانون و ايده ليبرال دموكراسي است. اساس ناسيوناليسم آمريكايي عمل گرايي مدني توده مردم و استفاده شخصي از نمادهايي مثل پرچم، سرود ملي و سوگند وفاداري است كه در كشورهاي ديگر نظير آن را [كمتر] مي توان يافت. اين در حالي است كه در ديگر كشورهادولت، خود مشوق ملي گرايي است. ناسيوناليسم آمريكايي پيش گام است و به آينده نظر دارد و معناي خود را از موفقيت هايش كسب مي كند. ناسيوناليسم آمريكايي برخلاف بسياري از كشورها از حافظه جمعي كمي برخوردار است. با اين اوصاف است كه براي مردم آمريكا درك ناسيوناليسم كشورهاي ديگر مشكل است. غرور ملي مردمان ساير كشورها با تاريخ، سرزمين، مذهب و يا نژاد پيوند خورده است. اما آمريكايي ها به اينكه كشورشان «ديگ درهم جوش» تنوع و تكثر است غرور مي ورزند. آرمان گرايي آمريكايي در نظر ديگر كشورها به تزوير و دوروريي تعبير مي شود. خيلي ها آرمان گرايي، جهان گرايي و خوش بيني آن را تحسين مي كنند... بسياري هم ناسيوناليسم آمريكايي را تحت اين عنوان كه صرفاً بيانگر يك گردنكشي خودبينانه و احمقانه است، به باد انتقاد مي گيرند. مينكسين پي عقيده دارد وقتي سياست خارجي آمريكا برنامه بسيار تنگ نظرانه اي را در دستور كار خود دارد، مردم ديگر كشورها بلافاصله به ناسازگاري ها و تناقضات ايده آل هاي ادعايي آمريكا با سياست هاي واقعي آمريكا پي مي برند. فوكوياما البته با اين نظر موافق است كه رياكاري هاي آشكار آمريكا نقش عمده اي در منفي شدن افكار عمومي جهان نسبت به آمريكا بازي مي كند. اما با وجود اين فوكوياما خاطرنشان مي كند كه براي آمريكا سياست تزوير و دورويي تا اندازه اي اجتناب ناپذير است. آمريكا به عنوان يگانه ابرقدرت جهان ناچار است كه گاهي براي دفاع از شيوه زندگي آمريكايي و منافع آمريكا به زور يا ابزار ديگر متوسل شود. با اين حال فوكوياما اظهار مي دارد در عين حال كه آمريكا منافع خودش را تعقيب مي كند، مشاركتش در جهان عمدتاً مبتني بر ايده آل ها و گرايشات اخلاقي است. نمي توان مشاركت آمريكا در امور بين المللي را ناديده گرفت. رويكرد اخلاقي سياستي است كه مورد علاقه آمريكا است. آرمان گرايي آمريكا نقش مهمي در ايجاد نهادهاي بين المللي از قبيل سازمان ملل، بانك جهاني و سازمان تجارت جهاني داشته است. فوكوياما اذعان مي كند كه ايالات متحده، عملاً تنها كشوري است كه مي تواند «خير مشترك جهاني» را كه همان امنيت است به جهان عرضه كند. چيزي كه اروپا حاضر نيست براي آن هزينه بپردازد. براي فوكوياما اين قبيل اختلافات و شكاف ها ميان ملت ها امري اجتناب ناپذير هستند. فوكوياما نهايتاً يك عملگرا است آنجا كه مي گويد براي اينكه اهداف سياست خارجي آمريكا براي مخاطبين داخل كشور قانع كننده باشد، براي اين سياست ها بايد رسالت اخلاقي قايل شد.
منابع: BBC وrfel.org

• جلوگيري از بزرگداشت شريعتي در كابل
به گزارش ستار سعيدي خبرنگار بي بي سي از كابل، نيروهاي امنيتي افغانستان هفته گذشته از برگزاري محفل گراميداشت دكتر علي شريعتي جلوگيري كردند. لحظاتي پيش از آغاز محفل بزرگداشت شريعتي كه قرار بود در تالار راديو و تلويزيون كابل برگزار شود، نيروهاي امنيتي افغانستان در محل حضور يافتند و از ورود شركت كنندگان به تالار جلوگيري كردند. از زمان روي كار آمدن حاكميت جديد در افغانستان، اين نخستين بار است كه نيروهاي امنيتي اين كشور، از برگزاري محفلي فرهنگي جلوگيري مي كنند. گفتني است كه ميرحسين مهدوي مديرمسئول هفته نامه آفتاب كه هم اكنون تحت نظر است نيز از سخنرانان اين مراسم بود. او به همراه خبرنگاري ديگر به اتهام توهين به مقدسات اسلامي از سوي دولت كابل بازداشت شده است.

به مناسبت درگذشت برنارد ويليامز
مرگ فيلسوف اخلاق
علي معظمي
ده هاي ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ميلادي سال هاي به بار نشستن مكتبي بود كه در فلسفه حوزه انگليسي زبانان به فلسفه تحليل زبان مشهور شد. سرآمدان اين حوزه فلسفي در آن زمان عمدتاً در دو دانشگاه آكسفورد و كمبريج بودند: در آكسفورد آستين و رايل و در كمبريج ويتگنشتاين. برنارد ويليامز آن زمان در آكسفورد بود: فيلسوفي برجسته از همين نحله كه همكارش گيلبرت رايل درباره اش گفته بود «او هرچه را شما مي خواهيد بگوييد بهتر از آن كه شما خودتان فهميده ايد مي فهمد، و همه ايرادهاي ممكن وارد بر آن و همه جواب هاي ممكن به آن ايرادها را پيش از آن كه شما به آخر جمله تان برسيد در نظر مي آورد.» ويليامز جداي شان فلسفي اش، در ميان مردم نيز شناخته شده بود: ويليامز نويسنده و مجري برنامه «حقيقت چيست؟» در شبكه ۴ بي بي سي بود. و از آن مهمتر اين كه در اواخر دهه هفتاد كميته اي را سرپرستي مي كرد كه بايد درباره سانسور فيلم و تاثير تصاوير پورنوگرافي بر جامعه نظر مي داد. اين كميته كه در سال ۱۹۶۹ گزارش خود را به دولت تاچر ارائه داد به جز ويليامز كه فيلسوف اخلاق بود متشكل از اعضاي حقوقدان، اسقف، سرپرست راهبه ها، و روانشناس بود. دولت خانم تاچر درواقع گزارش ويليامز، كه عليه تاثير مخرب جدي تصاوير فوق الذكر بر بزرگسالان استدلال مي كرد، را بايگاني كرد. با اين حال اين گزارش و استدلال هاي آن بر طرز تلقي از اين موضوعات و تلقي از آزادي هاي فردي تاثير گذاشت. ويليامز پس از آن در كميسيون هاي ديگري هم كه به نوعي به مسائل اخلاقي مي پرداختند عضويت فعال داشت.
• • •
برنارد آرتور اوئن ويليامز در ۲۱ سپتامبر ۱۹۲۹ در اسكس به دنيا آمد. او در مدرسه كيگول و كالج باليول آكسفورد تحصيل كرد. تحصيل فلسفه در آكسفورد آن روزها براي او هم به معناي گرايش به فلسفه تحليل زبان بود. ويليامز در طي عمر هفتاد و سه ساله اش مناصب و مراتب دانشگاهي فراواني داشت و جوايز متعددي را هم براي فعاليت هايش به خود تخصيص داد. او سواي مشغوليت هاي فلسفي به موسيقي هم علاقه داشت: ويليامز هم درباره موسيقي مي نوشت و هم اين كه در فاصله سال هاي ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۶ مدير اپراي ملي انگليس بود. با اين همه شهرت اصلي ويليامز به دليل نوشته ها و آرايي بود كه در فلسفه اخلاق داشت. مي توان گفت كه او هم مانند بسياري از فيلسوفان تحليلي در پي رها كردن انديشه فلسفي از پيش فرض ها و معيارهاي مرسوم بود: او اين مهم را در حوزه فلسفه اخلاق به عهده گرفته بود.
حوزه فلسفه آكسفوردي كه ويليامز به آن تعلق داشت در آغاز با نقد از پوزيتيويسم رياضي و منطقي تشخص يافت. ويليامز نيز در اين نقد با امثال آستين، برلين و رايل شريك بود. علاوه بر اين در زمان ويليامز فلسفه اخلاق غالب، فلسفه فايده باور بود كه ميراث بنتام به حساب مي آمد. ويليامز به نقد فايده باوري اخلاقي پرداخت و يكي از مهمترين مقاله ها در نقد آن را نوشت يعني «فايده باوري؛ براي آن و عليه آن». فايده باوري عملي را درست مي داند كه بيشترين خوشي را (يا بيشترين منفعت را) براي بيشترين افراد حاصل كند. ويليامز اين حكم فايده باورانه را از چند جهت نقد كرد: فرض كنيد موقعيتي باشد كه شما و دوستانتان گرفتار دشمني شده باشيد و او با شما شرط كند كه اگر يك نفر از آنان را بكشيد باقي را رها خواهد كرد اما اگر چنين نكنيد او همه را خواهد كشت. فايده باوري انتخاب نخست را تجويز مي كند چون بيشترين نفع را براي بيشترين افراد دارد. اما ويليامز مي گويد كه تنها عملي كه اتفاق مي افتد مهم نيست بلكه عامل هم مهم است. و اگر شما مرتكب اين قتل شويد به عنوان يك عامل اخلاقي به هويت رواني و اخلاقي خود ضربه زده ايد. ويليامز بر حكم اخلاقي فايده باورانه ايراد ديگري هم وارد مي كند: فايده باوري مشوق و مويد اين گرايش است كه ما به راه حل هايي روي آوريم كه در نزديك ترين زمان به بيشترين فايده منجر مي شوند: خب بنابراين مي توان براي جلوگيري از پارك كردن مردم بر روي خط عابر پياده دست كم دو نفر از كساني را كه چنين كرده اند با تير بزنيم و مطمئن باشيم كه ديگر كسي چنين نخواهد كرد. ويليامز تنها منتقد ديدگاه فايده باورانه اخلاق نبود: ويليامز به اخلاق كانتي هم ايراد مي گرفت. كانت تنها عملي را شايسته ستايش يا سرزنش مي دانست كه از روي قصد كاملاً داوطلبانه برگزيده شده باشد. نظريه اخلاقي كانت هنوز هم نافذترين نظريه اخلاقي است. با اين حال ويليامز با آن هم موافق نبود. او در كتاب «بخت اخلاقي» (۱۹۸۱) اين موضع رايج را هم به نقد مي كشد و معتقد است كه قواعد اخلاق را نمي توان صرفاً بر مباني مجرد تاسيس كرد و تاريخ و روانشناسي در اخلاق بسيار موثرند. او در كتاب «اخلاق و مرزهاي فلسفه» (۱۹۸۵) كه برخي آن را بهترين كتابش مي دانند اين موضع را بسط داد. به نظر ويليامز كه فيلسوفي تحليلي است ستايش و سرزنش نقش اساسي اي را در تعيين اخلاقي بودن يك عمل دارند و در اين زمينه بايد حس ستايش يا سرزنش شخصي عامل را هم در نظر گرفت؛ مثلاً احساس گناه. بنابراين اگر شما همه قواعد رانندگي را رعايت كنيد اما ناخواسته كودكي را بكشيد خود را از نظر اخلاقي محكوم مي كنيد و حس گناهكار بودن داريد: مفهوم بخت اخلاقي در نظريه ويليامز از همين جا زاده مي شود و با همين زمينه است كه او اخلاق و روانشناسي و در كنار آنها ساير شاخه هاي دانش بشري را نيز در اخلاق دخيل مي داند. يكي از آثار متاخر ويليامز در همين زمينه «شرم و ضرورت» (۱۹۹۳) است كه در آن به مقايسه اخلاق هلني و اخلاق مسيحي پرداخته است. به طور كلي ديدگاه اساسي ويليامز مبتني بر در نظر گرفتن زندگي اخلاقي «آن گونه كه تجربه مي شود» بود نه اخلاقي برمبناي قواعد مجرد درباره نيك و بد كه بايد به حوزه تجربه اعمال شوند. مطالعه مهم ديگر ويليامز درباره مسئله هويت شخصي بود. پيش از او ادعاهاي مربوط به وجود و اثبات هويت شخصي مبتني بر پيوستگي حافظه بود. ويليامز استدلال مي كرد كه در اين مسئله بايد بدن را در نظر داشت و نشان مي داد كه هويت شخصي بيش از حافظه به بدن متكي است. كتاب مهم او در اين زمينه «مسئله خويشتن» (۱۹۶۳) است. ويليامز بر زمينه اي فلسفه اخلاق خود را پي مي ريخت كه بعد از آير و راسل ديگر به حوزه تحليل مفهومي پيوسته بود. و ويليامز هم با اين گرايش تجربه گرا بيگانه نبود. او سه شنبه گذشته در سن ۶۳ سالگي درگذشت. علتي براي مرگ او ذكر نشد اما ظاهراً از ۱۹۹۹ سرطان داشته است.
منبع: نيويورك تايمز، تلگراف

انديشه
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |