دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۶۷ - Sep.15, 2003
انديشه
Front Page

يك بر رسي جامعه شناختي امانوئل والرشتاين
واقعيت هاي سه گانه افول آمريكا
014345.jpg

اشاره : اظهار بي كرانگي، آنهم از سوي نيروها و جريان هايي كه كرانمندند، ناشي از چيست؟ بسياري از انديشمندان، چنين رويكردي را در اظهارات سياستمداران كاخ سفيد ناشي از ضعف ساختاري آمريكا تلقي مي كنند. والرشتاين در مقاله زير عنوان مي كند كه حوزه سياستگذاري واشنگتن اكنون براي نخستين بار به عملكرد امپرياليستي خود صريحا اشاره مي كند و آن را نقطه عزيمت شكل دهي نظم نوين جهاني در آغاز هزاره سوم مي داند. امانوئل والرشتاين استاد برجسته جامعه شناسي دانشگاه ايالتي نيويورك در شهر بينگ  هامتون، مدير مركز پژوهشي فرديناند براودل و هم اكنون محقق برجسته دانشگاه ييل است.
مطلب زير كه به مناسبت بزرگداشت نودمين سال «هري مگ داف» در ماه مه ۲۰۰۳ توسط وي ايراد شده است، ناظر به نكات برجسته آخرين اثر او يعني «افول قدرت آمريكا» است.
گروه انديشه
نوشته خود را با دو مطلب آغاز مي كنم كه تصور مي كنم خوانندگان نشريه مانتلي ريويو احتمالا با هر دو موافق باشند. نخست آنكه امپرياليسم پديده ويژه اي نيست بلكه بخش مكمل و جدائي ناپذيري از اقتصاد جهان سرمايه داري است و هميشه به عنوان بخشي از آن وجود داشته است و تا زمانيكه اقتصاد جهاني سرمايه داري وجود داشته باشد امپرياليسم نيز وجود خواهد داشت.
دوم آنكه در اين لحظه ناظر شكل ويژه  بي شرمانه امپرياليسمي هستيم كه حتي خود حاضر است بپذيرد كه امپرياليستي عمل مي كند.
حال از شما مي خواهم درباره اين ناهنجاري قدري تامل كنيد. چگونه است در اين لحظه كه داريم شكل ويژه تجاوزگر و بي شرمانه اي از امپرياليسم را تجربه مي كنيم، براي نخستين بار پس از گذشت بيش از صد سال خود اين نظام حاضر به كاربرد لغت امپريال و امپرياليسم شده است؟ پاسخ بيشتر افراد به اين پرسش اين است كه دليلش قدرت ايالات متحده است. اما پاسخي كه من مي دهم اين است كه دليلش ضعف ايالات متحده است.
بحث را بايد از سال ۱۹۴۴ يعني از موقعي آغاز كنيم كه ايالات متحده تبديل به قدرت مسلط جهاني شد، براستي مسلط و برتر.
تسلط و برتري در ملتي كه صحبت مي كنيم به چه معناست؟ به اين معنا است كه ايالات متحده به عنوان يك كشور به اندازه اي از كشورهاي ديگر قدرتمندتر بود و توانايي اقتصادي آن در سال ۱۹۴۵ به اندازه اي از ديگر كشورهاي ديگر جلوتر بود كه مي توانست كالاهايش را در هر كشوري، از كالاهاي داخلي آن كشور ارزان تر بفروشد. قدرت نظامي آمريكا قابل مقايسه با هيچ كشوري نبود. نتيجه آنكه  اين كشور توانست اتحاديه  هاي دو جانبه و چند جانبه سهمناكي چون ناتو، قرارداد نظامي آمريكا- ژاپن و غيره را بوجود آورد. به موازات آن، ايالات متحده به عنوان قدرت غالب از نظر فرهنگي، مركزيت جهاني پيدا كرد. نيويورك به مركز فرهنگ سطح بالا تبديل شد و فرهنگ عامه مردم آمريكا با قدم هاي استوار به سراسر جهان گسترش يافت.
نخستين بار كه زمان رهبري برژنف به شوروي رفته بودم، مهماندارم مرا به يك كلوب شبانه در لنينگراد برد. چيزي كه مرا حيرت زده كرد اين بود كه در سرسرا مدتي كه در آن كافه نشسته بوديم آهنگهاي آمريكايي يكي پس از ديگري آن هم به زبان انگليسي خوانده مي شد. از نظر ايدئولوژيك هم فكر مي كنم ميزان مشروعيت ايدئولوژي جهان آزاد و نفوذ آن روي بخش وسيعي از مردم جهان را دست كم گرفته بوديم.بدين ترتيب ايالات متحده به مدت تقريبا ۲۵ سال براستي بر جهان مسلط بود و هر آنچه را كه مي خواست انجام مي داد.
درست است كه شوروي وجود داشت و از جهت نظامي ايالات متحده مشكل  ايجاد مي كرد. با اين همه ايالات متحده با امضاي موافقتنامه اي با شوروي به راحتي از عهده اين مشكل بر آمده بود. اين موافقتنامه عبارت از قرارداد يالتا بود كه فقط به آنچه در يالتا گذشت محدود نمي شد. به نظر من نيروهاي چپ از نظر تاريخي واقعيت و اهميت قرار و مدارهاي يالتا ميان شوروي و غرب را كه در اثر آن جنگ سرد تبديل به نوعي جنگ زرگري ميان دو ابر قدرت شده بود و در آن غرب هرچه مي خواست انجام مي داد بي آنكه آب از آب تكان بخورد، دستكم گرفته اند.  اين قرار داد در واقع جهان را به دو بخش تقسيم كرده بود، يكي منطقه نفوذ شوروي كه يك سوم جهان را در بر مي گرفت و ديگري منطقه نفوذ ايالات متحده كه دو سوم جهان بود. توافق بالا در حاليكه اين دو بخش را از نظر اقتصادي از هم جدا نگه مي داشت، به آنها اجازه مي داد بر سر هم داد و فرياد بكشند تا نظم را در بخش مربوط به خود برقرار كنند بي آنكه هرگز تغييري اساسي و واقعي در اوضاع و احوال اين مناطق بوجود آورند. بنابراين ايالات متحده براستي بر جهان تسلط داشت.
اين وضع فقط ۲۵ سال طول كشيد.  ايالات متحده در فاصله ميان سالهاي ۱۹۶۷و ۱۹۷۳ به سه دليل مواجه با مشكل شد: نخست آنكه اروپاي غربي و ژاپن به آن اندازه قوي شدند كه نه تنها مي توانستند به دفاع از بازارهاي خود برخيزند بلكه حتي به بخشي از بازار ايالات متحده هم دست انداختند. ژاپن و اروپاي غربي در اين موقع از نظر اقتصادي و توان رقابت در بازار، تقريبا هم پاي ايالات متحده شده بودند، و اين مسئله مسلما پيامدهاي سياسي داشت.
دوم انقلاب جهاني ۱۹۶۸ بود كه بيشتر خوانندگان مانتلي ريويو به نوعي در آن شركت داشتند. در اين سال چه اتفاق افتاد؟ در سال ۱۹۶۸ دو موضوع در سطح جهاني مطرح بود؛ موضوعاتي كه در نقاط مختلف جهان به اشكال گوناگون تكرار مي شد. اول آنكه ما خواهان سلطه  ايالات متحده بر جهان نيستيم؛ دوم آنكه با توافق پنهاني شوروي براي ادامه اين سلطه موافق نيستيم. اين خواستها در همه جاي جهان به چشم مي خورد.
اين مسئله فقط مربوط به موضع گيري چين در مورد دو ابرقدرت نبود بلكه اكثريت مردم جهان بر اين عقيده بودند. نكته ديگري كه در سال ۱۹۶۸ آشكار شد اين بود كه چپ قديم كه همه جا قدرت گرفته بود ،احزاب كمونيست، احزاب سوسيال دمكرات و جنبشهاي آزاديبخش ملي دنيا را تغيير نداده بودند و در اين زمينه  بايد كاري مي شد. ديگر مطمئن نبوديم كه مي شود به اين احزاب اعتماد كرد. اين مسئله بنيان ايدئولوژيك قرارداد يالتا را متزلزل كرد،لذا بسيار پراهميت بود.
نكته سوم اين بود كه ملتهايي در جهان موافق قراردادهاي يالتا نبودند. اين كشورها در جهان سوم قرار داشتند و امپرياليسم حداقل در چهار نقطه از جهان سوم متحمل شكست هاي جدي شد. يكي در چين، جايي كه حزب كمونيست آن با سرپيچي از خواست استالين در سال ۱۹۴۸ شهر شانگهاي را كه زير تسلط كومين تانگ بود به تصرف درآورد و بدين سان خاك اصلي چين را از زير سيطره و نفوذ ايالات متحده بيرون آورد. اين يك شكست اساسي براي ايالات متحده بود كه تصميم به كنترل كشورهاي پيراموني داشت. دوم الجزيره و پيامدهاي آن به عنوان نمونه اي براي ديگر سرزمين هاي زيراستعمار بود. سپس كوبا كه در حياط خلوت ايالات متحده قرار داشت. و بالاخره ويتنام كه نه فرانسه و نه ايالات متحده توانايي شكست مردم اش را نداشتند. شكست ايالات متحده در ويتنام چنان پراهميت بود كه ساختار ژئوپليتيك جهان را از آن موقع به بعد تحت تاثير خود قرار داد.
014350.jpg

واقعيتهاي سه گانه ظهور رقباي اقتصادي، انقلاب جهاني ۱۹۶۸ و اثرات آن روي شيوه تفكر مردم جهان و شكست ايالات متحده در ويتنام رويهم رفته نشانگر آغاز دوره افول ايالات متحده بود.
هيأ ت حاكمه ايالات متحده با از دست رفتن سلطه جهاني اين كشور چگونه مي توانست برخورد كند؟ از آن هنگام (اوايل دهه ۱۹۷۰) تا امروز مشكل هيأت حاكمه آمريكا دست و پنجه نرم كردن با  اين مسئله بوده است. در رويارويي با از دست رفتن سلطه  جهاني آمريكا دو شيوه برخورد وجود داشته است؛ يكي سياستي بود كه از دوره رياست جمهوري نيكسون تا پايان رياست جمهوري كلينتون ادامه داشت و شامل دوره رونالد ريگان و بوش اول هم مي شد.
همه اين روساي جمهور برخوردشان مشابه بود؛ كاربرد دستكشي مخملي كه پنجه بوكسي زير آن پنهان شده بود.
اين رئيس جمهورها درصدد قانع كردن اروپاي غربي، ژاپن و ديگران به اين مسئله بودند كه ايالات متحده مي تواند با آنها همكاري كند و آنها مي توانند متحديني نيمه برابر باشند به شرط آنكه  ايالات متحده نقش رهبري داشته باشد. كميسيون سه جانبه و اتحاديه هفت كشور صنعتي ( G7 ) بر اين پايه قرار داشت. البته همه اين مجامع نقش متحدكننده كشورهاي مربوطه در برابر اتحاد شوروي را داشت.
شيوه دوم ريشه در به اصطلاح توافق واشنگتن داشت كه در سالهاي دهه ي ۱۹۸۰ شكل گرفت. توافق واشنگتن چيست؟ بايد يادآور شد كه سالهاي دهه ۱۹۷۰ دوره اي بود كه سازمان ملل متحد آن را دهه توسعه اعلام كرد. فراموش نكنيم كه اصطلاح فريب دهنده رايج در تمامي دهه هاي ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ توسعه گرايي بود. همه اعلام مي كردند كه كشورها مي توانند توسعه پيدا كنند. چه ايالات متحده، چه شوروي و چه رهبران كشورهاي جهان سوم، همه ادعا داشتند كه با سازماندهي صحيح دولت، كشورها مي توانند توسعه يابند. البته مدعيان اين نظريه بر سر اينكه دولت چگونه بايد سازمان داده شود، با هم اختلاف داشتند، اما همه موافق بودند كه اگر درست سازمان داده شود توسعه به دنبال خواهد آورد. ايدئولوژي اصلي اين بود كه با كاربرد نوعي كنترل بر آنچه درون هر كشور مي گذرد مي توان به توسعه دست يافت.
توافق واشنگتن عبارت از توافق در رها كردن اين برنامه و تبليغ عليه توسعه گرايي بود؛ برنامه اي كه در واقع در آستانه ي سالهاي دهه ۱۹۸۰ آشكارا با شكست روبرو شده بود و بنابر اين همه حاضر به رها كردن آن بودند. آنچه جاي توسعه گرايي را گرفت چيزي بود كه گلوباليسم يا جهاني شدن نام گرفت كه درواقع به معناي گشودن تمامي مرزها و از ميان بردن تمام موانع از پيش پاي حركت كالاها، و از آن مهمتر حركت سرمايه؛ اما بدون حركت آزاد نيروي كار است.
 ايالات متحده مصمم به تحميل اين سياستها بر جهان گرديد و با شدت هر چه تمامتر آغاز به  اين كار كرد.
كار سومي  كه پا به پاي اين شيوه همكاري كردند عبارت از آغاز فرايند ايجاد تفاهم  ايدئولوژيك در شهر داووس بود. گردهمايي داووس را نبايد دست كم گرفت. ابتكار داووس كوششي براي فراهم ساختن مكاني جهت گردهمايي نخبگان جهان، از جمله روشنفكران جهان سوم و هماهنگ و نزديك كردن دائم فعاليت سياسي اين نخبگان با هم بود.
در عين حال، اهداف و خواستهاي ايالات متحده در اين دوره سه شكل به خودگرفت: اول به راه انداختن يك ضدحمله، اين ضدحمله كه نئوليبرال ها پشت آن بودند در سه جبهه صورت مي گرفت تا
۱- سطح دستمزدها را در سطح جهان كاهش دهد؛
014340.jpg

۲- هزينه انحصارات را با از ميان بردن قوانين حفظ محيط زيست و انتقال بار هزينه ها به دوش كشورهاي جهان سوم و مردم آمريكا كاهش دهد .
۳- كاهش ماليات انحصارات و در نتيجه قطع كمك دولت رفاه به آموزش، بهداشت و حق بازنشستگي.
نئوليبرال ها در هر سه جبهه فقط توانستند پيروزي هاي نسبي به دست آورند. هيچيك از اين اهداف سه گانه به طور كامل پيروز نشد. همه موفقيت نسبي داشتند. اما هزينه[توليد] به هيچ رو نتوانست به سطح سال ۱۹۴۵ كاهش يابد. منحني هزينه ها بسيار بالا رفته بود. گرچه توانستند آن را كاهش دهند اما تا حال به ميزان سال ۱۹۴۵ نرسيده اند و دوباره بالا خواهند رفت.
هدف دوم پرداختن به تهديد نظامي بود. تهديد واقعي نسبت به قدرت نظامي ايالات متحده و آنچه هنوز هم هميشه آن را تكرار مي كنند و از اين رو اجازه دهيد آنها را باور كنيم، عبارت از گسترش سلاح هاي اتمي است. چرا كه اگر هر كشور كوچكي سلاح اتمي داشته باشد، درگير شدن نظامي ايالات متحده با ديگران دچار مشكل خواهد شد. اين است مشكلي كه كره شمالي اكنون ايجاد كرده است. كره شمالي، اگر آنچه روزنامه ها مي نويسند درست باشد، دو بمب اتمي دارد. اما همين دو بمب كافي است كه همه چيز را دچار ناآرامي كند.
هدف سوم ـ و اين يكي چنان پراهميت بوده كه از سالهاي دهه ۱۹۷۰آنها را به خود مشغول داشته است ـ عبارت از پيشگيري از تشكيل اتحاديه اروپا بوده است. در سالهاي دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ايالات متحده طرفدار تشكيل اتحاديه اروپا بود چرا كه اين اتحاديه مي توانست وسيله اي براي جلب موافقت فرانسه براي مسلح كردن دوباره آلمان باشد. اما موقعي كه تشكيل اتحاديه شكل جدي به خود گرفت هدفش ايجاد نوعي دولت اروپايي شده بود و ايالات متحده مسلما سخت مخالف چنين چيزي بود.
اما چه اتفاقي افتاد؟ اول آن كه اتحاد شوروي از هم فرو پاشيد. اين يك فاجعه براي ايالات متحده بود چرا كه بزرگترين سلاح ممكن در رابطه با اروپاي غربي و آسياي شرقي را از دست اين كشور مي گرفت.
دوم مسئله صدام حسين بود. صدام حسين جنگ اول خليج را عمدا آغاز كرد تا ايالات متحده را به چالش گيرد. اگر اتحاد جماهير شوروي كماكان يك قدرت نظامي فعال بود، او نمي توانست اين كار را بكند. شوروي او را از دست زدن به اين كار باز مي داشت، چرا كه چنين كاري از لحاظ قرارداد يالتا خيلي خطرناك بود. صدام حسين توانست ايالات متحده را به چالش گيرد. به اين معنا كه در پايان جنگ اول خليج [فارس] آنچه عراق از دست داد چيزهايي بود كه قبلا به دست آورده بود. بدين ترتيب اين مسئله از ديد ايالات متحده به مدت ۱۰ سال به صورت استخوان لاي زخم مانده بود چرا كه جنگ اول با پيروزي كامل آمريكا تمام نشده بود.
سوم اين كه در سالهاي دهه ۱۹۹۰ آشكارا شاهد نوعي جهش از نظر انباشت پول در اقتصاد آمريكا بوديم. اين اتفاق شامل حال اقتصاد بقيه جهان نشد و در خود آمريكا نيز اكنون فروكش كرده است. در عوض اكنون شاهد تضعيف قدرت دلار هستيم و دلار اهرمي تعيين كننده براي حفظ قدرت آمريكاست و اين دلار بوده است كه آمريكا را قادر ساخته چنين اقتصادي داشته باشد و سلطه  خود بر بقيه جهان را ادامه دهد و بالاخره اتفاق ۱۱ سپتامبر كه نشان داد  ايالات متحده نيز ضربه پذير است.
در چنين اوضاع و احوالي است كه بازها[نو محافظه كاران] وارد ميدان مي شوند. اينان خود را به مثابه ادامه دهندگان پيروزمند سرمايه داري آمريكا يا قدرت آمريكا و يا چيزي از اين قبيل تلقي نمي كنند، بلكه خود را به صورت گروهي سرخورده، نوميد و غيرخودي مي بينند كه به مدت ۵۰ سال ـ حتي در دوره ريگان، بوش اول، بوش دوم پيش از ۱۱ سپتامبر ـ نتوانسته اند حرفشان را به كرسي نشانند. آنها هنوز خوف آن دارند كه نكند جورج بوش دوم در پياده كردن نظراتشان عقب نشيني كند. اينان فكر مي كنند كه سياست هاي اتخاذ شده از سوي دولت آمريكا از دوره نيكسون گرفته تا سال اول رياست جمهوري بوش دوم، يعني كوشش در برخورد با اوضاع جهان از طريق ديپلماتيك و چند جانبه ـ يا كاربرد دستكش مخملي ـ با شكست كامل روبرو بوده است.
آنها بر اين تصورند كه اين كار صرفا افول ايالات متحده را تسريع كرده است و اين سياست بايد با درگير شدن بي شرمانه، آشكار و امپرياليستي ـ جنگ به خاطر جنگ ـ از بنيان تغيير داده شود. دولت آمريكا به خاطر اين كه صدام حسين يك ديكتاتور بود به جنگ عراق نرفت. حتي به خاطر نفت هم به جنگ عراق نرفت. در اينجا نمي خواهم وارد اين بحث شوم، اما به خاطر نفت احتياجي به جنگ نداشتند. در عوض نياز به اين جنگ داشتند تا نشان دهند كه آمريكا مي تواند دست به چنين جنگي بزند و نياز به اين جنگ داشتند تا دو بخش از مردم جهان را مرعوب خود كنند: (۱)ـ هر آن كس در جهان سوم كه فكر مي كند بايد درصدد داشتن نيروي اتمي باشد؛ و (۲)ـ اروپا :  اين جنگ در واقع حمله اي عليه اروپا بود. عكس العمل اروپا به اين جنگ را در پرتو اين واقعيت مي توان فهميد.
014355.jpg

سال ۱۹۸۰ مقاله اي نوشتم كه در آن گفته بودم:«در آينده اي نه چندان دور ظهور اتحادي مركب از پاريس، برلين و مسكو از نظر ژئوپليتيك اجتناب ناپذير خواهد بود». اين مطلب را زماني مطرح كردم كه اتحاد شوروي هنوز وجود داشت و از آن موقع تا به حال بارها اين نظريه را تكرار كرده ام. اكنون شاهديم كه همه درباره اش صحبت مي كنند. در واقع اكنون در سايت اينترنتي زير عنوان www.paris-berlin-moscow.info وجود دارد كه آنچه را افراد مختلف به زبانهاي فرانسه، آلماني، روسي و انگليسي در سراسر اروپا درباره محاسن پيوند ميان پاريس، برلين و مسكو مي نويسند منعكس مي كند.
پس گرفتن قطعنامه آمريكا در شوراي امنيت در ماه مارس را نبايد دست كم بگيريم. اين نخستين بار در تاريخ سازمان ملل از ابتداي تاسيس آن بود كه ايالات متحده در مورد مسئله اي كه برايش اهميت داشت نتوانست رأي اكثريت اعضاي شوراي امنيت را به دست آورد. مسلم است كه اعضاي شوراي امنيت در گذشته بسياري قطعنامه ها را بايد وتو مي كردند و كردند. اما هيچيك از آن موارد اهميت حياتي براي ايالات متحده نداشت. اما در ماه مارس ۲۰۰۳ ( اسفند ۱۳۸۱ ) آمريكا ناچار قطعنامه خود را پس گرفت؛ چرا كه نتوانسته بود بيش از ۴ رأي براي آن دست و پا كند. اين يك سرافكندگي سياسي بود و همه جهانيان نيز آن را چنين تلقي كردند. ايالات متحده مشروعيت خود را از دست داده است و به همين دليل ديگر نمي شود آن را يك نيروي هژمونيك(مسلط) دانست. اسم آن را هرچه مي خواهيد بگذاريد اما اين دولت ديگر مشروعيتي ندارد و اين مسئله، اهميت حياتي دارد.
ادامه دارد
مانتلي ريويو : جولاي- آگوست ۲۰۰۳

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |