چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۸۲- Oct, 1, 2003
گفت وگو با عبدالعلي دستغيب، منتقد
عمري به پاي نقد
زير ذره بين
اميدواريم نويسندگان يا نويسنده اي از نسل جوان تر چند سال وقت صرف كند تا قصه اي بپردازد كه همه ابعاد روانشناختي، جامعه شناسي آن مردمان، در آن برهه از تاريخ كشورمان را دربرگيرد و از خفا به ظهور آيد
گفت و گو از: فرشاد شيرزادي
012104.jpg

عبدالعلي دستغيب هفتاد و دو سال سن دارد و آنقدر نوشته و ترجمه كرده كه در ده، پانزده سطر نمي شود همه شان را نام برد. اصلاً هم نيازي نيست، چون بيش از پنجاه سال است كه به نقد، ترجمه، تحقيق و تعمق در فلسفه مي پردازد و حاصلش را در قالب كتاب منتشر مي كند و ما مي خوانيم.
به هر حال او با بزرگواري نشست و به پرسش هاي ما پاسخ گفت. از ادبيات پرسيديم؛ از ادبيات جنگ، از ضعف و قوت آثار داستاني خلق شده در اين عرصه، از شيوه نقد، وارد فلسفه شديم. به قياس ادبيات و فلسفه اشاره كرديم و دوباره سركشيديم به ادبيات جنگ.
*به نظرم براي شروع گفت وگويمان خوب است ابتدا تعريف شما را از ادبيات جنگ بدانيم؟
- ادبيات جنگ چنانكه از نامش پيداست و از معناي اين دو واژه برمي آيد، عبارت است از آثار ادبي (شعر، داستان و نمايشنامه) كه رزم دو گروه و يا دو قبيله و ملت را با هم نشان مي دهد و رسم مي كند.
چنين ادبياتي بنا به ماهيت خود مي تواند لحن حماسي داشته باشد؛ در صورتي كه مراد «اديب»، ايجاد روحيه سلحشوري در رزمندگان باشد مي توان از آن فهم استهزايي و انتقادي داشت؛ در حالي كه مقصود «اديب»، برشمردن جنگ و محكوم كردنش باشد.
از اين نمونه مي توان اول، رمان «جنگ و صلح» لئون تولستوي و برخي داستان هاي حماسي شاهنامه فردوسي را نام برد و از نمونه هاي دوم كه به محكوم كردن جنگ پرداخته اند، رمان «شواليه، سرباز شجاع» اثر نويسنده چكسلواكي ياراسلاوهاشك و «ننه دلاور» نوشته «برتولت برشت» را بايد عنوان كرد؛ كه هر دو با مدد گرفتن از لحن طنز، مسائل جنگ را بيان كرده اند. به طور كلي داستان هاي جنگ، جزء آثار حماسي به شمار مي رود و آثار حماسي وصف زندگي پهلوانان و سلحشوران است.
در اينجا چيزي كه بسيار اهميت دارد، نگاهداشت نام پهلوان و قبيله و سرزمين اوست. كشته شدن پهلوانان و ويران شدن شهرهاي دوست و دشمن بر اين عرصه، چيزي به حساب نمي آيد. چون حماسه سرا جنگ را به عنوان واقعيتي مسلم و گريزناپذير پذيرفته است. علت اينكه داستان هاي ايراني كه درباره جنگ هشت ساله نوشته شده اند و از جمله «زمين سوخته» احمد محمود، كم و كاست فراواني دارند شايد اين است كه اين داستان نويسان با قانون جنگ و ضرباهنگ اين حماسه، چندان آشنا نيستند. در مثل بسياري از قصه ها و اشعار و فيلم هاي ساخته شده در بيست و چند سال اخير، درباره جنگ، با نگاه نقادانه و بنابر شاخصه غيرحماسي مي بينيم كه به ساختار اثر آسيب رسانده است:
يكم اينكه نويسنده به جاي ژرف نگري درباره سربازان مهاجم و مدافع و توصيف بي طرفانه مسائل رزم آوران و توجه به واقعيت هاي عرصه دشمن، از سربازهاي دشمن بد مي گويد و براي سرباز خودي يا مرثيه مي سرايد يا او را تا مقام قهرمان قهرمانان بالا مي برد. يعني به جاي وصف درست و واقعي صحنه ها، هيجان انگيزي مي كند و به تبليغات مي پردازد و شعار مي دهد. دشمن چنان ضعيف و ناتوان مي شود كه چون مگسي حقير در نظر مي آيد. اما در واقع، نويسنده بي آنكه خود بخواهد يا بداند، به اصطلاح «زيرآب» كار خود را زده است و رشته هاي خود را پنبه كرده، چرا كه مصاف قهرمان قهرمانان با پشه اي ضعيف، بيش از آنكه حماسي باشد، خنده دار است. ضمناً غلبه بر دشمن ناتوان، حتي براي فرد عادي هم افتخاري ندارد و خلاصه همان طور كه عوام مي گويند، مفت و رايگان خواهد بود.
دوم اينكه برخي از اين آثار كه رونوشت قصه هاي دوره جنگ و انقلاب در روسيه و چين و كوباست، به نوعي از مرز رئاليسم تجاوز مي كند و جنبه اسطوره اي به خود مي گيرد. مثلاً در يك داستان، مربوط به جنگ هشت ساله خواندم كه جسد سرباز خودي بعد از يك هفته از كشته شدنش بوي عطر مي دهد و جسد سرباز عراقي، دو ساعت بعد از كشته شدن بوي تعفن مي گيرد. يا نيروهاي مرموزي در عرصه هاي نبرد پديد مي آيند كه صفوف سربازان خودي را از راه هاي نامكشوف به پشت جبهه دشمن مي رسانند و در نتيجه دشمن تارومار مي شود.
به هر حال منكر فداكاري رزم آوران خودمان نيستم و از دلاوري هاي آنها به سهم خود قدرداني مي كنم. گفت وگوي ما درباره داستان ها و شعرهايي است كه درباره جنگ گفته يا سروده شده. اين قصه ها و اشعار بيشتر، به سخن آشكار، سفارشي بوده و كار هنري اساساً با سفارش و دستور العمل جور درنمي آيد.
* مي شود با رويكردي جزئي تر، داستان هاي جنگ يا بعضاً «ضد جنگ» را كه طي يك دهه اخير نوشته شده برايمان تشريح كنيد؟ اصلاً داستان هاي جنگي را كه توسط نويسندگان ما نوشته شده چطور مي بينيد؟
- در اين اثنا داستان هاي زيادي نوشته شده كه گرچه ناقص اند ولي خالي از رنگ و بوي هنري نيستند. چند قصه، نمونه وار نام مي برم: «نخل هاي بي سر» و «رمان گلاب خانم» قصه هاي به نسبت خوبي هستند كه يكي درباره جبهه نبرد و ديگري درباره مشكل هاي جانبازان در پشت صحنه نبرد و در شهرها نوشته شده اند. اين دو كتاب را قاسمعلي فراست نوشته است.
داستان مجيد قيصري هم به نام «جنگي بود، جنگي  نبود» داستان كوتاه مهمي است كه روابط جنبه استهزايي هم دارد و پيداست، نويسنده در زمان جواني، صحنه هاي جنگ را تجربه كرده و مستقيماً آنجا حضور داشته و با دقت به جزئيات امور، صحنه ها و وقايع و ماجراها نظر داشته و به ثبت داستاني آنها پرداخته است.داستان ديگري كه بايد نام برد «سفر به گراي۲۷۰ درجه» احمد دهقان خواهد بود كه جزئيات وضع سربازان ايراني و عراقي را نشان مي دهد و روايت هم، روايت معمولي نيست. بلكه توصيفي و گاهي نامستقيم است. «گنجشك ها بهشت را نمي فهمند» به قلم حسن بني عامري نوشته شده كه به نوعي شبيه رئاليسم جادويي آمريكاي لاتين و يادآور برخي كارهاي نويسندگان اين سبك است. بني عامري در اين كتاب به عمق زبان شناسي آدم ها فرو مي رود و تجربه آنها را در زمينه جنگ و زندگي شهر و رفتار رزم آوران خودي و سربازان غيرخودي را توصيف كرده و برخي مواقع بي طرفي هنرمندانه خود را نيز حفظ مي كند.
012118.jpg

ميان داستان هاي كوتاه هم، قصه هايي از سيد مهدي شجاعي، راضيه تجار، فيروز جلالي زنوزي خوانده ام كه مزاياي هنري داشته اند. زهرا زواريان هم چند داستان روانشناختي و سمبليك زيبا در زمينه جنگ نوشته و البته داستان هاي زنوزي جلالي درباره صحنه هاي جنگ از امتياز خاصي برخوردار است. اين نكته البته بديهي به  نظر مي رسد چون او، خود، از افسران نيروي دريايي ايران بوده و در جنگ حضور داشته. همچنين جلالي، خوزستاني است و به وضع منطقه و رزم آرايي طرفين كاملاً وقوف دارد و او در داستان هايش هم شيوه زبانشناختي را به كار مي گيرد و هم شيوه رئاليستي را.
اين داستان ها در مجموع رضايت بخش اند ولي كافي نبوده و نيستند. چرا كه داستاني درباره جنگي كه هشت سال طول مي كشد بايد متكي به تجربه ها و اسناد بسيار فراواني باشد و ما اميدواريم كه يكي از اين نويسندگان يا نويسنده اي از نسل جوان تر دامن همت به كمر بزند و چند سال وقت صرف كند تا قصه اي بپردازد كه همه ابعاد روانشناختي، جامعه شناسي آن مردمان، در آن برهه از تاريخ كشورمان را دربرگيرد و از خفا به ظهور آيد.البته تعدادي از نويسندگان خوبمان هم داستان ها و رمان هايي درباره جنگ نوشته اند كه متأسفانه تعدادشان كم است. در اين ميان مي توان به رمان «هلال پنهان» علي اصغر شيرزادي اشاره كرد.
شيرزادي كه در «طبل آتش» شيوه بيان غيرمستقيم را آزموده و به خوبي از عهده اين كار برآمده، در «هلال پنهان» نيز شيوه هاي رئاليستي و بيان غيرمستقيم را به هم آميخته و از آنها رماني خوش ساخت مي آفريند.
باز هم تأكيد دارم كه ما امروزه پس از صد سال، هر بار وقتي دوباره، رمان «جنگ و صلح»  تولستوي را مي خوانيم، عناصر و مضامين هنري تازه اي كشف مي كنيم. كلام من همين است كه نويسندگانمان بايد به چنين سمت و سويي دست يابند.
* در نقد «زمين سوخته» نوشته ايد كه چون اين رمان در هفته هاي نخست جنگ نوشته شده و نويسنده در نوشتنش عجله داشته، مؤلفه ها و مشخصه هاي يك رمان را ندارد. حال شما مؤلفه هاي يك رمان را چه مي دانيد و اگر بخواهيد نخستين رمان جنگ را اسم ببريد، بر نام كدام كتاب تكيه مي كنيد؟
- همان جا تحليل شده كه «احمد محمود» مي نويسد كه برادرش در بمباران هاي اول جنگ كشته شده و طبيعتاً محتواي كتاب همان حمله هاي هوايي و آن مسائل ديگر ابتداي جنگ بود. كتاب بيشتر يك گزارش است. يعني وقتي كه شما مي بينيد راوي داستان دارد وقايع را تعريف مي كند، در هيچ يك از اين صحنه ها حضور ندارد. به اصطلاح، چيزهايي را كه نديده، بيان مي كند و همه اين وقايع در داستان اتفاق مي افتد.
يعني زندگي باران، ننه باران، آن صحنه گورستان و لحظه اعدام و شهادت برادر راوي و... همه اتفاق ها، به واقع و جدا از هم مي تواند جالب باشد، اما در يك مجموعه ارگانيك، معنايي نمي يابد. بلكه صرفاً بايد گفت كه مسائل جنگ را بيان مي كند: بمباران، نداشتن نان و آب و نگراني و مشكل آمد و رفت و همه چيز ديگر كه البته همگي بستر يك واقعه واحد نيست. نهايت زمينه كلي اش وقايع زمين سوخته خواهد بود، زميني كه بمباران شد و مزارع از بين رفت. در آن تاريخ، داستان نويسان ديني هم، داستان هاي زيادي در زمينه جنگ نوشتند.به واقع بايد گفت، هيچ موضوعي مثل موضوع جنگ نبوده كه اين تعداد داستان درباره اش نوشته شود. اما من هيچ كدام از اين كارها را خالي از اشكال نمي بينم. چون سير وقايع را داستان نويس نمي تواند در جريان وقايع بنويسد، بايد مدتي بگذرد. باورها و پيشداوري ها رسوب كند، اشياء و اشخاص را بيابد، به كلامي ديگر نويسنده يا خودش بايد در جبهه حضور داشته باشد و يا با شاهدان عيني هم سخن شده باشد و سپس نه به قصد تبليغ و القاء باور، بلكه به عنوان يك حادثه تاريخي مهم،  آن را در قالب رمان يا داستان در بياورد.
* در كتاب «نقد آثار احمد محمود» گفته ايد: محمود از داستان نويسان واقع گراي معاصر است. حال خواننده داستان هاي محمود هم با مطالعه كتاب هاي او، به نظرش مي آيد كه اين نويسنده، براي نوشتن، هيچ گاه چيزي را در داستان، براي خود از پيش تعيين نمي كند و فقط با دريافت هاي دروني اش دست به قلم مي برد. به گمانم، خود شما نيز، در نقدهايي كه بر آثار اين نويسنده جنوبي نوشته ايد، با همين روش پيش مي رويد. آيا پيش فرض من درست است؟
- هنگامي كه رئاليسم در ميان باشد، نمي توان خود به خود و دروني داستان نوشت. به اين دليل كه نظر نويسنده بيشتر متوجه جهان خارج و روابط اشياء و اشخاص است. همان طور كه در داستان هاي بالزاك مي بينيد، خواسته ها، پانسيون ها، تالار اشراف و... تا لحظه اي كه انساني واردشان نشده،  آن مكان ها بي روح و خاموش است. اما همين كه زن يا كودكي وارد مي شود، اشياء و مكان ها، جان مي گيرند و مثل پروانه كه دور شمع مي گردد، انسان را احاطه مي كنند.احمد محمود در بيشتر آثارش روابط خارجي را نشان مي دهد. البته اين مانع از آن است كه اشخاص داستان او، حالات خاص خود را نداشته باشند. اما آنچه منش و فكر و شيوه رفتار آدم ها را معين مي كند، همانا سلسله روابط اجتماعي است. مثلاً در داستان بلند «همسايه ها»، خالد در خانه اي اجاره اي زندگي مي كند،پدرش بيكار است و بعد از مدتي، براي تهيه معاش خانواده به يكي از جزاير خليج فارس سفر مي كند. فقر خانواده، دوري پدر و الزام به كار كردن از دوره نوجواني او را با كتابفروشي كه داراي افكار انقلابي است آشنا مي كند و به راهنمايي آن كتابفروش، كتاب خواندن را شروع مي كند و وارد حزب مي شود. نهايت به زندان مي افتد و خود را در ميدان هاي مبارزه دهه سي، زمان جنبش ملي شدن نفت مي بيند.
خب، اگر همين خط اصلي داستان را از دوران نوجواني خالد تا زماني كه جوان مي شود و به زندان مي افتد، دنبال كنيم، مي بينيم، روايت، نه تنها بافته خيال، بلكه بخشي از تجربه ها و تحولات زندگاني خود نويسنده را- در دوره اي معين- به تصوير مي كشد. حتي عشق او به دختر اشرافي، به نام «سيه چشم» با مانع روبه رو مي شود. در كتاب مي خوانيم، او و آن دختر اشرافي با هم قدم مي زنند و به گردشگاهي مي روند كه در اين گردشگاه ديواره اي از درختان نوك تيز  دستان اين دو را از يكديگر جدا مي كند و «خالد» و «سيه چشم» از فراز درختان، دستان هم را مي گيرند. ولي در جاده اي موازي كه به يكديگر مي رسند، گام مي زنند. همه روايت ها نشان مي دهد كه رمان «همسايه ها» و رمان «داستان يك شهر» و «مدار صفر درجه» سخن از فقر و تهيدستي و مبارزه هاي اجتماعي و امتيازهاي اشراف و محروميت افراد تهيدست است. اين، همان الگوي رئاليسم و رئاليسم اجتماعي است كه نويسنده با جديت تمام، آن را تعقيب مي كند. نمونه هاي عالي اش هم در  آثار جك لندن، گوركي و... مشاهده مي شود.
012116.jpg

پس، من نيز در نقد آثار محمود خط سير رئاليستي آثار نويسنده را دنبال كردم و «همسايه ها»، «داستان يك شهر» و داستان نسبتاً بلند «بازگشت»- در مجموعه ديدار- را يك داستان تريلوژي- سه تايي- ناميدم. سه گانه اي كه از نوجواني خالد شروع مي شود و با سرگرداني گرشاسب پايان مي گيرد. به واقع، سه داستان، مكمل يكديگرند و بر بستر وقايع سياسي- اجتماعي دهه سي و چهل جريان يافته. پس آنچه در كتاب نقد آثار محمود نوشته شده، تجزيه و تحليل همان خط سير سياسي، اجتماعي است كه به حالات شخصي نويسنده و ناقد او ارتباطي ندارد.
* اساساً براي نوشتن نقد، چه مي كنيد و مؤلفه ها و مشخصه هاي نقد ادبي چيست؟
- من عمري به پاي نقد ريختم . نقد بود و هست .البته در سال هاي پيش، بيشتر نقدهايي كه مي نوشتم توضيحي بود. يعني چيزي را كه نويسنده نوشته بود من توضيح مي دادم تا براي خواننده روشن و واضح تر باشد. اما بعداً، اندك اندك به نقطه اي رسيدم كه ترجيح مي دادم جنبه تحليلي و انتقادي بيشتري داشته باشد. شما نمونه هايش را در نقد آثار «جلال آل احمد»، «دولت آبادي»، «احمد محمود» و «مهدي اخوان ثالث» مشاهده كرده ايد. اما در جزء دوم بايد گفت كه ما انواع نقد ادبي داريم. مثلاً نقد ادبي بر بنياد روانكاوي، نقد ادبي بر بنياد شناخت اصولي، نقد تفسيري و... كه چون بر پايه هاي گوناگون حركت دارد، به نتايج گوناگون مي رسد. مثلاً فرويد كتابي درباره داستايفسكي نوشت با عنوان «داستايفسكي و مسئله پدر كشي در برادران كارامازف» كه تزش اين است: داستايفسكي به شدت از پدرش نفرت داشت و زماني كه موژيك هاي روستاي كوچك پدر داستايفسكي مالك خود را كشتند و خبر به نويسنده رسيد، ضربه اي روحي به او وارد آمد. چرا كه در اعماق درون خود مي خواست پدر خود را بكشد. حادثه از اين لحاظ او را از خود بي خود كرد كه بر پندار دروني اش، خود را قاتل پدر مي دانست. ايوان كارامازف كه معرف نويسنده است، در جلسه دادگاه، هنگامي كه مي خواهد از برادرش، «ديمتري»- متهم به قتل پدر- دفاع كند مي گويد: كدام يك از شما، روزي آرزوي مرگ پدر را نداشته است؟ و همين جا نويسنده خود را لو مي دهد...اما نقدي كه من مي نويسم جذبه جامعه شناختي دارد. چرا كه به باور من تعيين كننده عمده، جامعه و مناسبات بغرنج اجتماعي است، نه روحيات خاص آدم ها.
* شما با فلسفه هم سر و كار داريد. حال به نظرتان آيا فلسفه وام دار ادبيات است يا ادبيات وام دار فلسفه؟
- هر دو با يكديگر ارتباط دارند و به شكل دو سويه از هم وام مي گيرند. در مثل، افلاطون هم فيلسوف بزرگي بود و هم درام نويس مطرحي. شوپن و نيچه هر دو در سبك ادبي و حوزه هنر ادبي مقامي بلند دارند. «راسل» فيلسوف همزمان جايزه ادبي نوبل را گرفت.
بعضي از نويسندگان بي آنكه فيلسوف باشند، فيلسوفانه داستان مي نويسند. مثل «توماس مان» و «مارسل پروست» كه به مشكل زمان و حركت زمان توجه خاص داشته اند. برخي از فلاسفه مانند نيچه، برسون و... نويسندگان زبردستي بودند. حتي افلاطون و نيچه، مشكل هاي فلسفي را، گاه با زبان تمثيل، گفته هاي خود را بيان كردند. «چنين گفت زرتشت» نيچه و  «خدا و شيطان» سارتر و «احساس تراژيك زندگاني» اونومانو نمونه هاي عالي تركيب فلسفه وادبياتند.چنان كه مي دانيد، «انيشتين» رياضيدان و فيلسوف بزرگ، غالباً آثار داستايفسكي را مي خوانده. همين طور «كانت» در نوشتن كتاب«نقد خرد عملي» كه در باب اخلاق نوشته شده، شديداً از كتاب «اميل» اثر ژان ژاك روسو متأثر است.
* هم اكنون چه مي كنيد و مشغول نوشتن چه كتابي هستيد؟
- چون زياد نمي توانم بنويسم اين روزها بيشتر مطالعه دارم. در مصاحبه قبلي ام با خود شما هم گفتم اخيراً يكي از چيزهايي كه علاقه فراواني به خواندنش پيدا كرده ام، سفرنامه است.
ضمناً چند رمان مهم را هم براي چندمين بار خواندم. مثل «مادام بواري» و «برادران كارامازف» داستايفسكي و «آناكارنينا» اثر تولستوي. الان هم تصميم دارم رمان هشت جلدي «مارسل پروست» را كه سال گذشته به شكل كامل خواندنش را به پايان رساندم، براي مرتبه دوم بخوانم.

نگاه امروز
درست مثل نوشته هايش
سامان شايان
شايد به نقد كشيدن جملگي آثار «احمد محمود»، «بزرگ علوي» و... كار دشواري به نظر آ يد كه در جاي خود قابل تأمل و تعمق باشد و يا از منظري فراخ، مورد توجه خيل اعظمي از منتقدان قرار گيرد؛ اما به واقع وجه مثبت نقدهاي «عبدالعلي دستغيب» صرفا روي آوردن و پي گرفتن آثار نويسندگان بزرگ ايران نيست، چرا كه هيچ منتقد حرفه اي و نازك بيني، سعي در نظر انداختن بر حجم و «كميت» موضوع ندارد.
راحت و بدون اما و اگر، بي هيچ رودربايستي و قبل از هر چيز بايد گفت كه نقدهاي «عبدالعلي دستغيب» به واقع، نقد توضيحي، محتوايي و جامعه شناختي است و صدالبته نگارش نقدهايي از اين دست به پشتوانه مطالعه عميق يك هنرمند در ادبيات كلاسيك و معاصر ايران و نيز ادبيات ديگر سرزمين ها و همچنين سير همه سويه در مباحث فلسفي خواهد بود.
بسياري، شايد بر اين باور باشند كه يك منتقد، به شخصه، كارش آفرينش خلاقه نيست؛ ولي در پاسخ به گفته ايشان مي بايد اذعان داشت: نه تنها منتقد، بلكه شايد يك مترجم هم، در طول پشت سرنهادن فراز و فرودهاي فراوان، اگر در كار خود همه فن حريف باشد و به خلق نوعي نوگرايي بپردازد، حتما مي توان او را هنرمند خطاب كرد؛ يعني كسي كه چيزي جديد مي آفريند و محصولي به جهان اضافه مي كند.
حال از هر چه بگذريم مي شود بيشتر به نوع و جنس و درونمايه نگاه منتقدي كه عجالتا پشت نقدهايش ايستاده، نظر افكند.
دستغيب در نقد آثار محمود- كسي كه نخستين رمان جنگ را نگاشت- چنان با اوضاع و امور برخورد مي كند كه هر مخاطب، قبل از اين ها، خلاء آفرينش چنين نقدهايي را احساس مي كرده، به زباني ديگر، او همان چيزي را مي گويد كه خواننده احساس مي كند و به شكلي مي بايد گفته مي شد.
اين منتقد به لطف مطالعه هاي فلسفي اش، گاه از نقد اجتماعي، به نقد فلسفي گريز مي زند و از اين پله به آن پله جهش مي كند و نهايت پازلي را مي سازد تا ذهن خواننده با سطرها و بندهايي از رمان درگير شود و خود به خود، پازل را با حركات و كنش پاياني تكميل كند.
از هر چه بگذريم بيش و كم، كم گفته ايم و اگر بخواهيم سويه اي از شخصيت هنري اين منتقد جدي را بر چارچوبه يادداشتي چند صفحه اي بگنجانيم، سخت اشتباه كرده ايم و بيراهه رفته ايم.
اما دوباره باز، مي توان اين جا هم به چهره مهربان دستغيب اشاره كرد، به لبخندها، حركت چشم ها و لرزش گونه هايش، نگاه هايي كه به دل مي نشيند؛ درست مثل نقدها و ترجمه ها و نوشته هايش.

مشفق كاشاني:
اصالت در شعر امروز فراموش شده است
012120.jpg
بخش پاياني
مشفق به مدت دو سال با سهراب سپهري زندگي كرده است و بر اولين شعري كه سهراب سروده، مقدمه نوشته است: در يك جمله، مي توانم بگويم كه اين شاعر از دامان فرهنگ و ادبيات زمان و سرزمين خود زاده شده بود، زيرا جد او هم مؤلف اثر بزرگ «ناسخ التواريخ» است.
اين شاعر مي افزايد: وقتي كه سهراب براي ادامه خدمت فرهنگي به كاشان آمد، من معاون اداره فرهنگ كاشان بودم.
مشفق كاشاني اضافه مي كند: قبل از اين كه من «آذرخش» را منتشر كنم، هيچ كس خبر نداشت كه سپهري هم شعر كلاسيك سروده است، او يك تركيب بند هم براي من سروده بود كه نمونه خطي آن را هنوز در خانه دارم.
وي درباره سپهري چنين اظهارنظر مي كند: سهراب در اوايل، بيشتر به عنوان يك نقاش مطرح بود اما شناخت خيلي خوبي از ادبيات قديم داشت و آثار بيدل و خاقاني و صائب را بيشتر از همه خوانده بود و من اندوخته و پشتوانه عميقي را از ادبيات قديم در وجود شاعر «هشت كتاب» ديدم.
مشفق كاشاني بر ضرورت مطالعه ادبيات كلاسيك توسط جوانان و نوقلمان حوزه ادبيات تأكيد مي كند: قبل از انقلاب، عده اي تندرو و مغرض كه در دستگاه هاي فرهنگي رژيم، نفوذ داشتند به جوانان تلقين مي كردند كه شعرهاي مولانا، سنايي، خاقاني و حافظ را نخوانيد چون از نوآوري به دور مي مانيد!
شاعر «آذرخش» با تجليل از نيما و حركت ارزنده اش در ادبيات تصريح مي كند: اوزان نيمايي به شعر، گستردگي بخشيد و نيما اين امكان را به ما داد كه احساسمان را در اوزان شكسته شعر فارسي هم رقم بزنيم. البته عده انگشت شماري توانستند نيما را درك كنند و مي توان از آنها به عنوان پيروان راستين نيما يوشيج نام برد كه اخوان، نادر نادرپور، فروغ، م آزاد، منوچهر آتشي و شاملو (با برخي از آثارش) در اين فهرست قرار دارند.
مشفق كاشاني هر شاعر را بهترين منتقد براي شعر خودش مي داند: من در مجموعه شعر جديدم «سيرنگ» بخشي از شعرهاي خلق الساعه و شعاري را حذف كردم اما متأسفانه اين حرف من در يكي از خبرگزاري ها به صورت تحريف شده منعكس شد.
اين شاعر با تأكيد بر توجه بيشتر مسئولان به پيشكسوتان هنر و ادبيات به ويژه «نصرالله مرداني» كه مدت هاست در بيمارستان بستري است و حال رضايت بخشي ندارد، يادآوري مي كند: اگر خيابان يا ميداني در زادگاه شاعر متعهد، شيراز به نام «مرداني» ثبت شود، تأثير خوبي در جامعه سياست زده ما خواهد داشت، زيرا تا انديشمند و شاعر حيات مادي دارد بايد مورد توجه قرار بگيرد. بايد قدر و منزلت ادبيات معاصر در سطح دانشگاه ها شناخته شود و بي توجهي به شعر روزگار ما از اهميت آن نمي كاهد. در اوايل، مداحان ما شعرهاي فوق العاده ضعيف و گاه خلاف ارزش ها را زمرمه مي كردند اما امروزه با وجود آثاري قوي و اثرگذار كه در باب شعر آييني و ديني وجود دارد، ديگر توجيهي براي ادامه اين روند نيست.
آخرين سخن مشفق كاشاني اين است: در شعر ديني پس از انقلاب، خاصه شعر عاشورايي، بيشترين امتياز را بايد به جواناني داد كه توانستند كارهاي خوبي را خلق كنند و از نزديك ابعاد حماسي عاشورا را در صحنه هاي جنگ خودمان ببينند و هر كس كه اين واقعيت را انكار كند يا مغرض است و يا اصولا شناخت چنداني از شعر ندارد.

ردپا
ژرژ باتاي
012122.jpg
ترجمه :فرشيد فرهمندنيا
در تاريخ جنبش  هاي آوانگارد در فرانسه، كمتر نويسنده اي هست كه همچون ژرژ باتاي (۱۹۶۲-۱۸۹۷)، ميراثي چنين جامع و گسترده، برجاي گذاشته باشد. باتاي به عنوان كتابدار،  متفكر راديكال، داستان نويس و يك مرد لاقيد چه در زندگي و چه در نوشته هايش، نهادها،  هويت ها و گفتمان هاي مختلفي را پشت سر گذاشت.
او به عنوان متخصص نسخه هاي خطي به مدت ۲۰ سال در كتابخانه ملي كاركرد و در سال ۱۹۵۱ به سمت سرپرستي كتابخانه مونيسيپال در اورلئان منصوب شد،  جايي كه وي تا چند ماه پيش از مرگش در آن، مشغول به كار بود.
وي در بيست سالگي از كاتوليسيسم رويگردان شد، چيزي كه شايد تا حد زيادي اولين عامل علاقه او به كارش بود و فعاليت در صحنه ادبيات آوانگارد پاريس را آغاز كرد. او در كار سوررئاليست ها، گونه اي زيبايي شناسي گرايي و احساساتي گري بالقوه مي ديد و به همين دليل،  به سرعت،  به قدرتمندترين دشمن و مخالف آندره برتون در جبهه ماوراي چپ روشنفكري، تبديل شد.
باتاي ،  بعد از جنگ، با به عهده گرفتن سردبيري مجله نقد «critique» و نوشتن كتابهاي فلسفي نامتعارف - نظير تجربه دروني (۱۹۴۳) و درباره نيچه (۱۹۴۵) - به عنوان بديلي آشكار براي ژان پل سارتر و اگزيستانسياليسم مطرح شد.
بدين ترتيب،  باتاي براي آوانگاردهاي نسل بعد كه در مجله تل كل (Tel Quel) گرد هم آمده بودند و مي نوشتند، تبديل به يك الگو و سرمشق شده بود.
باتاي در طول زندگي اش، دوستي ها، نشريات و انجمن هاي بسياري ايجاد كرد كه از جمله مي توان به گروه سياسي ضد فاشيست «Contre-Attaque» (۳۶-۱۹۳۵)، يك كالج جامعه شناسي تأثيرگذار و مجله «Acephale» - و انجمني سري به همين نام - (۳۹-۱۹۳۶) اشاره كرد.
در ضمن،  رفاقت باتاي با موريس بلانشو، شكلي افسانه اي به خود گرفته است و در مباحث پساهايدگري مرتبط با دوستي و اجتماع،  به صورت يك ملاك درآمده است. به علاوه مي توان به ارتباط صميمانه او با راجر كيلويس،  رنه شار،  پير كلوسفسكي، الكساندر كوژو،  ژاك لاكان،  ميشل ليريس، آندره ماسون و پابلو پيكاسو اشاره كرد كه نشانگر وسعت ديد و ارتباطات روشنفكرانه اوست.
نوشته هاي باتاي همواره چنان از نظام ها و ژانرهاي مرسوم،  سرپيچي مي كنند كه عده اي براي ارائه تفسيري موجز از كليت آثار او،  به ورطه انتزاعيات گمراه كننده در مي غلتند. مي توان گفت كه آثار او بر انديشيدن به همين «سرپيچي» و اجراي آن، متمركز مي شوند. به هر حال چنين پروژه اي، ضرورتا غيرفلسفي و ضد تأمل - به معناي سنتي آن - است كه در عين حال به وضوحي خشن و منضبط، پايبند است.
به عنوان مثال، قصه هاي باتاي (قصه چشم و مادام ادواردو) به همان اندازه كه نوشته هاي او درباره جامعه، اقتصاد و تاريخ،  داستاني اند،  تئوريك هستند. اين فراروي ژنريك،  صرفا محصول گرايش به امر غير عقلاني نبود،  بلكه بخشي از حمله سرسختانه مداوم باتاي به مفاهيم هگلي به شمار مي رفت.
در نظر هگل - همانطور كه دوست و استاد باتاي،  الكساندر كوژو،  مطرح كرده است - تاريخ و انسانها به واسطه آگاهي و نيروي كارشان،  در جهت ايجاد آن قدرت مرگبار انساني كه واقعيت موجود را سرنگون مي كند،  در حركت اند (قدرت انتزاع). باتاي در نوشته هاي خود پيرامون نيچه (و همچنين درباره فرويد، مالارمه و ماركي دوساد) بر ويژگي هاي افراطي متون او نظير نيروي منفي و از هم گسيختگي، تأكيد مي كند. اين افراط ها،  در تمام والايش هاي روان شناختي،  اجتماعي و فلسفي (زبان، آگاهي،  شكلهاي اجتماعي، مسأله بقاي نسل و...) وجود دارند، ابتدا والايش را ممكن مي كنند و سپس موجوديت آن را به خطر مي اندازند.
باتاي در همين مورد،  در مقاله «مفهوم هزينه» بيان مي دارد كه هر سيستم اقتصادي محدودي - نظير هويت،  معنا،  ساختار،  فروشگاه،  اكوسيستم و...- بيش از آنچه از آن توقع مي رود، توليد مي كند.
هر اقتصاد محدودي، در اثر افراط هاي پنهان خودش،  از هم مي پاشد و لذا بايد براي حفظ بقاي خويش، مقابل منطق و هزينه اشتياق خودش بايستد. (اين است كه باتاي به قرباني و مثله كردن علاقه نشان مي دهد) لذا بايد گفت كه اقتصاد محدود،  در اقتصاد عمومي جاي مي گيرد و يك مفهوم غيرقابل تقليل است.
... بنابراين همواره گفته مي شود كه باتاي ،  به مانند بلانشو ، بنيانگذار آن چيزي است كه منتقدان آنگلو - آمريكايي،  «نظريه فرانسوي» مي نامند.
ژاك دريدا و ميشل فوكو توجه و التفات خاصي به باتاي داشته اند؛ حتي نظريه پردازان ليبيدويي - نظير ژيل دلوز و ژان فرانسوا ليوتار - و جامعه شناسان پساماركسيست - به مانند ژان بودريار - مفاهيم مورد نظر باتاي ( سرپيچي و هزينه) و آراء او را همواره مدنظر داشته اند.
لذا برشمردن همه تأثيرات باتاي، بر انديشه انتقادي معاصر، ميسر نيست. اما ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه آثار او روز به روز بيشتر خوانده مي شوند و به عنوان مثال،  تحت تأثير نوشته هاي باتاي،  واژه «اقتصاد عمومي» از چنان طرق غيرمستقيمي به فرهنگ انتقادي آنگلو - آمريكايي راه يافت كه اغلب بار تاريخي و دلالتهاي آن،  تا حد زيادي از دست رفت.
بعضي ديگر از آثار او عبارت اند از:
- مرگ انسانيت (۱۹۵۷)
- تجربه دروني (۱۹۴۳)
- ادبيات و شر (۱۹۵۷)
- بينشهاي افراطي: برگزيده مقالات (۱۹۳۹-۱۹۲۷)

سايه روشن ادبيات
شاعران و نويسندگان شهرستان كرمانشاه
به غرب كشور رفتيم، به كرمانشاه. شهري كه به قول شاعران و نويسندگانش پايتخت غزل است. سخن منصور ياقوتي، اسماعيل زرعي، رضا حداديان، قاسم ارژنگ، علي الفتي و ميترا ياقوتي را امروز و فردا در اين ستون خواهيد خواند. سؤال هاي ما چنين بود:
۱- برخي تهران را مركز ادبيات مي دانند، شما چه نظري داريد؟ ۲- چه انجمن ها و محافلي در شهر كرمانشاه فعال هستند و تأثير آن جلسات را بر ادبيات چطور ارزيابي مي كنيد؟ ۳- وضعيت ادبيات در شهرستانها را با وضعيت ادبيات در تهران چگونه مقايسه مي كنيد؟۴- براي اينكه رابطه خود را با ادبيات پايتخت قطع نكنيد، چه مي كنيد؟ ۵- از آثارتان بگوييد.
قاسم ارژنگ: مركزنشين ها فخر مي فروشند
* هر حوزه جغرافيايي، زباني مستقل و مربوط به خود دارد و چون فرهنگ هم مقوله اي پوياست هميشه دستخوش دگرگوني واقع مي شود. اما شاعران با همين زبان مادري كه در محدوده اي از جغرافياي قوم ها زندگي مي  كنند چه در سطح ملي و چه در سطح جهان هميشه مثال زندگي هستند. لوركا، ناظم حكمت، عبدالله گوران، شيركو بي كس و نيمايوشيج اينها هر كدام از شهرستاني  يا منطقه اي رشد كرده و ادبيات خود را به جهان معرفي كرده و شكل جهاني به ادبيات ملي بخشيده اند. پس نمي توان پايتخت را قبله آمال يا مدينه هنرمند دانست.
* درباره انجمن هاي ادبي  شهرستان كرمانشاه بايد بگويم نمي توان رابطه هنري با هنرمندان بومي و ملي و جهاني را نكوهش كرد و برد زير سؤال زيرا آدمي از محيط و از همنوع مي آموزد و هنرمند نياز به همفكر، تبادل نظر، گفت وگو و استاد دارد. در سايه آموزش درست، هنر راستين خلق مي شود. ولي اگر براي رابطه ها بخواهيم چارچوب تعيين كنيم چرخه حركت دچار لنگيدن مي شود.
* با توجه به اينكه ما در عصر فراسرعت قرار داريم و بيشتر امكانات در مركز متمركز شده است، بيشتر هنرمندان شهرستاني دچار نوعي اسارت شده اند و اين قيد كه بار غربت آنها را سنگين كرده صرفاً به خاطر بيكاري و زرق و برق مركز است اما شرايط، روز به روز دگرگون شده و خواهد شد.
* ما در عصر نشريه هاي اينترنتي قرار داريم. هنرمندان شهرستاني خود را محدود نمي بينند و در خانه خود مي توانند با دنياي هنر گفت وگو كنند، شايد در آينده شاعر و نويسنده احتياج به چاپ كتاب به شكل امروز نداشته باشد.
* علاوه بر چاپ آثار اعم از شعر،  داستان و ترجمه در مجلات ادبي كشور هم اكنون دو گزيده شعر جهت سپردن به ناشر را آماده چاپ دارم. حالا كه مسئوليت صفحه ادبي هفته  نامه سيروان را پذيرفته ام متوجه شده ام شاعران شهرستاني مركز نشين مقداري فخر مي فروشند و بهتر است كه اين دوستان و ديگر دوستان رابطه خود را با شهرستان حفظ كنند.
علي الفتي: شعر مدرن در كرمانشاه ممنوع
* امروزه مثل سابق نيست كه شعر مركزيت داشته باشد، هر چند در تهران شاعران زيادي هستند ولي اكثر آنها شهرستاني اند. حتي بزرگترين شاعران معاصر از ساير نقاط كشور بوده و هستند. تهران به صرف فرهنگ خاص خود و امكانات زندگي و ارتباطات سهل و دستيابي به مطبوعات و انجمن ها اهميت دارد. به طور كلي در كشور ما هر شاعري كه در تهران زندگي مي كند خيلي زودتر مطرح مي شود.
* در استان كرمانشاه انجمن هاي شعر كلاسيك فعال ترند چون دست اندركاران شعر، سنتي فكر مي كنند. نوگرايي در جايي كه من هستم خنده دار به نظر مي رسد. شاعري كه مي خواهد وارد وادي شعر شود بالاجبار بايد از غربال قديمي ترين قالب هاي شعري بگذرد و به علت فضاي موجود تا آخر هم در همان جا مي ماند. فعلاً ورود شعر مدرن به كرمانشاه ممنوع است شايد تا اطلاع ثانوي كار پيش برود. البته اين اواخر شاعران «صحنه» به مراتب خوب ظاهر شده اند.
* شعر امروز ايران در قبضه شهرستاني هاست. شاعران جنوب و فارس نمونه بارز اين دسته از شاعرانند. البته روزي تهراني مي شوند. به هرحال براي ما شهرستاني ها عدم موفقيت مي تواند دلايل زيادي داشته باشد، مشكلات مالي، كم لطفي اداره ارشاد، نبود فرهنگ شعري و نمونه بارز آن شعر كرمانشاه است كه آخرين شهرستاني است كه هنوز غزل حرف اول را مي زند. تازه اگر خدا بخواهد شعر نيمايي مرسوم مي شود. نوگرايي و كنار آمدن با واقعيات ديد خيلي باز مي خواهد.
* مجلاتي هستند كه در مركز خوب كار مي كنند و گاهي به دليل مشكلات، انتشار آنها منظم نيست كه مي توان به كلك، كارنامه، بايا، نافه، نگاه نو و عصر پنج شنبه در شيراز اشاره كرد. مطبوعات مي توانند شعر ايران را جهاني كنند اگر بي پولي بگذارد.
* اولين مجموعه شعرم «خاكستري» بود كه از يك ناشر شهرستاني منتشر شد و مجموعه دوم «خيابان هاي گس» است كه به احتمال زياد نشر ميركسري يا نگيما آن را منتشر مي كند، يك مجموعه شعر مدرن كردي كه هنوز مجوز چاپ نگرفته، البته مشكل چنداني ندارد. فكر مي كنم فهم شعر كردي خيلي سخت است و افراد متخصصي در اين بخش كار نمي كنند. اين لطمه بزرگي براي شعر كردي است، شعري كه زودتر از شعر ملت هاي ديگر جهاني شد.
ميترا ياقوتي: دو مجموعه آماده چاپ
* به نظر من ادبيات ايران زمين به علت سابقه درخشان، فرهنگ غني و اصيل ايراني و خلق شاهكارهاي جهاني توسط هنرمندان اين مرز و بوم از عهد باستان تا دوران معاصر حد و مرزي ندارد. در هر گوشه اين آب و خاك اگر اثري با محتواي غني، ساختار محكم و فرم خاص مربوط به اثر كه بتواند مسايل روزگار خود را در قالب هاي مختلف هنري مطرح كند و با مخاطب ارتباط برقرار نمايد قابل احترام و ستايش است و بايد اقدامات لازم جهت چاپ و نشر و ارائه آن به مردم جامعه انجام گيرد. لازم به ذكر است هر اثري مخاطب خاص خود را دارد.
* جداي از انجمن ها، هفته نامه كرمانشاه، خانه جوان، نداي جامعه كه با همكاري و تلاش هنرمندان از جمله حسن اميدي، عبدالرضا جانسپار، ناصرگلستاني فر مسئول صفحه ادبي روزنامه بيستون كه با توجه به امكانات محدود شهرستان ها براي جوانان مؤثر بوده است.
* در تهران به واسطه امكانات گسترده چاپ و نشر و تيراژ وسيع تر خواننده كتاب بيشتر است و در نتيجه مخاطب بيشتري را در بر مي گيرد اما در شهرستان ها تعدادي قوي و تعدادي ضعيف عمل مي كنند.
* تعدادي از آثارم را به ماهنامه هاي مختلف ادبي ارسال مي كنم.
* مجموعه شعري با عنوان آواز ماه در سال ۸۱ توسط نشر چشمه هنر و دانش با تيراژ ۱۰۰۰ نسخه به چاپ رساندم كه قرار بود چاپ دوم آن منتشر شود اما متأسفانه به علت نبود سرمايه اين امر متوقف مانده است. دو مجموعه شعر در دست انتشار دارم به نام هاي «پرنده در باد» و «پاييز جنگل».

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |