دوشنبه ۳ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۴
به اين افتخار عادت كرده ايم
ديگربرايش دعا نمي كنيم!
000354.jpg
جالب است كه مردم پيش از آغاز او را قهرمان مي دانستند. همه به خودنمايي حسين رضازاده ميان غول هاي جهان عادت كرده اند. پشت وزنه مي ايستد، پنجه هايش را دور ميله فولادي حلقه مي كند، فرياد مي كشد و لحظه اي بعد ما قهرمان جهانيم.

صداي »مجيد وارث« مي آمد. ما كه نمي دانستيم، بزرگترها مي گفتند صداي وارث كه بيايد بعد از آن طلا هم مي آيد. اينكه فقط يك حس بود. گرچه احساس هيچوقت دروغ نمي گويد. صداي وارث مي آيد و ما سرخورده از ناكامي كشتي و تمام رشته هاي ديگر به وزنه هاي سنگين دل بسته بوديم. حسين رضازاده آمد. پيش از آن وقتي در روزنامه هاي ورزشي چشممان دنبال نام ستاره هاي فوتبال مي گشت چندبار از روي نامش بي تفاوت گذشته بود. دست هايش را دور ميله هاي فولادي حلقه كرد. پيش از آن فقط شنيده بوديم كه جوان پرقدرتي است. فرياد كشيد، صداي وارث در هياهو گم شد، وزنه روي دست هايش بلند شد، صداي وارث مي آمد، بعدش طلا بود!
۳ سال و چند ماه از روزي كه حسين رضازاده را شناختيم گذشته است. ديگر وقتي نام اردبيل مي آيد تنها ياد مراتع سرسبز، هواي پاك، مردم ساده يا علي دايي نمي افتيم. حالا حسين هويت شهر كوچكي است كه كنار تمام محروميت ها و محدوديت هايش يك قهرمان دارد. با رضازاده اين شهر كوچك ديگر احساس حقارت نمي كند. بيرون از مرزهاي ايران، حتي كساني كه تهران را نمي شناسند خوب مي دانند كه رضازاده متعلق به اردبيل است. همه قويترين مرد جهان را مي شناسند.
»قهرمان« واژه اي نيست كه او را توصيف كند. غير از اين است كه هر قهرماني دغدغه اي بنام شكست دارد؟ به چهره رضازاده نگاه مي كنيم و مطمئنيم كه بار ديگر بي رقيب روي سكوي اول جهان مي ايستد. او شبيه هيچكس نيست. جالب است كه مردم پيش از ورود رضازاده به صحنه، با آرامش از مدال هاي طلايي حرف مي زنند كه قرار است او به كارنامه تيم وزنه برداري ايران اضافه كند. آنقدر مطمئنيم كه اين مطلب را روز شنبه مي نويسيم. دو روز پيش از آنكه رضازاده به وزنه ها حمله كند. كاري به مدال هايش نداريم. از مردي مي نويسيم كه پيش از افتخار نامش را در كوچه و خيابان بنام قهرمان مي شنيديم. فرض محال كه نيست. شما حق داريد بپرسيد كه اگر قهرمان نمي شد تكليف چي بود. و ما مي گوييم حداقل در اين چند خط قهرماني او اهميت ندارد. تنها از اتفاقي مي نويسيم كه پيش از حضور او روي صحنه در شهر اتفاق افتاد.
۳ سال و چندماه از روزي كه حسين رضازاده را شناختيم مي گذرد. المپيك سيدني بود و ما سرخورده از شكست هاي پي درپي تنها به دستان او دلخوش كرده بوديم.
از راديو صداي وارث مي آمد و بعدش طلا آمد. پس از آن عادت كرديم كه هر وقت نام رضازاده مي آيد فقط به طلا فكر كنيم. قهرمان المپيك، قهرمان جهان و قهرمان آسيا. حق داريم كه به قويترين مرد جهان شك نداشته باشيم. مردم مي دانند كه او تنها چهره هميشه موفق ايران است. بلندشدن وزنه هاي فوق سنگين روي دستانش برايمان عادت شده. مي دانيم كه براي جبران سرخوردگي ها مي توانيم به دستانش اعتماد كنيم. فريادهاي در گلو حبس شده را بيرون بريزيم و از خودنمايي نام ايران ميان نام هاي بزرگ هيجان زده شويم. حسين رضازاده يك اتفاق نبود. بگذار تمام طلاهاي جهان متعلق به ديگران باشد. همه دانند كه باارزشترين طلاي جهان همان است كه هميشه نصيب ايران مي شود. آنها به ما حسادت مي كنند. همين سال پيش بود كه ترك ها مي خواستند با يك مشت دلار رضازاده را وسوسه كنند و از اردبيل به تركيه بكشانند اما او اينجاست. در ايران و متعلق به ماست. بهانه اي براي بيرون ريختن فريادهاي حبس شده در گلو، بهانه اي براي فراموشي تمام كمبودها. با حسين رضازاده هيچ وزنه اي سنيگن نيست. هميشه پيش از آغاز مطمئنيم كه او قهرمان مي شود.
... و 3 سال و چند ماه است كه حسين رضازاده را مي شناسيم. المپيك سيدني بود و ما سرخورده از شكست هاي پي درپي، ناگهان او آمد و ما طعم شادي را چشيديم. صداي وارث مي آمد و بعدش طلا آمد. آنروز چقدر برايش دعا كرديم.
دعا كرديم كه وزنه روي دستانش بلند شود. صداي وارث مي آمد و بعدش طلا آمد. سال هاست كه ديگر برايش دعا نمي كنيم. اقتدار رضازاده ميان غول هاي جهان برايمان عادي شده. اينجا در ايران همه پيش از آغاز او را قهرمان مي  دانند. اولين بار، آخرين باري بود كه برايش دعا كرديم!

مقابله با تاراج ميراث فرهنگي
دنبال گنج نگرديد
000356.jpg
روي گنج قدم مي زنيم و وسوسه ثروت مانند خوره به جانمان افتاده. فكر كردن به مبلغي كه حتي نمي دانيم چند تا صفر بايد مقابلش بگذاريم چقدر هيجان انگيز است. اين تصور خواب را از چشمانمان پرانده. چرا يك سر سوزن از تاريخ غني اين خاك متعلق به ما نباشد؟
همه مي دانند كه زير خاك چه ثروتي خوابيده. وقتي كه زمين را مي كنيد لازم نيست حتما به نفت برسيد براي تحول زندگي شما يك كوزه شكسته هم كفايت مي كند. حالا اگر در اين كوزه چند سكه اشرفي هم بود كه چه بهتر. چه روياي قشنگي. با اين حال امكان دستيابي به آن وجود ندارد. نمي شود كه يك روز صبح از خواب بلند شد، شال و كلاه كرد و بدون مقدمه با بيل و كلنگ به جان باغ قديمي خانه مادربزرگ افتاد. هر كاري نياز به طرح و برنامه دارد. از قديم گفته اند يافتن گنج نقشه مي خواهد. از نقشه هم كه بگذريم باز هم اين رويا يك وسيله ديگر كم دارد. درست حدس زديد. شما براي اين كار نياز به يك فلزياب داريد. باور كنيد اين وسيله خيلي ارزش دارد. چي؟ تا همين چند وقت پيش آگهي خريد فلزياب را در روزنامه ها مي ديديد؟ خب از اين به بعد ديگر نمي بينيد. اين دستگاه كه شايد شما ترجيح مي داديد آن را اسباب بازي بچه هايتان بناميد حالا به حدي مهم شده كه بدون مجوز حق تهيه اش را نداريد!
دستورالعمل اجرايي آيين نامه قانون ضرورت اخذ مجوز براي ساخت، خريد، تبليغ و بهره برداري از فلزياب، مصوب هيات وزيران، آماده ابلاغ است. اين واكنش سازمان ميراث فرهنگي حاصل سوءاستفاده بعضي ها از فلزياب است. گفته بوديم كه اين خاك حاصل خيز است. از همان زميني كه گندم بيرون مي آيد ممكن است گاهي سكه بجوشد اما اگر هر ايراني يك گنج شخصي داشته باشد دست سازمان ميراث فرهنگي كه خالي مي ماند. مگر چند نفر پيدا مي شوند كه حاضر باشند گنج خود را تحويل بدهند و به پاداشي اندك دلخوش كنند؟ اين است كه فلزياب وسيله اي خطرناك شناخته مي شود. حالا ديگر دريافت مجوز حمل اسلحه احتمالا آسان تر از به دست آوردن يك فلزياب درست و حسابي است. باور نمي كنيد با بخشي از شرايط اخذ مجوز آشنا شويد.
اول شرايط عمومي. اگر 25 ساله شده ايد و به هر دليلي فكر مي كنيد يك فلزياب در خانه كم داريد، به سازمان ميراث فرهنگي مي رويد، فرم مي گيريد، صلاحيت شما بررسي مي شود، اگر سوءپيشينه نداشتيد شايد يك عدد فلزياب دريافت كنيد.
در اين بين البته بايد تعهدات مختلفي هم بدهيد كه عملا دست و پاي شما را مي بندند و فلزياب براي شما تفاوتي با يك جاروي دستي نمي كند. گذشته از تعهدات اگر براي دريافت فلزياب دليل قانع كننده نداشته باشيد هرگز چنين وسيله اي را به دست نمي آوريد. اگر خيلي خلاق باشيد و خودتان دست به ساخت فلزياب بزنيد هم تحت پيگرد قانوني قرار مي گيريد. به شما توصيه مي كنيم از خلاقيت هم استفاده نكنيد كه اگر كشف شويد تا يك ميراث فرهنگي از خانه شما بيرون نكشند رضايت نمي دهند. آخرش چي؟ اينكه فكر نان باشيد، فلزياب شما را ثروتمند نمي كند!

پاسخ به مهرباني و نارگيل طلايي
درست در اوضاع و احوالي كه سميرا مخملباف به عنوان سي و ششمين عضو فهرست بهترين كارگردان هاي جهان در روزنامه گاردين انتخاب شده است، جامعه و اعضاي دولت افغانستان نسبت به حضور آنها در اين كشور واكنش  نشان داده اند.
همه چيز با خبري كه خبرگزاري فارس مخابره اش كرد شروع شد. خبرنگار اين خبرگزاري، اعلام كرده بود كه دولت افغانستان به دليل بروز اعتراضاتي كه در اين كشور، نسبت به حضور مخملباف ها انجام شده بود، از تمديد گذرنامه مخملباف و خانوده اش، خودداري كرده است. ماجرا وقتي جالب تر شد كه مخملباف و خانواده اش بلافاصله اين خبر را تكذيب كردند.
آنها گفتند كه عاشق اين كشور و مردمش هستند و روابط خيلي خوبي با اين مردم دارند و عمرا كه چيزي بتواند بر اين روابط حسنه تاثير بگذارد. مخملباف هم اعلام كرد آنهايي كه هيچ كس دوست شان ندارد، از اين كه ببينند بقيه مردم، همديگر را دوست دارند (منظور از اين دوست داشتن لابد احساس قلبي آقاي مخملباف و خانواده محترمشان نسبت به مردم افغانستان است) زورشان مي گيرد و ناراحت مي شوند .
مطبوعات ايران، با اين خبر برخورد دوگانه اي داشتند. بعضي ها اصل خبر را بدون تكذيب مخملباف چاپ كردند.چندتايي هم خبر را به همراه تكذيبيه مخملباف به چاپ رساندند و بقيه هم با اعلام وجود اين تكذيبيه، به اين بهانه از زاويه اي انتقادي به ماجرا نگاه كردند. يكي دو تا هم به دفاع از خانواده مخملباف برخاسته اند. با اين همه كل ماجرا مشكوك به نظر مي رسد. مخملباف و خانواده اش چند سالي است كه در افغانستان اطراق كرده اند و قصد دارند هر طور شده به اين مملكت خدمت كنند و البته آن را موضوع اصلي آثارشان قرار دهند.
آثاري كه در جشنواره هاي سراسر دنيا به نمايش در مي آيند و شير و پلنگ و سيني و نارگيل طلايي مي گيرند. اين فيلم ها نه تنها به لحاظ هنري از قوت و اعتبار چنداني برخوردار نيستند( مثلا سمبوليسم سطحي و متظاهرانه »روزي كه زن شدم« را به ياد بياوريد يا ريتم خسته كننده و ماجراهاي ملال آور »تخته سياه« را و حتي تلقي كودكانه سازنده فيلم »سكوت«از احساسات پسري كه به موسيقي علاقمند مي شود) بلكه تلقي بسيار بد و نژاد پرستانه اي از مردم افغانستان در آنها وجود دارد. آنها قرار است نماينده همان بدويت و بدبختي  اي باشند كه پيش از اين در فيلم هاي خانواده مخملباف، مردم ايران نقشش را ايفا مي كردند.
كل ماجرا وقتي مشكوك  تر جلوه مي كند كه به اين نكته دقت كنيم؛ در همان ليستي كه در ابتداي مطلب دربا ره اش صحبت كرديم و سميرا مخملباف را در رده سي و ششم بهترين كارگردان جهان نشان مي داد، نامي از ديويد فينچر و مايكل مان و خيلي هاي ديگر برده نشده است.
خوشبختانه فيلم هاي همه اين سينماگرها موجود است و مي شود بيش از آن كه به حواشي پرداخت و از ظلم و بدبختي و دموكراسي و ... در افغانستان سخن گفت، به خود فيلم ها رجوع كرد و به نتايج جالبي هم رسيد.

صبح تا شب
چند سال بود كه دوشنبه ها، شبكه 3 فيلم سينمايي پخش مي كرد كه گاهي مي توانست با انتخاب هايش آدم را هيجان زده كند. حالا كه فيلم سينمايي به پنج شنبه ها منتقل شده، دوشنبه ديگر همين يك خاصيت را هم ندارد.
سينما
امروز ساعت 30/16 و 19 يعني در دو سانس مي توانيد آخرين فيلم اسپيلبرگ را تماشا كنيد. كجا؟ در سالن كوچك حوزه هنري در تقاطع خيابان سميه و حافظ. »اگه ميتوني منو بگير« از آن فيلم هاي سرگرم كننده و با ريتم سريع است كه پختگي يك كارگردان كار كشته در همه صحنه هايش ديده مي شود. در فيلم، لئوناردو دي كاپريو و تام هنكس بازي مي كنند. اگر عضو كارگاه فيلم نامه نويسي حوزه هستيد، فيلم را از دست ندهيد. به جز اين در تالار ناصر خسروي دانشگاه تهران (همان كانون فيلم جهاد دانشگاهي اين دانشگاه) سه فيلم ساعت 14 و 16 و 18 نمايش داده مي شود. »شهرت زندگي« فيلم دهه شصتي وينسنت منيلي، »زندگي يك حشره« كار جان لاستر محصول 1998 و بالاخره شيرهاي جوان ساخته ادوارد دمتيريك كه زمين تا آسمان با شيرهاي جوان استاد محسني نسب فرق مي كند.
كتاب 
كتاب »نقاشي هاي باب راس« از آنهايي است كه تازگي ها طرفداران زيادي پيدا كرده است. در نمايشگاه كتاب قبلي يك غرفه به جلد اول اين كتاب اختصاص داشت كه در آن روش نقاشي آسان و كارآمد او با مثال هاي زياد شرح داده شده بود. حالا جلد دوم اين كتاب به بازار آمده و حسابي دارد فروش مي كند. ظاهرا روش هاي اين نقاش شوخ طبع و فقيد به مذاق ايراني ها خوش آمده و البته مطمئنا پخش برنامه »لذت نقاشي« از شبكه 4 در اين استقبال بي تاثير نبوده است. يك كتاب پرفروش ديگر بازار هم در اين روزها »روح لاتين« است. اين كتاب مجموعه ترانه هاي خانم جنيفر لوپز و ترجمه آنهاست.
بازي 
اگر اين كاره باشيد، يعني حوزه بازي و گيم، آن وقت ديگر به خواندن اين بخش هيچ احتياجي نداريد چون حتما تا به حال 3Comandos را از بازار خريده ايد و الان هم داريد تمامش مي كنيد. در غير اين صورت اين پيشنهاد را جدي بگيريد. البته اگر با بازي هايي مثل اين حال مي كنيد. بازي هايي كه در آنها مدام بايد ماموريت هاي سخت و پيچيده انجام داد و در آنها احتياط و فكر كردن حرف اول را مي زند.
موزه 
پيشنهاد ديدار از موزه آن هم در يك روز دوشنبه يعني وسط هفته شايد خيلي معقول نباشد، اما ما تهراني ها آنقدر گرفتار هستيم كه آخر هفته مان هم بهتر از وسطش نيست. پس اگر ديديد وقت اضافي داريد و بدتان نمي آيد نگاهي به شكل و شمايل پول در دوره هاي مختلف تاريخ ايران و جاهاي ديگر بيندازيد، سري به »تماشاگه پول« بزنيد كه اوايل بلوار ميرداماد است، البته از طرف خيابان ولي عصر. قيمت بليت براي دانشجوها 100 تومان و براي بقيه 300 تومان است، خوش بگذرد.
تلويزيون 
همان طور كه لابد تا الان ديگر خودتان فهميده ايد، شبكه يك دارد دوباره سريال كيف انگليسي را پخش مي كند. امروز ساعت 3 بعدازظهر مي توانيد تكرار قسمت اين هفته را تماشا كنيد و از بازي هاي زيباي سريال به خصوص ليلا حاتمي و علي مصفا لذت ببريد. ساعت 15/10 شب هم يك قسمت ديگر از مجموعه روشن تر از خاموشي پخش مي شود كه انصافا كار ديدني است. شبكه 3 به جاي سريال دوست داشتني هزاران چشم كه دو هفته است تمام شده »استاد اعظم« را ساعت 15/8 پخش مي كند. در ضمن اگر احساس كرديد پختن شله زرد با مايكروفر مي تواند در آينده تان تاثيرگذار باشد، امروز ساعت 4 بعدازظهر برنامه به خانه بر مي گرديم را ببينيد.

خسيس
وقتي پورعرب تصميم گرفت نمايش نامه خسيس اثر مولير را بر روي صحنه ببرد، خيلي ها منتظر نتيجه كار مانده بودند. به خصوص كه نمايش مذكور در تالار عظيم وحدت به روي صحنه مي رفت و براي ساخت دكورش، ميليون ها تومان خرج شده بود. پورعرب هم يك هنرپيشه معروف سينما و تلويزيون به شمار مي رفت. با اينكه از عرصه تئاتر شروع كرد،  با اين حال سال ها مي شد كه سراغش نرفته بود. به همه اين دلايل، نتيجه كار بسيار كنجكاوي برانگيز به نظر مي رسيد و با وجود اينكه تماشاگران در روزهاي اول، از نتيجه كار چندان راضي نبودند، بااين حال اخبار و آمار خبر از فروش خوب اين نمايش مي داد.اما حالا همه چيز تغيير كرده و آن روي ديگر ماجرا خودش را نشان داده است.بازيگران نمايش شاكي شده اند كه كسي پول شان را نداده و با وجود اينكه چند اجراي ديگر باقي مانده، خبري از پورعرب نيست. مسئولان تالار هم جوابي ندارند و ادامه نمايش را منوط به بازگشت پورعرب مي دانند. فقط اعلام كرده اند كه بليت فروشي حتي جواب هزينه دكور صحنه را هم نداده است.براي قضاوت صحيح درباره ماجرا، بايد جواب طرف محكوم را هم بشنويم كه فعلا خبري از او نيست و معلوم نيست كه كجاست. مسوولا ن تالار احتمال مي دهند كه با تمام شدن ماه رمضان، پورعرب براي روشن شدن تكليف نمايش به آنها مراجعه كند و قضايا روشن شود.

فكرش را نمي كرديم
ديگر داريم به اين قضيه عادت مي كنيم. تقريباً هر روز اتفاق مي افتد. نشسته ايم دور ميز تحريريه و داريم مثل هميشه دقيقه 90 مطالب  را مي رسانيم كه صدايمان مي زنند: تلفن داريد. آن طرف گاهي يك خانم است،  گاهي يك آقاي مسن و گاهي جواني كه صدايش نگران و آشفته است.همه آنها هم يك  چيزي مي خواهند: آدرس دكتر علي اكبري.حدود دو هفته پيش وقتي آن مطلب كوتاه را درباره اين كه چند تا دانشگاه ريز و درشت دنيا قدرت انرژي درماني دكتر علي اكبري را تاييد كرده اند چاپ كرديم و در شيوه تحريرش تا مي توانستيم به دكتر تكه انداختيم، فكرش را هم نمي كرديم كه خوانندگان روزنامه موضوع را جدي بگيرند و اين قدر از ما پي گير قضيه شوند. قصد ما يك جورهايي ضد تبليغ و برحذرداشتن از اين شيوه هاي عجيب و غريب درمان بود، اما حالا با اين همه تلفن مي بينيم كه اصلاً موفق نبوده ايم. مردم زنگ مي زنند و مصرانه از ما مي خواهند به دكتر وصل شان كنيم. با اين حال، اگرچه كل اين ماجراي انرژي درماني اين جا توي تحريريه اسباب خنده و شوخي بچه هاست؛ اما اين تلفن ها آدم را بدجوري غمگين مي كند.چه كسي مي داند، شايد اگر مشكلي كه براي عزيزان اين آدم ها پيش آمده، براي هركدام از ما هم پيش بيايد، وقتي از خيلي چيزها نااميد شديم،  ما هم دربه در دنبال آدرس دكتر بگرديم. واقعاً چه كسي مي داند؟

به خاطر يك فنجان چاي
به زودي چاي ايراني هم به همان خوش طعمي و خوش رنگي چاي هاي خارجي مي شود. اين خبر خوشحال كننده و معطر را رئيس مركز فرآوري چاي ايران داده است. او اضافه كرده كه با استفاده از تكنولوژي داخلي، براي اولين بار در كشور، عصاره طبيعي چاي توليد شده است و وزارت بهداشت هم براي توليد انبوه آن مجوز لازم را صادر كرده. عصاره چاي را مي شود به چاي خشك اضافه كرد و بعد، از رنگ و عطر آن بعد از دم كردن لذت برد. از طرفي اين محصول مي تواند به عنوان پودر چاي براي تهيه شكلات، بستني چاي، نسكافه چاي، شيرچاي و چاي فوري هم مورد استفاده قرار بگيرد. مركز فرآوري چاي ايران هم قول داده كه به زودي همه اين محصولات را توليد و به بازار عرضه كند. اين تكنولوژي يك مورد استفاده مهم ديگر هم دارد، حالا مي شود همه چاي هاي سنواتي موجود در انبارهاي سازمان چاي را به عصاره چاي تبديل كرد تا به جاي دور ريخته شدن به عنوان مواد اوليه براي توليد محصولات جديد به كار بروند.
آقاي غروي رئيس مركز فرآوري چاي مي گويد كه تا به حال چند پيشنهاد از كشورهاي اروپايي داشته ايم تا اين عصاره به آن كشورهاهم صادر شود.

ذهن زيبا
انسان همين كه عادت كرد روزگارش بي دردسر مي گذرد.
آلبركامو
زير بار منت هاي بزرگ بودن، فرد كينه توز مي كند نه سپاسگذار.
فريدريش ويلهلم نيچه
چيزي را كه نتيجه يك انتخاب نيست نمي توان شايستگي يا ناكامي تلقي كرد.
ميلان كوندرا
آدم هاي بدبين كساني هستند كه حس وجدان در آنها قوي است.
بالزاك
يك دقيقه سعادت، حتي براي يك عمر چرا كافي نيست؟
داستايوفسكي

هفته جذاب
اين هفته، تلويزيون احتمالا به دليل فرا رسيدن عيد فطر حسابي آباد است. فقط ليست فيلم هاي اين هفته را داشته باشيد و خودتان حساب كار را بكنيد، روز عيد فطر شبكه اول ساعت۳۰‎/۱۵ يك فيلم كمدي آلماني به نام »فيل در خانه«، پنجشنبه شبكه يك، فيلم ديدني» به نام پدر« ساخته جيم شريدان با بازي دنيل دي لوئيس و اما تامپسون ساعت 10/22 جمعه سينما چهار، فيلم كانال ساخته آندره وايدا. شبكه تهران برنامه سينمادر 30 نما اين فيلم ها را پخش مي كند. سه شنبه ساعت 30/10 صبح ال كندور با بازي جيم بران و لي وان كليف سه شنبه شب ساعت 19 فيلم بالستيك با بازي سوس ليو و آنتونيو باندراس و چهارشنبه ساعت 19 فيلم كارآگاه گجت. فيلم سينمايي پنجشنبه شب شبكه تهران هم، »هويت بورن « است. يك فيلم تعقيب و گريزي تمام عيار با بازي خوب مست ديمون.خب، چطور بود؟ قبول كنيد از نظر سينمايي هفته پرباري است.
آشتي با سينما
يكي دو سال است كه سالن هاي سينما كشور، بيش از هميشه بي تماشاگر مانده اند. يكي از راه هايي كه براي غلبه بر اين بحران انديشيده شده، نمايش فيلم هاي پرمخاطب خارجي در اين سالن هاست. شايد بيننده گريزپا از اين طريق با سينما آشتي كند. نمايش فيلم دارو دسته هاي نيويوركي؛ آخرين فيلم مارتين اسكورسيزي با بازي لئوناردودي كاپريو و كامرون دياز و دانيل دي لوئيس در سينماهاي تهران، قرار است آغازگر اين حركت باشد. اما يك نكته ديگر هم وجود دارد. فقط نمايش فيلم خارجي در سينماهاي كشور ملاك نيست. بايد فضايي براي نمايش اين آثار به وجود بيايد تا مردم عادت كنند كه در ميان برنامه هاي روزانه شان سينما رفتن را هم بگنجانند.
اين كه قرار است موسيقي متن دار و دسته هاي نيويوركي همراه با نمايش فيلم در سالن هاي نمايش دهنده فيلم عرضه شود، ابتكار بسيار خوبي است كه به شكل گيري اين فضا كمك مي كند. اتفاقاتي از اين دست باعث مي شود تا مخاطب حرفه اي، جدي تر به اين ماجرا نگاه كند.

جاودانگي 
نماينده مرگ با ارابه نقره اي، با بال هاي آبنوسي وارد اتاق شد و با صدايي رعدآسا ندا در داد:
»مرا احضار كرديد سرورم، در خدمتگزاري حاضرم.«
مرد نشسته پشت ميز، سربالا كرد، نگاهش را به او دوخت و گفت:
»گزاش بده، عدالت!«
»سوژه حين مقاومت برابر به گور سپاري، كشته شده بود. از بقايايش اعتراف كامل گرفته شد.«
مرد آهي كشيد و گفت:»مرخصي.«
پيام آور مرگ بيرون رفت.
اين، از موارد سخت نوميدكننده بود و او بازهم احساس كرد شكست خورده است.نمايندگان گفته بودند كه بچه ها احتياج به كسي دارند كه مراقبشان باشد، احتياج به كسي دارند كه با آنها مهربان باشد و »جاودانگي« را به او پيشكش كردند.آخرين انسان روي زمين از پنجره به بيرون نگاه كرد و چشم به شهر بي پايان دوخت.
با ناراحتي سر تكان داد و گفت:»جاودانگي... تا ابد زيستن... چه زمان درازي براي گناه!«

تهرانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |