شنبه ۶ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۴
ايرانشهر
Front Page

مرگ خاموش ماريتا در اسارت
ماريتا، سرانجام بعد از ۹ سال تنهايي و در شرايطي كه بارها كارشناسان محيط زيست فرارسيدن چنين روزي را هشدار داده بودند در گوشه تاريك قفس و در ميان حيرت دامپزشكان معالج و در زير پتويي كه از شب قبل بر روي وي انداخته شده بود جان باخت.
عكس :هادي مختاريان
002042.jpg

معصومه صفايي - مژگان جمشيدي 
از سال ۱۳۷۳ تاكنون دست كم ۱۰ قلاده يوزپلنگ در زيستگاه هاي كشور كشته شده اند كه منابع رسمي، آنها را تاييد كرده اند و فاجعه كشتار خانواده ماريتا در ۹ شهريور ۱۳۷۳ بافق و رخداد سوزانيدن سه توله يوز دو ماهه ديگر توسط يك چوپان محلي درخردادماه سال جاري و باز هم در منطقه بافق، تراژدي  بزرگ كشتار يوزپلنگ ها در ايران بود كه محافل زيست محيطي را به شدت متاثر كرد.اما مرگ ماريتا براي خود يك تراژدي ديگر بود كه هرگز فراموش شدني نيست.
ه شنبه بعدازظهر بچه هاي انجمن يوزپلنگ ايراني خبر از مرگ ماريتا- به نقل از يكي از كارشناسان محيط زيست- دادند. شگفت زده و متحير شدم. چطور ممكن است؟! گروه ۲ نفره خبرنگاران همشهري، دوشنبه صبح براي تهيه گزارش از ماريتا به پارك پرديسان رفته بودند. از ماريتا، عكاسي شده بود و گزارشي براي چاپ ارسال شده بود بي آنكه مشكلي در وضعيت جسماني او پديدار باشد. چيزي نگذشت كه يكي از بچه هاي انجمن، خبر خوشحال كننده زنده بودن ماريتا را از محل پارك پرديسان اطلاع داد. تا اينكه ساعت ۱۱ شب مجددا خبر رسيد كه ماريتا تحت مراقبت هاي ويژه قرار دارد و دامپزشك متخصصش بر بالين وي حضور دارد. بچه هاي انجمن يوزپلنگ ايراني تا پاسي از شب و درحاليكه بارش برف نيز شروع شده بود پشت اتاق محل نگهداري ماريتا حضور داشتند تا از سلامتي وي اطمينان حاصل كنند.
مهندس متشرعي و ديگر نگهبانان و دامپزشكان تا صبح در كنار ماريتا- ماده يوزپلنگ تنهاي پارك طبيعت پرديسان- مانده بودند. اما ماريتا همچنان در حالت نيمه بيهوشي بود.
انوشيروان نجفي، معاون محيط طبيعي و تنوع زيستي سازمان حفاظت محيط زيست ساعت ۱۱ صبح روز چهارشنبه در گفتگو با قلم سبز ايران وضعيت ماريتا را بحراني عنوان كرد و افزود: كليه، مثانه و دستگاه گوارش او از كار افتاده و دامپزشك يعني دكتر كميلي از وضعيت وخيم فيزيولوژيكي وي خبر داده است.
وي در ادامه خاطرنشان ساخت: هنوز نمي توان به طور قطع راجع به بهبود وي صحبت كرد و تا ظهر بايد صبر كرد.
اما ماده يوزپلنگ ايراني يك ساعت از ظهر نگذشته بود كه سرانجام جان باخت. ماريتا، بيش از ۹ سال بود كه در پرديسان و در يك محوطه وسيع به تنهايي و در اسارت نگهداري مي شد. نه در طبيعت رها شد و نه هرگز با جفت همدم شد. كارشناسان با انتقال يك يوزپلنگ نر به عنوان جفت براي وي مخالف بودند چون همواره عنوان مي شد: «يوزپلنگ ها در اسارت به سختي جفتگيري و زادآوري مي كنند» و يا گفته مي شد «جمعيت آخرين بقاياي يوزپلنگ آسيايي كه اكنون محدود به ۵ تا ۶ منطقه در ايران شده است اينقدر زياد نيست كه بتوان يك قلاده از آن را از طبيعت كم كرد و به اسارت درآورد.»
ماريتا، آخرين بازمانده يوزپلنگ ايراني در مدت عمر ۹ ساله خود حتي يكبار هم شكار يك آهو و يا قوچ و ميش و... را تجربه نكرد و تنها طعم گوشت الاغ و خرگوش را مزه نكرد. بارها اعتصاب غذا كرد و حتي در يكي دو مورد به بيماري هاي انگلي دچار شد. او هرازگاهي در برابر ديدگان كودكان ايراني و بازديدكنندگان از پارك پرديسان، مورد هجوم قلوه سنگ هايي قرار مي گرفت كه از سر ناداني بر روي وي فرود مي آمد و بعضا كارشناسان بين المللي و مهمانان محيط زيست براي ديدن وي مي آمدند. خانواده كوچك و كم جمعيت يوزپلنگ آسيايي كه اكنون ايران به عنوان تنها زيستگاه آن در جهان معرفي شده است، امسال ۴ عضو خود را از دست داد و ماريتا چهارمين عضو اين خانواده بود.
معصومه صفايي، خبرنگار سفر و طبيعت روزنامه همشهري، آخرين ملاقات كننده ماريتا بود. او دوشنبه بعدازظهر بعد از بازگشت از پرديسان و با مرور عكس هايي كه عكاس روزنامه ۴۸ ساعت قبل از مرگ وي ثبت كرده بود علت ترشحات بيني ماريتا را كه كاملا در بعضي از عكس ها به چشم مي خورد، جستجو مي كرد.
002048.jpg
دكتر اسدي بغض خود را فرو مي خورد اما آنچه را در گلو پنهان مي كند چشمانش فرياد مي زند

ماريتا از اين دنيا فقط خاطره تلخ كشتار خانواده اش در بافق، رنج ۹ سال اسارت، حسرت يك وعده غذاي طبيعي و گوشت شكار و خنده هاي شيرين و مهربان دوست وفادار و تركمنش «قربان» را با خود به همراه برد. ماريتا دومين نشست سالانه اعضاي انجمن يوزپلنگ ايراني و طرفدارانش را كه ديروز جمعه برگزار شد با مرگ خود بي فروغ و كمرنگ كرد.
صبح روز دوشنبه دوم دي ماه ساعت۱۱
ماريتا در حاليكه در گوشه قفس كز كرده، مي لرزد. كارشناسان و نگهبانان او را به كلينيك منتقل مي كنند. جمعي از دامپزشكان و متخصصان حيات وحش، كميته اي تشكيل داده و به بالين ماريتا مي آيند. او به سختي نفس مي كشد. كارشناس حيات وحش پرديسان مي گويد: «كم شدن اشتهاي ماريتا طي دو روز گذشته ما را متوجه مشكل ماريتا كرد و ما مسأله را به مراجع اطلاع داديم و از ديروز صبح يك كميته تخصصي، درمان آن را به عهده گرفت كه متاسفانه دير شده بود. من تمام اين مدت را بالا سر ماريتا بودم تا همين حالا.»
ساعت ۹ صبح روز چهارشنبه سوم دي ماه 
همه به دور ماريتا حلقه زده اند نگهبان ماريتا «قربان» گريه مي كند. همه غمگين اند و دامپزشكان در تلاش. ماريتا ديگر رمقي در بدن ندارد. آرام و بي آزار، با نگاهي مظلوم كه حكايت از ۹ سال اسارت و تنهايي دارد. آيا ماريتا به قفس جديدي كه يك سال است آماده شده خواهد رفت؟... زمان مي گذرد و از واقعيت گريزي نيست. ماريتا ناتوان تر از آن است كه در برابر بيماري دوام بياورد. ساعت ۱۱ صبح است و ماريتا در سكوتي ژرف خفته است. ماريتا ديگر نفس نمي كشد. و ما بي خبر از كنار قفس خالي ماريتا مي گذريم. نفس در سينه مان حبس شده، يعني ماريتا در چه حالي است؟ آيا اجازه مي دهند از ماريتاي بيمار عكس بگيريم؟ جلو در كلينيك، چهره هاي آشناي زيادي را مي بينيم. جلو مي روم يكي از عكاسان جيات وحش كه در محل است بي مقدمه مي گويد: ماريتا را براي كالبد شكافي برده اند... . خشكمان مي زند. يعني ماريتا مرد؟! به همين راحتي! تنها يوزپلنگ آسيايي قابل نمايش در جهان؟! به طرف محل كالبدشكافي مي رويم. اجازه ورود نمي دهند. مدت زماني نه چندان كوتاه در پشت در بسته انتظار مي كشيم. اجازه عكاسي نمي دهند. اكنون پيكر نحيف ماريتا بر روي سكوي سرد اطاق كالبدشكافي....
يكي از حاضرين و دست اندركاران مي گويد: «هميشه همين طور است. تا زماني كه حيوان زنده بود يك نفر نيامد ببيند حتي ما غذاي اين حيوان را چطور تهيه مي كنيم، فقط هرازگاهي كه صحبت از پروژه و پول و اين چيزها بود يك لشگر آدم به همراه فلان كارشناس خارجي يك ساعت مي آمدند اينجا و مي رفتند.» يكي از كارگرها از آن طرف داد مي زند: «چه مي نويسيد خانم؟ اين حيوانها علف ندارند بخورند. دنبال چه هستيد؟»
واقعا ما دنبال چه هستيم؟
با پافشاري ما بالاخره اجازه مي دهند كه يك نفر يا نهايتا دونفرمان به داخل برويم.
دامپزشكان، دكتر منتظمي، دكتر مقدم و دكتر كميليان - استاد اين مقوله- در اطراف جسد حضور دارند و چهره اي آشنا و غمگين كه انتظار ديدنش را داشتم؛ دكتر اسدي. دكتر اسدي را از زمان دانشجويي ام مي شناسم يكي از بزرگترين متخصصين گربه سانان كه هميشه از نزديك با ماريتا در ارتباط بود و در واقع نام ماريتا را او براي اين يوزپلنگ انتخاب كرد. مي دانستم با تمام مشكلاتي كه در زمان ساخت قفسي منطبق با شرايط زيستي ماريتا بر سر راه داشت با پرداخت قسمتي از هزينه، ساخت پروژه را به پايان رساند؛ قفسي كه براي هميشه در انتظار گامهاي خسته ماريتا ماند.
دكتر كميليان با بررسي امحاء و احشاء ماريتا، علت مرگ را كلاپس ريوي تشخيص مي دهد. به ششهاي ماريتا نگاه مي كنيم، كاملا خشكيده است. اصلا چيزي به شكل ريه در بدن حيوان وجود ندارد؛ تنها بافتي درهم خشكيده از ريه باقي مانده. در آخرين دقايق از بيني ماريتا خون بيرون آمده كه نشانه آسيب جدي داخلي است.
دكتر كميليان مي گويد: «مشكل ريه ماريتا باعث آسيب رسيدن به ديگر قسمتهاي بدن شده. چرا كه كبد نيز متورم است و روده ها نيز مشكل جدي دارند. ما علت آن را هنوز نمي دانيم ولي قطعا از تمام اينها نمونه برداري كرده و به انستيتوهاي مختلف براي بررسي بيشتر انتقال خواهيم داد.»
دكتر اسدي با پيشبند و دستكشهاي خون آلود بيرون مي آيد. اشك در چشمانش حلقه زده و سر تكان مي دهد. او مي گويد: «من اميدوار بودم كه ماريتا زنده بماند تا ما آن را به قفس جديدش انتقال دهيم و اين كار فقط به دليل نداشتن مامور براي انتظامات شب صورت نگرفت. ما جلساتي در اين باره گذاشتيم و به خاطر مبلغي پول كه به نگهبانهاي شب بايد داده مي شد با آن موافقت نشد. من نمره اي ندارم براي ۷ سالي كه كار كردم. شايد براي گونه هاي ديگر داشته باشم نمره ام هم ۲۰ باشد. ولي براي يوز صفر بود. براي اينكه اينها نخواستند كه يك متخصص كار بكند و من ادعا دارم كه متخصص گربه سانان بزرگ هستم و براي حفظ اين گونه به اندازه كافي اطلاعات داشته ام ولي نتوانستم كاري بكنم. ۱۶ ماه از پروژه يوز گذشته و اين پروژه هنوز به نتيجه اي نرسيده. نه از نظر حفاظتي و نه از نظر اكولوژيكي و نه از نظر مشاركت مردمي و ما اميدواريم سازمان هايي كه بودجه اين پروژه را تامين مي كنند تفكري ديگر را پيشه كنند و راه بهتري را بيانديشند.»
وي در توضيح اين مطلب كه چرا مشكل ماريتا وقتي مورد توجه قرار گرفت كه ديگر دير شده بود مي گويد: «مقوله حيات وحش يك بحث تخصصي است اگر يك متخصص در كنار حيوان باشد قطعا خيلي زودتر متوجه علائم بيماري كه در رفتار و ظاهر حيوان بروز مي كند مي شود. حاضران در محل شايد زحمت زيادي براي اين حيوان ها مي كشند اما متخصص نيستند تا متوجه تغيير رفتار حيوان شوند.»
وي در ادامه گفت: «ماريتا دو سال پيش يك بار دچار مشكل شده بود يك سرماخوردگي شديد اما جدي نبود و معالجه شد.» او در پايان صحبت هايش با دلخوري گفت: «مقصر من بودم. من خودم را مقصر اصلي مي دانم چرا كه طي سه، چهارماه گذشته اصلا به اينجا نيامدم ولي مي دانم كه همه كساني كه اينجا بودند در طول اين مدت تمام تلاششان را كردند.» در هر حال تنها يوزپلنگ آسيايي موجود، در اسارت مرد و اين شايد سرنوشت تمام گونه هاي هرچند منحصر به فرد موجود در باغ وحشها و مراكز تحقيقات و ديگر جاها باشد. كاش كسي فكري مي كرد حتي...

ستون ما
ماريتا مرد
۹ سال گذشت و سرانجام سايه مرگ به سراغ تنها يوزپلنگ آسيايي محبوس در قفس هم آمد.
ماريتا، ماده يوزپلنگ ۹ ساله ايراني و آخرين بازمانده فاجعه كشتار وحشيانه يوزپلنگ ها در بافق يزد، ظهر روز چهارشنبه بعد از ۲۴ ساعت نفس هاي آخر را كشيد و جان باخت. ماريتا، خاطرات تلخ روز ۹ شهريورماه سال ۱۳۷۳ و ۹ سال تنهايي و اسارت در قفس را يكجا با خود برد؛ روزي كه او به همراه مادر و ۲ توله ۴ ماهه ديگر به كنار يك آبگير در نزديكي يكي از روستاهاي شهرستان بافق آمده بود تا جرعه اي آب بنوشد. او خاطره ضربات سخت چوب و سنگي را كه تنها به جرم تشنگي برسر و بدن وي و ديگر توله ها فرود آمد با خود براي هميشه از اين دنيا برد. خاطرات تلخي كه از مرگ دو توله ديگر حكايت مي كرد. ماريتا، از صبح روز سه شنبه به حالت بيهوش به كلينيك دامپزشكي انتقال يافت، درست به همان شكلي كه ۹ سال قبل پيكر نيمه جان وي از بافق به تهران انتقال يافته بود.
اما با اين تفاوت كه او اين بار بعد از ۲۴ ساعت نيمه بيهوشي و در شرايطي كه كليه ها و مثانه و دستگاه گوارشي وي از كار افتاده بودند ديگر به هوش نيامد و جان باخت.
ماريتا، سرانجام بعد از ۹ سال تنهايي و در شرايطي كه بارها كارشناسان محيط زيست فرارسيدن چنين روزي را هشدار داده بودند در گوشه تاريك قفس و در ميان حيرت دامپزشكان معالج و در زير پتويي كه از شب قبل بر روي وي انداخته شده بود جان باخت. خوراكش در اين ۹ سال به جاي آهو و قوچ و ميش و كل و بز تنها خرگوش بود و راسته الاغ، به نحوي كه چندين بار در سال هاي قبل به دليل استفاده از اين نوع تغذيه دچار بيماري هاي انگلي شده بود.
ماريتا، در شرايطي كه اكنون فصل شكار است و شكارچيان داخلي و خارجي در برخي زيستگاه ها براي شكار قوچ و ميش و كل و بز به اين سو و آن سو مي دوند، حسرت خوردن يك تكه گوشت شكار را براي هميشه با خود برد و اين سفره پربركت الهي را براي شكارچيان ديگر بجا گذاشت!
هنوز كسي نمي داند كه چرا و به چه علت او به يكباره و تنها يك روز بعد از تهيه گزارش روزنامه همشهري جان باخته است؟ بيماري انگلي، سرماخوردگي يا ... هنوز معلوم نيست.

گريه اي از جنس ديگر
002046.jpg
باورم نمي شد. از آخرين باري كه صداي گريه روزنامه نگاري را شنيده بودم، سالها مي گذشت.
اما اين بار نه كسي ترور شده بود و نه روزنامه اي تعطيل. وقتي در آخرين لحظات، صفحه ايرانشهر را مي بستيم. ناگهان بغضهاي فروخورده بچه هاي صفحه سفر و طبيعت شكست. معصومه صفايي براي مرگ ماريتا مي گريست و باورم نمي شد، مژگان جمشيدي هم كه آمده بود او را تسكين بدهد او هم، هر دو در آغوش هم. باورش براي همه ما كه به اصطلاح آدم هايي جدي هستيم سخت بود. من هم گريستم. براي ماريتا و... براي خودم.

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |
|  درمانگاه  |   زيبـاشـهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |