شنبه ۶ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۴
چيپس، سيگار، آدامس و البته روزنامه
اين مكعب هاي رنگارنگ
دردسر شكلاات و سيگارا ز روزنامه و مجله خيلي كمتر است. برگشتي ندارد، مشتري اش دائم است. به خصوص اين كارت هاي اينترنت كه جمع و جورند و سود نسبتا خوبي هم دارند
002110.jpg
جواد رسولي 
اين مكعب هاي رنگارنگ و- شب ها- نوراني، بارها قدم هاي ما را سست كرده  اند. گاهي براي ديدن عكس مردهايي كه عضله هايشان به شكلي معجزه آسا بيرون زده و رگ هاي گردنشان متورم است و نوع غريبي از زيبايي را عرضه كرده اند، گاهي تيتر جنجالي يك روزنامه ورزشي كه تا چند روزبعد فراموش مي شود، عكس چهره هاي مشهور سينمايي و تلويزيوني با اداهاي عجيب و غريب و اين اواخر هم احتمالا ديدن چهره رقت انگيز و شكسته ديكتاتوري كه سال ها پيش دشمن شماره يكمان بود. كيوسك هاي روزنامه فروشي هميشه دليلي براي جلب توجه عابرهاي خيابان داشته اند.
آن قدرها فرقي نمي كند دكه در كدام نقطه  شهر قرار داشته باشد، شمال، جنوب، غرب يا شرق، حالا ديگر همه آنها ظاهر يكساني دارند و كالاهاي يكساني هم عرضه مي كنند. معمولا اولين چيزي كه جلب توجه مي كند روزنامه هاي همان روز هستند كه در يك صف منظم كنار هم چيده شده اند، با تيترهاي متنوع و رنگ هاي متنوع تر. كمي آن طرف تر هفته نامه هايي را گذاشته اند كه روي جلدشان پراست از عكس هنر پيشه ها و فوتباليست ها، با تيترهايي مثل « دستگيري دختر پسرنما» يا« اعترافات تازه شهلا». بعد نوبت به مجله  هاي ريز و درشتي مي رسد كه آدم هيچ وقت فرصت نمي كند همه شان را ببيند و حتي اسم هايشان را بخواند. بس كه زيادند، اما همين تنوع و زيادي است كه در آمد اصلي صاحبان كيوسك را تشكيل مي دهد. پسرك جواني كه موهايش را مثل سربازها كوتاه كرده و توي دكه اي در غرب تهران نشسته، مي گويد —«در آمد ما از همين روزنامه هاست. فقط ۲۰درصد قيمت اين مجله ها و روزنامه ها به ما مي رسد اما با اين حال چندان هم ناراضي نيستيم.»
او حق دارد ناراضي نباشد. دكه دارها در كنار فروش مجله و روزنامه منابع درآمد ديگري هم دارند، كافي است به در و ديوار كيوسك نگاهي بيندازيد. انواع و اقسام سيگار، توتون پيپ، فندك، گاز فندك، فيلتر، كبريت و ساير تجهيزات لازم براي نابود كردن دستگاه تنفسي به علاوه انواع و اقسام تنقلات از چيپس و پفك و كلوچه گرفته تا شكلات ها و آدامس هاي گوناگون، به اينها دو كالاي پرطرف دار ديگر را هم اضافه كنيد: كارت هاي اينترنت و تلفن و كتاب هاي مربوط به بچه ها.كم تر پيش مي آيد كه بچه ها از كنار كيوسكي ردشوند و- اگر قدشان نرسد شكلات ها و آدامس ها راببينند- به اين كتاب ها گير ندهند. «دردسر اينها از روزنامه و مجله خيلي كمتر است. برگشتي ندارد، مشتري اش دائم است. به خصوص اين كارت هاي اينترنت كه جمع و جورند و سود نسبتا خوبي هم دارند.» اين را همان دكه دار جوان مي گويد كه به نظر مي رسد آن قدرها به لو دادن اسرار كارش آن هم در محيط كار علاقه مندنيست. شايد به همين دليل هم موقع صحبت درباره  درآمدماهانه اش مكث مي كند و در چشم هايش سوء ظن موج مي زند و آخرش مي گويد: « چهارصد تا پانصد هزار تومان.» پيرمردي كه چند خيابان بالاتر، صاحب يك دكه روزنامه فروشي است اما به نظر آدم صادق تري مي رسد، مي گويد كه سي سال است اين دكه را خريده و همه اين مدت خودش آن را گردانده است. از پنج صبح تا دوازده شب يك ضرب توي دكه مي نشيند تا نه مشتري هايش را از دست بدهد، نه روزنامه هايش را.
دست هايش را نشان مي دهد كه چطور فرسوده شده اند. توي دكه  رنگارنگ و روشن اش نشسته و دوست دارد از تلخي هاي كارش حرف بزند. از آدم هايي كه اشتباهي دوتا روزنامه يا بيشتر بر مي دارند، آنهايي كه بدون اشتباه اين كار را مي كنند، آنهايي كه يادشان مي رود پول مجله ها و روزنامه هايشان را حساب كنند،آنهايي كه بددهن اند، دعوا دارند و زور مي گويند.براي آدم هاي بيرون دكه مهم نيست كه اين مغازه هاي كوچك پراكنده تقريبا هيچ وقت تعطيل نيستند، اين كه در آمدشان ماهي ۵۰۰ هزارتومان است يا به قول پيرمرد ۲ميليون تومان هم، شايد خيلي مهم نباشد. آنها روزنامه شان را مي خرند، سيگارشان را روشن مي كنند و حداكثر نگاهي به پوسترهاي رنگارنگ چسبيده روي شيشه  كيوسك مي اندازند. ولي براي آدم هاي توي دكه همه چيز فرق مي كند. آنها مثل دكه هايشان تك افتاده و تنهايند. دنياي آنها كوچك است، به اندازه يك مكعب رنگارنگ كه شب ها بيرونش روشن و نوراني است.

مردم
كمال تبريزي 
يك نفر جلوي كمال تبريزي را بگيرد. آخر همين طور دارد فيلم و سريال مي سازد. تبريزي سال گذشته سريال موفق «دوران سركشي» و دو فيلم «فرش باد» و «گاهي به آسمان نگاه كن» را توليد كرد و در فاصله نمايش اين فيلم ها و آغاز جشنواره فجر امسال، يك فيلم ديگر ساخته به اسم «مارمولك». جالب اين است كه اغلب اين فيلم ها، به لحاظ توليد، آثار مشكلي هستند. مثلا «فرش باد» يك محصول مشترك پرشخصيت بود و «گاهي به آسمان نگاه كن» يك تجربه جديد در نمايش دنياي پس از مرگ در سينماي ايران به حساب مي آيد.به هر حال، هنوز توليد «مارمولك» تمام نشده كه هر روز خبر شروع مراحل ساخت يك سريال جديد به وسيله اين كارگردان پركار مي رسد. آخرين خبر، مربوط مي شود به توليد سريالي به اسم «ماشين قيامت» كه معلوم نيست به سرانجام مي رسد يا نه.
چيستا يثربي 
حالا كه صحبت از يك فيلمساز پركار به اسم كمال تبريزي شد، كمال نامردي است اگر بي خيال نمايشنامه نويسي به نام چيستا يثربي شويم؛ كسي كه پشت سر هم كتاب نمايشنامه چاپ مي كند و داخل هر كدام از اين كتاب ها، چندتا نمايشنامه مستقل وجود دارد. به جز اينها يثربي، كار مطبوعاتي هم مي كند، درصدد اجراي نمايشنامه هايش هم هست و كتاب هاي عجيب و غريبي مثل مجموعه نقدي درباره فيلم «چشمان تمام بسته» استنلي كوبريك هم به چاپ رسانده است. حالا هم كه خبر رسيده كليپ سازي فرانسوي تصميم دارد يكي از قصه هاي يثربي را به فيلم تبديل كند. يكي دو تا از نمايشنامه هاي او هم در سالن هاي تئاتر تهران در آستانه اجرا است.
ويگو مورتنسن 
بعد از نقش آفريني حماسي اش به نقش آراگورن در سه گانه ارباب حلقه ها، با بقيه عوامل سازنده فيلم، در دنيا مي گردد و از داد و فرياد و تشويق هوادارانش كيف مي كند.تصوير او به نقش آن جنگجوي باستاني، همه جا هست؛ از كيف جيبي پسربچه ها تا روي بدنه يك هواپيماي بزرگ در آسمان.اما نكته تازه درباره او اين است كه ويگو انگار قرار نيست تا ابد در چارچوب نقش جذابش در سه گانه «ارباب حلقه ها» باقي بماند. حالا در ليست عوامل احتمالي اغلب پروژه هاي در آستانه ساخت هاليوودي، مي توانيد نام او را بيابيد. پهلوي اسم بازيگراني مثل تام كروز و براد پيت. آيا ستاره جديدي متولد شده است؟

صبح تا شب
سينما
امروز، روز سينماست چون شنبه است و بليت سينماها نصف قيمت اند. بنابراين فرصت انتخاب هر كدام از فيلم هاي روي پرده را بدون ترس از دور ريختن پول داريد (حداقل اين كه نصف پولتان را دور مي ريزيد). روي پرده همچنان اين فيلم ها نمايش داده مي شوند: دختر ايروني (با بازي هديه تهراني و امين حيايي) در سينماهاي گروه استقلال (آستارا، صحرا، سپيده و فلسطين يك) / جنايت (با بازي ميترا حجار و جمشيد هاشم پور) در سينماهاي گروه آفريقا (بلوار، ايران يك، مركزي و فرهنگسراي خاوران) / تب (با بازي حميد فرخ نژاد و لعيا زنگنه و امين حيايي) در سينماهاي گروه عصرجديد (سروش، بهمن، ميلاد، مركزي ۲ و تهران) / چشمان سياه (با بازي محمدرضا گلزار و امير تاجيك) در سينماهاي گروه قدس (جوان، ايران ۳، پارس و مراد). دو فيلم شب هاي روشن و رقص در غبار را هم هنوز چند سينما نشان مي دهند. اولي را مي توانيد در عصر جديد ۲ و فرهنگ ۱ ببينيد و دومي در سينما فلسطين ۳ و فرهنگ ۲ نمايش داده مي شوند.
فرهنگسرا
فرهنگسراي بهمن (ميدان راه آهن، ميدان بهمن) كلاس هاي آموزشي دوره زمستانه اش را شروع كرده. اين كلاس ها تنوع عجيبي دارند و از رشته هايي مثل روخواني قرآن و خوشنويسي تا هويه كاري و كمك هاي اوليه را دربرمي گيرند. امروز در اين فرهنگسرا اين كلاس ها تشكيل مي شوند:ساعت ۱۱ تا ۱۴ و ۱۴ تا ۱۷ چهره پردازي / ساعت ۸ تا ۱۰ صبح آموزش گلسازي ايتاليايي (اين كلاس چهارشنبه هاي هر هفته هم برگزار مي شود) و كلاس هويه كاري ساعت ۱۳ تا۱۶ . رشته هايي مثل خياطي با الگو، قالي و گليم بافي، تئوري موسيقي و تصويربرداري هم جزو برنامه هاي آموزشي اين فرهنگسرا هستند.
تلويزيون 
همه باشگاه هاي اروپا به جز ليگ برتر انگلستان به خاطر جشن هاي سال نو و كريسمس تعطيل اند. بنابراين امشب منتظر پخش بازي از سريA نباشيد. در عوض ساعت ۳۰:۱۷ يك فوتبال مستقيم از ليگ برتر پخش مي شود. جذاب ترين سريال هاي امشب احتمالا معما (شبكه۳، ساعت ۴۵:۲۰) و مجموعه تكراري آژانس دوستي (شبكه يك، ساعت ۲۲) هستند. شبكه ۲ هم يك قسمت ديگر از سريال مهمان خانه جامائيكا را ساعت ۲۱ پخش مي كند. ساعت ۴۵:۱۹ امشب، دو تا سريال، همزمان از شبكه يك و دو پخش مي شوند: «تب» و «شاهين مي خواند». صبح تا شب خوبي داشته باشيد.

آدامس خرسي
002112.jpg
پسرك هر روز به كيوسك سركوچه سر مي زد. آن روزهايي كه زندگي قيمتي نداشت و كيهان، ۲ تا يك توماني قيمت داشت، هر روز مي رفت سر كوچه تا براي پدر روزنامه بخرد. براي پسرك شنبه طعم ديگري دارد. تمام هفته منتظر اول هفته بود. يك ۵۰ توماني خاكستري مي گذاشت كف دست حاج محمود - صاحب كيوسك- و يك هفته نامه دنياي ورزش مي خريد و بقيه پولش كلي آدامس خرسي مي شد. بعد مي رفت دوستانش را روي پله خانه آقاي هاشمي دور هم جمع مي كرد و با هم مجله را ورق مي زدند. عكس سوكراتس، مصاحبه جعفر مختاري فر با مزه آدامس خرسي. پسرك به صبح فردا، مشق هاي عقب افتاده و كتك صبحگاهي فكر نمي كرد.

سيگار
002114.jpg
كيوسك يعني انتظار، كيوسك يعني پك عميق به سيگار. پسرك بزرگ شد، ديگر اسمش پسرك نبود. منتظر اول هفته، دنياي ورزش و آدامس خرسي هم نبود. باز هم هر روز مي رفت سراغ حاج محمود اما مدت ها بود كه براي پدرش كيهان نمي خريد. مرد كه روزنامه نمي خواند! دنياي ورزش هم ميان آن همه روزنامه ورزشي، ديگر لطفي نداشت.
گاهي فقط نگاهش مي كرد و مي گذشت. با اين حال كيوسك هنوز جذاب بود. هر روز سر ساعت مشخص آنجا ايستاده بود. «حاجي يك بسته سيگار... بده.» كبريت، آتش، دود. به ساعتش نگاه مي كرد و منتظر بود. كيوسك براي انتظار عالي بود. كيوسك، ساعت، انتظار و دود.

هيچي
002116.jpg
... عصايش را كوبيد روي زمين. عينكش را روي بيني جابه جا كرد و به روبرو خيره شد. اين كيوسك چقدر آشناست. بوي روزنامه و آدامس خرسي را حس كرد. بوي انتظار و سيگار هم مي آمد. حواس درست و حسابي كه نداشت، بعد از كلي فشار به مغزش با كمك همان نشانه هاي آشنا يادش آمد با اين كيوسك بزرگ شده. رفت جلو. انگار حاج محمود جوان شده بود. نخواست بپرسد كه چرا صاحب كيوسك به حاج محمود شبيه است. به روزنامه ها خيره شد.خواست يكي را بردارد اما پشيمان شد. اين چشم هاي لعنتي كه به درد خواندن آن خط هاي درهم نمي خوردند. ريه هايش هم سال ها بود كه شرمنده سيگار بودند. قرار نبود كسي آنجا به ملاقاتش بيايد. سرش را بالا كرد. كيوسك را دوباره ديد و رفت.

تهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |