سه شنبه ۲۲ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۰۹
روايت نگهبان پير از باغ كهنسال ايلخاني
نجات عتيقه ها در خانه سردار اسعد
نگران و مضطرب از خواب پريدم. ساعت حدود 3 نيمه شب بود كه خود را به عمارت سردار اسعد رساندم. لوستر را جدا كرده و به جاي ديگر انتقال دادم
027684.jpg
اين آسانسور دستي در عمارت سردار اسعد، در سال هايي كه مجيدي در آن مشغول به كار بود از دل ديوار بيرون كشيده شد تا دلمشغولي تازه براي نگهبان پير فراهم كند. عكس :هادي مختاريان 
ماني راد
ماجراي ما و عمارت سردار اسعد بيشتر شبيه داستان سيمرغ است. اينكه در جايي حوالي چهارراه استانبول، در دل مجموعه عظيمي به نام بانك ملي، عمارتي قديمي و تقريبا 90 ساله قرار داشته باشد به نام عمارت سردار اسعد و ما را بر آن دارد كه به سراغش برويم و آن را به عنوان يك بناي تاريخي معروف وصف كنيم، مسلما در نگاه اول مي تواند هدف ما باشد، اما آنچه كه در اين نگاه اول چندان به چشم نمي آيد، حضور پررنگ و بي چون و چراي اراده مردي است كه بسيار صبور و آرام در اين عمارت سالها زندگي كرده و گويي خشت   خشت اين عمارت را از پوست و گوشتش پي افكنده است و ما نديديم.
او را نه مي شناختيم و نه حتي نامش را شنيده بوديم، اما سردار اسعد و خانه اش را مي شناختيم. درست مثل آن هزار مرغ به سراغ اين بنا رفتيم. از چنبره سنگين روابط اداري گذشتيم، بسان همان مرغان و وقتي كه به عمارت سردار اسعد رسيديم، دانه هاي باران و برف بود كه از آسمان مي باريد. هواي يك روز سرد زمستاني ما را مچاله كرده بود. درون عمارت زيبا و بسيار تميز بود. آنجا براي اولين بار طنين گام هاي خسته پيرمردي را شنيديم كه شرمي كودكانه در چهره داشت و به ما نزديك مي شد. درست از آن لحظه بود كه ديگر بناي سردار اسعد را فراموش كرديم. پاي صحبت هاي نبي الله مجيدي نشستيم و از عمارت سردار اسعد كه تنها بهانه اي بود، سخن گفتيم. آنچه كه در پس اين عمارت شكوهمند، چشمان ما را خيره كرد، اراده، عزم و غيرت و حميت مردي ساده دل بود كه هنگامي  كه مي خنديد در چهره صاف و معصومانه اش گويي تمام شادي هاي جهان را با ما تقسيم مي كرد. مجيدي از خانه سردار اسعد گفت. اگرچه ممكن است بسياري از نظرياتش چندان رنگ و بويي كارشناسي نداشته باشد، اما اشتياق زايد الوصف و فراوان او به نگهداري از اين بنا ما را با او همراه كرد. ديگر عمارت سردار اسعد را از ياد برده بوديم. ديگر فراموش كرده بوديم كه قرار است از آن گزارش تهيه كنيم. شايد سردار اسعد و برخي انسان هاي تاريخي نتوانستند تا به اين اندازه كه مجيدي در ذهنمان تاثير گذاشت، موثر باشند. ما درست مثل 30 مرغي كه بعد از گذر از 7 كوه و دريا و جنگل وقتي كه به هم مي رسند، به ديده شكوه به يكديگر مي نگرند، چشم از عمارت برگرفتيم و شيفته اين مرد به ظاهر ساده و لجوج شديم. مجيدي ما را به جاي آنكه با عمارت سردار اسعد آشنا كند، به درون خودمان فرو برد و بهانه اي شد براي در خود نگريستن. حالا ما يافته بوديم آنچه را كه اصلا در پي اش نبوديم. انساني كه با اراده و سرسختي تنها دلخوشي اش را از تمام حوادث، به سلامت عبور مي دهد و به امروز مي رساند، نبي الله مجيدي.
027687.jpg
خانه اي در امان مانده 
مجيدي از سال 57 وارد عمارت سردار اسعد شد، ساختماني قديمي و تقريبا متروكه در محوطه بانك ملي كه در زمان شروع جنگ، آسيب هاي شديدي ديده بود، اما ظاهر فرهنگي داشت و به عنوان كتابخانه عمومي مورد استفاده قرار مي گرفت. اين بنا در سال 1291 هجري شمسي به هزينه جعفرقلي خان بختيار معروف به سردار اسعد سوم فرزند بزرگ حاج علي قلي خان، رئيس عشيره بختياري و يكي از سرداران مشروطه در ضلع شمال غربي ميدان توپخانه و در باغي معروف به نام باغ ايلخاني ساخته شد. كوچه باغ ايلخاني با كف سنگفرش و كناره هاي درختكاري شده، محل سكونت بسياري از درباريان قاجار و سفراي خارجي بود. اين كوچه باغ در قسمت غربي خيابان فردوسي كنوني شامل مجموعه بزرگي از كوچه ميرشكار فعلي تا خيابان جمهوري بوده است. زماني كه سردار اسعد اين بنا را پي افكند، اصطبل كوچكي در كنار آن ساخت كه هم اكنون ساختمان نگهباني بانك در محوطه آن ساخته شده است. سالها گذشت. سردار اسعد سوم كه سالها وزير جنگ پهلوي اول بود، در سال 1327 به دستور رضاشاه از سمت وزارت جنگ بركنار و در زندان قجر كشته شد و اين عمارت خيلي زود در اختيار بانك ملي قرار گرفت. طي ساخت و سازهايي كه در سال 1307 در خيابان فردوسي انجام گرفت، بناي صندوق پس انداز ملي و ديگر بناهاي ادارات مركزي بانك ملي ساخته شد. عمارت سردار اسعد هم داخل مجموعه بانك ملي قرار گرفت و توسط اين مجموعه خريداري شد. از آن پس بود كه اين ساختمان تا سالها استفاده هاي گوناگوني يافت؛ دايره فلاحت بانك كشاورزي، باشگاه ورزشي، محل پذيرايي از ميهمانان و در سالهاي پاياني كتابخانه. بالاخره بانك ملي تصميم گرفت تا با به نمايش گذاشتن هداياي نفيسي به مناسبت پنجاهمين سال تاسيس بانك ملي ايران در بيستم شهريور 57 در اين مكان، به نوعي عمارت سردار اسعد را زنده نگه دارد و عنوان موزه بانك ملي ايران را به آن داد.
درست از آن سال بود كه مجيدي قدم به اين بناي تاريخي گذاشت. در ابتدا او به عنوان كتابدار به اين مكان منتقل شد و حالا پس از گذشت 25 سال در اين عمارت زندگي مي كند. در سالهاي انقلاب و در هياهوي مردم، او به تنهايي از اين مكان حراست كرده و در سالهاي جنگ، انفجارهاي پياپي موشك ها را در گوشه و كنار محوطه بانك ديده و هر بار مثل مادري مهربان دستي از روي نوازش بر اين عمارت سالخورده كشيده و تا به امروز از آن پرستاري كرده است. او تمام اجزا و وسايل اين عمارت را كه ويران شده اند، مانند گنجي قيمتي حفظ كرده است. هنگامي  كه شيشه هاي ريزريز پنجره ها را از داخل تنگ هاي شيشه بيرون مي ريزد و در دستان پيرش مي گيرد و به ما نشان مي دهد، مي  توان اشتياق و علاقه او را ديد.
پيدا و ناپيداي موزه 
هنگامي كه سردار اسعد، لوستر فيروزه اي بزرگي از فرنگ خريداري كرده و به خانه اش آورده بود، عده اي از مردم جمع شده بودند تا اين لوستر بزرگ را به چشم ببينند. اين واقعه آنقدر مي توانست مهم باشد كه جعفرقلي خان بختياري را كه آن زمان وزير جنگ رضاشاه بود، وادارد تا چند گوسفند قرباني كند. در اتاق كوچكي كه در طبقه فوقاني اين بنا قرار دارد، لوستر ديده مي شود. البته اين عمارت واقعا داراي مجموعه نفيسي است. هداياي بسيار ارزشمند بانك هاي مختلف داخلي و خارجي به بانك ملي به مناسبت 50 سالگي اش در اين مكان گردآوري شده است. در كنار انواع تابلوهاي رنگ و روغن هاي نفيس و اشياي قيمتي مانند گلدان هاي شيشه اي و مينايي و كريستالي و ساعت هاي روميزي ارزشمند و شمعدان هاي گوناگون و پيكره هاي مختلف، حتي سكه هاي سيمين و ناياب و مدال هاي زرين كه همگي هداياي بانك هاي مختلف به بانك ملي است، مجموعه اي زيبا، نادر و ديدني است.
مسلما اشياي گرد آمده در اين عمارت شگفتي هر بيننده اي را برمي انگيزد، اما هنگامي  كه تكه اي چوب شكسته كه باقيمانده يكي از ستون هاي اين عمارت است، در دستان پير و فرتوت مجيدي و در لايه اي از كاغذها در پستوي اين مجموعه به ما نشان داده مي شود، كمي جا مي خوريم. تازه متوجه مي شويم كه اين مرد چه اصراري بر حفظ و نگهداري آنچه كه به جا مانده دارد.
خانه يك وزير جنگ 
عمارت سردار اسعد در داخل بانك ملي، مانند يك گنج نفيس، حفظ و نگهداري مي شود و در اين ميان وسواس پيرمردي ريزنقش بسيار ديدني است. او از تلاش هاي پيران، مدير روابط عمومي اين بانك بسيار مي گويد. اما آنچه مسلم است، ساختن قسمت هاي مختلف اين بنا توسط اوست. وقتي كه او متوجه اشتياق ما مي شود، ما را به قسمت هاي مختلف بنا هدايت مي كند. از پستويي كه در آن اشياي قديمي مانند تلفن هاي مختلف مورد استفاده بانك كه او آنها را جمع آوري كرده تا زير شيرواني اين عمارت كه همه جا به سعي و تلاش او دوام و قوام يافته. همه جا منظم و مرتب است. تميزي اشيا و شيوه نگهداري از آنها بسيار ديدني است.
اگرچه اين بنا يكي از آثار منحصر به فرد تهران است و معماري زيبا و بسيار ديدني آن هوش از سر هر بيننده اي مي ربايد، اما همه اينها را مي توان ماحصل تلاش  مجيدي و پيران و برخي ديگر دانست. پيرمردي با لباس خدمتگزاران روبه رويمان ايستاده است. اين عمارت و اين مرد ريزاندام، چنان درهم تنيده شده اند كه آدم را ياد داستان هاي بورخس مي  اندازد. وقتي از او مي پرسيم كه مي داني سردار اسعد چه كسي بود؟!  با زبان ساده فقط مي گويد: وزير جنگ رضاشاه. فقط همين. او حتي نمي داند كه اين سردار اسعد در تاريخ اجتماعي سياسي كشور چه جايگاهي دارد، اما خيلي خوب مي داند كه اين بنا جزو ميراث ارزشمند ماست. او خوب مي داند كه بايد از آن پاسداري كرد. از خاطرات فراوانش هنگامي كه در اين بنا مشغول به كار بوده، مي گويد. از زني مي گويد كه از ساكنان اين خانه بوده و با راهنمايي او بوده كه توانسته آسانسور كوچك دستي اين عمارت را كشف كند. از كساني مي گويد كه زماني تصميم به بردن آثار اين خانه داشتند و وقتي از خوابش حرف مي زند، هيجان در چهره چروكيده اش ديدني است:
يك خاطره 
من از مدت ها پيش مي خواستم كه اين عمارت بازسازي و مرمت شود، اما هيچ كس پاسخگو نبود. بالاخره با اصرار زياد اين كار اتفاق افتاد. بالاخره كارشناسان ميراث فرهنگي تصميم به مرمت اين بنا گرفتند. هيچ كس اميد نداشت كه اين بنا سامان بگيرد، اما من كاملا اميدوار بودم. در آن زمان كه به همراه كارشناسان و معماران ميراث فرهنگي مشغول مرمت و بازسازي اين بنا بوديم، سقف يكي از اتاق ها كه اتاق مطالعه بود، به شدت آسيب ديد و درحال فرو ريختن بود. من تمام وقت خود را براي مراقبت از آن گذاشته بودم و مرتب به مسوولان تذكر مي دادم كه احتمال فروريزي آن وجود دارد، لطفا رسيدگي كنيد، اما كسي توجه نمي كرد. تا اينكه شبي در خواب ديدم كه سقف فرو ريخته و لوستر گرانقيمت آن روي زمين افتاده است.
نگران و مضطرب از خواب پريدم. ساعت حدود 3 نيمه شب بود كه خود را به عمارت سردار اسعد رساندم. لوستر را جدا كرده و به جاي ديگر انتقال دادم. از آنجا كه عمارت در حال بازسازي بود، تمام عتيقه هاي ارزشمند را در اين اتاق جاي داده بودند. از نگراني اينكه مبادا آسيبي به اين آثار برسد، همان شب، همه را بسته بندي كرده و از اتاق خارج كردم.
صبح روز بعد، هنگامي كه كارشناسان ميراث آمدند، در مورد خوابم با آنها صحبت كردم. كسي باور نمي كرد و مي گفتند احتمال فرو ريختن اين سقف خيلي كم است. در همين زمان بود كه صداي مهيبي شنيده شد. سقف اتاق مطالعه فرو ريخته بود. از آن زمان به بعد همه جور ديگري با من رفتار مي كردند. ديگر همه مي دانستند من عاشق اين عمارت تاريخي هستم و تا آخر عمرم از اين مكان چون جانم نگهداري مي كنم. و خنده اي ناگهاني كه در هوا رها مي شود.
ما نمي دانيم كه براي آشنايي با اين پيرمرد آمده ايم يا نوشتن از عمارت سردار اسعد. همين اندازه مي دانيم كه مجيدي، مردي كه سالها مانند جانش از اين عمارت پرستاري كرده، حالا روبه  رويمان نشسته و مي خندد.
پيرمرد مي گويد: نگهداري از بنايي كه آن را عاشقانه دوست  داري و براي حفظ آن 25 سال زحمت كشيده اي، كاري سخت نيست.
از آنجا كه خارج مي شويم، هنوز طنين صداي او را در گوش داريم. هنگامي  كه به چهره خسته اش تكاني مي دهد و آهسته لبخند مي زند و مي گويد: من كاري مي كنم كه در آن دنيا بتوانم جواب پس بدهم. وگرنه همين حقوق معمولي كفاف زندگي ام را مي دهد.
خنده او در انبوهي از ماشين ها و چراغ هاي قرمز و خيابان ها و اتوبان ها گم مي شود و اين سوال كه آيا در عصر آهن و دود، در دوره كامپيوتر و اينترنت، حضور انسان هايي چون او بيشتر شبيه يك معجزه نيست؟

ستون ما و شما
تهرانشهر
متاسفم دوست من، پيامي نمي دهم 
شايد فرهاد مهندس پور، دبير جشنواره بيست و سوم تئاتر فجر فكرش را نمي كرد كه كار به اينجا برسد. ماجرا از اين قرار است كه دبير جشنواره نامه اي به استاد جلال ستاري، اسطوره شناس مشهور نوشته و از ايشان مي خواهد پيامي براي جشنواره بفرستد. برخلاف معمول اينگونه درخواست ها كه به راحتي از سوي برخي مسوولان و استادان پذيرفته مي شود، استاد ستاري اين درخواست را رد مي كند، اما نامه وي مبني بر عدم پذيرشش براي فرستادن پيام، در واقع پيامي روشن و قاطع به متوليان فرهنگي بخصوص در حوزه هنرهاي نمايشي است.
استاد در بخشي از نامه اش مي نويسد: ...كار فرهنگي را فرهنگيان مي كنند نه خامان ره نرفته و ناآزموده كه اهل انديشه و نظر نيستند، چنانچه با كاغذپراني نمي توان نويسنده و پژوهشگر صيد كرد.
گزارش متاسفم دوست من، پيامي نمي دهم و متن كامل نامه را در صفحه 22 حتما بخوانيد، خالي از لطف نيست.
خبرسازان
خانه 129 هزار متري آقاي وزير
اينكه سركار خانم جوليا رابرتز صاحب بچه دوقلو شده و به همين دليل خانه اش را تغيير داده، برايمان مهم نيست. حتي اگر صاحب قبلي خانه وي آقاي رامسفلد وزير دفاع باشد، اما نكته جالب توجه متراژ اين خانه است؛ 129 هزار متر.
در شهر
تاكسي هاي ون در انبار
سال گذشته بود كه خبر ورود تاكسي هاي ون در شهرهاي بيش از يك ميليون نفر جمعيت، براي جابه جايي معلولان وجانبازان در جرايد منتشر شد و وعده اي كه قرار بود به سرعت محقق شود، بعد از گذشت يك سال، در حالي كه جانبازان و معلولان شهرهاي بزرگ با مشكلات عديده اي در تردد روزانه شان روبه رو هستند خبر مي رسد، مدت هاست كه 200 دستگاه تاكسي ون آماده تحويل در انبار يك كارخانه خودروسازي خاك مي خورد.
ضمن اينكه اين گزارش را مي خوانيد، اميدوارم مسوولان محترم ضمن پاسخگويي، هرچه زودتر ماشين ها را از انبار ترخيص كنند.
دخل و خرج 
پشت ميزنشيني هم شد كار؟
اصفهاني ها از جمله موفق ترين شهروندان ايراني در عرصه اقتصاد هستند. شمار متمولا ن اين شهر قابل توجه بوده ونسبت به ديگر شهرهاي ايران كارتن خواب كمتري هم دارد. تمول اصفهاني ها اغلب به مقتصد بودن و خساست آنها نسبت داده شده، اما گزارشگر ما مي گويد نكته اين است كه اصفهاني ها اصولا  مردمان بسيارسختكوشي هستندو از كودكي با يك فهم غريزي موثر در حوزه اقتصاد بزرگ مي شوند.
اگر باور نمي كنيد، گزارش را بخوانيد.

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
محيط زيست
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  محيط زيست  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |